مقدمه کتاب پیروز باد ملت

از ابتدا بگویم که ما چیزی به نام قصه نویسی فارسی نداشته ایم. منظورم این است که در این زمینه بسیار فقیر بوده ایم و هستیم. ما نه در قصه نویسی، بل اصولا در نثر نویسی فقیریم. برای زبان فارسی که گنجینه های ادبی غنی در زمینه « نظم» دارد این مقدار میراث باقی مانده به نثر چنان ناچیز است که به راستی می توان اندک شمرد. در این زمینه به همت آقای کریم کشاورز «هزار سال نثر فارسی» منتشر شده است. ایشان فقط توانسته اند 96 شخصیت نثرپرداز را از هزار سال پیش تاکنون به ما معرفی کنند که میان این 96 نثرنویس، به ناصرالدین شاه و فرهاد میرزا و یا مثلا آثاری چون کلیله و دمنه و اسکندرنامه و یا تاریخ نگاری هایی چون تاریخ سیستان و تاریخ بیهقی، تاریخ طبرستان و غیره نیز بر می خوریم. توجه دارید که بسیاری از این کارها در زمینه نثر، به هیچ رو قصه نویسی محسوب نمی شوند. اما سری به تذکره الشعراهای نوشته شده از دولتشاه تا سعید نفیسی بزنید، گمانم در گنجینه ادبی سرزمین ما بتوان10,000  شاعر پیدا کرد که نمونه شعرشان موجود است و نزدیک به همین حدود، شعرهایی که شاعران ناشناس دارند. این 96 نفر در مقابل این لشکر انبوه و بی رحم شعرا، خوب طبیعی است که اصلا گم شوند و به حساب نیایند. دلیل یا دلایلش البته باید روزی به شکلی آکادمیک موشکافی شود. اما آنچه نگفته پیداست این که شعر، نوعی پذیرش، رسوخ و مقبولیت توده ای یافته است. سری بزنید به فولکور و ضرب المثل های ما. درصد بسیار بالایی از ضرب المثل ها، نیم بیت یا بیت هایی از کارهای شعرای به نام یا گم نام است. لابد مردم ما مطلب را به زبان شعر بهتر می فهمند. چرایی اش را باید در موشکافی های دقیق در حالات و عادات و فرهنگ و نگرش این ملت یافت. روشنفکران ما نیز لابد این نکته را نیک دریافته بودند که چنین بازار شعر را پر رونق نگاه داشته اند که تا امروز نیز همین حکایت باقی است. خیام می سراید:

ازجمله رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید راز

زنهار در این زمانه از روی نیاز

چیزی نگذاری که نمی آیی باز

ببینید 26 کلمه مطلب است، 14 کلمه اول آن طرح مسئله و استدلال و بقیه نتیجه گیری است آن هم در مبحثی به وسعت و عظمت حیات، هستی و نیستی، این جهان و آن جهان و تکلیف انسان سرگشته در این میان.

ظاهرا من خواننده ایرانی با همین 26 کلمه خیلی زودتر مجاب می شوم یا لااقل تحت تاثیر قرار می گیرم تا بیایند و در همین باره 260,000 کلمه مطلب به نثر بنویسند. این است که توده مردم رباعیات خیام را می شناسد، ولی نوروز نامه خیام را اصلا نمی شناسد یا کم می شناسد. در ردگیری همین مسئله است که می بینیم خداوندگار نثر، سعدی نیز، هنگامی که گلستان را می نویسد که – بر حدیثش کس نتواند افزود – باز ناگزیر است برای استحکام بیان دست کمک به سوی شعر برد. ظاهرا او احساس می کند که متن «منت خدای را عزوجل که طاعتش...» هنوز قبل از اینکه بیت « از دست و زبان که برآید...» را، در انتهایش اضافه نکند کامل و جاافتاده و قابل فهم نیست. شما این اشاره کوتاه به مطلب را بگیرید و خودتان دنبال کنید و ببینید که فی الواقع در معبد ادبیات ایران نثر به پای نظم قربانی شده است. کس یا کسانی را همتی باید تا این مطلب ریشه یابی شود. اگر روزی چنین کسانی پیدا شوند و چنین کاری انجام گیرد، گمان می کنم به دفینه هایی از تمایلات پنهان ذهن ایرانی پی خواهند برد. رسم چنین بوده که اگر جامع جمیع علوم بودی و شاعر نبودی هرگز کسی نبودی و عجب تر اینکه هرچه  می کردی باز از مرده ریگت آنچه معروف و مقبول تر می افتاد لامحاله همان چند بیت باقی گذارده بود و بس. خیام هم نمونه اش.

خوب وقتی چنین است پس چرا باید نشست و هی نوشت و نوشت تا فقط رساله ای از کار درآید که گوشه طاقچه خاک بخورد یا در ایلغارها که کم هم نداشته ایم نابود و سوزانده شود. شعر را حداقل این که می توان به ذهن سپرد و سینه به سینه نگاه داشت. پس چند بیت می گویی و خلاص. این است که شما چهار تا شرح حال واقعی و قابل استناد و مقبول از زندگی بزرگ زنان و بزرگ مردان و کل تاریخ این مرز و بوم ندارید، ولی بیایید هزاران بیت به شما نشان بدهم که فی المثل عدل نداشته فلان سلطان چه گره ها از کار فلک گشوده و یا شمشیر آن شاه دیگر کار رعد آسمان ها را می کرده و هزاران یاوه ردیف شده دیگر از این دست که فی الواقع کار را به « صنعت سازی» در شعر می رسانده است. چنین آشی چنان شور شده که مردم هر گاه حرفی به اندازه کافی مهمل بشنوند صاف و پوست کنده جواب می دهند که « این ها همه شعر است».

تلخیص کلام این که : اگر قرن ها باید بگذرد تا شاعری اسمش را جائی در دفتر ادبیات ملل دیگرثبت کند در این ملک سده ها می رود و قلم به دستی که به شعر ننویسد هنوز نمی یابی.

 امروز هم قضیه همان است که بوده...یعنی اینکه نسل معاصر، یعنی آدم هایی که از 100 سال تا 15 سال پیش به دنیا آمده اند و خواسته اند قصه بخوانند به ترتیبی که ذکر شد دستشان از زمینه ادبیات ملی تهی است. این است که شروع می کنند به بازخوانی آنچه که از دیگران وام گرفته ایم. آن هم به چه صورتی؟ با این ترجمه هایی که می بینید.

 مگر می توان گفت که چنین مطالعه ای روی اندیشه قصه پردازان ما می تواند بی تاثیر باشد و چنین است که داستان فارسی از زمینه شخصیت های ایرانی تهی است. قهرمانان داستان، آدم های ما نیستند. یا خیلی فیس و افاده ای و قلمبه پرداز و فلسفه باف و روشنفکرند یا یکباره لمپنی که کلمات را شکسته و مغلوط می گوید. در این میان آدم های دور و بر من ، برادرم، همکارم، پدرم، مادرم، کسی که در اتوبوس کنار من نشسته یا در صف سینما به هم بر می خوریم و ... یا دیده نمی شوند یا ظهوری فوق العاده  ناچیز و بی رنگ دارند. این یک ایراد، ایراد دیگر اینکه وقتی هم می خواهند از لا به لای مردم عادی کوچه و خیابان کسی را به عرصه ادبیات بکشند، ناگهان می بینی که اسامی ، منوچهر ، مهدی ، پرویز، شهره ، مریم و پری است . ولی اطوار و حرکات جان است و مارک است و تئودور است و ماریا. خلاصه به سختی می توان نام هموطن، همشهری و همولایتی روی آنها گذارد. این جا نقص بزرگی است. این نقص نه از مردم،که از هنرمندان و متعهدان و روشنفکران است. مردم ما بارها در تاریخ و چند بار هم پیش چشم مدعیان و متعهدان معاصر ثابت کرده اند که ارزش و مایه بیان مفصل دارند ولی ظاهرا فقط زبان گویایی به عظمت واقعیت وجودی این مردم کم و بیش یافت نشده است.برای جلوگیری از پاره ای سوءتفاهمات و تعبیرات، لازم نمی بینم که درباره این هایی که گفتم از کارهای انجام شده مثالی بیاورم، ولی در مورد اینکه می گویم « کم و بیش یافت نشده است» موظفم به عنوان یک خواننده ایرانی از کتابی که اخیرا منتشر شده  و در واقع جرقه ایست در روشن کردن راه قصه نویسی ایرانی، به « خانواده برومند» آقای احسان طبری اشاره ای بکنم.از لابه لای بافت و چین و چروک این اثر می توان زندگی روزمره ایرانی ، چم و خم هایش درگذران، آرزوها و عقده ها و کام وناکامی هایش را، آنچنان که بوی هموطن را بتوانی شنید، مشاهده کرد. بدون اینکه بتوانم مانع سرریز ستایش بی پایان نسبت به این نویسنده معاصر شوم بگویم، همچنان که نویسنده در مقدمه کتاب فوق متذکر شده اگر این اثر به موقع خویش منتشر میشد، می توانست الگوی ارزشمندی در مقابل نویسندگان جوان ما قرار گیرد. به استثناهایی این چنین، البته جسته گریخته باز هم بر می خوریم...

اما امید به آینده همچنان پا برجاست. به نظرم با پیدایش شرایط جدید به عهده زحمتکشان و طبقه کارگر این مرز و بوم است که سریعا به بازسازی ذهن و اندیشه و آموزش خویش بپردازد و نخبه گانی به عنوان هنرمندان متعهد برخاسته از بطن توده از میان خویش بیرون بریزد و آینده یعنی همین. در شرایط فعلی با این گروه روشنفکران، امید چندانی نمیرود. حرفم همین طور دیمی نیست. ملاحظه کنید در 25 سال گذشته با وجود این همه کلاس های آموزش زبان روزانه و شبانه و خصوصی خانگی و غیره، و این همه زمینه مستعد برای تفکر و بازگویی، هنوز نتوانسته ایم پنج نام قابل اطمینان به مترجمین خود و کمتر از این بر قصه نویسانمان بیفزائیم. هر چه هستند همان چند تایی اند که قبل از این 25 سال به ضرورت « فراهم » شده بودند. اما شاعر چرا. چند تا و چه سبکی اش را می خواهید؟ باید گفت جماعت روشنفکر، 25 سال گذشته را خوردند و خوابیدند و لم دادند و گاه نیز چیزی گفتند که فراموش نشوند. وگرنه بگویید رو کنند کتاب ها و تحقیق و ترجمه هایشان را که امروز این همه به آنها نیازمندیم. نه، به این ها که هستند و این طور که هستند امیدی نیست. و حتما لازم است که بار دیگر اشاره شود:  « استثناها همیشه استثناء  بوده، هستند و خواهند بود» این بخشی از عقده ها بود که به بهانه مقدمه این وجیزه گشوده شد.

و اما... این نوشته ها، جز قطعه کوتاه « پیروز باد ملت» قبل از پیروزی جنبش ضد استبدادی مردم ما فراهم آمده است. گرچه به ظاهر محتوی اجتماعی اندکی دارد ولی زبان الکن آن ، از اعتراض علیه ستم های اجتماعی – به شیوه خود- خالی نیست. من به خصوص به قطعه کوتاه « کسب » اشاره کنم. که نمونه کوچکی از مکر و رذالت روباه واری است که شگردها و استدلالات کاسبکارانه کوشش دارد به وسیله آن حتی ذائقه شما را نیز بفریبد و با اصطلاحات و حرکات خاص خویش بقبولاند که هیچ چیز غیر طبیعی در این که شما جنس بد می گیرید و پول اضافه می پردازید وجود ندارد و در نهایت امر نیز نخواهید دانست که چه مقدار فریب خورده اید.

یکی از نوشته ها – جانور-  خاطره شخصی است و دیگری- و ظیفه شناس-  واقعه ای است که شنیده ام و بقیه چیزی است که هرکس ، هر کجا می تواند شاهد نمونه های دیگر آن باشد. کوتاه ترین عشق، به ستمی می تازد که از سنت ها و عرف جامعه ، که به ویژه در مورد زنان  مضاعف و پر تعصب است، مایه می گیرد. چه بس جان های نیرومند و بی پروا برای حرکت و شادی و پیش رفت که در این قفس تنگ فشرده می شود. به نظر من چنین تنگنای آهنین، می تواند موجب بروز عکس العمل هایی  نظیر این داستان گردد که می دانیم کم و بیش در جامعه ما وجود دارد و گرد دایره بسته ای از اشتباهات و انحرافات ناشی از نیازهای برآورده نشده می گردد و گاه آفریننده فجایعی نیز هست.

داستان نوبت، واکنش آدم ناتوانی است که آرامشی « اسلوموشن وار» دارد و از تمام هستی، به غوطه زدن در مالیخولیاهای خویش بسنده کرده است. چنین انسان های به ظاهر ذلیلی که زیر پتک سنگین بی اعتنائی به استعداد و نیازهایشان، کوفته شده اند، گاه می توانند خلاقیت خود را با تصمیماتی بیمارگونه که در عین حال هوشیارانه و سرشار از درایت نیز هست به صورت جامعه بکوبند. چنین لجاج و عنادی در جوامع سرمایه داری، به صورت جنگ و گریز پایان ناپذیر بین قانون گذاران و قانون شکنان، در جریان است و در جریان خواهد بود. واضح است که پیروزمندان این نبرد، قهرمانانی هستند که نه انفرادا، بلکه در مجموع حرکت متکامل جامعه، با سرمایه دانش فلسفی، علمی و ایدئولوژیک، به جنگ با بی عدالتی ها و بی اعتنائی های  نظام های پوسیده می پردازند. و همچنین درباره سایر عنوان های این دفتر می توان به همین روال چیزهایی گفت و سرانجام، این چند سطر نوشته، «ادعایی» ندارد و همین.

                                                  ناصر پورپیرار / اردیبهشت 59

                                                         

ارسال شده در پنجشنبه، ۲۶ دی ماه ۱۳۹۲ ساعت ۱۸:۵۹ توسط ننا

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان