کندو کاوی در دوازده قرن سکوت - بخش اول / بهرام آجرلو

عصر آزادی –16 اسفند 1380 – شماره 210

دوازده قرن سکوت عنوان اولین جلد ازمجموعه «تاملی دربنیان تاریخ ایران» به قلم مولف ارجمند ناصر پورپیرار می باشد که حاصل تتبع،تامل وتفحص نامبرده در تاریخ ایران از پیدایش امپراطوری هخامنشی تا فروپاشی سلسله اموی است. دوازده قرن سکوت به واشکافی و تحلیل و عرضه نگرشی نو به تاریخ هخامنشیان می پردازد.که با تیراژی 3300 جلدی و سه بار تجدید چاپ در یک سال گذشته یکی از پرفروش ترین کتاب های بازار نشر ایران بوده است. استقبال گسترده و کم نظیر از این کتاب در آذربایجان، کردستان و خوزستان و برخورد سرد و گاه تحقیرآمیز با آن در میان شماری از اندیشمندان فارس زبان، متاسفانه حکایت از یک واگرایی فرهنگی دارد و به عبارتی دیگر واقعیت آن است نهالی را که فرهنگ فراماسونری عصر رضاشاهی کاشته بود اینک به بار نشسته و ثمر داده است. با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و طلیعه فرهنگ اسلامی انتظار فرهنگ های تبعیدی ( تعبیر مرحوم جلال آل احمد) برآن بود که با تاریخ مجعول آریامهری و فرهنگ آریاپرستی و آریاباوری برخورد جدی شود؛ اما متاسفانه این انتظاربه صورت کامل تحقق نیافته است و در سالیان اخیر بر اثر ضعف و ناتوانی مراکز آکادمیک باستان شناسی کشور در پرورش نسلی اندیشمند و محقق از باستان شناسان جوان و نیز کاهش چشمگیر کاوش های باستان شناسی و توسعه روزافزون پدیده شوم سوداگری میراث فرهنگی و نیز منطقه گرایی در امر توریسم فرهنگی، فرایند پژوهش های تاریخی کشور به بیراهه رفته است و شاهد خلق آثاری شگفت انگیز و محیرالعقول چون تاریخ دیرین ترک های ایران، هشت هزارسال شعر فارسی، تاریخ تمدن 14 هزار ساله مادهای آریایی و یا زندگی و مهاجرت نژاد آریا بوده ایم!

 نتیجه انتشار این کتب غیر علمی و احساسی به غیر از واگرایی فرهنگی نبوده است و بیش از آن که مباحث علمی فرهنگی را توسعه دهد، آتش ستیزهای فرهنگی را شعله ور کرده است. به گونه ای که شاهد یک مسابقه تسلیحاتی و جنگ سرد در قدمت تمدن های منطقه ای ایران افتاده ایم: هفت هزار سال تمدن ترک ها، هشت هزار سال شعر فارسی و 14 هزار سال تمدن آریایی!!!

پژوهشگر و مولف ارجمند ناصرپورپیرار با احساس نگرانی از این حرکت واگرایی و گسستگی فرهنگی با تحقیق و تفحص در تاریخ چند هزار ساله ایران زمین کوشیده است تا ریشه ها و علل این واگرایی فرهنگی را جستجو، شناسایی و معرفی کند که نتیجه این مطالعات را در مجموعه کتاب های تاملی در بنیان تاریخ ایران می توان مشاهده کرد.

هنگامی که برای اولین بارمطالعه این کتاب از سوی دوست گرانقدر مهندس «علیرضا صرافی» به اینجانب توصیه شد و از پی آن با نویسنده سخت کوش جناب پورپیرار آشنایی یافتم، برآن شدم تا به دقت به کندوکاو در این کتاب پرارج بپردازم و پس از چندین سال برای نخستین بار بود که در طی یک شب یک کتاب را دو بار به دقت و با حوصله تمام می خواندم.

صرف نظر از نثر شیوا و قوی این کتاب، که از نظر نگارنده یکی از نمونه های نثر زیبای فارسی می تواند به حساب آید، کتاب از یک شالوده قوی منطقی و ساختاری هدفمند و روش مندی در نگارش بهره مند است، ولیکن در سراسر این کتاب، از نظر نگارنده و از منظر باستان شناسی با اشکالات، اشتباهات و استنتاج های نادرستی مواجه می شویم که اجازه نمی دهد این کتاب را به عنوان یک منبع موثق و معتبر تاریخی بپذیریم و ارج نهیم. هنگامی که تصمیم خود را مبنی بر نقد این کتاب با جناب پورپیرار در میان نهادم، نه تنها ایشان با چهره ای گشاده از این تصمیم استقبال کردند بلکه از نگارنده درخواست نمودند که نهایت سختگیری و شدت عمل را در این نقد اعمال کنم تا نقاط قوت و ضعف این کتاب آشکار شود. نگارنده از دیدگاهی باستان شناختی به نقد این کتاب می پردازد و از نظر وی دوازده قرن سکوت آمیزه ای است از عیب و هنر که نه یک کل یکپارچه و منسجم بلکه تلفیقی از تئوری پردازی، واقعیات تاریخی و باستان شناسی و تخیلات و ذهنیات می باشد. در نتیجه نگارنده این کتاب را گام به گام و صفحه به صفحه نقد می کند و در ابتدا به واشکافی اشتباهاتی می پردازد که بر متن کتاب وارد است. لازم به یادآوری است که آرمان و هدف نگارنده از کندوکاو این کتاب ستایش یا نکوهش آن نمی باشد بلکه شالوده و اساس انتقاد اینجانب به این است که چگونه بی توجهی به اصول و مبانی آکادمیک هر رشته تحقیقی و معرفت شناسی علوم می تواند یک محقق را از صراط مستقیم به استنتاج هایی نادرست و عرضه فرضیاتی کلان هدایت کند که نمی توان آنها را اثبات یا انکار نمود. با طرح این مقدمه، نقد کتاب را از مبحث مهم تاریخ و چیستی تاریخ آغازمی کنیم.

«اینک تاریخ درگردابی که مورخین فنی، باستان شناسان، زبان شناسان ومفسران هنر با بساط رنگین شان برانگیخته اند، به اعماق ترس آور ناشناختگی در می غلطد، آنها بی اینکه فرصت هیچ آرامشی به ناظرین بدهند، خستگی ناپذیر به اختراع و خلق زبان ها، اقوام، ملت ها، تمدن ها... با ارقامی رویا برانگیز مشغول اند که حاصل آن افسانه های بی شمار تاریخی است»( ص 149)

پرسش اساسی این است که چرا باستان شناس هم ردیف مورخین فنی، زبان شناس و مفسران هنر گرداب ایجاد کرده است؟ مولف از این نکته مهم و اساسی غافل مانده است که باستان شناس تمدن و اقوام و ملل خلق نمی کند، باستان شناسی یک نظام مطالعاتی مدرن متکی بر علوم و آنالیز مواد و تفسیر باستان شناختی است، در باستان شناسی این اقوام و ملل هستند که باید خود را نشان دهند و معرفی کنند و نه اینکه باستان شناس به خلق آن بپردازد. آیا تمدن هایی چون ایلام، سومر، اورارتو، اکد، مایا و اینکا آفریده و اختراع باستان شناس هستند؟! آیا آثار حجیم معماری اهرام مصر، آکروپل آتن، تخت جمشید، ارگ تبریز یا دروازه آفتاب و کتیبه های آشوری را باستان شناسان ساخته و تولید کرده اند؟! درباستان شناسی مدرن تفسیر وتحلیل یافته ها تنها در صلاحیت باستان شناس و متخصص علوم باستان شناختی است و مورخ صلاحیت علمی تفسیر و تحلیل یافته های باستان شناختی را هرگز ندارد. حقیقت این است که تاریخ توانایی تئوری پردازی را ندارد. زیرا که تاریخ علم نیست و هر تاریخ پژوهی که تئوری پردازی کند بی تردید یک سفسطه گراست. باید اذعان کرد که در جهان باستان شناسی، تمامی باستان شناسان را نمی توان به مفهوم علمی کلمه باستان شناس دانست. در عالم باستان شناسی نیز همچون هرعلم دیگری، جماعتی دروغ پرداز و سفسطه گرو شبه باستان شناس(Quassy Archeologist) هم پیدا می شوند و صد البته که حساب باستان شناس و باستان شناس نما از یکدیگر جداست. ولی گویی مولف ارجمند در سراسر کتاب نتوانسته است این دو را از یکدیگر تفکیک کند! افسوس که عرصه تاریخی ایران در ورطه هولناک تکاثر سقوط کرده است و متاسفانه باید پذیرفت که در باستان شناسی ایران هم شبه باستان شناسانی پیدا می شوند که در گورهای ماقبل تاریخ عصر آهن تبریز، جلوه های تابناک تمدن آریایی را مشاهده می کنند و شکوه دربار داریوش را در این گورها می جویند! نیک به خاطر دارم که در یکی از جلسات شاهنامه شناسی یکی از نام دارترین شاهنامه شناسان ایران، انسان های نئاندرتال را آریایی معرفی کرد!!

پورپیرار در صفحات 14 تا 17 کتاب خویش بحث محوری« تاریخ چیست» را مطرح می کند و مورخ را محکوم می کند که می کوشد از لابه لای اجزای تاریخ(سکه ها، مهرها، مجسمه ها، معماری، کتیبه و الواح، تدفین و...) پاسخ پرسش از چیستی تاریخ را بیابد، نگرش مولف به اجزاء تاریخ و ارتباط آن با چیستی تاریخ از یک دیدگاه آکادمیک نادرست و اشتباه است. نخست آن که تاریخ تعریف آکادمیک خود را دارد و یک تاریخ پژوه می باید بر اساس اسناد مکتوب تاریخی و نه مجسمه، معماری، تدفین، مهر و... به پژوهش و نگارش تاریخ بپردازد که این در قلمرو باستان شناسی است. دوم آن که پرسش از چیستی تاریخ و اینکه تاریخ چیست به فلسفه تاریخ مربوط می شود و نه متن مکتوب تاریخ که راوی حوادث و وقایع است و نه باستان شناس را با آن کاری است. نکته آن است که نویسنده دچاراشتباه گشته و ازکوزه طلب بحر می کند.ایشان تاریخ را یک موجودیت یکپارچه و مستقل می پندارد که دارای جوهر نیز می باشد.مبحث تاریخ و پیش از تاریخ و ارائه تعریفی جدید از آن از دیگر نکات قابل تامل کتاب است.«مثلا کسی گفته است ظهور انسان تا اختراع خط را پیش از تاریخ بخوانیم. این تعریفی بسیار لاابالی و بی محتوا است. زیرا در افریقا که قدیم ترین هومیندها و نیز قدیم ترین ابزارها را یافته ایم با تعریف فوق پیش از تاریخ بسیار آشفته می شود. چندان که برخی از جوامع افریقایی موجد ابزار به علت فقدان خط بیرون از تاریخ مانده اند. ولی مصر را به علت پدیدآوردن خط هیروگلیف به تاریخی سینمایی وارد کرده ایم. تعریف درست تر، هر قوم و ملتی را که به تولید می رسد به تاریخ وارد می کند.»( ص 17 – 16)

این جملات به همان اندازه بی محتوا است که تعریف نویسنده از تاریخ و پیش از تاریخ و به خوبی نشان می دهد که مولف با تعریف کلاسیک و آکادمیک تاریخ و پیش ازتاریخ و مبانی علم باستان شناسی ناآگاه است و یا این که حاضر به پذیرش و قبول آن نیست یا آن که اصلا معانی و مفاهیم بنیادین پیش از تاریخ را درک نکرده است.

از دیدگاه باستان شناسی فصل ممیز و مرز تاریخ و پیش از تاریخ خط و کتابت و نگارش است و نه ابزارسازی. ابزار سازی معرف فرهنگ است و خط و کتابت معرف تاریخ. اگر بر پایه عقیده پورپیرار یپذیریم که ابزار می تواند و باید منشاء تاریخی بودن باشد و آنگاه اقوام ما قبل تاریخ، مثلا اقوام افریقایی را در حیطه تاریخ وارد کنیم، آنگاه آیا ایشان می توانند بگویند که نام، اسامی کسان، زبان، ادبیات، جزئیات مذهب و آداب و رسوم فلان فرهنگ ما قبل تاریخی افریقایی چه بوده است؟ آیا بر اساس تعریف پورپیرار از تاریخ می توان درباره باورهای دینی مردمان 3500 سال پیش تبریز سخن گفت یا اینکه ایشان می توانند بگویند که مردمان فرهنگ سیلک در هزاره پنجم قبل از میلاد به چه زبانی سخن می گفته اند؟ آری این درست است که هنرمند ما قبل تاریخ با هنر خود اعلام وجود و حضور کرده است. اما آیا حتی اگر ما بپذیریم که این اثر هنری او نوعی کتابت و تاریخ می باشد، می توانیم بگوییم او که بوده؟ چگونه می اندیشیده؟ و آداب و رسوم و عقاید او چه بوده است؟ هیچ باستان شناسی منکر ابزار و هنر مردمان پیش از تاریخ نیست و اصولا شناخت فرهنگ های پیش از تاریخ بزرگ ترین دستاورد و هدیه باستان شناسی به تمدن معاصر بشری است، اما از منظر باستان شناسی، پیش از تاریخ آن بخشی از گذشته انسان می باشد که به علت فقدان خط و کتابت، ما هیچ آگاهی از زبان، ادبیات، عقاید مذهبی و آداب و سنن جوامع انسانی نداریم.

«به نظر من، بهترین راه توضیح تاریخ، خروج از آن است. اینک در دیرین شناسی زیستی رسم است که برای شناخت شرایط زندگی در تجمع های اولیه، آن را بازسازی و تجربه کنند. مثلا با پوسته ای کردن یک سنگ آتش زنه به همان روش دیرین از آن ابزار می سازند...»( ص 17)

باز هم این گفتار به خوبی نشان میدهد که مولف ارجمند تا چه اندازه با علوم، تعریف و وظایف آنها ناآشنا و بیگانه است تا بدان جا که دیرین شناسی زیستی را با باستان شناسی پیش از تاریخ اشتباه گرفته است. دیرین شناسی زیستی به مطالعه جانوران و گیاهان و ارگانیسم های دیرین و فسیل شده می پردازد و نه به بازسازی شیوه های زندگی و ابزار سازی انسان غارنشین عصر حجر!

«راه حل شناخت چیستی تاریخ نیز ورود از مدخل آن است. باید به جای نخستین گروه های انسانی در شرایط مختلف جغرافیایی به تاریخ وارد شویم و به طور طبیعی معلوم کنیم که در هر موقعیت اقلیمی کدام روش مدیریت، بهره برداری از زمین و ادامه حیات و رشد را میسر کرده است»( ص 17)

پورپیرار می کوشد تا پرسش فلسفی تاریخ چیست را از راه تجربی بیابد. حال آن که نه تاریخ توان تجربه تاریخ را دارد و نه اینکه باستان شناسی می تواند به پرسش فلسفی پاسخ دهد. دیدگاه مولف درباره این که انسان در هر جغرافیایی فقط قادر به ساخت تاریخ ویژه همان جغرافیا بوده است. خردمندانه و منطقی می باشد. هر چند که در محافل آکادمیک سخنی جدید نیست، اما نوعی جبرگرایی جغرافیایی در پشت دیدگاه مولف نهفته است که دیرزمانی است با باستان شناسی مدرن فروریخته و آن هم عامل فرهنگ در کنار جغرافیا می باشد. برای مثال آیا مولف می تواند تعریف و دیدگاه خود درباره ارتباط تاریخ با جغرافیا را با تمدن اینکا در کوهستان های صعب العبور ماچوپیچوی پرو و یا تمدن مصری در نیل جنوبی یا فرهنگ تگیسکن را در اعماق بیابان های آسیای مرکزی هماهنگ و سازکار کند؟! آیا ظهور اسلام در شبه جزیره عرب نشانه توفق فرهنگ بر جغرافیا نیست؟ آیا نمی داند که در همان جغرافیای ناسازگاری که از دیدگاه ایشان به ترکان اجازه آفرینش تمدن را نداده است، اکنون باستان شناسان به کاوش شهرهایی چون«قایالیق» پرداخته اند؟ پروژه های باستان شناسی بلند مدت پیش از تاریخ در خاورمیانه، امریکا و آسیای شرقی دیرزمانی است که بر دیدگاه مولف خط بطلان کشیده اند. رابطه تاریخ و جغرافیا، رابطه ای مطلق و بی چون و چرا نیست. بر همین اساس شایسته است که مولف در عبارت«بدین ترتیب ورود انسان به تاریخ پیوسته به میزان اجازه جغرافیا بستگی داشته است»( ص 18) به جای کلمه پیوسته از کلمه در اکثر مواقع استفاده کند.

توضیح و تذکر این نکته بسیار ضروری است که در باستان شناسی ادراکی نوین (cognitive) عامل فرهنگ و به ویژه مذهب در پیدایش و گسترش فرهنگ ها و تمدن ها بسیار موثر می باشد. مباحث جغرافیایی مربوط به شکل گیری تمدن ها و اولین استقرارهای روستایی و دولت ها در باستان شناسی سابقه ای کهن دارد: از تئوری واحه ای چایلد گرفته تا فرضیه  توازن بینفورد و یا برهم کنش های سیاسی کالین رنفریو. و طرح این مسئله به پورپیرار منحصر نیست و شایسته بود که ایشان پیش از تالیف کتاب از چنین مباحث علمی آگاهی می یافت.

علی رغم آنچه گفته شد شایسته نیست و نباید هم از کنار دیدگاه برآمدن وبرخاستن هخامنشیان و دسپوتیسم هخامنشی از جغرافیای تنازع و جغرافیای ناموزون به آسانی گذشت و این دیدگاه قابل تامل و تعمق می باشد. هر چند که نباید آن را همانند یک دیدگاه علمی معتبرو بی چون و چرا پذیرفت. به همان سان هم دیدگاه پورپیرار درباره این که شیوه اقتصادی هخامنشی مثلا با شیوه های اقتصادی تمدن های ایلامی و سومری همانند نیست بسیار تفکربرانگیز است.

                                                                       ادامه دارد....

ارسال شده در چهارشنبه، ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۱۵ توسط ننا

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : احمد
سه شنبه، ۲۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۰۱
 
به نظر می رسد این آقای آجرلو هم مانند اکثر کسانی که در دانشگاه هستند ، از "علم" چیزی جز سرهم کردن اصطلاحات "آکادمیک" نیاموحته اند . کافی است از این آقای آکادمیک بپرسید شما و همقطارانتان که این همه کارتان درست است ، چرا تولیدات علمی خاصی ندارید ؟ چرا مسئله ی خاصی را حل نکرده اید ؟ و چرا اکثر مقالات دانشگاهی ، همانند این یکی چیزی جز گنده گویی و سر هم کردن مشتی واژه ی قلنبه نیست ؟ سرهم بندی هایی که آخر سر هم چیزی از آن در نمی آید . واقعا چرا ؟ جز اینکه این دانشگاهیان آن قدر دست و پای خودشان را در این بندها گرفتار کرده اند که اصلا نمی توانند حرف نوی بزنند . تنها کاری که می کنند ، رفرنس دادن به نوشته های دیگران است . بله جناب آجرلو . شاید شما لازم باشد تعریف خود را از علم عوض کنید و این را بیاموزید که کتابی مانند دوازده قرن سکوت لااقل می تواند چهارتا مسئله را حل کند و حرف نوی بزند و راه های دیگری را نشان دهد . در حالی که نه شما و نه همکارانتان در این همه مدت به اندازه ی سر سوزنی حرف نو نزده و از این پس هم نخواهید زد. این همان هدف و مقصود از طرح مفهوم "تاریخ چیست" است .
 
پاسخ:
دانسته های شان نادرست و اندیشه های شان نازاست ولی دست از ادعا برنمی دارند.

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان