نوعی مباهله، ۲

آخرین نمونه از حاصل تلاش هایی که به صورت فیلم و نمایش و سخن رانی و شعر و قصه و روزنامه و مجله و اظهار دل خوری و ارسال ناسزا و لغز پرانی و نشست های هفتگی و سمینارهای داخلی و خارجی علیه نوداده های «تاملی در بنیان تاریخ ایران» انجام می شود، فصل نامه بازسازی شده ای به نام فروزش است که با پست به دستم رسید و برای شناخت محتویات آن کافی است نگاهی به تصویر روی جلدش بیاندازیم.

به راستی آن چه در این فصل نامه خواندم، خیال پردازی و موهوماتی بود، درست به قواره ی همین عکس و به دور اندیشی و صداقت آن کسان آفرین خواندم که این تصویر مجعول و معیوب را تراکت معرفی مطالب فصل نامه ای قرار داده اند که غالبا جز خیالات خام و خنده دار، متنی در باب تاریخ ایران عرضه نکرده است.

«ایران از جمله کشور های معدودی است که درک وزن و موقعیت جهانی امروز آن، به میزان بیش از اندازه معمول, بستگی به تاریخ و فرهنگ آن و میدان جغرافیایی نفوذ تاریخی و فرهنگی آن دارد. در این زمانه می توان به یقین گفت که موضوع ایران برای همه آنهایی که برنامه جهانی دارند، عاملی مهم است. ما نیز هم چون استاد محمد علی ندوشن بر این باوریم که «ایران هنوز حرف هایی برای گفتن دارد»، که اگر درست و به جا و از راه های موثر ادا شود، گوش های شنوا هم خواهد داشت». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص 2، سخن سر دبیر)

بر مبنای آن چه در این فصل نامه قابل برداشت بود، کسانی برای ایران حرف هایی هزار بار مکرر شده داشته اند از این قبیل که سه سال پس از انتشار مستند تختگاه هیچ کس هنوز هم تخت جمشید را نگین معماری جهان می دانند و با باوری بچگانه آب و آتش و خاک و باد و عقل و آزادی را تحفه ی اجداد نازنین شان به جهانیان می شمارند!!!  

«ایرانی هستیم پر شماره، پر جمعیت، نشسته بر میانه ی دنیا، مستقر بر پل فرو ریخته میان شرق و غرب، و میراث دار افتخاراتی درخشان و شکوهی بزرگ که بسیار به آن می نازیم و بسیار با خدشه دار شدنش آشفته می شویم. وارثان نخستین تمدن جهان هستیم . بنیان گذار نخستین تمدن جهانی هستیم، بر سازندگان اولین قوانین بین المللی پایدار هستیم، و برای بخش مهمی از تاریخ بسیار بسیار طولانی خویش، ابر قدرتی جهانی بوده ایم. هر کس که سودای جهان گشایی داشت به خانه مان حمله کرد، چرا که برای دیر زمانی خانه مان مرکز جهان بود، و با سرسختی، مقدونی و عرب و ترک و مغول و روس را در خود هضم کردیم و باقی ماندیم تا به میراث خویش و تداوم خویش ببالیم. اینک ماییم، صد و چهل میلیون نفر مردمان ایران زمین، بسیاری جوان، بسیاری با سواد و بسیاری مهاجر و سرگردان، که خود را تاجیک، افغان، ترکمن، ارمن، گرج، آذری – یا بیشترشان – ایرانی میدانند». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص 4، شروین وکیلی، مقاله ی فراخوانی برای دگرگون ساختن هستی)

از این گفتار در باب احوال مستقران بر پلی فروریخته، که مفتخرا در میان امواج دروغ غوطه ورند، محظوظ شدید؟ به یاد آوردم ملا نصرالدین را که زمانی ادعا کرده بود در میانه ی دنیا نشسته است و معترضین ناباور را هدایت می کرد برای اثبات ادعای او زمین را متر کنند!!! حالا چنین آدمی که افغان و ترکمن و ارمنی و گرجی و آذری و تاجیک را ایرانی می داند، به سرش زده است که همه را برای دگرگون کردن هستی به گرد خویش بخواند. به گمانم حاصل سعی او به آن جا خواهد رسید که اگر سرانجام هسته ای از حیات، به هر شکلی، در گوشه ای از کائنات شناخته شد، ایشان بی درنگ یک شناس نامه ی ایرانی برای آن صادر کنند.

«ببینید تقریبا هیچ کشوری خصوصیات ایران را از این جهات ندارد: نخست این که در مرکز دنیای شناخته شده است؛ پیش از این که آمریکا کشف بشود و پیش از این که استرالیا شناخته شود و نامی از آن در میان باشد. اگر از شمال و جنوب و شرق و غرب به نقشه جغرافیا بنگرید تقریبا در مرکزی ترین نقطه به ایران بر می خورید. از طرف شرق می خورد به منتهاالیه چین، و همین طور از شمال و جنوب در مرکز آسیا قرار دارد. این مرکزی بودن، یعنی محاصره بودن توسّط مجموعه ای از کشور ها». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص 8، محمد علی اسلامی ندوشن، مقاله رمز مداومت تاریخی ایران)

این یکی مشغول آن است که توصیه ی ملا نصرالدین را عمل کند و با متر خیال، پس از دور انداختن یک سری سرزمین ها، بالاخره ایرانیان را در مرکز جهان سکنی می دهد. حالا مگر آن وسط چه خبر است و چه خیر می کنند که این سوخته جانان معتکف شده در مرکز زمین، حاضر به یک وجب جا به جا کردن خود نیستند؟!  

«زمام تفکّر را ایرانیان به دست گرفتند. یعنی توانستند شایستگی خود را از طریق کارهای فرهنگی نشان دهند. خاصّه از زمانی که زبان فارسی دری پا به میدان عمل گذاشت استعداد ها توانستند خودشان را به زبان ملی ابراز کنند و این کار هم شد، به طوری که در عرض 50، 60 سال – یعنی از دوره یعقوب لیث که اولین شعر فارسی گفته شد تا آغاز کار سامانی ها – چند شاعر بیشتر نداشتیم ولی از آن پس، یک باره سیل اشک سرازیر گشت. در زمان سامانی نه تنها شعر بلکه کتاب های تفسیر و کتاب های بسیاری دیگر به فارسی نوشته شد. رودکی بیش از یکصد هزار بیت شعر گفت، اگر این تعداد نبوده لااقل چند ده هزار بوده که متأسّفانه در طی زمان از دست رفته اند و جز اندکی از آنها در دسترس نیست». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص10، محمد علی اسلامی ندوشن. مقاله رمز مداومت تاریخی ایران)

با این وصف، ظاهرا زبان ما را از آن روی دری گفته اند که گویا ناگهان از در بیرون زده و وارد میدان عمل شده است! می گویند پهلوانی ادعا داشت که در یک شب برفی، با یک ضربت مشت، ده گرگ را بی جان کرده است. اطرافیان یادآور شدند که با یک ضربه ی مشت ده گرگ را نمی توان کشت. پهلوان گفت شاید هم که هشت گرگ بود. باز هم کسانی قانع نشدند و گوینده را به تجدید نظر دعوت کردند. پهلوان دوباره گفت که در هیاهوی آن زد و خورد شاید هم که اشتباه کرده باشم و چهار گرگ بوده اند. اما هنوز ناباوری در صورت اطرافیان او باقی بود و معترض شدند که چهار گرگ را هم نمی توان با یک ضربت مشت کشت. پهلوان با دل خوری قسم خورد که محال است از یک گرگ کم تر را قبول کند. حالا حکایت تعداد ابیات رودکی شاعر است، می گویند صد هزار بیت سروده از این دست: «شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب، فرزند آدمی به تو اندر بشیب و تیب»، که اندکی از این گونه لکنت زبان ها را بر مبنای حدس و گمان هایی بی اساس باقی می گویند و اگر قبول نکنید که رودکی نام ناشناس صد هزار بیت سروده باشد، آماده اند به ده هزار بیت تقلیل دهند، ولی زیر بار کم تر از آن نخواهند رفت. چنین است اوضاع همه چیز این مردم تحمیق و تخدیر شده که جز افسانه هایی در باب هیچ چیز خود نشنیده اند.     

«ساختن و پرداختن سریع پل استوار به هنگام  لشگر کشی ها و حفر کانال های بزرگ نظیر کانال سوئز که به همت ایرانیان حفر شد و ایجاد بناهای باشکوه، ذوق و هنر و احاطه ی مهندسان ایرانی را بر مسایل ریاضی و فنی نشان می دهد. آموزشگاه های درباری هخامنشی را باید نقطه ی شروع کار سازمانی آموزش و پرورش جهان دانست و تا جایی که اطلاع داریم اولین دانشکده ی پزشکی جهان به وسیله ایرانیان در مصر تاسیس شد و دانشکده ی معروف گندی شاپور در عهد ساسانیان سرمشق شایسته ای برای تمام مدارس عالی جهان شناخته شده است». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص13، محمود امامی نائینی، مقاله ی پرتو فرهنگ ایران در تمدن جهان)

به گمان شما دارنده ی چنین نگاهی به مسائل ایران و جهان را می توان با ساخت ده مستند دیگر نظیر تختگاه هیچ کس دعوت به تجدید نظر در قضاوت های ملی و جهانی خود کرد؟ آیا از آن ها که در یک پاراگراف چند سطری ایرانیان را سازنده ی دانشگاه های پزشکی در مصر می دانند که از ۴۰۰۰ سال پیش ابزار و وسائل جراحی مدرن و مورد تقلید در اتاق های جراحی امروز داشته اند، می توان پرسید که چرا یکی از آن دانشکده های پزشکی را در ایران نساخته اند و اصولا سلسله ای که مرکزی برای خوابیدن شبانه و استراحت روزانه امپراتورش ندارد، با کدام بضاعت به حفر کانال و تدارک بیمارستان در مصر دست زده است و آیا سرانجام راهی برای تعیین تکلیف نهایی با چنین اوهام و اوصافی یافت خواهد شد؟! 

«ابوریحان بیرونی می نویسد: در زمان ما، در «جی» که یکی از شهر های اصفهان است، از تل هایی که شکافته شده، خانه هایی یافتند که عدل های بسیاری از پوسَت درختی که توز نام دارد و با آن کمان و سپر را جلد می کردند، پر بود. این پوست های درخت به کتابت هایی مکتوب بود که دانسته نشد چیست. 
این ندیم آورده است: در سال سیصد و پنجاه قمری، سغی [سقفی؟] خراب گردیده است که جایش معلوم نشد. زیرا از بلند بودن سقف آن گمان می کردند که توی آن خالی و مصمت است، زمانی که فرو ریخت از آن کتاب زیادی به دست آمد که هیچ کس توانایی خواندن آن را نداشت».(فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص34، فریدون جنیدی، مقاله آموزش و فرهنگ در ایران پیش از اسلام)

بدون شک اگر ملتی بر سندی مهر تایید زند که در آن اقرار شده باشد به طور عام از زیر بته درآمده اند و حامل هیچ میراث فرهنگی در هیچ زمانی نبوده اند، باز هم هویت کامل تری از کسانی دارند که این گونه مهملات محض را موجب گردن کشی فرهنگی خود قرار می دهند و جملاتی را موجب ارجمندی تاریخ و فرهنگ خود می شناسند که حتی درک عادی ترین مفهوم خرد پسند از آن نا میسر است. آیا از زبان کسانی که آماده نیستند با این مباحثه درگیر شوند که خط عرب و با یقین کامل خط فارسی تا همین چند قرن پیش استعداد کتاب نویسی نداشته اند، تکرار ادعای ابن ندیم که دارو ساز ناشناسی را در قرن اول هجری مولف شش هزار جلد کتاب می داند، مطلب دور از انتظاری است؟!  

«زمان، 558 پیش از میلاد است. کوروش 41 ساله، پسر کمبوجیه (شاه – شاه استاندار پارس) و ماندانا (شاهدخت مادی، دختر آستیاگ پادشاه) به تازگی به جای پدر، بر تخت شاهی انشان نشسته است. انشان، پایتخت ایلام بود که پس از حمله ویرانگرانه آشوریان، از نفس افتاده، پذیرای پارسیان، عمو زادگان مادی ها بود. او، با این نسب که پدرانشان سه نسل شاه بوده اند و هم چنین اخلاق خوبی که دارد (مهربان، دوست دار یاران و غم خوار مردمان)، میان دو قوم دارای محبوبیت است. کوروش که تیز هوشی و زیرکی ویژه ای نسبت به طبیعت انسان و درکی عمیق از نیرو های سیاسی جهانی روزگار دارد، به این نتیجه می رسد که بسیاری از اشراف ماد که زیر فرمان آستیاگ اند از پادشاه راضی نیستند». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص۴۱، علیرضا افشاری، مقاله داستان کوروش بزرگ)

این نقالی مطلقا ناشیانه که صدای بر هم کوفتن دست های مرشد نیز از میان آن شنیده می شود، حاوی اکتشافات بزرگی است که احیای بی استناد آن برای یک قلم خود کار، در دست خیال پردازی قوم پرست چندان دشوار نیست. او به مدد اسطرلابی از تعصب و تعلق، از تاریک ترین زوایای ذهنی کورش و آستیاک و  ماندانا با خبر است و دکوری بر پا می کند که شایسته ی نزول اجلال شاه خوش اخلاق او باشد، که ظاهرا از زیر و بم امورات سیاسی جهان زمان خود، از طریق گوش دادن مدام به برنامه ی سی ان ان داریوشی خبردار بوده است. آن گاه به همین قصه پرداز آسان گمان، هزار تصویر از شیراز فاقد تجمع چشمگیر در پنجاه سال پیش نشان دهید، باز هم ذره ای از شیفتگی او نسبت به بزرگان ادب و حکمت فارس کم نخواهد شد، حتی اگر ضرور شود که وجود  یک شیراز زیر زمینی را ادعا کند.    

«استورگان ایرانی در چهارچوب دولت های پی در پی سلسله های اشکانی و ساسانی همچنان محفوظ ماندند و بر خلاف سایر استورگان منطقه، هم چون استورگان میان رودان که به دلیل انقطاع تاریخی و نهادی (فقدان دولت) رو به فراموشی گذاشتند، پس از اسلام نیز مایه مباهات ایرانیان بودند و در رستاخیز سیاسی ایران در قرن یکم هجری نقش آفرینی کردند. همین قدرت و جذبه بخش استورگانی تاریخ ایران بود که بسیاری از پادشاهان تاریخ ایران پس از اسلام نظیر سلطان محمود غزنوی، فرمانروایان شمال ایران (آل بویه و دیلمیان) و حتا شاه اسماعیل صفوی به آن مباهات می کردند و با رساندن نسب خود به سلسله استورگانی و شخصیت های استوره ای ایران، هم و غم جهت استحکام دولت ایرانی و باز سازی فرهنگی، تاریخی، تمدّنی و سرزمینی آن به کار می بردند. بسیاری از ایرانیان نیز از طریق تداوم شیوه های روایت گونه این تاریخ کهن و باستانی، هم چون شاهنامه فردوسی، به ویژه بخش استورگانی آن، با گذشته خود آشنا و به شناخت هویت ملی خود نایل می شدند». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص۴۹، حمید احمدی، مقاله بنیاد های هویت ملی ایران)

اگر دست چنین مولفی را بگیرید، دور این سرزمین بگردانید و هزار شاهد مستقیم از تهی بودن آثار تجمع و فقدان مراکز عام المنفعه ی مورد نیاز شهر نشینی، چون گرمابه و آب انبار و آسیاب و بازار و کاروان سرا و معبد و مسجد و خانه های اشرافی به او بنمایانید، محال است نو دریافت های تاریخی و تمدنی مورد اشاره را با یک بیت از اشعاری عوض کند که به سلطان محمود از بابت فتح بت خانه سومنات هند تبریک گفته است.

«اوست ها در دو منطقه ی اوستیای شمالی در روسیه و اوستیای جنوبی در گرجستان پخش هستند. این قوم بزرگ که به ایران شمالی معروف هستند، خود را به زبان بومی شان، ایرونی مینامند و کشور خویش را ایرستون (ایرستان) می گویند. این ایرانیان دارای یکی از قدیمی ترین زبان های موجود ایرانی هستند و لهجه ی آنان مانند کردهای ایران است. مردمان بی نهایت مهربان، خون گرم و مهمان نواز و بسیار ایران دوست که در کم ترین نقطه ای از جهان می توان دید. آنها بازمانده قوم باستانی و ایرانی آلان هستند که هنوز هم جمهوری خویش را آلانیا می گویند». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص۶۰، مقاله اوستیا، حامد کاضم زاده، سرزمین فرزندان سلم و میراث داران فرهنگ ایرانی در قفقاز)

این یکی مشغول تکمیل ادعاهای شروین وکیلی است و برای مردم اوستیا، که وکیلی فراموش کرده بود ایرانی بخواند در فهرست اصیل زدگان ایران جا باز می کند. باید سپاس گذار خداوند بود که هیچ کس در منطقه و در جهان این گونه لاف های در غریبی را جدی نمی گیرد و چنین نوشته هایی را دست آویز دخالت در امور دولت و مردم دیگر نمی داند، وگرنه باید هر ده سال یک بار با همسایه ای گلاویز شویم، چنان که بر سر نام رودخانه ای با ملت عراق جنگیدیم تا سرانجام و به دنبال ضایعاتی نامحدود، هنوز هم عراقیان آن رودخانه را شط العرب بنامند و پارسیان در مرکز نشسته اروند رود! آیا چنین مولفانی صلاح نمی بینند ده سالی هم با کشور امارات و در صورت لزوم با هر عربی بجنگیم تا تکلیف خلیج فارس هم به ترتیب آن رودخانه ی مرزی غرب تعیین شود؟!  

«نگاهی به سیر تحول و تکامل فرهنگ در ایران علی رغم این که پیشینه ای بلند و بالنده را هویدا می کند گویای فراز و فرود بسیاری در طول تاریخ این سرزمین است به نحوی که فرهنگ و آموزش، گاه به دلایلی از جمله توجه حکومت، نفوذ دین و . . . در اوج عزت بوده و هّم و غّم ملت و دولت را به خود اختصاص داده و گاهی دیگر جز کورسویی از توجه آن هم در موارد بسیار خاص و در طبقات ویژه جامعه دیده نمی شود، با این همه، پیش تازی فرهنگ و تمدن ایران و نقش موثر و زیر بنایی که در ساختن و تکامل تمدن بشری داشته است، بر هیچ کس پوشیده نیست. فرهنگ ایران باستان و به عبارت بهتر، نظام فکری و فلسفی حاکم بر جامعه ی ایرانی به گواهی تاریخ یکی از غنی ترین فرهنگ ها در طول تاریخ بشر است». (فروزش، شماره اول دوره ی جدید، ص۷۳، علی محمد آقا علیخانی، مقاله شاهنامه، کتابی آموزشی است)

متوسلین به قافیه ی گواهی تاریخ، که از هر مسند و منبری شنیده می شود، معلوم نیست کدام تاریخ را می گویند و از کجا بر می دارند؟ کدی است که از فرط و فراوانی مصرف، به علامت و اشاره ای تبدیل شده تا معلوم کند مصرف کننده ی آن، مستند معینی برای ادعای خویش ندارد و می تواند میدان را چندان فراخ بگیرد که به دنبال و با اتکای بر آن، نقش موثر فرهنگ ایران بر رشد و توسعه ی تمدن بشر را بی معارض بگوید. حال باید به برآورد آن حکمت و دانش و توانی پرداخت که بکوشد به صاحب چنین نظری تفهیم کند که ایران پس از پوریم لااقل تا زمان به اصطلاح صفویه، فاقد تجمع انسانی متمدنانه و امکانات تولید و توزیع بوده است!

«فروزش فصل نامه ای در زمینه ایران پژوهی و ایران شناسی است و تلاش دارد به هر آنچه که چیستی و کیستی ایران و ایرانی پیوندی دارد، بپردازد. فروزش می کوشد تا این دست آگاهی ها میان همه ایرانیان – در هر رویه از سواد و با هر باوری -  ببرد و بار دیگر اهمیت اندیشیدن به ایران را به آنان یادآور سازد... نقدها، نظر ها و پیشنهادهای شما، یاریگر ما در راهی که پیش گرفته ایم، خواهد بود، ضمن آن که به نظر می رسد فروزش می تواند جایگاه مناسبی برای معرفی کتاب های که در زمینه ی تاریخ و فرهنگ ایران هستند، باشد. پیشاپیش از حسن توجه و همکاری تان سپاس گزارم». (از نامه تبلیغاتی ضمیمه ی فصل نامه ی فروزش)

با فصل نامه ی فروزش، نامه ای تبلیغاتی با متنی مظلومانه همراه بود که چند سطر فوق را از میان آن برداشته ام. حالا کسی این حضرات بلند مایه در بی مایگی را محک زند. نسخه ای از تختگاه هیچ کس و مجموعه ای از کتاب های تاملی در بنیان تاریخ ایران و آدرس وبلاگ ناریا پنج را برای شان بفرستد و بخواهد آن ها را به مردم معرفی کنند. صحنه ی جالبی پیش خواهد آمد که برای قضاوت فرهنگ شناسان حال و آینده سودآور است.

بدین ترتیب به تعیین کننده ترین حوزه ی بررسی، در دایره ی ایران شناسی وارد می شویم، چندان که به مطایبه مدعی شوم یادداشت های ایران شناسی بدون دروغ موجب برقراری وحدت میان فارس و ترک در نزد کسانی شده است، زیرا از قلم صاحب نظران ترک می خوانیم که من به زبان فارسی ظلم کرده ام. این چرخاندن در بر روی کوبه اش از آن روی صورت گرفته، که سرنوشت دو زبان فارسی و ترکی را به یکدیگر متصل می بینند و گرچه در اعماق ضمیر از نوساز و عاریه بودن فارسی شادمان اند، اما قوم پرستی به یادشان می آورد که این شمشیر دو دم است و در غفلتی، اوراق گمانه های خودشان را نیز خواهد درید. پس به تر آن که اعلام کنند از ابتدا این یادداشت ها ضاله بوده، موجبی برای دفاع ندارد و باید بر جان مسئولین مانع تراش در راه انتشار عمومی آن ها دعای خیر نثار کرد. حالا این جماعت چنان که دیگر نمی دانند فارس و یا ترک اند، چنگیز خان دارند و یا ندارند، همچون بادکنکی، در هوا معلق اند و مدتی است صحنه گردانانی را می بینیم که این تحقیقات آن ها را مسخ و معطل گذارده است، چندان که دیگر جایگاه معینی ندارند، اگر پوریم را بپذیرند پس بر خالی بودن شرق میانه از تجمع متمدنانه ی انسانی تا عمق دو هزاره از پس آن قتل عام صحه گذارده اند، اگر نیمه ساخت بودن تخت جمشید را باور کنند، پس تداوم بی اعتنایی نسبت به آن مخروبه، خبر می دهد که ایران پس از خشایارشا، تا زمانی معین، از حضور مجرد آدمی و مراکز مقتدر سیاسی و اقتصادی خالی بوده است. اگر جاعلانه بودن الفهرست ابن ندیم را قبول کنند پس ایران پس از ظهور و طلوع اسلام را فاقد نمایه های فرهنگی دانسته اند که عارضه آشکار فقدان تجمع متمدن است، اگر پیام روشن آن تصویر ساخت مسجد شیخ لطف الله را دریافت کرده باشند، پس تمام سلسله ی صفویه و به تبعیت آن قصه های تمدن فارسیان و ترکان فارسی گوی صفویه را به گورستان دروغ فرستاده اند، اگر شهر شیراز مقدم بر ۳۰۰ سال پیش را نیابند، پس ناگزیرند پیدا شدن شیراز در عهد کریم خان را آغاز تولد دوباره ی تجمع در آن منطقه بگیرند و برای شاعران و حکیمان گران مایه ی مدفون به شیراز و برای زبان شیرین فارسی فاتحه بخوانند. چنین است که این تحقیقات راه گریز از حقیقت را بر هر جست و جو گری بسته است، مگر بر آن ها که بخواهند به قواره ی صاحب قلمان نشریاتی چون فروزش درآیند و اگرهای بسیار دیگر که تا پانصد شماره رقم می خورد و هر یک راه تازه ای به صحت مطلق مدخل های تاملی در بنیان تاریخ ایران می گشاید. 

خط زنجیر به هم پیوسته ی این بررسی ها، که با خواست خداوند، به قریب ده سال گرداگرد تاریخ و فرهنگ ایران و جهان بسته شده، به تعبیری معجزه است و برای ادراک آن کافی است از معاندی بپرسید چه بخش و مطلب و مبحثی از مجموعه داده های تاملی در بنیان ایران را پذیرفته است؟ او یا ناچار به سکوت پناه می برد، یا ناگزیر پاسخ می دهد که نتیجه گیری هیچ مدخلی را قبول ندارد، زیرا اگر حتی یکی از مطالب و مبانی از این همه نگاه نو را بپذیرد، از فرط پیوستگی، سراپا و از ابتدا تا انتهای این داده های نوین در باب تاریخ و تمدن شرق میانه و جهان را منطبق با حقیقت گرفته است! بگذارید ادعا کنم چنین شیوه و اسلوبی در سازمان دهی ستیزه با دروغ در محصولات فرهنگی جهان تاکنون نظیر دیگری نداشته است. (ادامه دارد)   

ارسال شده در یكشنبه، ۱۰ خرداد ماه ۱۳۸۸ ساعت ۰۲:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان