اولا از شما ممنونم که از سر اکرام تعارفات شيرين تدارک ديده ايد. با ارزش گذاری شما برنوشته ها، داستان ها و نثر خودم موافق نيستم. نثر بيهقی استواری و ترنمی عالمانه دارد و نوشته های من ، در مقايسه با او، به ترانه خوانی های کودکستانی می ماند. اما در اين نکته با شما همعقيده ام که داستان کوتاه «نوبت» و يا «ياغي» در ادبيات فارسی نظير ندارد. اما در موضوع سئوال شما:
به راستی که علاقه ای برای ورود به اين مطلب ندارم، ولی از آن که تعداد ديگری از دوستان و نيز دشمنان همين سئوال را دارند، ناگزير به دامن آن درمیغلطم. من آقای شهبازی را نمیشناسم هرگز از نزديک نديدهام و با او همکلام نبودهام. الا اين که در اوائل دههی هفتاد يک مجادلهی قلمی کوتاه در هفتهنامه کيهان هوايی بر سر موضوع روشنفکری ايران با او پيش آمد، که به درازا نکشيد. ما ظاهراٌ از بنيان جدا میانديشيم، مثلاٌ از محتوای نوشتههای آن زمان او معلوم میشد که ستايشگر شخصيت سياسی و فرهنگی احسان طبری است در حالی که من طبری را بیسواد و «مارکٍش» و سطحی نويس میدانم، برای کارهای او ارزش ادبی، سياسی و اجتماعی قائل نيستم و چنان که لابد خواندهايد نقاد همه جانبهی او بودهام. کسان ديگری نيز در همان مجادلهی قلمی با من همصدا شدند که مجموعهی اين تبادل آراء را در کتاب «چند بگو مگو» آوردهام، که بازهم لابد ديدهايد.
اما دربارهی مسائل تاريخ ايران، شهبازی را يک مورخ روی هم رفته ژورناليست و نوشتههای او را شبيه و در حدود بررسیهای تاريخی مسعود بهنود میدانم. اين چند مجلد کتابهای اخير او را نيز که با عنوان کلی «زرسالاران يهودي» معروف شده خواندهام و هنوز عقيدهام دربارهی او تغيير نکرده است.
شهبازی بيشتر يک مورخ مسائل معاصر است و نوع نگاهاش به دوران جديد نيز، چون بهنود، نگاه کسی است که از مسائل پشت پرده خبر میدهد، و هرگز نخواندهام که به صورتی بنيان شناسانه به ابهامات تاريخی وارد شود و مثلاٌ روشن کند که انگيزهی اصلی در انقلاب مشروطه چه بود، چه گروههايی با چه درخواستهايی در آن شرکت داشتهاند و اصولاً انقلاب مشروطه حاصل و برآيند چه کشاکش تاريخ معاصر بوده است. دربارهی دوران رضا شاه نيز نوشتههای ايشان از همان قماش ديگران است و قضاوت تاريخی مشخصی دربارهی رضا شاه به دست نمی دهد. گاه نيز به مطالبی اشاره میکند که بسيار خام خيالانه است. مثلاٌ در جلد اول «زرسالاران يهودی و پارسی» ، صفحه ۳۵۰، چاپ ۱۳۷۷، آورده است:
«در نتيجه، در سال ۵۹۸ پيش از ميلاد، بخت النصر به غرب لشکر کشيد، حکمرانان و رجال هوادار مصر در پنج دولت فوق را به عنوان «تبعيدی» به بابل منتقل کرد و حکمرانان محلی مورد نظر خود را منصوب نمود. يکی از اين تبعیديان يهوياکين شاه ۱۸ ساله يهود است که سه ماه پيش با مرگ پدر به قدرت رسيده بود. اين سرآغاز ماجرايی است که در تاريخ نگاری يهود با عنوان «تبعيد بابل» دومين مظلوميت بزرگ يهوديان، پس از انهدام قبايل ده گانهی شمالی به وسيلهی امپراتوری آشور است. اين ماجرا نيز دروغی بزرگ بيش نيست».
پس از خواندن متن فوق با هيجان مطالب در پی اين اشاره را در کتاب شهبازی دنبال کردم، اما ديگر اثری از ادامهی موضوع نبود. نمیتوان کار مورخی که يک ماجرای تاريخی به عظمت تبعيد يهوديان را با جملهای باطل میکند، اما اسناد پيوسته با اين ادعای خود را ارائه نمیدهد، خيلی جدی گرفت. با اين همه کتابهای او میتواند به عنوان جنگی از اطلاعات نو و کهن از منابع نه چندان در دسترس، برای مورخی که قصد تحقيق اصولی داشته باشد مورد استفاده قرار گيرد.
و بالاخره اين که، تأليفات آقای شهبازی ظاهراٌ با حمايت موسسات بزرگ تحقيقاتی دولتی آماده و چاپ میشود و تا آن جا که میدانم و معلوم است از تمام امکانات فنی و اداری و تدارکاتی و مالی و احتمالاٌ دستياران کمک رسان و گنجينه های پر و پيمان اسناد برخوردار است و کتابهای او را به صورتی پرزرق و برق و با بهای مناسب ارائه میدهند، کار من کمترين پشتيبان دولتی و ملی ندارد، کسی مرا در هيچ زمينهای مدد نمیدهد و مطلقاً تحقيقاتی فردی، پر از مرارت، با امکانات اندک و بیخوابیهای بسيار انجام میشود. مثلا به گمانم کارهای شهبازی يا اصلا مميزی نمی شود و يا با اشکال تراشی عمده ای رو به رو نيست، ولی کارهای من در وزارت ارشاد متوقف میماند، آقای معتقدی در شرايط کنونی پاسخ مفصل تری ندارم. اينک خود میدانيد و پوزهی مزخرف گويان!!!
+ نوشته شده در شنبه، 20 دى، 1382 ساعت 0:00 توسط ناصر پورپيرار