نتايج تحقيقات گسترده ی ميدانی، در موضوع تاريخ پيوسته ی سرزمينی که اينک ايران می خوانيم، منتشر شده در انبوهی عناوين تاريخی، درعين حال که بسيار نوپديد است، هسته های آشنای قابل دفاع ندارد و نه تنها با اندک تاليفات کهن در همين موضوع نامنطبق است، بل با پذيرش ملی و به ويژه بومی رو به رو نيست.
به همين ترتيب اسناد همزمان تاريخی دوران پيش از اسلام نيز، که عمدتاٌ به کتيبهها منحصر است، تاريخ پيوستهی ايران را بازگويی نمیکند و مثلاٌ آن اندک اشارههايی را که اينک زبان حال و دليل حضور سلسلهی ساسانيان در همين کتيبههای کم تعداد و فاقد اطلاعات تاريخی میشناسيم، استحکام لازم برای نامگذاری «مستندات» را ندارد و به دشواری حضور بسيار کمرنگ يک حاکم محلی در محدودهی جغرافيايی بسيار کوچکی را عرضه میکند. اين گونه نشانهها، گرچه از کارشناسیهای ضرور، تا آستانهی ثبت در اسناد تاريخی بیبهرهاند، اما در همين صورت ظاهر کنکاش نشدهی آنان نيز، علامتی از يک هستی ملی و اشارهای به سرزمينی به نام ايران با محوريت يک قدرت مرکزی وجود ندارد. مثلاٌ میتوان به دو نمونه از عمده و اصلیترين يافتههايی که به پرآوازه ترين سلطان ساسانی، يعنی شاپور اول نسبت میدهند، رجوع کرد : نخست کتيبهی او در غار حاجیآباد فارس است که کوشش ناکام يک تيرانداز محلی را به صورتی مغلوط و ناموزون شرح میدهد و دوم تفسير آن مجسمهای است که در غار ديگری در ارتفاعات فراز تنگ چوگان يافتهاند. محقق در برخورد با حوزهی جغرافيايی اين ماندهها، که دو غار در يک جغرافيای محدود است، حتی اگر از تشکيکات ممکن دربارهی تعلق اين دو نشانه به شخصی واحد نيز در گذرد، حداکثر میتواند ارتباط اين دو يافته را با يک زميندار محلی معلوم کند. زيرا مجسمهای که درون غاری فراز ارتفاعاتی پرت افتاده نصب است و نه در ميدان مرکزی يک شهر شايستهی استقرار يک امپراتور، به سادگی معلوم میکند صاحب مجسمه نيز بايد که در چادرهايی زيسته باشد که در مقابل همين غار نصب بوده است.
محقق با سعی خود میخواهد معلوم کند که اگر شاپور بانی شهری گسترده چون بيشابور، با دانشگاههايی در مقياس بينالمللی بوده است، پس به چه علت مجسمهی خود را به تاريکی غارها و در مسير و معرض حيوانات حياتوحش به نمايش گذارده و از آن ناموزونتر اعزام چنين حاکم محلی به جنگ با مراکز قدرت جهانی موازی با او، و واداشتن امپراتور روم به زانو زدن در آستانهی چادر اين حاکم محلی کوه نشين است، که جز شوخی ناباب مورخين غيرخودی با تاريخ ايران ارزيابی نمیشود.
به همين ترتيب ارزش و استحکام تمام تأليفات کنونی در موضوع تاريخ ايران باستان، که حجم انبوهی از دادههای متنوع و ناممکن تاريخی را شامل شده، برابر سادهترين پرسشهای محققين خودی نيز محک نخورده و به نظر میرسد که اين حوزه عرصهی ممنوعهی ورود صاحب نظران و پرسشگران ملی بوده، گويی مهار بهرهبرداری و اکتشاف از اين اصلیترين محرک تجمع و تفاهم ملی ، چون يک حوزهی اکتشاف معدنی، به اروپاييان واگذار بوده است.
از سوی ديگر، بررسی تاريخ باستان و پيش از اسلام ايران، در نخستين آثار مورخين اسلامی و ذيل نگاران بر آنها، در قرن سوم تا دهم هجری، که مهم و مفصلترين آنها تاريخ طبری است، معلوم میکند که در اين سلسله آثار نيز رد يک تاريخ پيوسته دربارهی ايران ناپيداست و بخش پيش از اسلام اين تأليفات جز رو نويسهای مکرر و نامستند اسطورههايی نيست که در عين حال و عمدتاٌ با آگاهیهای امروزين دربارهی ايران باستان مطابق نيست. اندک تاليفات مورخانه موجود در فاصلهی ظهور طبری تا اواخر قرن نوزدهم، نيز باز هم غيرپيوسته و سلسلهای است و جز شرحی بر اجزاء عملياتی ظهور و حضور يک قدرت موقت تاريخی شمرده نمیشود. اين گونه آثار چون تاريخ بيهقی، تاريخ جهان گشا، جامع التواريخ و يا زبدة التواريخ، تأليفاتی فصلیاند و به عمق تاريخ رجوع ندارند.
بدين ترتيب تدوين تاريخ ايران به عنوان يک کل پيوسته، که در دو جزء عمدهی پيش از اسلام و پس از آن نامگذاری شده، يک کوشش معاصر و متأخر است، که به طور کامل ديدگاه ديگران دربارهی تاريخ و هويت ايران و ايرانيان را منعکس میکند. در اين تاليفات، داده های ديرين را هم نديده و مردود فرض کردهاند و در تدوين آن برای مورخين ايرانی سدهی اخير نقش و سهمی قائل نشدهاند.
در اين سلسله تاليفات جديد، بزرگ نمايی بيش از حد سلسلهی هخامنشيان و انتقال مبدأ تاريخ ايران به ظهور کورش در منطقهی شرق ميانه. در يک همسانی حيرتآور ديدگاهها و داوریها ميان مورخين و مولفين بسيار پراکنده از روسيه تا آمريکا، سخت جای تامل دارد، چندان که هر گاه بيان تاريخ ايران در اين تأليفات به پيش از دوران هخامنشيان کشيده شده، با حيرت کامل، به تصوير بسيار بیصورتی از افسانههای کيانيان برخورد میکنيم!
اينک هزاران برگ تأليفات جديد در موضوع تاريخ ايران به دست داريم، که امضای عالی مقامترين ايران شناسان، شرق شناسان و اسلام شناسان و تأييد معتبرترين کرسیهای تاريخ در نام آورترين دانشگاههای اروپا و آمريکا را بر خود دارند. جسارت توسل به جعل مطلق در اين اوراق تا آن جا گسترده است، که به زمان لازم هر برگ آن را میتوان به مثابهی ادعانامهای عليه کرسیهای تحقيقات تاريخی اين مراکز و اشخاص به کار برد و تمام اين مجامع به اصطلاح علمی را، تا حد محافلی برای اجابت سفارشات تاريخسازی سياستمداران مشغول با مسائل شرق ميانه، تنزل داد.
برجستهترين اتهام آنها، توليد قوم آريا، عرضهی خيالاتی بدون پشتوانهی تاريخی و باستانشناختی در موضوع امپراتوری ماد و بالاخره قرار دادن پيشينه و پيدايش بيست قوم ايرانی در سايهی سلاطين هخامنشی است، تا آن جا که گويی اورارتوها، املشیها، مارليکها، ماردينها، هيرکانیها، رخجیها، مکرانیها، تمدنهای منطقهی کرمان و از جمله تمدن ناشناختهای که جديداٌ در جيرفت نمود کرده، سيستانیها، عيلامیها، تمدن مرکزی شوش، سيلکها، تمدن مرکزی ری، کاسیها، کاسپينها، تمدن مرکزی لرستان و حواشی آن و بسياری تجمعهای ديگر، که به سبب فقدان سعی لازم، همانند تمدن جيرفت، هنوز ناشناس مانده اند و سراسر جغرافيای ايران کهن و تمامی بوميان ايران را شامل می شود - تجمع و تمدنهای مقدم بر هخامنشيان نبودهاند؟!!!
آنها حتی به يافتههای کهنی، که به تصادف، و نه برابر يک جست و جوی موظف، از دستآوردهای فنی و هنری بخشی از بوميان ايران پيش از هخامنشی، از قبيل آن چه در حسنلو، املش، مارليک، سيلک، جيرفت، تپه يحيی، شوش، سراسر منطقهی لرستان و نقاط ديگر به دست آمده، بیاعتنا ماندهاند، سطح بسيار درخشان رشد و قابليت مسلم فنی ـ هنری اين اقوام متمرکز و متمدن و ثروتمند را نديده گرفتهاند و تا حد انکار حيات تاريخی و تمدن بسياری از آنها، که غالباٌ تا عمق ۶۰۰۰ سال به دور میرود، پيش رفتهاند.
تبليغات هخامنشیگرايانه در تاليفات مورخين نامدار اروپايی چنان بوده است که نمايندگان اين بوميان کهن ايران و دست آوردهایشان را که در حجاریهای تخت جمشيد نمايش داده شده، بدون ورود به چه گونگی بروز اين برش تاريخی، از اجزا و لوازم تمدن هخامنشی تفسير کردهاند و نه فقط مطلقاٌ و از هيچ بابت به ويژگیهای تاريخی و بومی اين همه قوم تجمع پيش از کورش نپرداختهاند، بل به اين سئوال اصلی و عمده رو نکردهاند که چرا تمام اين اقوام و تجمعها و تمدنهای بومی ايران، از پس ظهور کورش يکباره غروب میکنند و در سراسر ايران، آن چه از فرآوردههای صنعتی و هنری و ساختمان و معبد و مقبره و نشانهی حضور اين اقوام را يافتهايم، بدون استثنا تاريخ ساخت پيش از هخامنشيان را دارد و از پس ظهور کورش تا طلوع اسلام، هيچ نمونهای از هستی و حضور تاريخی و توليدی اين اقوام را نمیشناسيم، ادامهی توليد دست ساختههای سيلک و لرستان و مارليک، که موجب حيرت و سرگردانی باستان شناسان، هنرشناسان و توضيح گران تکنيکهای کهن بوده، از ۲۵۰۰ سال به اين سو متوقف مانده و هيچ نمونهی پس از کورش و پس از هخامنشيان، تا ظهور اسلام، از اين دست ساختهها به دست نداريم.
آيا خاموشی سراسری در عرصهی حيات بومی بينالنهرين و ايران، که شامل تمام زمينههای قابل شناخت، چون معماری و تکنولوژی و هنر میشود، از اين رخداد هول انگيز تاريخی خبر نمیدهد که لشکريان بيگانهی هخامنشی، که به دستور يهوه خدای يهود به منطقهی پر از تکاپوی تاريخی شرق ميانه فراخوانده شدند، چراغ هستی بوميان توانای ايران را نيز، چون آشور و بابل، با قتل عام و نسل کشی و غارت و سرکوب سرداران و پراکندن خردمندان و صنعتگران و توليدکنندگان، خاموش کردهاند؟
دعوت اين مقاله ، در اين تذکر تاريخی خلاصه میشود که : به جست و جوی سبب خاموشی و از پا افتادگی و انهدام سراسری و همزمان يک سلسله از ملتها در جغرافيای ايران، درست در مقطع ظهور هخامنشيان بپردازيم. زيرا چنين رخدادهايی در تاريخ، پيوسته جز دو علت اصلی نداشته است : تهاجم نظامی و يا حوادث طبيعی. اينک بايد مطمئن شويم کدام رخداد فاجعه آميز طبيعی میتوانسته است در يک دوران معين تاريخی از آشور تا سيستان را تخريب کند و اگر نشان معينی از تلاطمی بزرگ در طبيعت اين خطهی پهناور باقی نمیبينيم، پس میتوان لااقل با استناد به گل نبشتهی بابلی کورش و سنگ نبشتهی بيستون داريوش و رجوع به رديفی از مدارک تاييد کنندهی ديگر، سپاه بيگانه ی هخامنشی را عامل اصلی برقراری سکوت در سراسر شرق ميانه شناخت و يهوديان پشتيبان آنها را به تدارک توقف رشد در شرق ميانهی کهن متهم کرد. شايد سرانجام رشته ور سن کاروان سالاری هخامنشيان در شرق ميانه را قطع کنيم، آنها را در جايگاه واقعی نقش اندازیهای مخربشان در تاريخ منطقه بنشانيم، سايهی سنگينشان را از گردهی بوميان ايران برداريم و از اين همه وسوسهی مورخين بيگانه برای بر هم زدن وفاق ملی ميان مردم ايران و ميان اقوام منطقه خلاص شويم.
+ نوشته شده در سه شنبه، 7 بهمن، 1382 ساعت 15:34 توسط ناصر پورپيرار