«آقای حکیمی به مناسبت برخی از مسائل روز، خواستار نصب دوباره ی این مقاله بودند که در سال ۱۳۸۲ در وبلاگ هک شده ی قدیم آمده بود. قبول دستور را بی صلاح ندیدم که با دست بردگی هایی کوچک انجام شده است».
در آستانه قرن بيست و يکم، شناسايی جريان انديشه و عمل، در حوزهی غربی فرهنگ بشر، و بررسی نقش آتی آن در شکلگيری همانديشی بين المللی، به پيچيدهترين مشغوليت ذهنی نزد خردمندان تمام سرزمينها بدل شده است. به نظر می رسد ناهمآهنگی ميان کاربرد عالیترين دست آوردهای فنی و علمی، در برآوردن نيازها، با تبعيت علنی از راه حل نظامی بدون مجوز و مرز، در بروز تنش های سياسی، و رو آوردن به آزمندانهترين صورت مراودات، در تجارت و اقتصاد بین المللی، در حال حاضر غرب را به پديدهای ناشناخته، بیهويت، خطرناک و نيازمند مطالعه ای نو بدل کرده است.
جايگزينی شيوه «تحکم» در سازمان ملل، یعنی بالاترين مرکز تنظیم روابط میان دولت ها، به جای بررسی دموکراتيک معضلات همزيستی، و تدارک مخربترين هجوم همه جانبه به ملت ها، با بهانههای واهی و دست کاری در مدارک و گزارشات رسمی کارشناسان، به قصد تدارک مجوزی برای اجرای تجاوزات گسترده غير بشری، از قبيل آن چه در عراق و افغاستان گذشته است، اينک غرب را به چنان هيولاي خون ريز ناشناخته و بی فرهنگی بدل کرده است که خانم «باربارا تاکمن» در کتاب زيبای «سير نابخردی از ترويا تا ويتنام»، باحيرتی عميق، اعمال چنين روشهايی را ناشی از ناآشنايی مراکز قدرت با منافع مستقر خود میداند، و ناباورانه مینويسد:
«پيروی قدرتها از سياستهای مخالف منافع خويش يکی از پديدههای مشهود سراسر تاريخ، صرفنظر از زمان و مکان است. انسان ظاهرا در حکومت بيش از هر رشتهی ديگر فعاليت بشری بیکفايتی نشان میدهد. خرد که می توان گفت داوری بر پايهی تجربه و عقل سليم و اطلاعات موجود است، در اين رهگذر کمتر به کار میافتد و اغلب سرخورده و ناکام میماند. چرا قدرتمندان اين همه خلاف عقل و منافع خردمندانهی خويش عمل میکنند»؟
اين سوال احساساتی خانم باربارا تاکمن نمونهای از ناتوانی موجود در پديده شناسی عمل کرد غرب و به طور کلی مراکز قدرت بزرگ و کوچک، و ابراز حيرت ايشان، مبين ناکامی او در شناخت مبانی تحول در روش مدیریت تواناترين قدرت متمرکز در حيات بشری، يعنی دولت ايالات متحده و مجموعه نیروهای همسو با آن است.
در واقع بدون ورود به بررسیهای کلاسيک و مدد از دوران شناسی پروسه ی تکامل تاريخی، شناخت شرايط و مدارج و نحوه ی سقوط تمدن غرب در کام نابخردیهای کنونی، ناميسر است. چنان که میدانيم فرماسيونهای رشد در مراحل و مراتب مختلف، بسته به قبضهی توانايیهای نو، در شيوهی توليد، متکی به تکامل ابزار و لوازم مورد نیاز، نام گذاریهای تاريخی معينی می گيرد، که هر يک، درست به علت اعلام ورود به مرتبهی عالیتری از رعايتهای عمومی و ماهيت مترقی خود، در جای ما قبل خويش نشسته است. مثلا فئوداليسم کلاسيک، با به رسميت شناختن نسبی حقوق نيروی کار و آزاد کردن قدرت ابتکار و ارادهی زير دستان، سرانجام بر فرماسيون رفتارهای برده انگارانه غلبه کرد، چنان که سرمايه داری با اعلام دو شعار مترقی «رقابت آزاد در تولید» و «رعايت دموکراسی در سياست»، با جلب نظر نيروهای پيشرو، بر فئوداليسم کهنه انديش، که اداره امور اقتصاد و سياست را تنها در تيول و محدوده ی عناوين و اراده ی اشراف به رسميت میشناخت، غلبه کرد.
رشد سريع شیوه ی توليد سرمايهداری در طول قرون هيجده و نوزده، سلطهی کامل نمايندگان آن بر مراکز ديوانی و ارتشها، همراه مازاد توليد و اتوماتيزاسيون تدریجی، سرانجام خروج سرمايهداری از محدوده داخلی را ناگزير کرد و سطوح رقابت را از بازارهای ملی به عرصه ی بين المللی کشاند.
موفقيت در اجرای انحصار، که سرطان سرمايه داری است، به ناديده گرفتن يکی از دو شعار اوليه، يعنی نفی رقابت آزاد منجر شد و از آن که بدون گذر از انحصارات ملی، ورود به رقابت بين المللی، با وجود خرده توليد کنندگان ناميسر است، از اواخر قرن نوزدهم ، اصلیترين رشتههای توليد و توزيع در غرب به انحصار تراست ها و کارتل ها در آمد، سرمايهداری کوچک تلاشگر محکوم به شکست شد و عملا يکی از دو ستون اصلی استقرار و استحکام موفقيت آميز سرمايهداری در جهان، يعنی رقابت آزاد در توليد و در اقتصاد فرو ريخت.
انتقال رقابت از بستر ملی به فضای جهانی، سيمای اصلی سود جويی بی ترحم سرمايه داری انحصاری را، تا حد تدارک دو جنگ جهانی آشکار کرد، که نه فقط به بهای جان يکصد ميليون انسان و نابودی بخش بزرگی از ذخاير و دست آوردهای پیشین تمام شد، بل معلوم کرد که سرمايهداری قادر نيست اصل رقابت در توليد را، که از اصول اوليهی اعلام شده بود، حتی در صحنه ی بين المللی محترم شمارد و پیروزمندان جنگ و دارندگان حريص ترين مجموعههای توليد و توزيع با ايجاد شرکتهای چند مليتی، خواستار حذف کامل رقابت از روابط توليد و توزيع و استقرار انحصارات جهانی به صورت شرکت های چند مليتی شدند و بدين ترتيب مهار روابط جهانی اقتصاد، به اختيار چند مجموعهی بزرگ درآمد که در دو دههی گذشته عمدهترين رشتههای توليد و توزيع و خدمات و از جمله انرژی و منابع اعتباری گسترش سرمایه را به خود متعلق و منحصر کرده اند.
من در اردیبهشت سال۱۳۶۰ و در پنجمين جزوه ای که با نام مستعار «ناريا» عليه رهبران به کلی بیسواد و بسيار احمق و توطئهگر حزب توده منتشر کردم، در مقالهای با عنوان «راه رشد غير سرمايهداری» متذکر شدم :
«اينک در يک سلسله توليدات عمده، در صنايع الکترونيک و کامپيوتر، در ارتباطات، در ذوب فلزات ، در استخراج کانيات، در فضا پژوهشی و صنایع نظامی، در دارو سازی و صنایع شیمیایی و از همه مهمتر در سوخت و انرژی، جريان توليد و توزیع غول آسای واحد جهانی از طریق مونوپل های چند ملیتی، برقرار شده است... اين تحول جديد به نفی کامل رقابت آزاد و به تسلط مطلق اقتصادی ـ سياسی امپرياليسم انحصارگر جهانی ـ آمريکا ـ انجاميده است ... سيستم واحد امپرياليستی، که مواجهه رقابت آميز اقتصادی با آن ناميسر است، برای آماده کردن شرايط قبضه ی کامل جهان، پس از محو رقابت در تولید، در صحنه ی سياسی نيز، به علت اوج گیری مقاومت همگانی، به حذف دموکراسی و رویآوری به فاشیسم ناگزیر شده است... دور افکندن دموکراسی بورژوايی، از سوی امپرياليسم انحصاری، به سبب عدم نياز به آن، و گزينش فاشيسم به عنوان ابزار سياسی کارآمدتر برای در هم شکستن مقاومت در برابر انحصارها، و نيز به عنوان تنها راه حل مبارزه با نفوذ ايده ئولوژی های مزاحم، از طريق سرکوب برنامه ریزی شده، يک دگرگونی اساسا مرحلهای در روابط سرمایه داری با جهان است، که عمدتا پس از جنگ جهانی دوم آغاز و به تدريج رو به تکامل می رود».
به نظر میرسد پيشبينی ۲۷ سال پيش اين قلم به طور کامل تحقق يافته و سرمايهداری با گزينش ناگزير فاشيسم به عنوان ابزار سياسی و نظامی سلطهی کامل بر جهان، دومين ستون اصلی ایستایی و دوام تاريخی خود، يعنی دموکراسی بورژوایی را هم فرو ریخته، از هويت کلاسيک خود خلع شده و در حال حاضر تکيه گاه متمدنانه و تعريف شده ای ندارد.
اینک انحصارات جهانی، بدون زير بنای فکری و بدون شناسنامه ی معتبر و قابل عرضه ی تاريخی، برای ادامهی حيات، که متضمن مهار ناممکن ميلياردها انسان آزاد انديش است، مانند درندگان به پاره پاره کردن تمدن کهن بشری و انکار دستآوردهای اخلاقی و نفی قوانين همگرايی جهانی مشغول است و نه فقط از هيچ جنايتی در هيچ نقطهای از جهان روی نمیگرداند، بل حتی به پيمانهای پالايش محيط زيست، که به گونهای موجب محدود شدن فعاليتهای حريصانهی اقتصادی او خواهد شد، گردن نمیگذارد و جهان را به بی رعایتی کامل در مناسبات انسانی تهديد میکند.
در حال حاضر جهان غرب با تخريب هر دو ستون ایستایی و استحکام خويش، يعنی رقابت آزاد در تولید و رعایت دموکراسی در سیاست، موجب منطقی، تکیه گاه مناسب و مجوزی برای ادامه حيات تاریخی ندارد، قادر به توضيح و توجيه خود نيست، به کلی کهنه و فرسوده می نمايد و محکوم به زوال و مجبور به واگذاری ادارهی امور انسانی به فرماسيون پس از خويش است که خردمندان مستقل بسياری در سراسر جهان در تدارک تنظيم اصول اوليه ی آنند. عصر رستاخيز نهايی آدمی نزديک می شود، که برآيند عاقلانهای از تجربهی سخت گران به دست آمدهی گروههای بزرگی از تجمع و شاخه های پر باری از تفکر چاره اندیشانه، در شرایط بس دشوار حیات مادی و معنوی بشر، در طول قرون متمادی است.
باید در برابر مردمی کرنش کنیم که با توسل به دستور العمل های مقاومت قرآنی، در فلسطین و افغانستان و لبنان و به ویژه در عراق، با عرضه ی خون پاک ترین فرزندان خویش، زانوان این غول به ظاهر مهار ناشدنی را بر زمین رسانده اند و مسئولین اسرائیل را وادار به این اعتراف کرده اند که تبعیت از فرامین سیاسی تورات های نو نوشته دیگر ممکن نیست. این حقیقتی قابل ادراک و اعتراف است که مقاومت های مسلمانان در برابر سرکشی های گنج اندوزان فطرتا جنایت کار کنیسه و کلیسا، آثار تاریخی بس ملموس تر و پا برجا تری از مجموعه دست آوردهای کمونیست ها در رویارویی با غول سرمایه داری مخرب بر جای گذارده و بی شک پرچم آزادی آتی بشر جز نقش درفش از خود گذشتگی و ایثار و اعتقادات اسلامی را نخواهد داشت.
و یحق الله الحق بکلماته ولو کره المجرمون.