آقايي به نام عادل ارشادي فرد در شمارههاي 307 و 308 و 309 نشريهي نويد آذربايجان نقد بسيار مطولي بر كتابهاي من با نام «تحريف در تاريخ آذربايجان» آورده بودند، كه در نكات اصلي متكي بر اسناد وارداتي به اصطلاح ايران شناسان بود. پاسخگويي سيستماتيک به نقد ايشان، به علت پراكنده نويسي بسيار، ممكن نبود. ناگزير اين يادداشت را براي آن نشريه فرستادم كه ميخوانيد. اين يادداشت در شماره 310 نويد آذربايجان هم چاپ شده است.
تحريف در كتابهاي تأملي در بنيان تاريخ ايران
به راستي كه پاسخ نويسي بر نقد بيجهت مطول آقاي ارشاديفر، بسيار دشوار شده بود. زيرا گرچه، در اين تنگناي زمان كه بدان دچارم، مطالب ايشان را دو بار خواندم، اما سرانجام به اين نتيجهي ناگزير رسيدم كه هيچ معناي قابل گزينشي در آنها نيست كه به پاسخگويي بيارزد. در آن جا اغتشاش گيج كنندهاي از تكرار انبوهي دادههاي بيسند وارداتي يافتم، كه مدت زماني است موجب موريانهزدگي چهارچوب اصلي تاريخ شرق ميانه شده است. خواستم، خلاف روال معمول، نقد ايشان را نديده بگيرم، اما برخي اشارات در آن نوشتهها به ارسال اين يادداشت روي هم رفته كوتاه وادارم كرد. از جمله اين كه ـ خدا را شكرـ در مقدمهي نقدشان يادآوري كرده بودند:
«پيشاپيش ضرورت دارد به برخي از ارزشهاي حقيقي مورد توجه پورپيرار، در تأليفاتاش اشارهاي مختصر بياورم…
4 . افشاي كوششهاي استعمارگرانهي غربيها در دامن زدن به اختلافات تاريخي اقوام سامي و اقوام ايراني.
5. رسوا كردن تلاشهاي به ظاهر علمي و تحقيقي برخي خاورشناسان غربي و دهن بينان داخلي آنها در ايران عصر پهلوي…»
اما با كمال حيرت، نقد و نوشتهي آقاي ارشاديفر را تأييد تازهاي بر موفقيت «تلاشهاي به ظاهر علمي خاورشناسان و كوششهاي استعمارگرانهي غربيها در دامن زدن به اختلافات تاريخي اقوام سامي و اقوام ايراني» ديدم و ديدم كه خود ايشان را بايد يكي از دهنبينترين پيروان آنها معرفي كرد. زيرا به راستي تمام دادههاي مقالهي بيسبب ممتد ايشان، يك تعارف طولاني به تناول خوراكهايي بود، كه همان محققين و خاورشناسان مغرض و نادان غربي، براي مردم منطقهي ما، در يك آشپزي دسته جمعي صد ساله پختهاند.
در واقع هر اندازه كه كتابهاي من، بنيان تصورات كنوني دربارهي شرق شناسي، ايران شناسي، ترك شناسي، عربشناسي، فارسشناسي، اسلام شناسي، باستان شناسي و زبان شناسي را بر توطئهي پليدي با هدف ايجاد اختلاف بين اقوام و ملتهاي منطقه، قرار ميدهد، به همان اندازه آقاي ارشاديفر كوشيدهاند بر اسناد و اطلاعات سراپا نادرست همان خاورشناسان دغل صحه گذارند، و خود را تا مرتبهي يكي از جديترين دهنبينان داخلي آن توطئهگران بالا كشند.
از سوي ديگر غالب اشارههاي ايشان به مطالب كتابهاي من، برداشتهاي كسي بود، كه به عمد يا به علت قلت بضاعت در درك مدخلهاي جدي و جديد، از ارتباط عميق و آگاهانه با آن مطالب عاجز بوده است و مرا به اين نتيجه رساند كه ضرورت دارد ايشان لااقل باري ديگر آن كتابها را بخوانند و پيش از اظهارنظر، مطمئن شوند كه منظور نويسنده را درست درك كردهاند. زيرا اشارههاي آقاي ارشاديفر به گوتيان، اورارتوها، اشكنازيها، منيها، مادها، خزرها و نيز به طور كلي يهوديان، هيچ ارتباطي با دادهها و هدايتهاي كتابهاي من نداشت. مثلاً معلوم من نشد كه ايشان با مطالعهي كدام قسمت، آن كتابها را متني يهود ستيزانه ميگويند، لااقل در اين مورد صفحهي 180 بخش اول كتاب 12 قرن سكوت را دوباره، اما با دقت، بخوانند و اگر نميدانند در چه زماني يهوديان به ماوراي قفقاز تبعيد شدهاند، به گفتارها و نقشهاي رجوع كنند كه از كتاب تاريخ يهود، به صفحات 190 به بعد همان كتاب منتقل كردهام.
توصيه ميكنم آقاي ارشاديفر، به جاي ورود به اقيانوسي از مطالب، كه از فرط بيعمقي حتي كف پا را نيز تر نميكند، در محدودهي مشخصتر ولي گودتري آب بازي كنند و مثلاً يك بار ديگر بخش دوم كتاب 12 قرن سكوت با نام «اشكانيان» را بخوانند و پس از دريافت درست مطالب آن، پاسخ دهند كه آيا اشتباه آن مورخين آذربايجان كه اشكانيان را ترك نژاد دانستهاند، تا چه اندازه موحشتر از اشتباه مورخين فارس پرست است، كه جعل واضح يك امپراتوري را، با ادا و اطوارهاي ميهن پرستانه، به عنوان يك مدال تاريخي پر افتخار، برگردن خود بستهاند.
آقاي ارشاديفر، اگر ممكن بود كه بدون ابهام و قيقاج، به نظري نوين دربارهي اشكانيان برسيد و اگر مثل بسياري ديگر از ترك زبانان و فارسزبانان و انديشمندان منطقه، با مطالعهي آن كتاب باور كرديد كه تمام امپراتوري اشكانيان، چيزي جز خيال پردازيهاي شخصي يك مأمور وزارت خارجه انگلستان نبوده است، آن گاه بر تمام نقد طولاني خود ضربدر بكشيد و اين همه به معلومات به اصطلاح دانشنامهاي ننازيد، چرا كه اين دانشنامهها اساساً به كساني تعلق گرفته است، كه بدون ذرهاي اجتهاد شخصي، تمام اباطيل وارداتي و از جمله تاريخ پر از مسخرهبازي اشكانيان را پذيرفتهاند و امروز ديگر ميتوان آن دانشنامهها را سند فهم غلط از تاريخ مردم منطقه دانست.
بهتر است اگر ميتوانيد تاريخ انتقادي آذربايجان را، بدون تأثير پذيري از شيادان بيگانهاي، كه خود را ايران شناس و شرق شناس و باستان شناس و زبان شناس معرفي كردهاند، متكي بردريافتهاي بومي بنويسيد، تا مانند تاريخ فارسها، سراپا ادعاهاي پهناور و متكي به افسانههاي بيمنطق من درآوردي، چون كشاندن تركها تا آن سوي سرزمين سومريان و از اين قبيل نباشد و از افتخارات قلابي فتوحات نظامي مايه نگيرد.
نقدی بر نوشتهی آقای غلامی در سايت بازتاب
آقاي غلامي در سايت بازتاب در تاريخ چهارم شهريور ماه مطلبي با عنوان «عجم ستيزان وطنی» آورده بودند، كه يادداشت زير را در انتهاي متن ايشان در همان سايت نصب كردم، اميدوارم گفتوگويي را برانگيزد و بر نظرياتي دامن زند، كه خواستار بازنگري كلي در ويرانگريهاي فرهنگي رضاشاهی است.
سلام آقاي غلامي. به راستي كه طرح مسئله قوميت ها، به صورتي كه ارائه كرده بوديد، نواختن سرنا از سرگشاد آن بود. اولا كه منظور شما را از "عجم" درك نكردم. از فحوا و محتواي مطلب تان بر مي آمد، كه اشاره به "فارس" ها داريد و مي خواهيد فارس و عرب را به مقابله واداريد. آن گاه بفرماييد كرد و ترك و بلوچ و تركمن و لر و گيلك و مازندراني چه نام مي گيرند كه همان تقاضاي عرب ها، براي رعايت حقوق بومي و تاريخي خود را دارند؟ شايد به گمان شما هرقومي كه تقاضاي برابر حقوقي كند، از افتخار عجميت خلع مي شود، كه اصل آن لغت به معناي گنگ و زبان نفهم است.
بدين ترتيب همان تيتر "عجم ستيزي" شما كاملا نشان مي دهد كه شما فارس پرستيد و همان سخن بي بنيان دوران رضاشاه را تكرار مي كنيد كه تمام غير عرب ها را فارسهايی میداند كه گويا فقط فارسي را با لهجه ي تركي و كردي و گيلكي و غيره صحبت مي كنند! اصولا ممكن است توضيح دهيد كه جايگاه بومي و جغرافيايي و قومي و تاريخي فارس ها كجاست؟ آيا مي توانيد اثبات كنيد كه پيش از هخامنشيان نيز در ايران قومي به نام فارس ساكن بوده است؟ و آيا مي توانيد در فاصله ي سقوط هخامنشيان تا ظهور رضا شاه، يعني در 2200 سال گذشته، در تاريخ ايران، از فارس ها به عنوان قوم برتر و حاكم نشاني بيابيد؟ شايد هم كه معتقد باشيد رضاشاه حقوق تاريخي غصب شده ي فارس ها را از ساير اقوام ستانده است ؟!!!
پس اين فارس هاي شما از دوران رضا شاه پديد شده اند با اين ادعاي مضحك كه صاحب اين سرزمين اند!!! و چكمه به پا و تفنگ به دوش، فرمان داده اند كه تمام بوميان ايران بايد كه به فارسي بگويند و بنويسند، جامه ي فارس ها را بپوشند و از سنت و مراسم و پيشينه و زبان خويش به سود فارس ها دست بشويندّّّ!!! ممكن است بفرماييد كدام حقانيت كهن و يا نوين ملي و يا حقوقي و تاريخي و بين المللي، ناگهان ارائه ي چنين تقاضايي را براي فارس ها موجه كرده است؟ و از آن جا كه اثبات چنين حقانيتي نا ميسر است، پس تجزيه طلبي و جدا سري طلب كارانه در ايران را، فارس ها و با پرچم داري رضا شاه شروع كرده اند، نه اقوام وبوميان ايران، كه خواستار بازگشت به همزيستي غيرطلب كارانه ي ملي پيش از دوران رضا شاهي اند!
پس اگر آغاز اين تجزيه طلبي فارس مسلكي را، كه موجب درهم شكسته شدن اتحاد قومي تاريخي ايران شد، در دوران رضا شاه مي شناسيم و آن را حاصل فرمان بري و تبعيت آشكار او از محافل نوشعوبي مي دانيم ، كه امروز عناصر و اجزا و اهداف آن كاملا شناخته شده اند، مي پرسم چرا به تكرار آن تبليغات دستگاه فرهنگي رضا شاه ادامه مي دهيد كه هدف نخست آن ايجاد پراكندگي و دشمني قومی و منطقهاي بوده است ؟ از شما و هركس ديگر، كه علاقه اي به وحدت ملي رسمي و برابر حقوق در ايران دارد، مي پرسم آيا جمهوري اسلامي فقط با "كشف حجاب" رضاشاهي مخالف بوده است و فقط آن را عامل درهم ريزي علائق و سنت هاي اجتماعي مي شناسد؟ اگر پاسخ "نه" مي دهيم و اگر از ياد نمي بريم كه سلسله منحوس پهلوي، از بنيان گذاري تا سقوط، در تمام اجزا’ و عوامل، جز به فرمان برداري از بيگانگان و در راس آنان بنگاه هاي يهودي نگذرانده است و اگر آسيب هاي ملي و فرهنگي وسيع دوران رضا شاهي را جدي مي گيريم، مي پرسم چرا ما به سرعت بر سر زنان چادر افكنديم تا جبران آن ستيز رضا شاهي شده باشد، اما پس از 25 سال به روي خود نمي آوريم كه همان منابع و كتاب ها و دستور العمل هاي رضاشاهي در حوزه ي تاريخ و باستان شناسي و موزه ها و بنگاه ميراث فرهنگي، به وسيله ي بقاياي همان كارگردانان و اساتيد كورش پرست و باستانگراي دوران پهلوي بر كل ايران شناسي و هويت شناسي ايرانيان با همان اصرار بر ارجحيت قوم پارس حاكم اند و شخصيت هاي نخست و كارگردانان والاي جشن هاي 2500 ساله، از قماش شاپور شهبازي و گروهي ديگر، هنوز بركرسي هاي آموزشي دانشگاه ها تكيه دارند؟ آيا بدين وسيله مستقيم و غير مستقيم سياست رضا شاهي سركوب بوميان ايران را تاييد نمي كنيم؟
+ نوشته شده در سه شنبه، 11 شهريور، 1382 ساعت 12:57 توسط ناصر پورپيرار
سلام. در فرصت های آتی و در صورت استمهال اجل به چشم.
جناب استاد میخواستم از زحمات بی دربغ شما برای جستجو در حقیقت یابی تاریخ كمال تشكرم را به حضورتان برسانم .الحق كه كاری كرده اید كارستان
به امید توفیقات بیشتر شما در روشنگری حقیقت پرستان.