گم شده ای در جست و جوی هزاره های گم شده تاریخ ایران!!!

قرن بیست و یک/ شماره 17 / تیر و مرداد 81/ ناریا

« من در این کتاب خبر تازه ای برای آوردن ندارم. حرف شاید تازه کتاب سست کردن برخی از گزارشهای جا افتاده، اما بی پایه مخصوصا در ذهن خوانندگان غیر حرفه ای است. چیز تازه ای نیافته ام و هر چه بیشتر می گردم گم شده ام گم تر می شود. خواننده باید باور آورد که تابعی از گمراهی من نیست. هر جا به چنین حالتی بربخورم به خواننده ام خواهم گفت که هوشیار باشد! برای نمونه، با همه احترامی که به داریوش می گذارم – نمی توانم به گفته او اعتماد کنم. ظاهرا هرودوت هم چیزی را نوشته است که در دنیای بی رسانه باستان برای جا افتادنش از سوی فرمان روایان سخت تبلیغ شده بوده است»(پرویز رجبی، هزاره های گم شده ، جلد دوم، ص 17)

بدین ترتیب کسی که حرف تازه ای برای بیان و خبرتازه ای از تاریخ برای خواننده کتابش ندارد، به جست وجوی هزاره های گم شده رفته است، تا به اعتراف خود«هرچه بیشتر بگردد، گم تر شود!». حالا چنین نابلدی، چرا راهی آن اعماق شده و درآن سرزمین ناشناس به دنبال چیست،مطلقا نامعلوم است. آنچه را من فقط در بخشی از کتاب دومش ،« هخامنشیان به روایتی دیگر» یافته ام، به نیکی و روشنی نشان می دهد که جست و جوگر ما، آنچه را نیز قبلا کم و بیش مدعی بود که می داند، در آن دوران های دور به جای گذارده و اینک در حالی که به «داریوش ناراست گو»احترام می گذارد! و هرودوت جدیدش نیز – که زیرکانه از هرودوت کتاب من کپی شده – سرپرست رسانه های هخامنشی معرفی می شود؛ می خواهد روایت تازه ای از هخامنشیان بسازد! آیا تا چه میزان موفق می نماید؟

«جهانشاه درخشانی، پس از آوردن شاهدهای فراوان، می نویسد:«خاستگاه پارس ها،پیش از مهاجرت به انشان(فارس امروز)، حدود کرمان و سرزمین های پیرامون آن بوده است. این قوم در سرزمینی به نام پَرشَی می زیسته که در کهن ترین منبع های تاریخی میان رودان به همین نام آمده است. شکل ثبت آن در خط میخی بعدها دگرگون شده و به شکل مَرخَشی درآمده است. به گمان، قوم هخا(!!!) بلافاصله یا تا حدودی دورتر در شمال سرزمین پرشی، در همسایگی سکاهای خاور ایران می زیست(!!!). برخی از هخاییان به مصر کوچیدند و از آنجا به یونان وجزیره آرگوش روی آوردند و در آنجا اقامت گزیدند. پارس ها نیز به باختر رفتند و به سرزمین یونان امروز رسیدند. خدای یونانی پرسه ئوس یادآور خویشاوندی بخشی ازیونانیان با پارسیان است(!) که خشایارشا به آن اشاره می کند، همانگونه  که مدآ یادآور مادهاست. در آغاز سده 13 ق م بخشی از پارسیان با نام پرسیت ها همراه با هخاییان(اکه وَشَه) به مصر رفتند و همراه قوم های دیگر با فرعون های مصر به ستیز پرداختند. برخی از کالاها و همچنین پدیده های فرهنگی که پارسیان به میان رودان و فلسطین آوردند، به نام این قوم نام گذاری شده است؛ مانند آهن، اسب و جز آن(!!!)....

تیره های گوناگون قوم پرشی خود را در دوره های متفاوت به جاهای مختلفی از جهان باستان پراکندند. بخشی با نام پارسه، در میهن اصلی خود برجا ماندند. بخشی دیگر باپرثو به شمال خراسانو خوارزم رفتند و قوم پارت ها را تشکیل دادند. یک بخش با قوم دانو و هخا درآمیختند و روی به باختر نهادند و به آسیای کوچک، یونان و کرانه های دریای سیاه و نیز به فلسطین و مصر رفتند. گروهی دیگر از قوم پرشی با نام تپوری( با تبدیل «پ» به «ت») امردها را از کرانه های جنوبی دریای خزر به سوی باختر راندند و به اینمنطقه نام تپورستان( بعدها طبرستان) بخشیدند. پرچی های باختر کابل و بلوچی ها هم می توانند از پارس های نخستین برآمده باشند. پرسی هایگزارش استرابون کهامردها از آن جدا شده اند نیز می توانند به این قوم تعلق داشته باشند» (!!!!!).(همان،ص 103 و 104، پاورقی)

چنین به نظر می رسد،که باید تمام افسانه های پیشین ظهور آریاییان از شمال دریای خزر و سنگ نوشته های آشوری درباره پارسواش و پارسوماش و کرانه های کارون  حوالی شوشتر را، که پیش تر به رخ ما می کشیدند، کنار بگذاریم و اینک در جست و جوی هخامنشیان به کرمان و «سرزمین های پیرامون آن» روکنیم! آن دربه دری که درخشانی برای خاستگاه پارسیان و به تبع آن هخامنشیان بر می شمرد، اگر کسی به خاندان خود او منتسب کند، بی شک درخشانی از او به دادگستری شکایت خواهد کرد. من آماده ام تا میان همه مورخین، نسب شناسان، پارسی زبانان کهن و کنونی بر سر فهم این نقل از کتاب درخشانی مسابقه ای قرار دهم و کسی را که بتواند گره این رویای آشفته درخشانی را بگشاید، در هر دو جهان با افتخار خدمت کنم. می بینید که اگر بر روی تاریخ یهود ساخته هخامنشیان انگشت بگذاریم، چه معرکه ای برپا خواهد شد. درخشانی هخامنشیان را به کرمان تبعید می کند و رجبی داریوش و هرودوت را دروغ گو می خواند! این مطلب، از فرط غریبگی می تواند نشانه هایی از ظهور آخرالزمان در تاریخ نویسی ایران شناخته شود.به حقیقت که اینها همه از معجزات و کرامات کتاب «دوازده قرن سکوت» است.

«این جا، در تاریخ هزاره های گم شده ایران، یکی از قلمروهایی است که ناگزیریم سرافکنده خواننده را به حال خود رها کنیم. یا به عبارت دیگر، از خویی که ایرانی به رها شدن گرفته است، سوء استفاده کنیم! اما پیش از ترک خواننده ، روایت راست یا دروغ هرودوت را درباره رفتار و منش کمبوجیه با هم می خوانیم. این روایت ارزش تاریخی ندارد، ارزش آن در تاریخ آن هاست(!!!) »( همان، ص 192)

تمام کتاب رجبی، درباره هزاره های گم شده، شامل همین توصیف است. او حتی بدون تشخیص راست یا دروغ روایتی، به امید اینکه ایرانیان به «رها شدن» عادت کرده اند، وارد تاریخ نویسی وتکرار روایات بی ارزش پیشین شده است.حالا چرا رجبی با پذیرش این «سرافکندگی» هنوز تاریخ می نویسد، هیچ نیست جز دشواری ادامه زندگی با دست مایه ای از ایران شناسی نوع آلمانی، که با یک کتاب کوچک من یکباره باطل شده است. اگر بخواهم مقایسه کنم، رجبی حالا مشغول دوختن پاپوش تازه ای برای تاریخ ایران است که نه دوختن آن می داند و نه اندیشه پای آش و لاش پوشنده آن را دارد.

«در حالی که پیشدادیان، کیانیان و مادهاو پیش از پیشدادیان سلسله های دیگری نیز وجود داشته اند(!) و با اینکه پیش از کوروش نیز ایران وجود داشته است، کوروش را، به سبب گم شدن ایران پیش از او، بنیانگذار شاهنشاهی ایران خوانده اند. به عبارت دیگر، بادست یافتن به نخستین نشانه های هزاره های گم شده تاریخ ایران، تعبیر نادرست «بنیادگذاری» بر سر زبان ها افتاده است. شاید راه دیگری نیز وجود نداشته است. دل بستگی انسان به سرگذشت گذشته خود، چیزی از صلابت نقش درست بودن اینسرگذشت نمی کاهد. پس آغازراه منقوش، نقطه ای است که آن را می بینیم و آن سوی این نقطه ، پایان راهی است که گم شده است.حتما راه گم شده نیز منقوش است.اما با نقشخیال... و خالی بودن دستمورخ، به قیمت خالی بودن تاریخ تمام می شود!»( همان، ص 197)

معلوم است که رجبی باید هم تاریخ ایران پیش از کوروش را گم شده فرض کند و آغاز نقش دل خواه خود را از نقطه کوروش بیانگارد. زیرا تمام تاریخ نویسی سده اخیر درباره ایران، که رجبی خود نقطه ای از آن است، به عمد برای تلقین همین هدف منقوش شده است. اما این که چرا رجبی تورات را که حداقل 120 سال پیش از هرودوت، درباره هخامنشیان، با فصاحت و وضوح کامل مطلب نوشته، نخوانده است و نمی خواند، از آن روست که تورات کوروش و داریوش را مزدور و خدای یهود، ویران کننده تمدن های ایران و بین النهرین و نجات بخش اسیران و ثروت یهود در بابل معرفی می کند. بی شک چنین کوروش و داریوشی به کاسبی رجبی نمی خورند و ازاین روست که پس از بازخوانی من از تورات در کتاب « 12 قرن سکوت» باز هم خود را به حواس پرتی زده است.

« در لوحی زرین و منسوب به ارشام که با 14 سطر نبشته با خط میخی فارسی باستان در سال 1299 شمسی در همدان پیدا شد، از زبان آرشام آمده است که او شاه بزرگ، شاه شاهان و شاه در پارس است. با توجه به اینکه نخست با کوروش اصطلاح شاهنشاه معمول می شود، ارشام نمی توانسته در سال های پس از615 شاه شاهان بوده باشد و همین امر نشان می دهد که این لوح به وسیله ارشام تهیه نشده است. زینتس این لوح را اعلامیه ای سیاسی، نه تاریخی، می داند که به فرمان داریوش تهیه شده است. ما پایین تر فصل مفصلی درباره پیدایش خط میخی فارسی باستان خواهیم داشت. زیرا معتقدیم این خط ، نخستین خط ایرانیان است و با این خط است که ایرانیان برای نخستین بار از خود نشانه هایی مکتوب برجای گذاشته اند»( همان، ص 203)

این جا و در چند محل دیگر، رجبی الواح آریارمن و ارشام و پاسارگاد را، به دلایلی چند، مجعول می شناسد و مردود می داند، اما از پس این اعلام نظر دیگرموضوع را به فراموشی می سپارد و از خود نمی پرسد که تکلیف تاریخی آن امپراطوری که برای خود کتیبه جعل می کند، چیست؟ مورخ واقعی در برخورد با این حقه بازی های آشکار با تاریخ، به طور طبیعی متوقف می ماند و تا یافتن پاسخ معتبری برای علت این جعل ها قادر نخواهد بود که موضوع تاریخی خود را ادامه دهد. اما رجبی بی اعتنا به این اصول، چنان که گفته بود، با«سرافکندگی» خواننده خود را رها می کند.زیرا جست و جوی علت جعل کتیبه های پاسارگاد و آریارمن و ارشام، تخریب ستون پایه ای از بنای پرشکوه هخامنشیان است، که از پی آن، تمام دیواره بیستون و تندیس کبیران آن تاریخ بر روی هم آوار خواهد شد. بی شک رجبی چنین آواری را نمی پسندد. زیرا از پس آن دیگر قادر نخواهد بود خود و دکترای تاریخش را از زیر آن ویرانه ها بیرون کشد.

«برنامه ما این است که تا می توانیم از افسانه ها بگریزیم و در پی حقیقت باشیم، اما مگر می شود تاریخ باستان ملتی کهن سال را از افسون افسانه ها رهانید؟ البته تاریخ باستانی ملت های دیگر نیز کم و بیش چنین است. فقط با این تفاوت مهم که بارها هم یادآور شدیم، ما شاید در میان ملت های کهن سال و دوران ساز، تنها ملتی باشیم که به سبب دستی که دیر به قلم بردیم، باید تاریخ و داستان های در پیوند با تاریخمان را از دهان دیگران بشنویم. با اینکه با داریوش و زمان او، که با خط آشنا می شویم، رخنه از قلمرو داستان به حقیقت رو به فزونی می نهد، با این همه هنوز افسانه ها یک سرنخ رادر دست دارند و شگفت اینکه رهایی از اعتیاد به افسانه هم خودحکایتی است! از زبان خود داریوش خواهیم شنید که سال نخست زمامداری او، که سال استوار ساختن پایه های فرمانروایی بود، چگونه گذشت، اما پیش از سخن داریوش، نگاهی دیگر به نوشته هرودوت، به سبب ویژگی بی نظیرش، سودمند است. این نوشته، با اینکه بیشتر به آرزوهای نویسنده ای فرهیخته می ماند تا به اندیشه های یک مرد بلند پایه ایرانی در زمان برخاستن داریوش، می تواند بازتابی باشد از روح زمان. ما هیچ ابزاری برای تشخیص درستی این نبشته نداریم، با این همه دلمان می خواهد که آن را درست بپنداریم!» (همان، ص 209)

از این پس ،آن هم فقط بدان سبب که رجبی «دلش می خواهد افسانه ها را درست بپندارد»، مجبوریم با دلزدگی تمام، آن چه را تاکنون درباره داریوش و کمبوجیه و بردیا و غیره به هم بافته اند یک بار هم در کتاب رجبی بازخوانی کنیم و در برابر، آن چه از دست ما برمی آید این است که به این ایران شناس کبیر تذکر دهیم که برای آگاهی به کنه مطالب کافی است همان اشاره خود را پی بگیرد که: « در میان ملت های کهن سال و دوران ساز، تنها ملتی بوده ایم که دستمان را دیر به قلم برده ایم». زیرا تنها از راه کشف علت دیر دست به قلم بردن است که معلوم می شود چرا تاریخ ما از افسانه انباشته شده و معلوم می شود که ما تنها از آن سبب خاموش بوده ایم و دست به قلم نبرده ایم که ابزارهای لازم را برای گفت و گوی ازخویش نداشته ایم و کمی کندوکاو بیشتر به رجبی تفهیم خواهد کرد که مبنای بی سوادی ایرانیان و آغاز سکوت شرق میانه ، با ظهورهخامنشیان مقارن است.

«در این صورت گزارش های پدر تاریخ می تواند متاثر از تبلیغ های صد ساله جانشینان داریوش و به عبارتی پسران تاریخ باشد. نافرمانی سرزمین های اصلی، مانند پارس، ماد و پارت شگفت انگیز است. باید توجه داشت که غیبت دراز و سه ساله کمبوجیه، یا« حکومت غیر قانونی گئوماته» سبب نافرمانی همزمان حدود ده سرزمین دور و نزدیک شاهنشاهی نشده بود. هر چه هست باید در پیوند با شخص داریوش بوده باشد.آیا داریوش به سبب کودتا بر ضد بردیا، در آغاز فرمانروایی خود آن چنان نامطلوب و حتی منفور بوده است که برخی از سرداران و بلند پایگان می توانسته اند به پشتیبانی افکار عمومی امیدوار باشند؟ با این همه چون امیدی به یافتن روزنه ای به حقیقت نیست از بردیا خداحافظی می کنیم. فقط این را می توانیم تصور کنیم که داریوش بحران سخت و بزرگی را پشت سر گذاشته است»( همان، ص 222)

من صلاح رجبی می دانم که نه فقط با بردیا که به کلی با تاریخ و تالیف درباره آن خداحافظی کند. اگر او گره ها را ناگشوده رها می کند، دروغ ها و راست ها را یکی می گیرد و قادر نیست برای هیچ سوالی پاسخی بیابد، پس به نظر می رسد که با چنین تاریخ نویسی، در حال مسخره کردن خویش است، زیرا اگر او تنها به امید عادت ایرانیان به « رها شدگی» این مبهمات بی سرانجام را ردیف می کند، پس هر زمان که ایرانیان از این عادت خود دست بردارند، رجبی را به تمسخر خواهند گرفت و مقصر خواهند شناخت. حالا چرا مورخ ما چنین میراثی را مکتوب می کند تا چنان حاصلی را نصیب برد، باز هم مقصر روزگار است، که یک مورخ و ایران شناس را در گوشه خانه خود بی کار می گذارد، تا دغدغه گذران روزگار، او را به استخدام سفارش دهندگان تاریخ درآورد.

«به روایت تورات خداوند می گوید که داریوش را برای آرامش جهان فرستاده است(!!!). در این هنگام، زمستان 520 – 519 پیش از میلاد، داریوش پس از بیست نبرد در شوش به سر می برد و سرانجام در سراسر قلمرو شاهنشاهی صلح و آرامش برقرار بود»( همان ، ص 253)

رجبی خاموشی وسکوت وغرق شدن سراسری شرق میانه در خون، به دست داریوش را، صلح و آرامش می نویسد و شاهدش را از بند دهم باب اول کتاب زکریای نبی در تورات می آورد. رجبی درباره وجود چنین مطلبی در تورات همان اندازه دروغ نوشته، که ادعایش درباره صلح و آرامش درباره داریوش بی خردانه است. زیرا در هیچ کجای تورات چنین توصیفی برای داریوش نیامده است. مگر اینکه یهودیان داریوش را ابزاری برای بازگشت آرامش به قوم یهود – و نه به جهان- گفته باشند.

«این شیوه نگرش بود که به داریوش نیروی مقابله با بحران بزرگ آغاز فرمانروایی را داد و از او مرد بزرگی ساخت که توانست در فرمانروایی گسترده هخامنشی نظام اداری و اجتماعی بی مانندی را بیافریند که هنوز هم می تواند الگو باشد. بدین ترتیب اراده فوق العاده قوی داریوش در رسیدن به هدف، یکی از خصلت های بارز اوست. این اراده بی نظیر را می توان در یک یک رفتارهای او بازیافت.با این که مورخان کوروش بزرگ را بنیان گذار واقعی شاهنشاهی هخامنشی می شناسند، ساختار اداری و نظام اجتماعی برآمده از داریوش است که به خاندان هخامنشی هویتی استثنایی می بخشد.» ( همان، ص 294)

چنین مورخی حق دارد، دوران خون ریزی های سراسری داریوش و قتل عام عمومی بزرگان و آزادی خواهان شرق میانه را الگوی خویش بپندارد و آن الگو را برای امروز نیز آرزو کند. بی شک این آرزوی مورخ ما، بی وقفه برآورده شده است.زیرا تا آنجا که به یاد می آوریم، پیوسته غریبه ای، با الگوی داریوش، چنان که در سنگ نگاره بارعام تخت جمشید شاهدیم، بر مسندی جلوس کرده و بومیان ایران را برای تقدیم هستی و اقرار به عجز خویش، بزرگوارانه به پیشگاه خود طلبیده است.

«از این روی در جایی که سخن از تاریخ هخامنشیان می رود نمی توان از این داستان صرف نظر کرد. به هر حال، اگر چه از این خط، نبشته ای چندان در دست نیست، این خط آغاز ادب پر سرگذشت ایران است و با این خط است که ایرانیان برای نخستین بار دست به قلم برده اند و اگر شعر فارسی یا به عبارتی دیگر قند پارسی پرچم دار ادب ایرانی است، نخستین نشانه ها و آزمایش سخن منظوم را می توان در سنگ نوشته بی ستون داریوش یافت. پس جا دارد با حوصله ای بیشتر به این خط پرداخته شود و جا دارد ایرانیان در یک جا با روند بازخوانی خط میخی فارسی باستان آشنا شوند» (همان،ص 363)

حالا می خواهم پرده ای دیگر را پس زنم تا معلوم شود که فرموده های رجبی درباره هخامنشیان تنها از آن رو چنان مهمل و بی بار بود که او حتی با تاریخ فنی ومثلا با خط میخی نیز ناآشناست، چیزهای مختصری در هر باب خوانده و شنیده و همان ها را تکرار می کند،از خود اندیشه مستقلی ندارد و اگر این جا و آن جای کتابش، در شیرین زبانی هایی که با عنوان فرعی«حاشیه ای بر تاریخ» آورده، کلماتی دست و پا شکسته از دریافت های جدید درباره هخامنشیان می خوانیم، از این روست که کتاب«12 قرن سکوت»او را لرزانده و به نگاه جدی تر به تاریخ واداشته است. من ادعایم را در اثبات ناآگاهی رجبی، درست با فضل فروشی های او درباره خط میخی مستند می کنم، تا معلوم شود که این متخصص خط میخی و این به اصطلاح ایران شناس و محقق هخامنشیان نه فقط در نظریه پردازی،که در شناسایی امورات فنی هخامنشیان نیز تا چه حد ناتوان و ناآگاه است و همین ناآگاهی است علت این که او در کتیبه بیستون «نخستین نشانه های سخن منظوم ایرانیان» را یافته است!!! به گمانم رجبی آن جمله داریوش را که به تکرار می نویسد: « من هم بینی و هم گوش او را بریدم و یک چشم او را کندم و سپس به دار زدم» از فرط شادمانی، موزون و طربناک خوانده و از این روست که آن کتیبه را منظوم یافته است.

« کارستن نیبورضمن اینکه با سفر خود به ایران توشه ای برای کاوشگران پس از خود تامین کرد، خود نیز با تیزهوشی به چهار نکته بسیار مهم و جالب توجه پی برد:

1-      خط میخی کنده شده در سنگ های تخت جمشید دارای سه شیوه نگارش و به عبارت دیگر به سه خط گوناگونند...

2-      خط میخی فارسی باستان خطی الفبایی است...

3-      خط میخی فارسی باستان از چپ به راست نوشته می شود...» (همان، ص 372)

رجبی پس از این آخرین نقل از نیبور، به عنوان اعتراض می نویسد:

«امروز می دانیم که خط میخی فارسی باستان از راست به چپ نوشته می شود(!!!) (همان، ص 372)

و بدین ترتیب معلوم می شود که محقق ما در عین حال که از جهت نوشتن خط میخی باخبر نیست، می کوشد که با غلط گیری از نیبور، وسعت دانش خود از خط میخی را به نمایش بگذارد، که باز هم نشانه ای از ناشیگری و ناآشنایی او از کار در می آید.

« در رونبشت هایی که نیبور تهیه کرده بود هیچ عدد یا هزوارشی به چشم نمی خورد. ما در جای خود همه نشانه هایی را که تا کنون از خط میخی فارسی باستان، اعم از حروف یا هجاها، اعداد، هزوارش ها و بالاخره نشان های فاصل، به دست آمده اند یک جا خواهیم آورد. در این جا تنها یادآوری می کنیم که سه نشان زیر در جدول الفبای نیبور نیامده اند» (همان، ص377)

رجبی به طور قطع نمی دانسته است که در کتیبه هایی که نیبور از تخت جمشید و نقش رستم کپی برداشته بود، اصولا این سه حرف وجود نداشته، تا نیبور آنها را شناسایی کند. زیرا حرف« ل» در مجموعه کتیبه ها فقط در کتیبه بیستون و شوش و حروف « گُ» و «نُ» نیز فقط در کتیبه بیستون به کار رفته است.

«ویته، یکی دیگر از دانشمندان آلمانی، که معتقد بود اهرام مصر و ویرانه های تخت جمشید پدیده های طبیعی و ناشی از به روی هم انباشته شدن آوار آتش فشانی اند، نظر توکسن را درباره اشکانی بودن خط رد کرد، اما به جای این که پس از تشخیص درست اشکانی نبودن خط میخی، راه درستی را پیش کشد، از بیخ و بن منکر وجود سنگ نبشته ها شد! او تصور می کرد که چیزی که به نام خط میخی به دست دانشمندان افتاده است، چیزی جز عنصرهای آرایشی در کنار پیکرکنده های نقش بسته بر مواد آتش فشانی نیست. برخی از دانشمندان پا را از این هم فراتر گذاشتند و سنگ نوشته ها را رد کرم و حشره و به اصطلاح کرم خوردگی پنداشتند، یا حداکثر ارقام و اعدادی که از بازخوانی آن ها چیزی دست کسی را نخواهد گرفت. البته اگر به یاد داشته باشیم که این دانشمندان از سنگ نبشته های بی شمار هخامنشیان، جز چند رونبشت، چیزی در دست نداشتند و به سبب دوری تخت جمشید برداشتی درست از آن برایشان ممکن نبود، شاید بتوانیم از این که برخی از دانشمندان گام در راه های نادرستی نهاده اند کم تر شگفت زده شویم» (همان، ص 379)

چیزی که می خوانیم، هر آلمانی، حتی با آن حد از حماقت که اهرام مصر را بازمانده آتش فشان و خط میخی را رد کرم خوردگی در سنگ ها فرض کند، از نظر رجبی « دانشمند» است! او حتی می کوشد که این دریای بی کران نفهمی را با توجیه و تفسیرهای بی خردانه موجه نشان دهد. زیرا اگر بپذیرید که ایران شناسی سبک آلمانی اتفاقا بی اسلوب ترین و ولنگارترین نوع آن است، آن گاه لازم می شود که برای کاربرد جدید دکترای خود کوزه ای فراهم کند.

«سرانجام هولتسمن با خواندن دو نشان دیگر، در میان کوشندگان نیمه راه، سهمی را از آن خود کرد. هولتسمن نشانی را که ژاکه در سال های 37- 1836 «ز» خوانده بود، در سال 1845 به «ژ» تصحیح کرد.» (همان، ص390)

دیگر باید پذیرفت که رجبی هیچ چیز درباره خط میخی نمی داند. زیرا تا امروز، جز در گمان های پریشان رجبی، هیچ کس هیچ علامتی را در خط میخی «ژ» نخوانده است.

«تا جایی که نگارنده می داند هیچ یک از گره های زبان و خط داریوش به دست ایرانیان گشوده نشده و میدان همواره از آن بیگانگان بوده است که اغلب یا جاسوسند، یا متهم به آن و ایران شناسان ما برای نوشتن تاریخ هخامنشیان خود همچنان در نخستین آگاهی های رسیده از مغرب زمین غوطه می خورند و بر خود می بالند و به ایران شناسان بیگانه به حق و ناحق ناسزا می گویند. گاهی هم ایرانی نویسنده ای از سر خود شیفتگی، گم شده در آرمان هایی ناگهانی و برانگیخته از پدیده ای برای ما ناشناخته ، آماج خشم و شورش بی دلیل خود را ناآگاهانه چنان بر بدنه خسته فرهنگ و تمدن ایران فرو می بارد، که نگو! هیچ کس را واهمه ای از ناسزاگویی نیست. تنها بیم آن می رود که در روزگاری که ایرانیان خسته، احساس نیاز بیشتری به دل بستگی به تاریخ خود را دارند، پاک سازی ذهن های جوان نیروی زیادی از توان اندک ما را بگیرد. اینک ما بیش از هر زمان دیگری نیاز به پالودن تاریخ هخامنشیان و دیگر بخش های تاریخ گذشته خود داریم، تا به قاپیدن هر زیوری که نشان از فرهنگ و مدنیت دارد از دست مردان تاریخ!» (همان، ص 401)

آیا عجیب است رجبی مرا نصیحت کند که دروغ های تاریخ ایران باستان را از ذهن جوانان نشویم و مانند او، به تبعیت از هرودت، مکلفانه تاریخ بنویسم؟ آن چه را که رجبی «توان اندک ما» می خواند، در واقع هیچ نیست جز « ناتوانی بسیار»، که دروغ های ایران شناسان مزدور یهود و دنباله روهای داخلی آن ها، صد سال است برای جوانان با آب و تاب تکرار می کنند.

«بورنوف، زبان شناس فرانسوی، با بررسی سنگ نوشته های الوند و وان، که رونبشت های آن ها همراه یادداشت های پروفسور کریستیان فریدریش ادوارد شولتس مقتول به دست آمده بودند، توانست واژه « اهورا مزدا» را بخواند» (همان، ص 387)

معلوم نیست رجبی که نوشته های مرا تا حد تشخیص نیاز به راهنمایی این مرتد از افتخارات باستانی بی خبر، به دقت خوانده است، پس از آن همه توضیح که درباره معنی واژه «اورمزد» آورده بودم، چگونه توانسته است همچنان لجبازانه آن کلمه را «اهورامزدا» بخواند، آیا این موضوع را هم باید بر ناآگاهی های پیشین این ایران شناس شاگرد «هینتس» بیفزاییم یا ایران شناسی بدون« اهورامزدا» اصولا به لامذهبی دچار می شود؟! تردید ندارم که اگر همین تذکر مرا یکی از آن دانشمندان ایران شناس نوع آلمانی می داد، که اهرام را بقایای آتش فشان فرض کرده بود، حالا مدت ها می گذشت که مورخین ایرانی و از جمله و به ویژه رجبی، نبوغ دانشمندانه او را به رخ جوانان ما کشیده بودند. و بالاخره برای آشنایی کامل تر با این ایران شناس، تصورش از ایران باستان و موجب ستایش او از داریوش، کافی است به این جمله اودر مصاحبه با روزنامه همشهری، شماره 2771 توجه کنیم:

«همین هخامنشیان ما مگر نبودند که اسب و نیزه مرد پارسی را روانه دیار 72 ملت کردند و برای ما افتخار آفریدند!»

این درفشانی مورخ و ایران شناس ما، چیزی جز بیان دیگری از «هایل داریوش» نیست. بالاخره رجبی که نمی تواند به کلی از آلمان دست خالی بازگشته باشد!

ارسال شده در جمعه، ۲۷ دی ماه ۱۳۹۲ ساعت ۰۲:۱۹ توسط ننا

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : احمد
جمعه، ۱۵ فروردین ماه ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۵۰
 
کاش این نوشته را ایرانشناسان متعهد و علاقه مند به حقیقت (نه افسانه، که انسانها خود فراتر از افسانه ها هستند) بخوانند و با حذف متلکهای آن به سؤالات جدی مطرح شده در آن جوابی برایا ایرانیان حقیقت جو فراهم کنند.

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان