بخش دوم کتاب ۱۲ قرن سکوت با نام «اشکانيان»، معلوم کرد که سازندگان و صورت دهندگان اخير تاريخ ايران باستان، ۶۰۰ سال فاصله ی حضور اسکندر ذوالقرنين در شرق ميانه، تا ظهور به اصطلاح ساسانيان، در ميانه ی قرن سوم ميلادی را، که دوران تمدن و هنر و باورهای هلنی ـ يونانی در ايران است، علی رغم صدها سند آشکار و مطمئن و مسلم، برای تداوم مصنوعی تمدن يافت نشدنی ايران پيش از اسلام، به وجه مسخره ای ، به حکومت صحرا گردان ناشناسی، با نام های پارتيان و اشکانيان بخشيده اند!
از زمان اثبات مقتدرانه ی آن تز تازه درباره ی دوره ی به اصطلاح اشکانی، در قريب سالی پيش، مورخين و صاحب نظران داخلی و خارجی، در کمال گيجی و ناباوری، مثل بهتزدگان، قدرت بيان را از دست دادهاند و تنها، چنان که شنيدهام، کسانی زمزمهی تعطيل تأليفات تاريخی را پيش میکشند!
شگرد مراکز پرورش مورخ برای شرق ميانه، در دانشگاههای داخلی و بينالمللی، از نخست چنين بوده است که هر صاحب مدخل نوينی دربارهی تاريخ بين النهرين و ايران را، از دسترسی به عناوين دانشگاهی مردود و محرم کردهاند و آن گاه انديشههای بيرون از دانشگاه را، که يافتههای پيشين آنان را شايستهی تکرار ندانند، به عذر فقدان عناوين دانشگاهی، ناشنيده میگيرند!!!
اين دور باطلی است که تاريخ شرق ميانه در گرداب آن دچار سرگيجه شده و به نظر میرسد که مجموعهی «تأملی در بنيان تاريخ ايران» نخستين مستدرک و ميخی است که گردش اين چرخهی نادان فريب و نادان ساز را متوقف و محتاط کرده است.
دربارهی تاريخ ساسانيان نيز، در بر همين پاشنه میگردد. مجسمهای را در غاری يافتهاند و میگويند اين مجسمهای از شاپور است. میپرسيم بر اين مجسمه که نامی حک نيست! پاسخ میدهند : تاجی که مجسمه بر سر دارد، شبيه تاجی است که بر سکههای شاپور ضرب شده است!!! میپرسيم آن سکهها را چهگونه به شاپور نسبت میدهيد؟ میگويند : تاج سکه به تاج مجسمهای که در آن غار يافتهايم، شبيه است!!!
شيوهی جديد و نگاه درست و با چشمهای سالم به تاريخ ايران، از پس سقوط هخامنشيان، چنين است که يافتههای يونانی، از خط و دست ساخته و سنگ نگاره را، با قلدری و طلب کارانه به سود تاريخ خويش مصادره نکنيم، به صاحبان واقعی آن ببخشيم و به هزار شيوهی نادرست، اشياء و آثار يونانی را، هخامنشی و اشکانی و ساسانی نگوييم و خود را همانند اين بزرگترين صاحب نظر تاريخ ايران، ارنست هرتسفلد، با سخنانی در حد ماليخولياهای ديوانگان، دست مايهی تمسخر صاحبان خرد قرار ندهيم.
«در پای صفه ی تخت جمشيد معبدی بنا شد، معبد يونانی نبود. در آن آيين ايران کهن پرستش میشد. با اين همه در کتيبههای نذورات معبد که به زبان يونانی نوشتهاند و نه فارسی ميانه، به جای اهورامزدا نوشتهاند زئوس مجيتوس و به جای ميترا نوشتهاند آپولن و هليوس و به جای آناهيتا نوشتهاند آرتميس و آتنه. در آيين پرستش ميترا که توسط سربازان رومی تا سواحل رود راين و بريتانيا شيوع يافت، اين گونه تبديل نامهای ايرانی به اسامی يونانی مرسوم بود (!!!)». (ارنست هرتسفلد، ايران در شرق ميانه، ص ۲۸۱)
تمام باورهای بزرگ انگارانه ی کنونی درباره ی تاريخ ايران باستان، از اين گونه تلقينات فريب کارانه ی چنين ايران شناسانی ناشی می شود که اشارات يک متن صريح مذهبی کهن يونانی در يک معبد هلنی را غلط گيری ديکته ای می کنند و معترض اند که چرا يونانی ها در کتيبه ی نذورات هلنی خود، به جای اهورامزدا نوشته اند زئوس، به جای ميترا نوشته اند آپولون و به جای آناهيتا نوشته اند آتنه!!!! آيا کدام يک شايسته ی سرزنش بيش تراند: سازندگان و يا باورکنندگان ساده لوح اين تلقينات قی آلود؟!!!
هيچ توضيحی جز بازخوانی دوباره و ده بارهی مطلب فوق نمیتواند اندازهی نادانی و وسعت وارونه گويی هرتسفلد را نمايش دهد. اين استادان بزرگ چهگونه قادرند با چنين صراحتی غرضورزی خود را با حقايق مستند و مکتوب تاريخ باز گويند و آن صاحب نظران بیخرد خودی که در باور اين گونه مهملات اساتيد بين المللی ذرهای ترديد نکردهاند چه گونه اين ادعای هرتسفلد و صدها بدتر از آن را توضيح میدهند؟
اگر متن فوق معلوم میکند که يونانيان تا پای پلههای تخت جمشيد معبد ساختهاند و در آن کتيبهای با ذکر نذورات، برای زئوس و آپولن و آتنه، به زبان يونانی باقی گذاردهاند، و اگر هرتسفلد چنين حقيقت پيش رويی را با چنان واروگونه گويیهای مسخرهای مسخ و خلع ماهيت میکند، پس ضروری است با توجه بيشتری به بخش سوم کتاب ۱۲ قرن سکوت بپردازيم که اثبات میکند تمدن هلنيستی آن گروه از مهاجران يونانی که به دست آوردهای ۵۰۰ سالهی خود در ايران، بيش از ميهن از ياد رفته دل بسته بودند، با اندکی همسازی بيشتر با مختصات بومی و محلی، درست تا طلوع اسلام در ايران دوام آورده اند و سراسر امپراتوری با عظمت ساسانی، همانند امپراتوری دراز مدت اشکانی، چيزی جز دروغی ساختهی يهوديان در کتاب شاهنامه، برای پيوسته و يکپارچه و دست به دست کردن تمدن نامکشوف ايران باستان نبوده و نيست.
شايد چنين به نظر آيد که کتاب حاضر، رجعتی به مباحث پيشين کرده، ممکن است برخی آن را نوعی تطويل کتاب سازانه بيانگارند. نگارنده به هر برگ و فصل اين کتاب، بهايی بيش از بررسیهای گذشته میدهد و خواندن خط سير نادرستی در اسناد تاريخ باستان ايران را، که مطرح و مستدل میکند، درست به مثابهی قربان کردن ديو پليد خرافههای کهن، در آستان تاريخ آيندهی بس درخشان اين سرزمين میشمارد.
در عين حال آن بررسی را که در اين کتاب دربارهی گل نبشتهی کوروش، ابنيهی تخت جمشيد و پاسارگاد و سنگ نگارههای نقش رجب و نقش رستم و غيره میخوانيد، در واقع مقدمهای است بر تز تازهای که در موضوع «ساسانيان» عرضه خواهد شد. بدون اين مقدمهها و مداخل، که شايد چند کتاب مستقل شود، ورود به عرصهی ساسانيان ناميسر بود، زيرا پرداختن به تاريخ ساسانيان، بدون پس زدن پردههای بر هم آويختهی دروغهای رنگين از درگاه تاريخ ايران باستان، ميسر نبود.
ظرافت کار در بررسی حضور دراز مدت يونانيان در ايران و تأثير آنها بر فرهنگ و سياست و اقتصاد و روابط اجتماعی مردم است. امری که تا پيش از بحث جديد دربارهی اشکانيان، گشوده و باور نمیشد. بدين جهت برای باز خوانی غير افسانهای ساسانيان، به تدريج عناوينی بر هم انباشته شد، که بدون بازشکافی آنها عرضهی تاريخ صحيح به اصطلاح ساسانيان غير ممکن مینمود. ورود جدی و جديد به اين پيش زمينههای ضروری، کار تدوين مدخل ساسانيان را به موضوعات تازهای کشاند، که ناگفتههای مفصلی در فصلهای زير را، در چند مجلد، عرضه خواهد کرد :
۱. ذيلی بر مدخل سکههای اشکانی.
۲. تخت جمشيد، يک «خشايار» مخفی و مفقود شده.
۳. جعلهای ناشيانه در نقش رجب.
۴. باز هم گل نبشتهی کوروش.
۵. مهمانان ناخوانده : آرايشهای هخامنشی در پاسارگاد هلنی.
۶. پهلوی، ناتوانترين و بینشانترين خط نگارشی جهان.
۷. نقش رستم، عالیترين مکتب صحنه سازیهای ساختگی در تاريخ جهان.
۸. اندر احوال عالی جاه کرتير عالم گير.
۹. ساسانيان در شاهنامه، در اسناد اسلامی و در تفسيرهای جديد غربی
۱۰. ساسانيان.
با رعايت نهايت اختصار، توانستم سه فصل نخست اين ده مدخل را در اين مجلد به پايان برم. زيرا گشودن فصول تازهای در شناخت بقايای تخت جمشيد بدون نمايشات مکرر و مفصل تصويری ناممکن بود. بیشک بحث تازهی اين کتاب دربارهی بقايای اين ابنيه، از عالیمرتبهترين مکاتب و شکفتهترين مباحث عرضه شده در عرصهی ايران شناسی جديد است.
خواهم کوشيد که پيش زمينهها و مباحث مقدماتی لازم برای ورود روشنگرانه به تاريخ ساسانيان را، حداکثر در ۳ کتاب به پايان رسانم و ترديد ندارم که فصل پايانی اين مقدمات، با عنوان «ساسانيان» چراغی خاموش ناشدنی در مسير باز شناسی درست تاريخ ايران باستان شمرده خواهد شد.
اين مؤلف تنها به تأليف قلوب ملی میانديشد، که اينک بر اثر انبوهی مهملات و مجعولات يهود ساخته دربارهی تاريخ ايران باستان، سخت گرفته و تاريک است، جز اين داعيه و انتظاری ندارد و گويی برای چشمها و گوشهايی مینويسد و میگويد که هنوز در رحماند.
+ نوشته شده در دوشنبه، 8 دى، 1382 ساعت 12:8 توسط ناصر پورپيرار