درباره فارسی نویسی (1)

چیستا / آذر و دی 1367 / شماره 54-53 / ناصر پورپیرار
طرح مجدد بحث درباره ی رسم الخط فارسی در این مختصر، از برخوردی انگیزه می گیرد که چند سال پیش، در مسافرتی به خارج از کشور، با دانشجوی غیر فارسی زبانی داشتم، که فارسی می آموخت. در خانه اش به متن هایی برخوردم که به عنوان کتاب های کمک درسی، طی سه سالی که زبان فارسی می خواند، فراهم کرده بود. از آن جمله، نسخه ای از چاپ قدیم مجموعه « فارسی شکر است» آقای جمال زاده. پرسیدم:
- خواندن چنین متن هایی برای شما مشکل نیست؟»
پاسخ داد:
- در ابتدا مشکلاتی داشتم. ولی حالا تا حدی رمزهای زبان و خط شما را آموخته ام و مثل آن ابتدا وقتم زیاد تلف نمی شود.
توضیح که خواستم صفحاتی از همان کتاب و کتابی دیگر و مجموعه ای از اشعار فارسی را نشانم داد، که طی مطالعه ی سال اول و دوم، زیر برخی از کلمات آن برای مراجعه به فرهنگ لغت خط کشیده بود و از آن جمله: اینستکه ( این است که ) – منباب ( من باب ) – بدو ( به او) – برخی ( به رخی ، که در شعر آمده بود) و چند واژه دیگر.
روشن است که فرهنگ لغت، در دو مورد نخست کاملا ساکت و در دو مورد بعد نیز معانی داده شده او را به سرگردانی بیش تری کشانده بود. می گفت: ناچار به استاد رجوع کردم. و بعد خندید و ادامه داد: استاد مرا دلداری داد و توصیه کرد مبادا از آموختن زبان فارسی ناامید شوم و مفصلی گلایه های دیگر که شاگرد و استاد به اتفاق از خط و زبان فارسی داشته اند.
در راه بازگشت به کشور می اندیشیدم که نوشتن خط فارسی مشکل است و مشکل تر خواندن آن است که به علت نداشتن علائم آوایی، نویسه های گوناگون برای آواهای واحد و الزامی نبودن فاصله گذاری بین واژه ها، برای فارسی آموزان غیر فارسی زبان و حتی نوآموزان فارسی زبان، بیرون از حوصله عادی است و نبودن رسم الخط و سرهم نویسی های غیر ضرور نیز تا حد زیادی بر مشکلات ساختاری زبان ما افزوده است.
به فکر افتادم لااقل برای خود، شیوه ای در نگارش خط فارسی تعیین کنم. تجربه ی دراز مدت در طبع و نشر و سرخوردگی در تبعیت دوره ای از دستورهایی که این یا آن شخص یا مرکز نشر صادر می کرد، قبلا نیز در من، برای انتخاب یک راه حل شخصی، وسوسه هایی ایجاد کرده بود.
یادم می آید زمانی در سازمان کتاب های درسی سر ویراستاری اصرار می کرد که اگر مجموعه ای از واژه ها ، یک شیء واحد را در نظر مجسم سازد، ضروری است ان واژه ها را، اگر میسر باشد، یکپارچه بنویسند والا، غلط است. می پرسیدیم: تکلیف ما با«هواپیمای شکاری بمب افکن» چیست؟ بی تعارف معتقد بود که باید چاپ کرد: « هواپیمایشکاریبمب افکن». آن هم در کتاب چهارم و پنجم دبستان!
پس از دوره ای مطالعه سرانجام دریافتم که راه حل نسبی درست نویسی فارسی، بازگرداندن استقلال واژه و آزاد کردن نوشتن فارسی از بندهایی است که در طی قرون عمدتا از دو سو بر دست و پای آن گذارده شده است:
اول از سوی کاتب ها و نسخه بردارها-  کار کسالت آور نسخه برداری، با وسایلی که در گذشته بود، آن مرکب هایی که به محض برداشتن قلم از کاغذ می خشکید و نسخه نویسی را به بارگذاری و تنظیم مجدد سر قلم وا می داشت، به کاتب آموزانده بود که برای سرعت در کار و نیز صرفه جویی در کاغذ، حتی الامکان کلمات را به یکدیگر لحیم کند و کمترین فاصله را بین واژه ها برای بازگرداندن سریع قلم بر کاغذ در نظر گیرد. غلب سرهم نویسی ها میراث شگرد فنی کاتبان قدیم و به کلی عاری از ضرورت و توضیح زبان شناسی است.
دوم از سوی شاعران- شاعران نیز در تنگی تنظیم وزن وقافیه چه دست ها که به صورت ترکیب، تصغیر یا افزایش حروف، در واژه ها برده اند و از آنجا که نزدیک به تمامی فرهنگ و ادب و به جا مانده در زبان ما، به نظم است، این تراشکاری ها وشکست و بست ها خود را جا انداخته اند، پذیرفته شده اند و کاربرد دارند. اما طبیعی است که برای سلامت خط و زبان مفید نیستند. چه « پل » ها که در شعر «پول » شده است و چنان که معروف است چه « خورشید» ها که « خر».
هدف از ارائه ی هر شیوه ای در نگارش فارسی، حتی الامکان باید ترمیم جراحت های فوق و تسهیل در نوشتن، خواندن و دریافت از واژه باشد. شیوه نگارش، باید به واژه های مدفون شده در ترکیب های غیر لازم، حیات دوباره ببخشد و کار با الفبای فارسی را، که بی مشکلات رسم الخطی نیز به قدر کافی سخت است، نرم تر کند.
برخی گمانه های نخستین، اعتقادم را بر ضرورت جدانویسی، تا حد ممکن، بیش تر کرد.از دانش آموز سال دوم راهنمایی پرسیدم:
- بی هوده یعنی چه؟
پاسخ داد:
- بی خودی، بی مصرف ، بی سود.
پرسیدم: 
- هوده یعنی چه؟
گفت:
- نمی دانم . نخوانده ایم.
او با بی هوده به شکل (بیهوده )  آشنا بود و آن را واژه ای مستقل می انگاشت. در کنکاش بیش تر به این نتیجه رسیدم که در هیچ دوره ای به آموزندگان ما توجه به بنیاد واژه ها آموخته نمی شود. فی المثل درصد بسیار بالایی از دانش آموزان ما با کلمه خورشید ( خور: سوراخ، حفره، گودال– و شید: نور)، از سال اول دبستان آشنا شده اند، اما در دانشگاه هم نمی توانند اجزای این واژه را معنی کنند. همین طور است زمستان( زم:سرما و ستان پسوند مکان و کیفیت).
دیدم که بسیاری معنی واژه منجلاب را می دانند، ولی با واژه منجل ( گیاه و سبزه ی درهم پیچیده) آشنایی ندارند. و دیدم که واژه بسیار زیبای نود(ناله،آوا) در ترکیب خوشنود(خوش نود) و بهنود( به نود) گویی به خاک سپرده شده است؛ که نازک، نه یک واژه ی مستقل، بل ترکیبی از نا( حرف نفی) و زک = زکش(ضخیم و زبر و کلفت) است؛ که ناله ترکیبی است از نا(حرف نفی) و واژه گم شده له( آوا و صیحه ی از سرشادمانی)، همان که درهله« هی له» هروله و هلهله پنهان است، و با حرف نفی نا بر سر آن واژه ی ناله ساخته می شود که به معنی آوا و صدای از سر درد است، که آلبالو ترکیب بسیار زیبا و کم تر شناخته شده ی آل( قرمز) و بالو( ورم، غده و زگیل) است. ودیدم که زبان می تواند، هر کجا که لازم باشد، ترکیب های زیبا و شگفت انگیزی بسازد چون: بیابان( بی حرف نفی، و آب معروف وان جمع) و چون آبشار( آب معروف، و شار به معنی قصر بلند= قصر بلندی از آب) و چون قورباغه که اسم مرکب ساده ای است از محیط زندگی و آوای حیوانی که بدین نام شناخته می شود و چون گهواره ( گه مخفف گاه به معنای مکان است و پسوند تشبیه واره = مکان گونه) که اگر «گه» را به معنای زمان بگیریم، آن وقت واژه ای می شود سخت در خور تعمق، چرا که باید حرکت پاندولی گهواره را در نظر گرفت که نسبت به قدمت کاربرد این واژه بسیار حیرت آوراست. و بالاخره دیدم که معنی شگفت انگیز واژه بیگانه می شود: کسی که گویی وجود ندارد و ترکیبی است از حرف نفی بی و پسوند تشبیه آنه، گانه و بسیاری دیگر از این دست.
زمانی از پروفسور نوری محمد عثمان اف محقق بزرگ شاهنامه شنیدم که می گفت واژه سپاس که در شاهنامه آمده، در اصل سه پاس و غرض از آن سه بار مراسم احترامی بوده که در مسیر باریابی تا جلوسگاه سلطان انجام میشده است و اضافه می کرد برای معنای احترام، همان واژه پاس کافی است و سه پاس نامی است که بر آن مراسم ویژه اطلاق می شده است.
بدین سان به اهمیت جدانویسی از نظر اتیمولوژی نیز، راهی که زبان فارسی هنوز گام نخست آن را نپیموده، پی بردم و کار را با چنین داوری آغاز کردم که رسم الخط فارسی بخش بسیار مهمی از مسئله بازسازی زبان فارسی است و از این جهت تمامی توجه خود را در شیوه نگارش به مطالب زیر معطوف نموده ام:
1. عادات را ملاک قرار نداده ام. فرهنگ، به معنای خاص آن، از زبان توده جداست. دومی جزء کوچکی از اولی است. اگر به دنبال کاربرد روزمره زبان کشیده شویم، بر پایگاه اصلی گویش پا نهاده، آن را پامال عوام کرده ایم. همه کس در هر سطحی از فرهنگ، نان خوراکی را جز نون تلفظ نمی کند، این عادت عام را نمی توان به فرهنگ سرایت داد و در کتاب ها به جای نان، نوشت: نون.
2. بر حذف استثناها و پیدا کردن قاعده عام( حتی درباره استثناهای ناگزیر) بی ترس از مانوس یا نامانوس بودن نتیجه کار، اصرار ورزیده ام. زبان را می توان و باید تابع قاعده کلی نمود، زبان ابزار مهم ارتباط دائما گسترده شونده جهانی است و از همین رو کوشش برای حذف استثناهای دست و پا گیر دستوری و نگارشی نزد استادان تمامی زبان ها، به تلاشی عام تبدیل شده است. دوستی توجه مرا به این نکته جلب کرد که در گویش و زبان، بر عادی ترین نماد می توان قاعده ای عام نهاد و مثال می زد که در زبان مردم، برخی از( الف) ها به (واو) تبدیل می شود و برخی نه. مردم حرام را حروم می گویند، ولی حلال را حلول نمی گویند. این دوست می گفت به دنبال قاعده این مطلب رفته، پی برده است که فقط در آن واژه هایی که پس از( الف) حرف( ن )و (م )قرار می گیرد در گویش عام الف به واو تبدیل شدنی است و نه در هیچ واژه دیگر. بهار، ناهار، چراغ، اتاق، کتاب، حلال، سرای و غیره در گویش مردم نیز با الف درست تلفظ می شود، اما حرف الف واژه های کلام، دوام، نان، زبان، قوام و غیره همیشه در گویش مردم قابل تبدیل به واو است. ظرافت کار در این است که واژه های فارسی بادام و دوام به سهولت در این قاعده می گنجد. ولی واژه های غیر فارسی مادام و درام، در حالی که از نظر فونتیک کاملا با بادام و دوام معادل اند، قابل انطباق با قاعده گفته شده نیست.
3. به نشانه ها نیز چون واژه ها، حیات مستقل بخشیده شده است. نشانه ها همان نشانه اند. صحیح نیست نشانه ها را، که به ویژه در زبان فارسی باید به عنوان علائم راهنمای آموزش زبان به کار گرفت، در شکم واژه ها پنهان کنیم.
4. استدلالات فنی درباره هم خانواده بودن زبان فارسی با زبان های هند و اروپایی دنبال نشده و به دنبال الگوسازی از شیوه نگارش و اسلوب مرکب سازی مثلا آلمانی یا انگلیسی نرفته ام. زیرا زبان فارسی مشکلات خاص خود را دارد و آن شیوه ها برای خط فارسی به دلیل های زیر مردود است:
الف. تشابه در حروف فارسی بین ب ، پ، ت، ث، ش، س، ف، ق، ن، ی به خصوص هنگامی که این حروف به صورت وسط می آید، مشکلاتی در نوشتن و خواندن به وجود می آورد که در حروف لاتین نیست.
ب . نبودن علائم آوایی، تلفظ صحیح واژه ها را مشکل و گاه غیرممکن می سازد. این هم از مواردی است که زبان های دارای ریشه لاتین با آن مواجه نیست.
ت . وفور حروف هماوا چون: (ز، ذ ، ظ ، و ض) – ( ت و ط) – ( ث، س و ص ) و نیز فراوانی حروف همشکل : (ب، پ ، ت، ث) – (ج ، چ ، ح ، خ) – (د ، ذ) – (ر، ز، ژ)- (س ، ش) – ( ص، ض) – ( ط، ظ) – ( ع،غ)- ( ک، گ)، مورد دیگری از مشکلات زبان ماست که در لاتین وجود ندارد.
ث  . در لاتین فاصله گذاری بین کلمات اجباری است که در فارسی این طور نیست. هم در دست نویس ها و هم در کتاب های چاپی غالبا رعایت فاصله بندی بین کلمه ها نمی شود و سختی های خواندن متن ها چه چاپی و چه خطی به علت فوق برای همه روشن است. علت ها وضعف های بالا، خط ما را به یک مجموعه غیر علمی تبدیل نموده است که برخورد علمی با آن را، اگر صرفا الگویی از زبان های اروپایی باشد – چنین که معلوم شده – غیر موثر کرده است. تنظیم رسم الخط فارسی مثلا بر قرینه های آوایی، تاکیدی، گویشی و غیره تا زمانی که به مشکلات بالا توجه جدی نشود، کاربری لازم را ندارد.
در نگارش فارسی باید تسلیم شیوه ای شد، که در همین وضع موجود، سختی های برشمرده را به حداقل برساند. باید با پرهیز از متصل نویسی غیر ضرور، میدان عمل وصل حروف را در فارسی کنترل کنیم، از وفور دندانه ها بکاهیم و رد پای آواهای شناخته شده علامت ها(بی ، می ، ها ، تر ،ترین) را با متصل کردن آن ها به کلمه مفقود نکنیم.
مسلم است با در نظر گرفتن مشکلات اختصاصی نگارش و خواندن زبان فارسی، هر نوع سرهم نویسی بی هوده که شکل شناخته شده واژه را در هم ریزد و خواندن و فهم آن را برای نوآموز باز هم سخت تر کند، جز سهل انگاری چیزی نیست.
کافی است اشاره کنیم که هیچ عربی، علی حده، عن قریب، من جمله، ان شاء الله ، مع ذلک ، من باب ، مع هذا ، علی رغم و غیره را به شکل علیحده، عنقریب ، منجمله ، انشااله، معذالک، منباب ، معهذا و غیره، چنان که برای ما به سادگی عملی و عادت شده است، نمی نویسد.
و سرانجام این شیوه نگارش می خواهد ابزار سهولت در خواندن و نوشتن و آموزاندن زبان فارسی باشد، نه وسیله تفاخرو فضل فروشی و ارائه مبانی نظری ذهنی. این شیوه نگارش، توجه اصلی را، به جای فرم، به معانی واژه ها معطوف می دارد، اساس را بر ارجحیت معنی قرار می دهد و برای تعیین حد و مرز واژه مستقل، خطوط تازه ای رسم می کند که با وظایف واژه در انتقال معنی در جمله مرتبط است.
طبیعی است با توجه به این که درباره معنی و ریشه شناسی زبان فارسی کار اندکی شده است، روش پیشنهادی این مقاله فقط در حد خود مدعی است. هر چند در آن بیش و کم به برخی نکته های گفته نشده می توان برخورد.
الف – 1. به ظاهر مشکل ترین بخش نگارش فارسی، تعیین حد واژه مستقل و تعیین تکلیف کلمه های مرکب است. هرج و مرج حاکم در نوشتن واژه های مرکب، از برخورد فنی، نه لغوی با موضوع ریشه می گیرد.
دسته بندی مرکب ها فی المثل به مرکب های خوش نما یا بدنما، مرکب های کوتاه یا بلند، یا مرکب شناختن واژه هایی که در واقع به وسیله ادات استفهام یا نفی یا پسوندهای زمان و مکان و مالکیت ونسبت و جنس و شباهت و ظرف و غیره، شناسایی می شود، بی تردید عامل اصلی گمراهی در یافتن راه حل مناسب و منطقی است. به نظر می رسد باید برای کلمه مرکب تعریف نویی قائل شد: کلمه مرکب واقعی آن کلمه ای است که ازترکیب دو یا چند واژه مستقل شناخته شده، مفهوم و منظوری نوین بسازد که این معنی و منظور در واژه هایی که مصالح ساخت ترکیب بوده، وجود نداشته باشد. مثلا: جوانمرد. هر یک از اجزای این کلمه مرکب دارای معنی شناخته شده مستقلی است که در ترکیب جدید مورد نظر نیست. ممکن است به پیرمرد و یا  حتی پیرزنی صفت جوانمردی داده شود که دومی نه مرد است و نه جوان. چنین ترکیبی یک مرکب واقعی است و خود واژه ای است مستقل، که بی تردید می باید یکپارچه نوشته شود. به واژه ها ی مرکب واقعی زیر دقت کنید:
 
پیشخوان  : میز مقابل فروشنده، اصطلاحا کشو( دریافت از این واژه نه به کلمه پیش و نه به خوان ربط پیدا نمی کند)
دستپاچه: مضطرب، شتاب زده(نه واژه دست و نه پا و نه علامت تصغیر چه، در برداشت از این واژه، مدخل نیستند)
دستخوش: زبون، بازیچه (معنی این کلمه مرکب با اجزای سازنده آن بی ارتباط است)
پیشکار: مباشر، ناظر، شاگرد ( اجزای این کلمه نیز با معنی آن مربوط نیست)
سرخاب: گرد سرخ رنگ آرایش صورت ( قسمت دوم این ترکیب با ماده ای که به این نام خوانده می شود، مطابق نیست)
پایمردی: استواری، شجاعت، پشتکار( که معنی آن ربطی به اجزاء آن ندارد)
دلواپس: نگران، آشفته( اجزای این ترکیب با مفهوم آن ارتباط ندارد)
رختخواب: لحاف و تشک( مفهومی که از این کلمه منظور است، آن نیست که از اجزای آن فهمیده می شود)
شبیخون : حمله ناگهانی شبانه بر دشمن( این کلمه نیز ارتباط بسیار دور و غیر واضحی با اجزاء خود دارد)
بازیگوش : شوخ، هرزه ( اجزاء این ترکیب هم ارتباط اندکی با مفهوم آن دارد)
 
اگر ترکیبی چون نمونه های مختصر بالا، افاده معنی تازه ای را بنماید، که دراجزای ترکیب نباشد، سرهم نویسی این ترکیب ضروری است. چنین کلمه ای یک مرکب واقعی و جدا نویسی آن غلط محض است.
یکپارچه نویسی واژه های مرکبی که تماما معنی اجزای خود را، چه عینی و چه ذهنی منتقل می نماید، ضرورت ندارد:
جهان گرد :       (کسی که به گردش و سیاحت جهان علاقه مند است)
دانش جو:         ( کسی که در پی دانش است)
گل برگ:           ( برگی از گل)
شیمی دان:      ( کسی که شیمی می داند و به این علم مسلط است)
کوه نورد:           ( کسی که کوه پیماست)
باستان شناس:  ( کسی که از جهان کهنه اطلاع دارد و گذشته شناس است)
شاه زاده:          ( فرزند شاه، کسی که از سلطان زاده شده باشد)
پی آمد:             ( امری که به دنبال امری دیگر بروز کند)
ماه رو:              ( کسی که رخساری به مثل چون ماه دارد)
سنگ دل:          ( کسی که دلی چون سنگ و خالی از احساس دارد)
روان پزشک:       ( پزشک امراض روانی)
      پیش رفت:   ( جلورفتن، از حالت رکود درآمدن، از عقب ماندگی درآمدن)
 صاحب خانه:     ( کسی که خانه در اختیار و متعلق به اوست)
 جمع آوری:       ( اشیاء و یا اشخاص را گرد هم آوردن)
 دل خواه:          ( امری که برابر خواسته قلبی انسان باشد)
خوش حال:        ( کسی که دارای حال خوشی است)
خوش بخت:       ( کسی که از بخت خوشی برخوردار است)
 گم راه:            ( راه گم کرده و سرگردان)
 نیم روز:           (میانه روز)
 نوش دارو:        (دارویی که سلامتی را باز آورد)
 خوش آیند:       ( امر، چیز یا کسی که برخورد با آن بر انسان خوش می آید)
 دل آرام:           ( کسی که به دل آرامش می بخشد)
 گم نام:            ( کسی که از شهرت برخوردار نیست)
 
 ملاحظه می شود که جدانویسی مرکب های فوق و نظایر آن – هرچه باشد – از آنجا که مفهوم ترکیب عینا در اجزای آن موجود است، نه فقط لطمه ای به معنی وارد نمی سازد، سهل است، درک و نوشتن آن را برای نوآموزان فارسی زبان و غیر فارسی زبان بسی آسان تر می سازد.
یافتن قانون عام، برای نوشتن واژه های ترکیبی، به شرط پرهیز از تعصب، غیر ممکن نیست. اگر ما نیک سیرت و نیک اندیش را نیکسیرت و نیکاندیش نمی نویسیم، نیک خو و نیک بخت و نیک رو و غیره هم می تواند جدا نوشته شود. اگر نوشتن خوش عاقبت و خوش نیت به صورت خوشعاقبت و خوشنیت مطلوب نیست، خوش حال و خوش بخت و خوش رو و خوش دل و خوش نود و غیره نیز می تواند جدا نوشته شود.
اگر جهان بین و جهان پهلوان را جهانبین و جهانپهلوان نمی آوریم، و لطمه ای بر معنی وارد نمی شود، دلیلی ندارد جهان دار و جهان گیر و جهان گرد و جهان خواه را جدا ننویسیم و اگر نجیب زاده و اصیل زاده را به صورت نجیبزاده و اصیلزاده نمی نویسیم ، پس چه اصراری است که شاه زاده را بنویسیم شاهزاده.
در این جا، بحث خوش آیندی و ناخوش آیندی، زیبایی و نازیبایی، عادت و غیره، مقوله ای غیر علمی و غیر قابل اعتناست. کودکانی را دیدم که در نوشتن واژه پچپچه به صورت سرهم دچار اشکال بسیار بودند؛ وقتی برای آن ها نمونه پچ پچه را گذاردم، نوشتن واژه برایشان چنان شد که بار سنگینی از دوششان برداشته باشم.
اصرار در یکپارچه نویسی غیر ضرور واژه های مرکب، که در واقع مرکب هم نیستند، جز سهل انگاری در یکدست کردن رسم الخط فارسی و تسلیم به عادت های غیر موجه نبوده، مبنای زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد، در این باره قاعده عام چنین است که باید به مفهوم و معنای ترکیب توجه شود:
هر مرکب را که معنای مورد اراده، در اجزای آن عینا موجود باشد جدا و هر مرکب که معنایی جدا از اجزای ترکیب را القا کند، سرهم می نویسیم.
لازم به ذکر است که کلمه های مرکب که به صورت اسم خاص در آید سرهم نوشته می شود:
میاندوآب –دلارام( نام زن) – پنجرود – گرمدره – گلندام – گلابدره – آبعلی و غیره ...
ب 2. غیر از مرکب های دسته اول که از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل، و گونه های دیگر ساخته می شود و تابع قانونی است که گفتیم، باید به مرکب هایی پرداخت که به وسیله پیشوندها و پسوندهای واژه ساز از صورت واژه ساده خارج شده اند. در این باره نیز می توان به قاعده ای عام رجوع داد. 
به یقین هیچ یک از پسوندهای زبان فارسی مثل: مند، ستان، وار، بان، دان ( به عنوان پسوند ظرف و مکان مثل قندان، نمکدان، مرغدان، خاکدان، و نه به عنوان صورتی از مصدر مثل شیمی دان، حقوق دان، آداب دان و حساب دان و غیره) زار ، ور ، وار ، واره ، وش ، گاه ، گی ، آگین ، گر ، ناک ، آنه( گانه) و یا پسوند های چه و ک تصغیر و یا پسوندهای جنس و اصل چون ین و ینه حیات مستقل واژگانی ندارند، فاقد معنی مجزا هستند و جز در پیوند با واژه اصلی موجودیت و کاربرد لغوی ندارند و به همین دلیل جدا نوشتن آنها به هیچ صورتی موجه نیست. این پسوندها جزئی از واژه اندو تنها در تلفیق با یک واژه مستقل دیگر معنا می گیرند و منظوری را می رسانند:
باغبان، دشتبان، مرغدان، گلزار، کوهستان، بنگاه، بازیچه، دانشور وغیره. قاعده کلی در این باره را بدین صورت می نویسیم:
هیچ پسوندی کاربرد و معنی مستقل ندارد. پسوندها مکمل معنی ساز واژه اند. الزاما جزئی از کلمه محسوب می شوند و سرهم نویسی آنها ضروری است.
تنها مورد استثناء در قاعده فوق، شامل آن دسته از مرکب های پسوندی است که واژه اصلی به (ه ) غیر ملفوظ ختم می شود، در این صورت برای حفظ صورت کامل واژه اصلی و پرهیز از نامناسب خوانی، جدا کردن واژه از پسوند ضروری است:
سبزه زار، اندیشه مند، بهره ور، علاقه مند، کوزه گر، شبهه ناک، مرده وار ، خنده ناک، گریه وار و غیره.
الف – 3 در مورد پسوند گاه باید کمی توضیح داد. این کلمه غالبا به صورت واژه ای مستقل، به معنای زمان، به کار برده می شود و حیات اختصاصی دارد:
گاه باشد که کودکی نادان – به غلط بر هدف زند تیری
گاه آن است که از سر جان برخیزیم
گاه گاهی صوتی خوش سر می داد
گاهی نگاهی از سر لطف به ما می نمود
 
در چنین مواردی لازم است گاه نمای مستقل واژگانی خود را حفظ کند: صبح گاه، غروب گاه ، شام گاه، چاشت گاه و غیره.
لیکن گاه به معنای مکان به صورت واژه مستقل مصطلح نیست و جز معدودی در شعر فارسی به کار نرفته است. از (گاه) به معنای مکان غالبا به دنبال واژه راهنما، به صورت پسوند مکان سود برده اند: جستنگاه ، بنگاه، کمینگاه ، آرامگاه، خرمنگاه و غیره. در چنین موردهایی (گاه) مشمول قاعده کلی پسوندها می شود و در نوشتن، متصل به واژه اصلی می آید. در این مورد نیز، طبق قاعده پیش گفته، اگر واژه اصلی به « ه » غیر ملفوظ ختم شود، « گاه » پسوند مکان به صورت جدا آورده می شود: تکیه گاه ، خیمه گاه ، قبله گاه و غیره.
    الف  - 4  دسته سوم مرکب هایی است که با علائم و ادات استفهام و نفی و جمع و صفت های تفضیلی و عالی همراه می شود.تمام این گروه واژه های مرکب را می توان به دلیل های زیر مطابق قاعده مشخص و یکنواختی جدا نوشت. به طور کلی در مورد علائم، اصل ، ارائه روشی است که همه جا بتوان بدون استثناء عمل نمود. اگر درباره واژه های مرکبی که با علائم مختلف همراه است قاعده عامی وضع نشده ، باز هم به دلیل مشکل ظاهر و عادت بوده است و نه مانع های زبان شناسی و فنی. مثلا هرگز دیده نشده که (بی بنیان) یا (بی برگشت) و یا (بی بند و بار) به صورت بیبنیان یا بیبرگشت و یا بیبند و بار نوشته شود. در اینجا نیز مراجعه به معنی است که تعیین کننده روش نگارش ماست. اگر جدا نوشتن (بی) در کلمه بی بنیان هیچ لطمه ای به معنی وارد نمی سازد و دریافت از آن را تغییر نمی دهد، سوال این است که نوشتن بی باک ، بی تا، بی تاب، بی جا، بی هوده ، بی چاره ، بی خود، بی درنگ، بی موقع ، بی برگ ،  بی راه، بی کار، بی کس و تمامی واژه های دیگری که همراه حرف نفی (بی) می آید، چه مشکلی جز یکدست نمودن رسم الخط به وجود می آورد؟
همین طور است در مورد دیگر علائم زبان فارسی چون (ها)ی علامت جمع، (تر) علامت صفت تفصیلی و (ترین) علامت صفت عالی.
در این موارد نیز عینا مانند (بی) فقط در جدانویسی است که رعایت رسم الخط واحد و یکدست ممکن می شود، نوشتن «نامطمئن تر» به صورت « نامطمئنتر» دیده نمی شود و برخی واژه ها، که با علامت نفی (بی) در ابتدا و علامت صفت تفضیلی یا عالی در انتها همراه است، هرگز سرهم نوشته نمی شود. «بیعاقبتترین»  به شکلی که آورده شده به کلی غیر مصطلح است. می توان مطابق قاعده ای عام هر دو علامت همراه واژه اصلی را از واژه جدا نمود و به سادگی نوشت: بی عاقبت ترین.
در این صورت مسلما حادثه ای جز آسان تر نوشتن و راحت تر خواندن برای این واژه رخ نداده است و مزاحمتی برای آواشناسان، ریشه شناسان، زبان شناسان، ضربه شناسان و دیگران فراهم نیامده است. اگر از عادت ها صرف نظر شود، یکدستی رسم الخط فارسی با مشکل علمی رو به رو نخواهد بود. به واژه های زیر توجه کنید:
بیکتابها = بی کتاب ها                                     بیسرانجامها = بی سرانجام ها
بینشانها = بی نشان ها                                   بیسامانها = بی سامان ها
بیعاقبتها = بی عاقبت ها                                  بیاقبالها = بی اقبال ها
حتی مسلط ترین دست ها در نگارش واژه های فوق به صورت پیوسته دچار شک و تردید خواهد شد و معتاد ترین چشم ها به مطالعه، در برخورد با این گونه واژه های سرهم نوشته شده ، هنگام خواندن مجبور به توقف خواهد بود.
تصحیح کننده های با تجربه نمونه های چاپی، خوب می دانند که حتی در واژه های غیر ترکیبی نیز هنگامی که توالی دندانه ها پیش می آید، احتمال غلط درآمدن واژه در چاپ افزایش پیدا می کند. کلمه ساده (استثناء) ، که فقط با سه دندانه و شش نقطه چسبیده به هم می آید، در صورتی که اسثنتا ، اسنتثا و یا اسنثتا حروف چینی شده باشد، غالبا در تصحیح از چشم مقابله کننده می افتد. پرهیز از سرهم نویسی واژه هایی که با علائم بی و تر و ترین می آید، از جمله در رفع مشکل یاد شده نیز کمک خواهد کرد.
     الف – 5  درباره مرکب هایی که با پیشوندهای یک و هم ساخته می شود نیز توضیحی ضروری است: واژه هم در لغت به معنی نیز آمده است:
چنان نمانده، چنین نیز هم نخواهد ماند
این هم بگذرد
این کارها هم عاقبتی نخواهد داشت
در نمونه های فوق (هم) یک واژه مستقل معنی دار است که نباید پیوسته نوشته شود. اما هنگامی که (هم) به صورت پیشوند بر سر واژه ای قرار گیرد، آن گاه دیگر معنای شناخته شده خود را از دست می دهد و مفهوم ذهنی غیر یکسانی را منتقل می سازد که نزدیک به شباهت و شرکت است: همراه، همسایه، هماورد، همسان، همرنگ، همدرد، همداستان، همزبان، همزاد و بسیاری دیگر.
در نمونه های فوق، تکلیف معنی (هم) را، که همیشه یکسان نیست، واژه اصلی و همراه تعیین می کند. آن جا که بر سر واژه رنگ می آید( همرنگ)، معنی همانند، دو شیء که رنگ های شبیه داشته باشد را می رساند، اما هنگامی که پیش از واژه سر قرار گیرد( همسر) ، دیگر معنی دو کس که دارای سرهای یکسان باشند را نمی دهد. در این مورد باید به طور ذهنی از آن معنی زن یا شوی را برداشت کرد. به این دلیل، هم فاقد هویت و شخصیت مستقل و معین واژگانی می شود و تابع و جزئی از واژه بعدی است و بدون استثناء یکپارچه نوشته می شود:
همنشین، همنبرد، همنام، همصحبت، همگفت و گو، همشیره، همکاسه، همبستر، همخوابه، همزیستی، همسوگند، هماهنگ ،همداستان، همسال، همزمان ، هماشیان و غیره.
    الف – 6 به همین ترتیب است واژه (یک). این واژه یکی از عددهاست و واحدی از معدود را می رساند: یک من ماست، یک اتوبوس، یک خانه، یک کتاب، یک عدد دل گوسفند، یک دست استکان، یک زبان قابل فهم، یک سر پرشور، مرد یک دست، یک دانه گوهر، یک دنده فولادی و غیره...
در موردهای فوق معنی واژه «یک» آشکار است و دارای هیچ ابهامی نیست. «یک» در نمونه های فوق خود واژه ای مستقل و با معنی است و نیازی به پیوستن با واژه قبل یا بعد خود ندارد. اما زمانی همین واژه فقط پیشوند است و در پیوند با واژه بعد از خود مفهومی تازه می سازد. در این صورت «یک» از صورت واژگانی خارج می شود، از مفهوم شناخته شده خود تهی می گردد و استقلال ندارد:
او دوست یکدلی است.
این اجناس یکدست نیست.
پرواز یکسره تا نیویورک
چه موجود یکدنده ای!
چه کودک یکی یکدانه ای
در نمونه های بالا، واژه (یک) فاقد معنی لغوی مستقل پیشین است. پیشوندی است که به طور ذهنی از واژه هایی که به دنبال خود دارد، معناهای مختلفی می سازد که مثل نمونه «هم» یکسان نیست. در جمله نخست، یکدل، معنی همسانی و شباهت و دوستی را می رساند. اما در جمله چهارم معنی یکدنده، لجاجت و سرسختی و در جمله آخر یکی یکدانه به معنی لوس و ننر است. طبیعتا در چنین مواردی (یک) جزئی از واژه ترکیبی است و مجاز به جدانویسی آن نیستیم.
 
                                                                          ادامه دارد 
ارسال شده در جمعه، ۲۷ دی ماه ۱۳۹۲ ساعت ۰۲:۲۸ توسط ننا

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان