نوعی مباهله 3

سرانجام و به خواست خداوند سلسله بررسی های ایران شناسی بدون دروغ، به حوزه ی پایانی خود نزدیک می شود و آخرین قطعات این پازل عظیم در جای خود قرار می گیرد، که تصویر پر نقش و نگاری از مجموعه جعلیات شیادانه ماموران فرهنگی یهود، در کرسی های گوناگون علوم اجتماعی و انسانی و در سطوح عالی دانشگاه های بزرگ جهان از کار درآمده است. گردش زوایا در تنظیم و ترسیم این تابلوی بی مشابه و مثال، چنان با ملاحظه و دخالت همه جانبه ی قدرت عقل طراحی و اجرا شده است، که از میان مداخل بس متنوع و مهم آن، حتی جا به جایی نام سرباز و صحرایی نیز دیده می شود. چاله ی بس کوچکی که در راه روشن فکری مهمل پسند ملی تراشیدم که با گردن در آن افتادند و معلوم شد آنان که با ریز بینی، اشکالات کوچک این نوشته ها را هم بیرون می کشند، درسعی جمعی، از حد همان تشخیص، که هم سرباز و هم صحرای آن قلابی است، پیش تر نرفته، و بر این هزار برگ نوشتار بی پیشینه ذره غباری بزرگ تر از آن را نیافته اند تا جار زنند و در بوق گذارند. از این راه بوده است که معاندین عوام اندیش این تزها را شناخته ایم که فی المثل حتی در باب علت تعویض آن لوگوی سنگی فراز سر داریوش نیز خموش مانده اند، که شرح آن را در یادداشت شماره ۵۰ آورده ام! اینک مخالفان این مجموعه بررسی ها از هر سو در محاصره اند، راه گریزی نی یابند و مسلم می دانند بر اساس آن اشاره در مقدمه کتاب هخامنشیان، در پهنه ی وسیع این تاملات، اندک فضای تهی برای لم دادن هیچ پان اندیشی نمانده و قادر نیستند برای اختفای هیچ مضمون و محتوای قوم گرایانه، که سنان آن رو به سلامت اسلام دارد، کوچک ترین شکاف و گوشه ای بیابند و چاره ندارند جز این که یا کلیت آن را مردود شمارند، که کوشش بی ثمری است، یا بر صحت هر سطر آن گواهی دهند که با دور ریزی بدایع و باورهای کنونی در حوزه های مختلف برابر می شود. این تحقیقات در حصار بسته ی خود راهی برای دخول مداخله گرانه و مخرج و روزن بازی ندارد که سوداهای قوم پرستی را در خود جای دهد و به مفهوم درست آینه ای بی رگه و شفاف است که به دست گیرنده ی آن، لاجرم باید جسارت دیدار شمایل نامنکسر و غیر یهود ساخته ی خویش را نیز داشته باشد.

باید اندکی هم در باب زبان این داده ها بگویم. نزد من چنان ذخیره ای از لغات و ذوق بیان است تا به تعداد مضامین ذهنی خود سایبان مخصوص زنم و لحن و واژگان مناسب به کار برم. سنجش صحت این ادعا، با مراجعه به کتب، داستان ها و یادداشت های عرضه شده در وبلاگ هم میسر و آسان است. مثلا آن شیوه گفتار که در شاهکار نقد ادبی جهان، یعنی کتاب مگر این پنج روزه آمده، بی تشکیک و تردید در یکسانی صاحب قلم، به کلی با آن نحوه که در کتاب هخامنشیان آورده ام، متفاوت است، چنان که الفاظ آرایشی در داستان گران سنگ یاغی با زبان حکایت نوبت و صلوات یکسان نیست، بهره و بلدی که تقریبا در دیگر نوشته های خودی و بیگانه به ندرت دیده ام. در عین حال می پذیرم که مار گفتار در این مجموعه مقالات، گزنده ای دردآور بوده و به زمان ورود به کتاب چهارم، یعنی برآمدن مردم گزنده تر خواهد شد، که آن چه خوانده اید تنها مقدمه ای بر رویدادهای روزگار اخیر بوده است تا اثبات شود در هیچ دوره ای از کریم خان تا انقلاب ۵۷ هم، به میزان سطری از حقیقت تاریخ ایران نگفته اند، این گزندگی عمدی از آن باب بوده است که هرگز و در هیچ مدخلی خود را رویاروی صاحب نظری معتبر و محترم نیافتم. شیادانی در مقابل بوده اند، بر دکان قلب و قلابی فروشی خود، تابلوی دانشگاه های بین المللی زده و پادوهایی لایق آبدارخانه، که عنوان پروفسور ایران شناس داشته اند. در اساس از خوانندگان پوزش می خواهم که با ملاحظه کاری های بی هوده، خطاب های لایق این سارقان فرهنگ و عقلانیت مردم بی آزار شرق میانه و جهان را نیاورده ام، که شایسته و درخور ناسزای مطلق اند!

مدت زمانی می گذرد که از خود می پرسم علت این همه گشاده دستی در اهدای رایگان انواع اطلاعات دائرة المعارفی، در علوم انسانی و ضمائم آن چیست که به هر نحو و در بساط های گوناگون، در اوراق وب پراکنده اند و پاسخ خود را سرانجام گرفته ام که سود اصلی صاحبان این صفحات، در تزریق آسان دروغ به اذهان ساده لوحانی است که مشاطه ی ذهنیات قوم پرستانه ی خود را به این بزک خانه ها می سپارند و این حقه بازان پرده باز را گواه می گیرند که به نام گردن کشی های تصوری و تاریخی آنان سند منگوله دار صادر کرده اند و چنین مترسکانی را نگاهبان جالیز خیالات خوش خویش شناخته اند چندان که گویا آن مبلغان ماهر خرابه های تخت جمشید، جور چینان کاخ های کوروشی در چغندر زار پاسارگاد، حک کنندگان کتیبه های نونوشته ی پهلوی در نقش رستم، بالا برندگان مقبره ی قلابی طغرل سلجوقی در شهر ری و بر پا کنندگان مسجد شیخ لطف الله در اصفهان قرن پیش، به محض ورود به مرز زبانی ترکان، به فرشتگانی صاحب جاه فرهنگی بدل شده اند، که از عهده ی نقش دو تکه سنگ در اورخون و یا بنای بدلی قلعه ای نونوار در ازمیر، مگر با همت سلاطین عثمانی موجود در باسمه های نقاشی بر نمی آمده اند و می توان به سلامت گفتارهای آنان سوگند موکد جاری کرد!!!

ترکان عثماني قسطنطنيه را  فتح مي کنند و به عنوان قدرتي منسجم مانع نفوذ اروپائيان در سرزمين هاي شرقي مي شوند.

سلطنت مجارستان به دست امپراطوري عثماني سقوط مي کند.

عثماني ها بين‌النهرين را تصرف و سيادت خود را بر سواحل جنوبي ايران تثبيت مي کنند!

پرتغالي ها نقاطي را در جنوب ايران را اشغال مي کنند و تنگه هرمز را تحت کنترل خود درمي‌‌آورند!

شاه عباس به کمک نيروي دريائي سلطنتي بريتانيا و کمپاني انگليسي هند شرقي پرتغالي ها را از سرزمين خود بيرون مي راند.

نبرد وين ثابت ميکند که توسعه طلبي عثماني‌ها در اروپا محدود شده است.

با شکست امپراطوري عثماني، قدرت فرانسه در بعضي از اراضي قلمرو عثماني مانند سوريه و لبنان جايگزين نفوذ عثماني مي شود. فرانسه همچنين مستعمرات سابق آلمان موسوم به توگو و کامرون را ضبط مي کند.

تکرار ادعاهای فوق، که با قصد فریب چند سویه ی ما تدارک دیده اند، بدون رسیدگی های ضرور، از زبان هرکس و در هر اندازه ای، از موفقیت کامل تدوین کنندگان این دائرة المعارف ها در نصب کلاه بوقی نادانی بر سرها خبر می دهد و سخاوت آنان در عرضه ی مجموعه دانایی های لجن آلوده ی کنونی در حوزه تاریخ و علوم اجتماعی و ادبیات و فلسفه و عرفان و غیره، چنان است که بعید نیست به زودی حتی برای هر مراجعه کننده به این مراجع موهوم هدیه نیز بفرستند!!! بر این قرار برای مشتریان میدانی این گونه معرکه گیران کنیسه و کلیسایی و آن که همانند قلقلکی از فتح قسطنطنیه و جنوب ایران به دست ترکان عثمانی شادمانی می کند، اثبات این که سرزمین فارس و سراسر ایران تا زمان اصطلاحا صفویه و زندیه، کاروان سرا و جاده و بازار و حمام و آب انبار ندارد، بی اثر و اعتبار است. چنین کسان از خود نمی پرسند چرا موزه های کشوری که سلطان محمد فاتح و توپ های دور زن ۶۰۰ ساله داشته اند، که احتمالا در چادرهای ایلی سلجوقیان و عثمانیان ریخته می شده، به جای چاشنی یکی از آن توپ ها، موی ریش و قبای پیامبر را به نمایش گذارده اند که به تمامی با تاریخ قوم ترک بی ارتباط است؟! این سراسیمه شدگان پیش هنگام از رویارویی با حقایقی در باب پیشینه سیاسی و فرهنگی قوم خود، که هنوز به آن وارد نشده ام، حتی آماده اند همان چنگیز خون ریز را در چنته ی تاریخ خود نگهدارند و رشته جاده های سراسر چین را دیوارهایی در برابر شجاعت و بی پروایی و تیز چنگی مغولانی بگیرند، که باز هم ارتباطی با ترکان ندارند!!؟

مطمئن نیستم دیدار این تصویر از جاده های چین هم، که در جنگ جهانی اول برداشته اند و از دو سو گذرگاه کاروان هایی از اسب و قاطر و شتر و الاغ است، بتواند ذره ای تحرک اندیشه در کسانی پدید آورد که چون فارسیان نیازمند رستم دستان و سام نریمان خویش اند و اگر افسانه های دده قورقود و چنگیز خان را از آنان بستانید از نظر تاریخی خود را برهنه می بینند و شاید بنویسند این معبر مخصوص را چینیان برای گذر مغولانی تعبیه کرده اند که به علت کوتاهی قد توان بالا رفتن از دیوار را نداشته اند!!! ما شاهد سکوت ذلیلانه ای بودیم که در برابر تصویر مسجد شیخ لطف الله در حال ساخت به عهد رضا شاه برقرار شد، حالا ببینیم پیروان شاه اسماعیل صفوی که باز هم در باب آن عکس که دانسته های کنونی صفوی مسلک را خاکستر می کرد، مطلبی نیاوردند در دیدار از این تصویر چه می کنند و چه گونه چنگیز خان شان را بدون پرش از روی دیوار مزاحم، به پکن می رسانند؟!!

مورخ قادر به تشخیص نیست که این سربازان، مغولان از دیوار بالا آمده اند و یا چینیان مدافع دیوار، که در طول آن رژه می روند؟! و به جد می پرسد مگر سرزمین چین جاده های مناسب نداشته است که آن چهارپا داران، با اسب و قاطر و شتر و این سربازان با کلاه و کوله بار، از روی ذیوار آمد و رفت می کنند؟!  

«ابتدا به اختصار توضیح دهم آن چه به اراده ی الهی در دو سه یادداشت آینده عرضه خواهد شد، گرچه مبحثی منفرد و مجزا می نماید، اما مقدمه ای است زمینه ساز برای ادای مطلبی که به عنوان برداشت نهایی از مسائل دوران مشهور به صفویه در پیش دارم و در خلال جمله ای بیاورم که محقق با انقیاد خویش در رسن رعایات و تعارفات، نمی تواند مطالبی را بیان کند و منطقی را به پیش راند که مقتدرانه آگاهی و فرهنگ کنونی را، در این یا آن حوزه، مختصرا تغییر دهد. از آن جمله  ورود به مبحث خط و زبان و لهجه و غیر آن است، که کسانی با تمسک به عنوان زبان شناس، برای برداشت های تاریخی و تمدنی از آن ها، به مثابه ابزار استقرار توهماتی بی پایان در مقوله ی دیرینگی اقوام و تثبیت هویت هایی سود برده اند، که تاکنون حتی مشمول نظارت های نخستین هم نبوده است. تا آن جا که می توان گفت باز کردن مباحثاتی درباره ی زبان های کنونی و جاری در منطقه ما، نه گشودن دریچه ای بر مقوله ی شناخت، که فراهم آوردن فرمولی در حاشیه است تا تاریخ سراپا جعلیات شرق میانه را در لفافه لفاظی های دیگری بپوشانند که حاصل آن هرچه بیش تر نشناختن یکدیگر است. مورخ محصول نهایی سنه های متوالی کنکاش خود را، که برای آن اعتباری یگانه و یونیک قائل است، به عنوان آینه ای در برابر ملل شرق میانه قرار می دهد تا مگر بر حوصله ی خود شناسی و محاسبات رفتاری و گفتاری خویش بیافزاییم تا آن مرز که بپذیریم و قانع شویم، علی رغم گمان های گوناگون کنونی، هیچ هویتی در شرق میانه، از پس جنایات پوریم، جز موجودیت اسلامی، منطق تاریخی، واقعیت مادی، استمرار دورانی و از زمانی معین اصالت فرهنگی ندارد». (از مقدمه یادداشت ۱۶۰ ایران شناسی بدون دروغ)

این مقدمه ی یادداشت شماره ی ۱۶۰ از مجموعه نوشتارهای ایران شناسی بدون دروغ است. آن کس که بی توجه به مطالب این نوشتار، هنوز برای ثبت بی سند قدمت تاریخی قوم خود، که نمی دانم در صورت اثبات هم کدام گره از نا به سامانی های این منطقه را می گشاید، نیازمند حضور چنگیز خان و خط اورخون است، هیچ تفاوتی با آن فارس پرست رستم ستا و شاه نامه خواه ندارد که خط و کتاب مجعول اوستایی را اساس فرهنگ جهانی می داند و هیچ یک علاقه ندارند که پورپیرار وضع قلابی و توطئه آمیز موجود را درهم بریزد، زیرا کنیسه و کلیسا هنوز از توسعه ی قوم پرستی میان مسلمین شرق میانه نصیب و بهره ی کافی را نبرده اند؟!!! (ادامه دارد)    

ارسال شده در جمعه، ۱۵ خرداد ماه ۱۳۸۸ ساعت ۲۰:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان