درباره فارسی نویسی(2)

چیستا –  اسفند 67 –  شماره 56- 55
ب -1. یکی دیگرازمشکلات رسم الخط فارسی تعیین تکلیف با حرف اضافه «به» است. در این مورد نیز باید به معنی راهنمایی کننده این حرف اضافه توجه کرد که به مقدار زیادی به to در انگلیسی شبیه است. (به) غالبا کلمه ای است مستقل و سمت و سوی حرکت را مشخص می سازد:
من فردا به خانه شما می آیم.
بالاخره قرار شد مطلب را به دوستان بگویم.
برای دریافت مطلب می توان به کتاب های لازم مراجعه کرد.
مردم به دشمنان این آب و خاک درس های لازم را خواهند داد.
غالبا اصرار می شود که «به» همراه واژه بعد از خود نوشته شود و درباره آن «به» که «به»ی زینت یا «به»ی قیدساز خوانده شده است، اصرار در اتصال افزون تر است. سپس قواعدی ارائه شده است که از فرط دشواری کاربرد فهم خود قاعده نیز سهل نیست و از تفکیک های عدیده ی پیشنهادی درباره انواع «به» ها، مشکل می توان سر درآورد.
البته در تمامی موارد هیچ دلیل زبان شناسی یا آواشناسی و غیره نیز قید نمی شود و در نهایت چیزی جز ابراز سلیقه و گاه واگذاری تصمیم نهایی به خواننده از کار در نمی آید. ولی ما می خواهیم باز هم با تکیه بر معنی «به» و نقش نحوی آن در جمله، مدافع حفظ استقلال آن در همه جا باشیم.
در بیشتر زبان ها، هنگام جدایی، لفظی به کار می رود که گویای امید به دیدار بعدی است. مواردی چون زبان ما کم است که لفظ جدایی(خداحافظ) به گونه ای است که بی امیدی و ناباوری به بازیافت مجدد یکدیگر در آن موج می زند و گویا رسیدن گزند بر جان کسی چنان محتمل است که مگر خدا او را حفظ کند، وگرنه امیدی به دیدار بعدی باقی نمی ماند.
یادآور می شوم که در فارسی کهن کلمه «درود» به عنوان سلام و درهنگام بازیافت و برخورد به دیگری ادا می شده است و زمان جدایی فقط حرف اضافه «به» را پیش از درود می آورده اند: به درود که معنای«تا سلامی دیگر» یا به امید دیدار را می رسانده است. در این جا نقش خلاق، مستقل و معنی ساز و جهت نمای «به» حذف نشدنی است. امروزه عادت شده است بدرود را به طور یکپارچه، واژه ای مستقل بشناسیم و آن را با اندک تغییری در تلفظ (بی حرکت ساختن حرف دال نخست) به همان معنای غلط «خداحافظ» بگیریم و بدین ترتیب نقش زنده و جان دار و سمت دهنده این حرف اضافه را، ذلیل و بی اهمیت می سازیم. بی گمان آن مقصود که درجمله زیر از واژه بدرود اراده شده است، تا آن جا که به معنی واژه مربوط می شود به کلی غلط است: «خواجه در سال 1149 به سن 95 سالگی بدرود زندگی گفت». در نمونه های زیر اهمیت مطلب مورد اشاره ما یعنی نقش سمت دهنده «به» آشکار تر می شود:
دربه در    :  حرکت ناامیدانه از محلی به مکان دیگر
روبه رو  :   حرکت از چهره ای به چهره مقابل، حرکت متقابلی از شیئی به شیئی دیگر
جابه جا  : حرکت از محلی به محل دیگر
به درستی  :  حرکت صحیح
به سامان     : حرکت آراسته، حرکت با مقدمات لازم
نا به سامان  :  حرکت ناآراسته، حرکت بدون مقدمات لازم
به تازگی      :  حرکت نو
به آسانی      : حرکت سهل
سربه هوا     :    حرکت بدون چشم انداز
به احتمال     :  حرکت نامطمئن
به یقین        :  حرکت مطمئن 
و غیره....
هر جزء در مثال های بالا چنان نقش خدشه ناپذیر خود را در تفهیم مطلب ادا می کند که دست کاری در فیزیک و یکپارچه کردن آن، قصابی ناموجهی است در نگارش فارسی که نه فقط ذبح بی دلیل هستی حرف اضافه ای پرکاربرد و کارساز است، بلکه اخلال در آسان نویسی و آسان خوانی و خراب کاری در یافتن راه حلی قطعی و عام برای رسم الخط فارسی است. حتی همان هایی که می خواهند نقش جهت دهنده و مستقل (به) را در استحکام بافت نحوی جمله و ادای منظور، عمدا به فراموشی سپارند، غالبا ناگزیر می شوند، چنان که اغلب آورده اند، در این ندیده انگاری های خود، البته فقط به همان دلیل های زشتی و زیبایی و غیره، استثناهایی قائل شوند، که نیازمند به خاطر سپردن فهرست طویلی ازاستثناها درکاربرد حرف اضافه (به) است. در حالی که بی هیچ اشکال فنی و علمی می توان (به)ی حرف اضافه را در همه جا به جز چند مورد جدا نوشت.
 
ب -2 . در سه مورد زیر (به) لازم است جزئی از واژه شناخته شود:
1- آن جا که از صورت کهن تر(به) یعنی «بد» استفاده می شود: بدان، بدین، بدو، بدانان، بدینان، بدیشان و غیره.
2- آنجا که تداخل ناصحیح و استمداد نالازم از حرف جر (ب) و حرف نفی (لا) عربی (بلا) در ابتدای واژه های مختلف، مصطلح شده است: بلاشک، بلامعارض، بلافاصله، بلاتکلیف، بلادرنگ و یا آن جا که حرف اضافه ی فارسی (به)، با حرف تعریف عربی (ال) در مرور زمان متصل شده است: بالعکس، بالاخره، بالفطره، بالطبع و غیره. اختلاط نامناسب و شکل های نادرست فوق، برای هرکس که اصرار درکاربرد این واژه های من درآوردی غیر ضرور دارد، می تواند محفوظ بماند؛ وگرنه معادل های بسیار زیبا و یکدستی برای همه این گونه ترکیب های بی هویت وجود دارد، که مشکل فوق را برطرف می سازد:
بالاخره         :سرانجام
بالعکس         : برعکس، به عکس
بلاشک         :بدون شک، بی شک
بلامعارض     : بی معارض، بی مخالف، بی مانع
بلادرنگ        :بی درنگ
بلافاصله       : فوری، فورا
بالفطره        : در اصل، ماهیتا، فطرتا
و غیره.....
 
ب – 3 . تاکید مصدری که صورتی از فعل در فارسی کهن است، که هنوز باقی است و به ویژه در شعر کاربرد وسیع دارد:
گفتن، بگفتن
خفتن، بخفتن
رفتن، برفتن
گردیدن، بگردیدن
دیدن، بدیدن
و مصدرهای فراوان دیگر.
 
پ – 1. هیچ : گر چه (هیچ) را واژه  مستقل معنی دار شمردن سهل نیست و بیش تر آن را از ادات استفهام نفی می شمارند. اما دفاع از استقلال آن نیز غیر ممکن نیست. در موارد بسیاری از واژه (هیچ) معنا و مفهوم مستقلی برداشت می شود. نهایت این که این معنا و مفهوم، واحد، پابرجا و عریان نیست. شاید بتوان (هیچ) را از واژه های مبهم دانست ولی با این همه بهتر است کمی به نقش (هیچ) در جمله های زیر توجه کنیم:
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
هیچ به عاقبت کار نمی اندیشند.
از این همه تلاش هیچ سود قابل اعتنایی نخواهد برد.
با کمی دقت معلوم می شود که از (هیچ) استنباطی متضاد (همه) می شود. اگرهمه را تمام و مجموعه و کلیت منظور کنیم، باید (هیچ) را اندک و نابود و صفر بیانگاریم و در این صورت به مجردی که آن را معنی کردیم برموجودیت مستقل واژگانی آن صحه گذارده ایم. برای روشن شدن بیشتر به دریافت های تفسیری از جمله های نمونه بالا می پردازیم:
مجموعه هستی صفر است و مجموعه زندگانی نابود
درباره عاقبت کارشان ابدا نمی اندیشند.
قسمت آن ها از مجموعه کوشش هایشان جز اندکی نیست.
بدین ترتیب برداشت واژگانی از کلمه (هیچ) مایه لازم را برای حیات مستقل دارد.
قاضی از متهم می پرسد:
- چیزدیگری برای گفتن داری؟
و پاسخ می شنود:
- هیچ!
می توان واژه (ابدا)، (نه) یا (خیر) را به جای این پاسخ گذارد. اما در عین حال (هیچ) هنوز چیزی وسیع ترازهمه این جای گزین ها است. بنابراین (هیچ) کاربرد ویژه خود را دارد و جای خالی برخی از ابراز تمایلات را، که چنان ذهنی است که واژه های شناخته شده توان بیان آن ها را ندارد، پر می کند. ناتوانی در تفسیر کامل و صحیح واژه هایی چون هیچ، همه، هم، هنوز و مشابه آن ها که گاه قید، گاه مبهم،وگاه حرف خوانده شده اند از اهمیت و استحکام و ضرورت استقلال آن ها در ساختمان نحوی جمله نخواهد کاست ونمی توان با مرکب سازی های بی دلیل چون: هیچوقت، هیچکس، هیچکدام، هیچطور و بهیچرو به جای هیچ کدام، هیچ طور، و به هیچ رو خود را از شنیدن به معنی و نقش واژه های فوق رها کرد.
 
ت – 1. این و آن. (این) و (آن) ضمیرهای اشاره دور و نزدیک اند و جز چند مورد که ضرورت شعر یا ساییدگی های مکرر این دو ضمیر را با واژه های دیگر ترکیب نموده، و خود قابل بحث و طرح است، در هیچ مورد دیگر سرهم نویسی آن ها جایز نیست:
چنین(چون این)
چنان( چون آن)
همین(هماین)
همان(همآن)
همچنین(همچون این)
همچنان(همچون آن)
برابر قاعده پیش گفته درباره هم، (الف – 4) پیوسته نگاری واژه هایی چون همین و همان و همچنین و همچنان به دلیل این که واژه هم معنی مستقل و شناخته شده خود یعنی (نیز) را ندارد، صحیح است.تنها می ماند این که آیا بنویسیم هماین، همآن، همچون این، همچون آن و یا صورت فعلی را حفظ کنیم. بی گمان در تمامی موارد ذکر شده، از نظرفصاحت و سهولت انتقال، نگارش اصل های اخیر لایق تر و صحیح تر است.
یکی از هماین روزها، انتظار به سر خواهد رسید.
امروز هوا آفتابی است و همچون این خواهد بود فردا و پس فردا
دیروز هم، همچون آن که گمان داشتم بی دیدارت گذشت.
در موارد فوق هر چند صورتی که پیشنهاد می کنیم به اصل نزدیک تر است اما نگارش شکسته آن ها به خصوص در مورد همین وهمان وهمچنین و همچنان به میزانی مصطلح شده است که نمی توان انتظار داشت شکل ارائه شده به سهولت پذیرفته شود.
اما در مورد چنین و چنان، بازگرداندن واژه های درون این ترکیب ها به صورت اصلی و مستقل خود،به خصوص آن جا که به نثر می نویسیم، قابل تامل بیشتر است.
«روزگاری چون این( چنین) که بر ما می گذرد، باز هم نخبگانی چون آن(چنان) که بودند، خواهد زاد.»
چند بار جمله بالا و نظیرهای آن را، که خود می سازید، با واژه های کامل و چند بار نیز با شکسته ی در پرانتز آمده بخوانید و در آوای کلام خود تاثیر کامل خوانی را در فصاحت به دست آمده بسنجید و اگر چون آن درآمد که گفتیم به واژه های اصلی ترکیب های فوق، از این پس حیات دوباره ببخشید. با این همه بر جدانویسی چنین و چنان به عنوان یک ضرورت نمی توان اصرار ورزید.
قاعده کلی در مورد ضمیرهای اشاره این و آن را چنین می نویسیم:
ضمیرهای اشاره این و آن را جز آن جا که با پیشوند (هم) همراه اند، نمی توان به هیچ روی با هیچ واژه دیگری پیوسته نوشت:
این دنیای دون، 
این مردم خوش باور، 
این چه درختی است؟
 آن چه کوهی است؟
آن چه (چیز) به خود نمی پسندی بر دیگران مپسند. 
آن، که در خواب غفلت به سر می برد. 
این ها همه نشان بی اعتباری جهان است.
 چون آن، که همه دیدیم.
 چون این، که شاهدیم.
 آن گاه، که خورشید طلوع می کند.
 این سبوی بشکسته
 آن عمر برباد رفته
 درست تر آن است که 
به تر این است که
 و غیره.....
 
ت – 2. هر کجا این و آن پس از شکل کهن تر حرف اضافه به(بد) می آید، ناگزیر شکل های فعلی آن حفظ می شود:
بدین منظور، نامه حاضر فراهم آمده است.
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود.
بدان سان اجل بر او فرود آمد، که فرصت وداع نماند.
روزگار بدین گونه می گذرانیم، که می بینید.
 
ث – 1.که و چه:  چه ممکن است ادات استفهام باشد:
چه بر سر خودت آورده ای؟
چه شد که نماندی؟
چه جرم کرده ام؟
 
ث – 2. گاهی (چه) حرف ربط است و برای بیان تساوی بین دو چیز استعمال می شود.
برای نهادن چه سنگ و چه زر.
چه روز و چه شب، در خدمت همنوع به سر می برد.
چه بخواهند و چه نخواهند، سرنوشت بر آن ها فرود خواهد آمد.
در برابر مرگ، چه سلطان و چه گدا، چه زشت و چه زیبا، یکسان اند.
 
ث – 3. چه از مبهمات و به عنوان مخفف واژه (چیز) یا (چیزی که) به کار می رود.
هرچه (هرچیز) به خود نمی پسندی به دیگران مپسند.
بر آن چه (بر آن چیز که) پایدارنیست، دل مبند.
هر چه(هر چیز) بخواهی فراهم خواهد بود.
در تمامی موردهای بالا و یا موردهای دیگر که (چه) به عنوان قید مقدار چون: هر چه کردم کارگر نیافتاد و یا قید کثرت و تعجب چون: چه فرزند برومندی! چه برف سنگینی! و غیره مورد استعمال دارد،(چه) پیوسته موجودیت مستقل واژگانی، نحوی و یا علامتی خود را دارد و جدانویسی آن مطلقا ضروری است.
 
 ث – 4. (که) گاه از ادات استفهام است و به معنای (چه کس) می آید:
که گفتت برو دست رستم ببند؟
که چنین روزگاری را از یاد خواهد برد؟
که باید پاسخ این محنت ها را بدهد؟
 
ث – 5. (که) از مبهمات و به معنای (کس) یا (کسی که) می آید:
توانا بود هر که دانا بود.
هر که آمد عمارتی نو ساخت.
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند.
 
ث – 6. (که ) به عنوان موصول و یا حرف ربط:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند، آیا شود، (که) گوشه چشمی به ما کنند؟
فرشته ای، (که) وکیل است بر خزاین باد، چه غم خورد (که) بمیرد چراغ پیرزنی
چنین رفتاری با زبان، نه تنها زبان را از اسب، بل، (که) از اصل می اندازد.
در تمامی موردهای بالا و در هر مورد دیگر برای حفظ هویت و شناسایی انواع کاربرد(که) استقلال نگارش آن ضروری است. در غیر این صورت همان طور که در مورد (بلکه) پیش آمده است، اتصال (که) به واژه بل(شاید) به تدریج موجب شده است (بلکه) یک واژه مستقل و به مفهوم و معنی شاید شناخته شده، به کلی وظیفه نحوی جداگانه ( که) در این نمونه مفقود شود. برای آسان خوانی و فصاحت پیشنهاد می شود، هر کجا ضروری است، قبل از (که) علامت موصول یا ربط و در جملات معترضه، از علامت ویرگول استفاده شود:
خواجه مرحوم، که خدایش بیامرزد، مردی متعصب و سخت گیر بود.
چنین، که در دل من داغ زلف سرکش تست، بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم.
چنان، که همه می دانیم، صبح نزدیک است.
فردا، که بر من و تو بوزد باد مهرگان، آن گه شود پدید که نامرد و مرد کیست.
جشنی ترتیب داد، که یک هفته طول کشید، و سراسر آن در شادی و رقص گذشت.
از بیم آن، که گرفتار مدعیان داخلی شوند، به برادرکشی و حتی پدرکشی نیز وادار می شدند.
اگر باور ندارید، که ندارید، به اصل رجوع کنیم.
نه تنها عادل نیست، بل، که شایسته نام انسان نیز نباشد.
 
ج – 1. (می) علامت استمرار در افعال حال و گذشته و آینده: گاه (می) را پیشوندی بر سر فعل های مختلف شمرده، به این قیاس استعال یکپارچه آن را با فعل توصیه نموده اند؛ حال آن که (می) جزء علائم دستوری زبان فارسی است و چنان که در بحث علائم گفتیم (الف – 3) برای سهولت در معرفی فعل همراه و آشنایی دستوری نوآموز با علامت استمرار جدا نوشتن آن ضرورت است:
می بینم، می شنوم، تاکنون می باید رفته باشیم، می توان ساعت ها نشست و این آواها را همچنان می بنیوشید.
در تمامی موردهایی که (می) یا (همی) به عنوان علامت استمرار بر سر افعال می آید جدا نوشتن آن، هم از جهت حفظ حیات علائم آسان کننده آموزش زبان و هم برای رفع اشکال در نگارش که قبلا در انتهای مبحث (الف – 3) آورده ایم، لازم است.
 
ج -2. در گویش و در نگارش فارسی، استعمال شکسته افعال به فراوانی شنیده و دیده می شود:
حقیقت این است که در همیشه  رو یه پاشنه نمی گرده،
میگن آب که سربالا میره، قورباغه ابوعطا میخونه
باور می کنی که وسط تابستون برف میومد؟!
میان زیر ابروشو ور دارن، چشاشم کور می کنن.
به مادر بچه ها میگم آخر میونه ما رو به هم میزنن و میرنها!
در نمونه های فوق از آن جا که فعل ها صورت سالم خود را ندارد و اگر جدا از (می) استمرار نوشته شود بعضا قابل خواندن نیست، پیوسته نویسی (می) در افعال شکسته توصیه می شود:
افعال شکسته فوق که به صورت«گرده»، «گن»، «ره»، «خونه»، «کنی»، «ومد»، «ان» و غیره درآمده،دارای معنی و شکل واژگانی نیست و صحیح تر این است که با علامت (می) استمرار یکپارچه باشد تا خواندن و درک آنها سهل تر شود.
 
چ – 1. هر چندهمزه از حرف های الفبای فارسی نیست، اما تعیین تکلیف و اخراج قطعی آن از نگارش فارسی، فعلا ناممکن است. چنان که نمی توان در شرایط فعلی با تنوین و یا تشدید در نگارش قطع رابطه نمود. اما در مورد همزه امکان به حداقل رساندن کاربرد آن موجود است. در این باره می بایستی به آوای واژه توجه کرد و هر کجا که جای گزین همزه با (ی) فارسی، بدون این که به آوای واژه لطمه ای بخورد، ممکن باشد، این جای گزینی ضروری و لازم است.
نقطه اوج حادثه داستان، قله ی داستان محسوب می شود.
تجربه ی دراز مدت بشری، مایه ی اصلی پیروزی علم است.
به سابقه آشنایی، خانه ی خود در اختیارش گذاردم.
 
چ – 2. همیشه جایگزینی همزه با (ی) فارسی به سهولت موردهای فوق که همزه در انتهای واژه قرار می گیرد، نیست. همزه ی میانی کلمه همیشه قابل تبدیل به (ی) نیست. به جای شمائل از آن جا که درگویش، گفتن شمایل رایج تر است، به سادگی میسر می شود. اما در مورد ارائه، برائت، دنائت، قائم، علائم، مسائل، رئوف، مرئوس، مرئی، این کار شدنی نیست.
                                                                         ادامه دارد
 
ارسال شده در جمعه، ۲۷ دی ماه ۱۳۹۲ ساعت ۰۲:۳۰ توسط ننا

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان