بر مبنای يافتههای باستان شناسی و رجوع به مدارک متعدد و محکم و قابل دفاع موجود، ادعانامهی زير از سوی اين مورخ برای بررسی به پيشگاه خردمندان و پژوهندگان مسير تاريخ و تمدن بشری و آگاهانی تقديم میشود که به طور مطلق خود را از تعلقات تلقينی و تعصبات کنونی، در موضوعات قومی و ملی و دينی و مذهبی و نژادی رها شده میبينند، بشری میانديشند و به وحدت و خلوص و يکپارچگی و سلامت در وجود و وجدان کارگزاران گسترش فرهنگ انسانی و جويندگان راهی برای برقراری عدالت و رعايت و همزيستی جهانی باور دارند.
اين ادعانامه درعينحال هشداری است برای جلوگيری از تکرار توطئهای کهن عليه کوشش دشوار چند هزار سالهی بشر، در غلبه بر ناتوانیهای فردی و جمعی، و انتشار آگاهینامهای است بر امکان وقوع مجدد فاجعهای که ممکن است بار ديگر حاصل دشوار به دست آمدهی تمدن و تفاهم نسبی کنونی را در معرض تهديد مطامع يک قوم انحصار طلب و جدا سر قراردهد که برگزيدگان رسمی آن ها اندک علاقهای بهادامهی هستی و هويت و حيات آدميانی ندارند که بيرون از معتقدات و متعلقات و مطامع محدود و فرقهای آنها زيست میکنند.
اين ادعانامه از سوی يک ساکن شرق ميانه تنظيم میشود که اينک میتواند در هر جايگاه آزاد انديشی و ناوابستگی و در هر مرکز ارائهی عرضحال آکادميک اثبات کند که يهوديان هستی و دست مايههای درخشان اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی دهها ملت کهن ساکن خطهی او را دريک نسلکشی گسترده و کامل، با نام اقدام انتقامجويانهی پوريم ، چنان در خون خفه کردهاند که پس از ۲۵۰۰ سال، هنوز نه فقط بازيافت امين و مطمئن هستی و هويت پيشين و شناسايی پيوند قومی و بومی و منطقهای ديرين، برای ساکنان اين خطه ناممکن و آگاهیهای کنونی آنها دربارهی سرنوشت تاريخی مشترکی که از سر گذرانده اند در اندازه ی هيچ است، بل بر اثر محصولات جاعلانهی فرهنگی فراهم آمده بهوسيلهی قاتلان پيشينيان خويش، در دوران اخير، اينک در تعفن تفرقه و تفرد و کينه و طلبکاری و دشمن انگاری يکديگر به سر میبرند.
صادر کنندهی اين ادعانامهی تاريخی، از صاحبان خرد و مدعيان علاقهمندی به حقايق هشدار دهنده و بيدارگر فرهنگی، مصرا می خواهد که با بررسی انبوه اسناد و اشارات معتبر تاريخی و باستان شناسی منضم به بندهای اين ادعانامه، رای خود را درباره ی وظيفهی عمومی انسان نسبت به مرکز تدارک تفرق و تهديد و توطئه در ميان جهانيان، يعنی مجموعههای يهودی خزيده در ميان تمام ملل، صادر کنند.
۱. فرهنگ و تمدن و دانش و هنر و صنايع و توليد در جهان، وامدار مطلق ساکنان کهن شرق ميانهاست که دستآوردهای بینظير تفکر و فنآوری آنان، هنوز هم موجب حيرت هنرشناسان و صنعتگران و نوآوران تکنولوژی در جهان است. آن چه را که آدمی امروز میداند، در تمام زمينههای زيستی و تدارکات اجتماعی و فنی و قانونگذاری و مراکز تجمع همانديشانهی عمومی، برای نخستين بار در عمق تاريخ شرق ميانه، و در ميان ملت هايی کليد خورده، که از جمله نامهای شناخته شده و پرآوازهی بابل و آشور و ايلام وآراميان برای جهانيان شناخته شده است. علاوه براين نامهای پرنور بينالنهرينی، از مجموعههای زيستی تواناي ديگری در سراسر ايران باخبريم، که کتيبههای داريوش اول در مراتب مختلف و از جمله در سنگ نگارهی مقبرهاش در نقش رستم، از آنان با اين اسامی ياد میکند: پارس، مد، اووج، پرثو، هرتیو، باختریش، سوگود، اووارزميش، زرک، هرووتيش، ثتگوش، گدار، هيوش، سکا، هومورگا، تيگرخودا، بابيروش، آثورا، اربای، مودرای، ارمين، کتپتوک، سپرد، یوون، سکاتینئی پردری، اسکودر، یوونا تک برا پوتایآ، کوشیيا، مچيا، کرکا، ثاتيید.
تقريبا شناسايی کامل و مطمئن غالب اين اسامی ناممکن است و حدسهای جاری کنونی در اينباره که مثلا منظور از مودراي در متن اين کتيبهها مصر است و يا یوون اشاره به يونان دارد، ذرهای قابل اعتنا نيست و جستوجوگران نوين در شرق ميانه موظف و ملزماند که از اين پس برای شناسايی محيط جغرافيايی و توانايیهای بومی و قومی اين ملتها کوشش تازهای را آغاز کنند. آن چه را که اينک و درکنکاشهای تصادفی و غالبا غيررسمی اعلام میشود، برمبنای موقعيت جغرافيايی کنونی است و تجمعهايی را با نامهاي جيرفت و حسنلو و سيلک و مارليک و سيستان و زيويه و غيره میشناسيم که نمیدانيم در روزگار داريوش چه ناميده میشدند و کدام خطاب کتيبهی مقبرهی داريوش متوجه و مصدر آنان است. چنان که نامگذاریهای قومی کنونی، مانند بلوچ و کرد و لر و گيلک و املشی و سيستانی و ترک و غيره، نامگذاری پس از اسلام است و هنوز نمیدانيم که تجمع های موجود اقليمی و قومی کنونی، در دوران پيش از پوريم چه نام داشتهاند چنان که مطمئنيم مراکز تجمع کنونی و صورت اسامی شهرهای تبريز و اصفهان و يزد و رشت و مشهد و پاوه و مهاباد وکاشان و کرمان همگی پس از اسلام پايه ريزی و نام گذاری شدهاند.
۲. مورخ خلاء و بیخبری مطلق موجود در موضوع پيشينه و متعلقات اقوام ايرانی را، تا آنجا که ناگزيرند متن پريشان شاهنامه را شناسنامهی خود بپندارند، سند انهدام کامل اين اقوام در ماجرای پليد پوريم شناسايی میکند و میتواند با قراردادن اين اشاره، درکنار فقدان کامل دستساختهها و نمونه يافتههای باستانشناسی، اثباتکند که ابعاد خونريزی سراسری در ماجرای انتقامجويانهی پوريم تا آنجاست که حيات و هستی مردم شرق ميانه به يکباره متوقف مانده و باستانشناسی جهان هنوز آثاری از تجمع و حضور متمدنانه و يا حتی متفرق انسانی به صورت شهر، ابنيه، لوازم مصرفی فلزی يا سفالين، قطعات زينتی، آلات و ابزار جنگ و شکار، معبد و بازار و گور و مقبره و سنجاق سر و دکمه و يا حتی اسکلت برهنهی انسانی را در سراسر شرق ميانه نيافته است که با اطمينان بتواند تعلق آن را به دوران دوازده قرنهی ميان پوريم تا ظهور اسلام اثباتکند. چنانکه پس ازآخرين يادآوری داريوش درکتيبهی نهايی مقبرهاش، ديگر بههيچ صورت و در هيچ سندی، از آن سی مجموعه و مرکز تجمع و تمدن و توليد در شرق ميانه ياد و نامی نمی آید.
۳. اين ادعانامه صاحبان آراء را بهانديشه دربارهی آثارتخريبی ماجرای پوريم درمجموعهی تمدن بشری دعوت می کند و تذکر میدهد که توقف پويايی در شرق ميانه به ايستايی مطلق رشد در سرنوشت تمام بشر و انحراف در مفاهيم و تعاريف تمدن منتهی شد و از آن که يهوديان پس از تخريب کامل تمدن شرق ميانه با تحريک و تطميع امپراتوران روم، دومين مرکز تجمع و آگاهی کهن و مادر شهر آزاد انديشی باستان پس از شرق ميانه، يعنی يونان و آتن را نيز به درازای شش قرن به مخروبه بدل کردند، تا مطابق لافزنیهای تلمودی، و مکمل کليسايی آن، خود را تنها سخنگو و سابقهدار در معرفت بشری معرفی کنند، موجب شدند تا دو هزار سال پس از پوريم و در اروپای قرون وسطا نيز سطح آگاهیهای عمومی، در تمام زمينهها، از توانايیهای کهن مردم شرق ميانه و يونان عقب ماندهتر بماند که معنای صريح آن درجا زدن دو هزار سالهی تمدن انسانی، پس از تمهيدات يهودی برای ايجاد امنيت و سروری قومی مورد تقاضای آنان بوده است، چنانکه هنوز و در دوران معاصر هم از آسيبهای بنيانی حادثهی پوريم نياسودهايم و تقريبا تمام توطئهچينیهای سياسی و اقتصادی و فرهنگی جهان و کليهی اقدامات کودتايی قرن اخير، بازساخت در مقياس کوچکتر پوريم است که از پس حضور مجدد يهوديان درعرصهی سياسی و اقتصادی و فرهنگی جهان ديکته و تدارک میشود. چنان که اقدام لابیهای يهود، در تمرين يک پوريم جديد، به صورت نسلکشی عيان و آشکار کنونی، در ماجراجويیهای فلسطين و عراق و افغانستان و منتقل کردن مسئوليت اين کينهتوزی و زياده طلبی بر دوش مسلمين ظاهرا تروريست، عملکردن دوبارهی همان شيوهای است که محصولات فرهنگی اخير يهوديان، به صورت تاليفات تاريخی، کوشيده است پس از محو آثار و رد پای اقدام پوريم، مسئوليت سکوت تمدن و توليد در شرق ميانه را به دوش سرباز ظاهرا خونريز شمشير به دست عرب مسلمان منتقل کند، آن هم در حالی که باستان شناسی جهان قادر نيست ساخت يک خنجر کوچک دفاع شخصی در سراسر شرق ميانه را، در فاصلهی پوريم تا قرن دوم هجری اثبات و نمونهی آن را عرضه کند!
اينک اين ادعا نامه خواهان رسيدگی جمعی فرهنگ مداران سراسر جهان به ماجرای به عمد در فراموشی قرار داده شده ی پوريم و ارزيابی تاثيرات مخرب آن در متوقف کردن پروسهی رشد بشری است، تا از اين طريق وجدان آدميان نسبت به توطئهی تازه برای درگيرکردن هستی کنونی انسان در يک ماجرای بنيان برافکنانهی پوريم جديد، که يهوديان مشغول تدارک مقدمات آنند، آگاه و هوشيار شود و پيش هنگام به افشای آن و مدافعهی جمعی مشغول شويم. واضح است که مسئوليت کشورهای مسلمان شرق ميانه و اقوام ترک و فارس و عرب و لر و کرد و بلوچ و گيلک و غيره، که يهوديان در آن ماجرای پليد پوريم پيوندشان با پيشينيانشان را بريدهاند، بيشتر است، چنان که پیگيری خردمندانه و بدون تعصب پوريم، مردم منطقهی ما را به يک وحدت در تجديد حيات و حتی وحدت قومی نوينی میرساند که نور آن بر اثر ظهور آفتاب اسلام، بر هر ساکن کنونی شرق ميانه، پس از ۱۲ قرن اقامت در سکوت و تاريکی، تابيده است.
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در چهارشنبه دوم شهریور 1384 و ساعت 0:38