یادداشت برای پدرمحمد [مجموعه ی کامل]

اين يادداشت ها قبلا، در پاسخ بيننده ای با نام پدر محمد، در اين وبلاگ نصب شده بود، اما از آن جا که هنوز خوانندگانی داشت و ازآرشيو نيز به علت کم بود فضا حذف کرده بودم، مجموعه ی آن، يکجا و مجددا نصب می شود.

نام کورش در کتاب تورات به صورت خوروش  آمده است که در روسی کهن به معنای مار  سياه زهرآگين و يا خروس جنگی است. امروزه اين معنی را نمی توان در فرهنگ های زبان روسی يافت و تنها از مسير منابع اتيمولوزی زبان روسی دسترسی به آن ميسر است. اين همان واژه ای است که در پيشوند نام خروشچف هم ديده می شود. و لازم است اشاره کنم نام های فاميل روسی ارتباط گسترده ای با اسامی حيوانات وحشی و جنگلی دارد، مثلا زايتسف و يا مدويدوف که اولی به معنای از خانواده ی خرگوش ها و دومی به معنای از خانواده ی خرس هاست. بدين ترتيب نام کورش يک لقب محلی روسی است که اشاره به يک حيوان بی رحم دارد و با ردی که از او در تاريخ به عنوان تخريب کننده ی بی امان تمدن شرق ميانه باقی مانده ، کاملا منطبق است.

و به همين ترتيب است نام انشان که به غلط آن را قسمتی از ايلام و در حوزه ی کنونی منطقه فارس شناخته اند. اين هم از آن حقه بازی های پروفسوران عالی مقام دانشگاه های اروپا است که برای وصله پينه کردن تاريخ هخامنشيان از هيچ جعل و تفسير احمقانه ای روی نگردانده اند. آن ها يک دولت و امپراتوری جعلی تر و بی نشانه تر از اشکانيان، به نام امپراتوری و تمدن ماد، بدون هيچ نشانه ديرين شناسی و قوم شناسی و باستان شناسی ساخته اند تا فقط گهواره ای برای پرورش کورش و محملی برای ايرانی شناختن او تدارک ديده باشند و چون کورش در گل نبشته ی بابلی اش خود را برخاسته از انشان معرفی می کند، پس از ۲۵۰۰ سال با سرهم بندی کردن مشتی مطالب قلابی بی سر وته و نامفهوم کوشيده اند انشان را همان فارس معرفی کنند که در اصل نه يک نام بومی قبيله ای و جغرافيايی، بل واژه ای تحقير کننده و شبه ناسزا، به معنای غريبه و بی خانمان و ولگرد است، که بوميان ايران و بين النهرين بر متجاوزين هخامنشی گذارده اند. اشاره کنم که  واژه ی هخامنش نيز لقب ديگری است که پس از تسلط داريوش و نخست وزيری مردخای و انتخاب استر به عنوان ملکه ی داريوش و قتل عام پرخشونت مخالفان يهود در سراسر ايران، که نزد يهوديان به عيد پوريم معروف است و بالاخره تسلط کامل رابی های يهود بر ايران و بين النهرين، مردم شکست خورده ی منطقه بر قوم داريوش نهادند و آن ها را حاخام منش به معنای پيرو روحانيت يهود نام نهادند. اين نام پس از خروج قوم کورش از منطقه، به سبب شکست شان از اسکندر، هرگز در تاريخ ايران تکرار نشده و تا ۸۰ سال پيش هيچ کس با آن آشنا نبوده است و اين خود دليل بزرگی  است که بوميان ايران هخامنشيان را مهاجم و غريبه می شناخته اند. بيگانگی آن ها برای بوميان ايران تا به آن حد جدی و خاطره ی ويرانگری های شان در بين النهرين و ايران چندان با نفرت و خشم عمومی توام بوده است که ردی از اين امپراتوری را، تا ۸۰ سال پيش، حتی در افسانه های شاهنامه نيز نمی يابيم.  

تلفظ درست انشان ، که کورش در گل نبشته ی بابلی اش، سرزمين و زادگاه و مرکز قدرت بومی خويش معرفی می کند، انزان است، که به صورت انزاب نيز ثبت است و نام ناحيه ی بزرگی در حاشيه ی شرقی دريای سياه بوده است که نه فقط درست با همين تلفظ، هنوز بر چند دهکده ی پراکنده از حوالی اردبيل تا سوچی در کناره دريای سياه باقی مانده است ، بل اين نام هنوز هم بر شاخه ی جنوبی زبان روسی اطلاق می شود، اما استادان عالی مقام اروپايی کوشيده اند به مدد يک گونی سريش اين نام را با جغرافيای فارس کنونی منطبق کنند.

مورخ براي نخستين بار، كلمه‌ي فارس را در كتيبه‌ي بيستون داريوش مي‌يابد و پيش از آن در هيچ صورتي و حتي در گل نوشته‌ي كورش، اين واژه ثبت و يافت نشده است. اين كتيبه تعدادي واژه‌ و اسامي ديگر نيز ارائه می دهد كه باز هم براي اولين بار در اسناد تاريخي ايران ديده شده است:

هخامنش: به عنوان بنيان‌گذار ناشناس سلسله‌ي هخامنشي

پارس: به عنوان اشاره‌اي بر قوم حاكم

بگ: به عنوان نام يك خدا

ارت: به عنوان نام خدايي ديگر

اورمزد: به عنوان صفتي براي خدا، با مفهوم سرزمين بخش

امپراتوري هخامنشيان، درست پس از مرگ كورش، به علت مخالفت كمبوجيه و برديا با تسلط يهوديان بر آن امپراتوري، در حال از هم پاشيدن بود. يهوديان كه سرمايه‌گذاري كلان خود براي استقرار كورش را در خطر مي‌ديدند، با كودتاي داريوش، موفق به حذف آن دو برادر و موجب ظهور شاخه‌ي جديدي در آن امپراتوري به سر كردگي داريوش شدند و امپراتوري نوپا را به طور كامل در اختيار گرفتند. پس از اين تحول به  نام‌هاي كاملاً جديدي در آن تجمع، چون آريارمن، ارشام، ويده فرنه، گئوبروه، بگ‌بوخشه، ارت منش، ارت‌شير و غيره برمي‌خوريم، كه تمامي آن‌ها نام‌هاي ساختگي و دائرة‌المعارفي‌اند،  با ديگر اسامي بوميان ايران، چون مرتي‌يه، چين چه فري، ويزدات، كه در همان كتيبه آمده، تطابق و همخواني ندارند و به احتمال زياد به جاي نام‌هاي يهودي شخص داريوش و همراهان کودتاگر او به كار رفته‌اند. پيدا شدن اين اسامي جديد، در نام‌گذاري‌ سلاطين هخامنشي، كه با اسامي ثبت شده‌ در زبان ايلامي و كردي و اورارتويي هيچ سنخيتي ندارند، نشان مي‌دهد كه مركزي در كار استحكام و سازمان‌دهي مديريت سياسي، فرهنگي و نظامي اين امپراتوري با هدف‌هاي خود بوده است. چندان كه پيدايش خط ميخي هخامنشي و ساختمان مركزي تخت جمشيد را نيز درست در همين ايام و با ظهور داريوش برابر مي‌بينيم. در اين باره اسناد محكم تاريخي لازم را در جلد اول كتاب 12 قرن سكوت ارائه داده‌ام.

اين اسناد با صراحت تمام مسلم مي‌كند كه اين نيروي فرهنگي و خردمند، پس از كشتن كمبوجيه و بردياي ضد يهود، در جريان كودتاي داريوش و قتل سراسري تمام طرفداران آن‌ها، دربار هخامنشيان را در اختيار گرفته‌اند. تورات به دفعات بر اين تسلط كامل رابي‌هاي يهود بر دربار هخامنشيان تأكيد مي‌گذارد، كه مشروح آن را مي‌توان در كتاب‌هاي استر، عزرا، نحميا، دانيال و اشعيا در تورات يافت و من كوشيده‌ام گزيده‌اي از آن ها را در همان بخش اول كتاب 12 قرن سكوت ارائه دهم. سئوال بزرگ تاريخي، كه در اين مرحله بروز مي‌كند سئوالاتي است كه مي‌توان درباره‌ي ساختمان و سطر نوشته‌هاي پاسارگاد ارائه داد و در كوشش براي يافتن پاسخي براي اين سئوالات، پرده‌ي ديگري از جعليات تاريخي مورخين يهود درباره‌ي آن دوران را گشود، بحثی که در پيش درآمد بخش سوم کتاب ۱۲ قرن سکوت به نام ساسانيان به تفصيل خواهم آورد.
اينک به يقين کامل می توان ساختگی بودن بسياری از اسناد و ادعاها درباره هخامنشيان را طرح و مثلا به سادگی معلوم کرد که تمام ادعاها درباره ی قوم ماد جعل مطلق و در واقع بافتن آستری مناسب، برای لباس ظاهرا فاخر هخامنشيان است. زيرا بدون افسانه های مادی، کورش بدون پدر بزرگ، بدون همسر، بدون جنگل بان پرورش دهنده و بدون گنجينه های همدان می ماند و قصه ی کودکانه ی ظهور کورش از پاسارگاد و پارس، بدون مقدمه های سرگرم کننده آغاز می شد.

باری بحث من بر سر غير بومی و غير محلی بودن اسامی هخامنشی، پس از ظهور داريوش بود و اشاره کردم که اين اسامی، ساختگی و انسکلوپديک است و هرکدام را  به منظور تاکيد بر موضوعی مثلا خدای بگ و يا خدای ارت ساخته اند، درست مانند لقب جعلی آريا مهر که برای محمد رضا شاه تراشيدند. بعدها و در بحث پس از اسلام خواهم نوشت که کل زبان فارسی کنونی را، درست با همين شيوه، در اواخر قرن سوم هجری و در دربار سامانيان  سرپا کرده اند.

مثلا نام های اورارتويی مانده بر کتيبه ی آذربايجان، که به وسيله ی مليک شويلی خوانده شده، چنين آواهايی دارد: کاديا اونی، پولو آدی، بيا ای نی، ليب لی اونی، آرگيشتی، که به آواهای ترکی و قفقاز جنوبی بسيار نزديک است و حتی واژه ی ترکی مستقيم آد و گيشتی را در آن می يابيم، که  نام آرگيشتی را می توان به گريزاننده ی مهاجمان ترجمه کرد وترکيبی است از دو واژه ترکی و يا در کتيبه های ايلامی به اسامی با آواهای عربی و خوزی بر می خوريم: شوتروک نهونته، هور پتيل، کوک نشور، تمتی هلکی. در اين اسامی نيز رد آواها و لغات کنونی و کهن اعراب جنوب و خوزی ها پيداست: هور، نشور، هلکی. حتی آوای آن چند اسمی که به اصطلاح از ماد ها ذکر می کنند، بسيار از آوای نام های پس از داريوش دور است: ايشتو ويگو، آستواکس، ارباکيس. به نظر من اين اسامی از آن ماندی ها و به آوای زبان ارمنی نزديک است، که همسايه ی ماندی ها بوده اند. اما آن اسامی که پس از داريوش در اسناد هخامنشی ظهور می کند، نه فقط با هيچ يک از آواهای اسامی اين همسايگان هخامنشی، بل که حتی با آوای واژه های مانده در کتيبه ی بيستون هم منطبق نيست و با آوای اسامی مانده در گل نبشته ی کورش ، مثلا آوای نام چش پش نيز قرابت ندارد.

در عين حال مديريت امپراطوری هخامنشيان را دوگانه و دو مرحله ای می يابيم، تا جايي كه اين دو مديريت را به علت تفاوت‌هاي اساسي و بنياني آن، به دو تيره‌ي مختلف آن قبيله منتسب كرده‌اند. اين دوگانگي را مي‌توان از طريق غير مستقيم ديگري نيز برملا كرد. مثلاً مفسران و مورخين يهود، با غلط خواندن گل نبشته‌ي كورش، (كه بخشي از نادرست گويي در باره‌ي آن را، در ابتداي بخش اول «پلي‌برگذشته» و در مقاله‌اي با نام «گل نبشته‌ي كورش» گفته‌ام)، و با استناد به يك جمله‌‌ي خودستايانه‌ي او در آن گل نبشته، كوشيده‌اند آن جمله را تا مقام نخستين منشور حقوق بشر بالا كشند و معلوم نيست بر كجاي سردر سازمان ملل بچسبانند!!! اما هرگز نخواسته‌اند بر اعترافات عديده‌ي داريوش در كتيبه‌ي بيستون، به گوش و دماغ‌بري، ميخ‌كوبي اسيران به دروازه‌ها و دار زدن‌هاي مكرر سرداران و رهبران مقاومت اقوام ايران و بين النهرين تفسيري بنويسند، و به سادگي بر اعمال او، كه نخستين نمونه‌ي سركوب به شيوه‌ي كنوني ارتش اسراييل و ايالات متحده و سپاهيان استماري در چهار سده‌ي اخير در جهان بوده است، چشم پوشيده‌اند.

هنوز درباره‌ي خشونت هدايت شده‌ي داريوش در جلوگيري از گسترش مقاومت در ميان اقوام و ملت‌هاي مغلوب كورش، به صورت آكادميك، بررسي لازم صورت نگرفته است، اما اگر بخواهيم با استناد به همين روايت‌هاي موجود قضاوتي كنيم، بايد بگوييم در حالي كه اين اسناد به مسالمت‌جويي برديا و كمبوجيه نسبت به حقوق اقوام پاي‌مال كوروش اشاراتي مي‌كند، ديگر اسناد مستقيم و همزمان آن دوران، و بالاتر از همه متن كتيبه‌ي بيستون، به خشونت بي‌بديل داريوش در گزينش روشي مخالف كمبوجيه و برديا تصريح دارد. و آن گاه كه اشارات تورات و نقل‌هاي مستقيم مورخين يهود ، از جمله در کتاب تاريخ يهود ايران اثر آقای لوی، در مخالفت وسيع كمبوجيه با باز ساخت معابد اورشليم و متفرق كردن دوباره‌ي يهوديان و برچيدن تجمع تازه پديد آمده‌ي آن‌ها را در نظر مي‌گيريم، چشم انداز تازه‌اي در شناخت روابط يهود و هخامنشيان گشوده مي‌شود.

«مخالفت كمبوجيه نسبت به يهوديان به قسمي محسوس بود و توقف بناي خدا در آن عصر طوري در يهوديان مؤثر واقع گرديد كه بعضي از مورخين شرق چون عمل تبعيد يهوديان به وسيله‌ي او را نظير بخت النصر ديدند به اشتباه كمبوجيه را بخت النصر تصور كرده‌اند. يهوديان مقيم يهوديه، كه مجبوراً ساختن خانه خدا را متوقف كرده بودند، ادامه‌ي بناي خانه‌ي خدا را موكول به عصر شاهنشاه ديگري كه پي به اهميت اتحاد با يهود بَرَد، نمودند. مدت حكومت شش ساله كمبوجيه در بابل هنگام حيات پدرش و دوره‌ي 7 ساله‌ي سلطنت بعد از پدر، لطماتي نسبت به برنامه‌ي ملي يهود وارد كرد. چنان چه رويه‌ي كمبوجيه هم مانند پدرش ادامه مي‌يافت موقعيت بزرگي نصيب مهاجرين يهود مي‌شد». (حبيب لوي، تاريخ يهود ايران، جلد اول، ص 234)

 اگر به دستور پيشين كورش، كه به عنوان نخستين فرمان صادره‌ي او در بابل شناخته شده، رجوع كنيم، بدون مكث معلوم مي‌شود، كه فرزندان كورش در ارتباط با قوم يهود درست نقطه‌ي مقابل پدر عمل كرده‌اند، مخالفتی که انگيزه و سبب درست آن آشکار نيست اما گمانه هايی در باره ی دخالت مغان در تغيير عقيده و نظر فرزندان کورش در تاريخ موجود است، چندان که تورات می نويسد پس از تسلط دوباره يهوديان بر نهادهای آن امپراطوری و استقرار کامل داريوش، مخالفان خود را در ايران در يک حمله ضربتی، که با اجازه ی داريوش انجام شده، قتل عام کرده اند. قتل عامی که بنزد ايرانيان به قتل عام مغان و نزد يهوديان به قتل عام و عيد پوريم معروف است.

«در سال اول سلطنت كورش، پادشاه پارس، خداوند آن چه را كه توسط ارمياي نبي فرموده بود، به انجام رساند. خداوند كورش را بر آن داشت تا فرماني صادر كند و آن را نوشته به سراسر زمين پهناورش بفرستد. اين است متن آن فرمان: من، كورش پارس، اعلام مي‌دارم كه خداوند، خداي آسمان‌ها، تمام ممالك جهان را به من بخشيده است و به من امر فرموده است كه براي او در شهر اورشليم كه در يهودا است خانه‌اي بسازم. بنابراين، از تمام يهودياني كه در سرزمين من هستند، كساني كه بخواهند مي‌توانند به آن‌جا بازگردند و خانه‌ي خداوند، خداي اسراييل را در اورشليم بنا كنند. خداي اسراييل همراه ايشان باشد! همسايگان اين يهوديان بايد به ايشان طلا و نقره، توشه راه و چهارپايان بدهند و نيز هدايا براي خانه‌ي خدا تقديم كنند». (عهد عتيق، عزرا، 4ـ1:1)

نكته‌ي بديع اين جاست كه تورات نظير همين فرمان را، از زبان داريوش نيز نقل مي‌كند، با اين تفاوت كه فرمان كورش به بازگشت اسيران و آغاز مجدد بناي خانه‌ي خدا در اورشليم تصريح دارد، در حالي كه فرمان داريوش بر رفع مزاحمت از باز ساخت بناي معبد اورشليم، كه پيش‌تر دستور آن را كورش داده بود، اشاره دارد. همين مطلب ساده بر اين حقيقت تاريخي صحه‌ي دوباره مي‌گذارد كه در فاصله‌ي اين دو فرمان، كه دوران حكمراني كمبوجيه و برديا است، روابط بين يهوديان و دربار هخامنشيان تيره بوده  و اين حقيقت ديگر تاريخی را محکم تر می کند که مسئوليت تاريخی قتل برديا و کمبوجيه با يهوديان است که برای آسودگی خيال خويش، داريوش را  در راس يک گروه هفت نفره ی کودتاگر، به قصابی مردم منظقه و قتل عام دشمنان يهود، در ايران و بين النهرين، می گمارند.

«بگذاريد خانه‌ي خدا دوباره در جاي سابق‌اش ساخته شود و مزاحم فرماندار يهودا و سران قوم يهود كه دست‌اندركار ساختن خانه خدا هستند، نشويد. بل كه براي پيشرفت كار بي‌ردنگ تمام مخارج ساختماني را از خزانه سلطنتي، از مالياتي كه در طرف غرب رود فرات جمع‌آوري مي‌شود، بپردازيد. هر روز، طبق درخواست كاهنانبي كه در اورشليم هستند به ايشان گندم، شراب، نمك، روغن زيتون و نيز گاو و قوچ و بره بدهيد تا قرباني‌هايي كه مورد پسند خداي آسماني است، تقديم نمايند و براي سلامتي پادشاه و پسران‌اش دعا كنند. هر كه اين  فرمان مرا تغيير دهد، چوبه‌داري از تيرهاي سقف خانه‌اش درست شود و ير آن به دار كشيده شود، و خانه‌اش به زباله‌دان تبديل گردد. هر پادشاه و هر قومي كه اين فرمان را تغيير دهد وخانه‌ي خدا را خراب كند، آن خدايي كه شهر اورشليم را براي محل خانه‌ي خود انتخاب كرده است، او را از بين ببرد. من، داريوش پادشاه، اين فرمان را صادر كردم، پس بدون تأخير اجرا شود». (تورات، عزرا، 12ـ 6:6)

بدين ترتيب محتواي اين نخستين اعلاميه‌ي داريوش، معلوم مي‌كند كه استقرار و استيلاي پر از جنايت و كودتا گرانه‌ي او در منطقه، فقط مي‌توانسته است با كمك يهوديان برقرار شده باشد، كه رفتار كمبوجيه و برديا را با بر باد رفتن آرزوهاي‌شان در توطئه‌ي مسلط كردن كورش بر مردم شرق ميانه، برابر مي‌ديدند. شايد اکنون ديگر اين بحث تازه گشوده درباره‌ي روابط هخامنشيان و قوم يهود را، به سرانجام روشني رسانده باشم و اگر كسي مترصد دريافت حقيقت بوده، اينك ديگر علت اصلي برآمدن ناگهاني امپراتوري هخامنشي در شرق ميانه، سبب و چه‌گونگي نابودي پياپي فرزندان كورش و نيز نحوه و دليل به قدرت رسيدن ماجراجويانه و پر از كشتار داريوش را، كه چيزي جز تجديد حيات و اقتدار قوم يهود در منطقه نبوده است، كشف خواهد كرد.
 
باري، اينك داريوش با توسل به سخت‌ترين خشونت‌ها، بر منطقه مسلط شده است و يهوديان دريافته‌اند كه كنترل خشم اين همه قو م مغلوب، بي‌نظارت مستقيم آن‌ها ميسر نيست. تجربه‌ي حكومت كمبوجيه و شورش سراسري و عمومي ملت‌هاي متعددي در شرق ميانه، عليه سلطه‌ي هخامنشي، به آن‌ها فهمانده بود كه ادامه‌ي حيات آن امپراتوري محتاج برآوردن يك مركز قدرت جديد در جاي بابل ويران شده است. آن‌ها، چنان كه تورات به دفعات اعتراف مي‌كند، مهار اداره‌ي امپراتوري هخامنشيان را به دست گرفتند و نمايشات القا كننده‌ي عظمت را آغاز كردند : با تقليد از نقوش و سمبل‌ها و نشانه‌ها و معماري كاخ‌هاي آشور و بابل، و چنان كه داريوش خود اعتراف مي‌كند، با استفاده از هنرمندان ملت‌هاي شكست خورده‌ي بين النهرين و ايران، در شوش و تخت جمشيد و پاسارگاد و همدان، قصرهاي سلطنتي ساخته شد و براي بيان روايت نادرست رخ‌دادها، با كپي برداري از خطوط آشوري و بابلي، خط ساده‌اي اقتباس كردند. خطي كه فقط در سده‌ي نخست حكومت هخامنشيان به كار رفت، چنان كه از اردشير دوم به بعد، كتيبه‌هاي چند سطري سلاطين، به متون كوتاه مغلوط خام‌دستانه‌اي بدل شد كه گويي هيچ صاحب نظري براي تصحيح آن‌ها يافت نمي‌شده است. مورخ امروز با نگاه به كتيبه‌هاي سراپا مغلوط و معيوب اردشير دوم و سوم مطمئن مي‌شود كه آن امپراطوران و منشيان‌شان خواندن و نوشتن خطوط درباري خويش را نمي‌دانسته‌اند و اين هنوز در حالي است كه متن اين كتيبه ها، واژه به واژه، تقريباً رونوشت مكرري از كتيبه‌هاي امپراتوران پيشين هخامنشيان بوده است!!!

باري در اين كتيبه‌ها و به ويژه كتيبه‌ي داريوش در بيستون، براي نخستين بار به واژه‌ي فارس برمي‌خوريم كه مفاهيم گونه گوني را منتقل مي‌كند. به زحمت بتوان سند مكتوب باستاني ديگري يافت كه توسل به جعل و دروغ در آن، به وسعت كتيبه‌ي بيستون باشد. من هر بار كه متن اين كتيبه را مي‌خوانم از خود مي‌پرسم به چه سبب تاكنون در اين مطالب مغشوش باريك نشده‌اند و متني چنين مزورانه و در عين حال سفاكانه را سنگ نخست و پايه‌ي عمارت فرهنگ، تاريخ و هويت ايرانيان قرار داده‌اند؟!!!

من فقط به يكي از ده‌ها دروغ آشكار داريوش در كتيبه‌ي بيستون اشاره مي‌كنم تا معلوم شود چه گونه اسنادي را جدي گرفته‌اند وچه كساني، با چه حد از دانايي، كوشيده‌اند بر مبناي اين گونه پريشان نويسي‌هاي بي‌پايه، هخامنشيان را آغازگر تمدن و تاريخ ايران معرفي كنند. داريوش در بند 11 ستون 1 مي‌نويسد :

داريوش شاه گويد : پس از آن مغي گئومات نام از پ ئيسي يادووا برخاست. او به مردم دروغ گفت كه من برديا پسر كورش هستم و مردم همه از كمبوجيه برگشته به سوي او شدند.

و در سطر 26 ستون 4 مي‌نويسد :

داريوش شاه گويد : وه‌يزدات نام پارسي دروغ گفت كه من برديا پسر كورش هستم. او پارس را نافرمان كرد.

بدين ترتيب يك بار هم در كتيبه‌ي بيستون صحت اين ضرب المثل معروف به اثبات رسيد كه : «دروغ‌گو كم حافظه است»! حتی اگر بخواهيم به همين متن مکرر اما با اسامی مختلف نيز بها دهيم لااقل معلوم می شود که انتساب به برديا با همدلی و حرکت مردم عليه داريوش مترادف بوده است و همين اشاره کافی است که داريوش را در برابر فرزندان کورش بيابيم. تناقضات فراوان در کتيبه بيستون چندان ناشيانه و سرهم بندی شده است که او را مي‌بينيم كه در همان كتيبه، به صورتي غيرعادي، به خواننده التماس مي‌كند كه سخنان او را دروغ نپندارند.

«تو كه از اين پس اين نوشته را خواهي خواند، كارهايي را كه در يك سال انجام داده‌ام باور كن و دروغ مپندار. قسم به اورمزد، كه دروغ نيست. و من هنوز تمام اعمال‌ام را ننوشته‌ام تا به نظر قابل باور بيايد و دروغ پنداشته نشود»!!! (كتيبه‌ي بيستون، ستون چهار، بندهاي 6 و 7 و 8)

آن چه در كتيبه‌ي بيستون بيش‌ترين حيرت مورخ را برمي‌انگيزد اين است كه داريوش به دفعات از شورش مردم پارس عليه حكومت هخامنشيان سخن مي‌گويد. آيا اين چه گونه امپراتوري پارسيان است، كه هم از آغاز، پارسيان عليه آن ‌شوريده اند؟!!!

به راستي كه از متن كتيبه‌ي بيستون دريافت دقيق مفهوم واژه‌ي پارس ناممكن است. پيش تر نوشته بودم كه واژه‌ي «پارسه» يك ناسزا و به معناي ولگرد و بي‌خانمان و مهاجم ناشناس است. اين معنا هنوز هم در واژه‌نامه‌هاي كردي و فارسي ضبط است و مي‌تواند پس از هجوم ناگهاني قوم غريبه‌ي هخامنشي، از سوي بوميان شرق ميانه و ايران، به عنوان لقبي تحقيرآميز به قبيله‌ي كورش، به خصوص پس از خون ريزي‌هاي سراسري داريوش بخشيده شده باشد و بررسي‌هاي گمانه ها‌ي ديگري كه در بخش اول كتاب 12 قرن سكوت ضبط است و تقريباً در صحت اين گمانه‌ها ترديد ندارم، زيرا واژه‌ي پارسه يك لغت نوظهور و بدون پشتوانه‌ي قومي و جغرافيايي است، كه پس از تسلط داريوش بر ايران عرضه مي‌شود و ثبت مكرر آن در كتيبه‌ي بيستون نيز كاربرد مبهم و نامعيني دارد.

داريوش، در درجه‌ي نخست، همدستان خود در كودتاي عليه برديا و كمبوجيه، و نيز سركرده‌گان نظاميان‌اش را، كه به سركوب سرداران اقوام مقاوم مي‌فرستاد، پارسي خوانده است، كه مي‌تواند روزنه‌ي روشني به لقب بودن اين عنوان بگشايد :

« ويدرن نام پارسي، بنده‌ي من، او را سركرده‌ي آن سپاه كردم… ووميس نام پارسي، بنده‌ي من، او را به سرکوب فرستادم… پس از آن سپاه فارس را فرستادم… ارت وردي‌ي نام پارسي، بنده‌ی من، او را فرمانده‌ی آنان کردم... ويوان نام پارسی، بنده‌ی من را سردار آن‌ها کردم... ويدفرنا نام پارسي، بنده‌ی من او را سردار آنان كردم… در زمان كشتن گئومات مغ اين مردان با من همكاري كردند و همدستان من بودند : ويدفرنا، پسر وايسپار پارسي، اوتان پسر ثوخر فارسي، گئوبروو پسر مردوني‌ي پارسي، ويدرن پسر بگابيگن فارسي، بگ بوخش پسر داتودهي پارسي، اردومنش پسر دهوك پارسي ».

بدين ترتيب داريوش عمدتاً سركردگان نظامي و همدستان خود را پارسي مي‌خواند و هر چند مواردي هم در كتيبه از واژه‌ي پارس مفهومي جغرافيايي برداشت مي‌شود، اما اين جغرافيا نامعين و پريشان است و اشاره‌ي درستي به منطقه‌اي خاص ندارد.

مطلب بسيار مهم در كتيبه اين است، كه در مواردي، داريوش به نافرماني و شورش سپاهيان و سرداران پارسي خود نيز اشاره مي‌كند و عمده‌ترين شان، كه شايسته‌ي دقت فراوان است. در بند 5 ستون 3 كتيبه‌ي بيستون ثبت است :

« پس از آن سپاه پارسي مستقر در كاخ، كه پيش‌تر از يهوديه آمده بود، نسبت به من نافرمان شد ».  (شارپ،فرمان های شاهنشاهان هخامنشی، ص۵۰ وپاورقی)

همين که داريوش سپاه يهودی را که از اورشليم به کمک او فرستاده اند، و چنان که خود نوشته، در حساس ترين نقطه، يعنی کاخ او به عنوان گارد حفاظتی مستقر بوده اند را ، سپاه پارسی می خواند، خود به خود تکليف اين واژه را معلوم می کند، اما حقه‌بازان دغلي كه خود را كتيبه‌خوان و شرق شناس و ايران شناس و زبان شناس و از اين قبيل عنوان‌هاي قلابي مي‌دانند، واژه‌ي كاملاً قابل فهم و آشنای «‌يدايا‌» در سطر بالا را، با وقاحت تمام، «‌انشان‌» خوانده و ثبت كرده‌اند!!!!! آيا همين طفره زدن و تغيير نام، مشت آنان را نمي‌گشايد، آبروي‌شان را نمي‌ريزد و معلوم نمي‌كند كه اين به اصطلاح شرق‌شناسان يهود، خود به خوبي از اصل ماجراي قوم‌شان و كورش و داريوش باخبرند و آيا همين سطر كتيبه‌ي بيستون نشان نمي‌دهد كه محافظان و نظاميان و سازمان‌دهندگان آن امپراتوري را، از ميان قوم بني‌اسرائيل مي‌گزيده‌اند؟ و صحت ادعای مرا که می‌گويم اين اسامی ساختگی است و جايگزين نام‌های يهودی کرده اند، اثبات نمی‌کند؟ آيا اشارات صريح تورات بر اين كه دانيال و نحميا و مردخاي و عزرا، يعني ربي‌هاي برجسته‌ي يهود، به زمان داريوش و خشايارشا، شخص دوم و در واقع کارگردان حكومت هخامنشی بوده‌اند، تصوير آن امپراتوری يهود ساخته را تكميل نمي‌كند؟ آيا اين سئوال براي باستان‌پرستان ما گشوده نيست كه چه گونه ممكن است كورش در گل نبشته‌اش تلفظ درست انشان را بداند، اما داريوش آن را يدايا بخواند؟ و آيا سرانجام از ميان اين انبوه ايران شناسان سند ساز بي‌سواد و حيله‌گر، كسي آماده‌ي پاسخ‌گويي به اين سئوالات عمده هست؟
 
باري، پس از سقوط هخامنشيان، به دست اسكندر نجات بخش و گريز بقاياي آنان، به سرزمين بومي خود، يعني سرزمين خزران و سد بستن اسكندر ذوالقرنين بر مسير بازگشت آن‌ها، در دربند قفقاز، به تقاضاي بوميان ايران، كه عيناً با توضيح قرآن نيز منطبق است، طومار هخامنشيان و به دنبال آنان، طومار اين واژه‌ي پارس، تا ظهور رضاشاه، درهم پيچيده شد.

از پس فرار وحشيان هخامنشی، به آن سوی کوه های قفقاز، تا ۸۰ سال پيش، که يهوديان، سپاه جديد شعوبيه را ، برای ايجاد تفرقه در ميان اقوام ايران و در ميان ملت های منطقه، به ميدان ايران فرستادند، هيچ سلسله و سلطان و سرداری، خود و سلسله اش را فارس نخوانده است، مدعی نبوده است که فارس ها تمدن و هستی و هويت ايرانيان را بنيان گذارده اند، نگفته است که ديگر اقوام ايران، از نظر سياسی و اقتصادی و فرهنگی، بايد که زير دست فارس ها بمانند و در ۲۲۰۰ سال گذشته، هرگز صاحب انديشه و قلم و مقامی، به سبب فارس بودن، بر خود نباليده است و به آن سبب، امکانات اين سرزمين را ملک طلق خويش نپنداشته است. در ايران، چه عرب حکومت کرده است و چه ترک و چه لر، حيات ملی ايرانيان، در روابطی بسيار پيچيده و پنهان، در سايه ی رعايت فدراليسمی نانوشته، اما پرتواان، تا زمان رضا شاه، با شاخص آشکار بقای ملی، ادامه داشته است.

گواهی تاريخ می گويد که از سلجوقيان و مغول و قاجار و از امويان و عباسيان و انبوه کارگزاران خلفای حاکم، و از نادر خان خراسانی، تا کريم خان لر، هرگز نکوشيده اند که ترکی و عربی و مغولی و فارسی را، به عنوان زبان رسمی و ملی جا بزنند و پيوسته نيازهای منشآتی و علمی و دينی ايران، با کمک گرفتن از زبان توانای عرب، نيازهای احساسی و فراغتی، با سرودن شعر به مخلوطی از زبان فارسی و عربی، و روابط درونی اقوام و ايلات، با زبان های بومی گذشته است.

از زمان رضا شاه اطوارها و افتخارات قلابی هخامنشی خواهی و جدايی طلبی و زياده جويی فارس ها را به جريان انداخته اند و لشکر فارس ها را به سرکوب سران اقوام و قبايلی فرستاده اند ، که چند هزاره در هويت بومی خويش می زيستند و به ضرب و زور تفنگ، و با کمک روشن فکری نادان و ناتوان و مهمل باف سده ی اخير، بدون هيچ محدوده و رعايتی، زبان و پوشش و آموزش آبکی  و مفتخر و متکی به افسانه های شاهنامه و ديوان های شعر فارس ها را، جايگزين فرهنگ بسيار متنوع و غنی بوميان اين سرزمين کرده اند. و از همان زمان، ديگر از آن فدراليسم نانوشته، ولی مقدس و ملی، که بقای عمومی را تامين و تضمين کرده است، اثری نمی بينيم، همه مدعی يکديگريم و در هر فرصت تاريخی، پيش و بيش از همه، به حساب کشی قومی مشغول می شويم، که نمونه ی روشن آن را، در رخ دادهای پس از انقلاب اخير ديديم و ديديم که يک فرصت طلايی، برای همبستگی و بهره برداری از امکانات ملی را، مطالبات ستيزه جويانه ی قومی، که عکس العمل طبيعی روش های فارس پرستانه ی پيشين، از زمان رضا شاه بود، به بی راهه برد. 

اينک هرچند که سرسخت ترين فارس پرستان و افسانه ساز ترين هخامنشی خواهان، از قماش شعبانی و شاپور شهبازی و مشتی ديگر، هنوز می تازند، اطوارهای نوظهور و نژاد پرستانه ی باستان  گرايان را، که يهوديان به رضا شاه و محمد رضا شاه ديکته کرده اند، در مراکز آموزشی و اداری به ذهن جوانان ما تزريق می کنند و با  آموزه های شوونيستی، تاريخ را به کپک زدگی کشانده اند و با افيون قصه های شاهنامه ای تخدير کرده اند؛ اما وقت است که برعليه اين بدآموزی ها اقدام کنيم، اين فرهنگ هنوز متکی به افتخارات دروغين ظاهرا ملی را، که مورخين فرمان بر کليسا و کنيسه برای ما ساخته اند، به دور اندازيم، به خصلت های کهن ايرانيان پيش از داريوش بازگرديم، اتحادی رسمی و قانونی و برابر حقوق را پايه ريزيم و به نيازهای بوميان ايران توجه کنيم که صاحبان اصلی اين سرزمين اند و ۷۰۰۰ سال است با اين آب و خاک، بدون ستيزه ی ملی، و در نهايت صبوری، ساخته اند. اين اصلی ترين و گشاده ترين دری است که برای عبور عمومی به آينده ی تابناک ميهن مان باز می کنيم.

و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.

+ نوشته شده در شنبه، 8 شهريور، 1382 ساعت 7:46 توسط ناصر پورپيرار

ارسال شده در شنبه، ۰۸ شهریور ماه ۱۳۸۲ ساعت ۰۷:۴۵ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان