يادداشتی برای تفکر درباره ی تمدن کهن بوميان ايران [1]
تمدن جهان بر هستی کهن شرق ميانه استوار است. تمام آن چه را که اينک به حساب آگاهیهای بشری میآوريم، حتی اکتشافات فضايی، نخستين بار در شرق ميانه شکل گرفته و کليد خورده است. بابلیها، در ۴۰۰۰ سال پيش، برای دستيابی به اسرار آسمان بر ارتفاع برجی میافزودند تا به اکتشات فضا بروند. ايرانيان مبتکر قالبگيری و ريختهگری و آلياژبندی فلزات بودهاند و اقوام و بوميان ايران، قريب ۷۰۰۰ سال است که در هستی شرق ميانه قدرتمندانه و با ارائهی نمونههای پرشماری از فرآوردههای هنری و صنعتی خود حضور دارند. فهرست مراکزی که همين باستان شناسی نيم بند، که کمترين توجهی به ايران پيش از هخامنشی ندارد، به عنوان مراکز تجمع و تمدن کهن بوميان ايران به رسميت میشناسد، کوتاه نيست و موارد شناخته شده ی زير را شامل می شود :
۱. آثار اورارتويی در آذربايجان
۲. مراکز استقرار باستانی گویتپه، يانيک تپه و پيزدلی تپه و حسنلو در آذربايجان
۳. مراکز باستانی رودبار، املش، کلورز، کلاردشت، سکزآباد، خوردين و مارليک و نقاط بسيارديگر در گيلان
۴. مراکز استقرار باستانی در تورنگ تپه، ياريم تپه، شاه تپه در گرگان
۵. مراکز استقرار باستانی در تپه حصار دامغان
۶. مراکز استقرار باستانی در سيستان و شهر سوخته
۷. مراکز استقرار باستانی در کرمان، شهداد و تپه يحيی
۸. مراکز استقرار باستانی در فارس، تپه مليان، تل بکون، مرودشت و تل تیموران.
۹. مراکز استقرار بسیار گسترده باستانی در چغاميش، چغازنبيل و شوش
۱۰. مراکز استقرار بسيار گستردهی باستانی در لرستان، که تمام يافتههای آن، که موجب حيرت باستان شناسان است، تاکنون فقط به وسيلهی حفاران غير مجاز به جهان معرفی شده است.
۱۱. مراکز استقرار باستانی در ايلام، تپه علیکش، باباجان تپه، تپه سبز
۱۲. مراکز استقرار باستانی در کردستان کنونی، گودين تپه، تپه سراب، تپه گيان، زيويه و بيستون
۱۳. مراکز استقرار باستانی در ری، چشمه علی، تهران، خوردين، دماوند و اسماعيل آباد
۱۴. مراکز استقرار باستانی در فلات مرکزی، کاشان، و تپه سيلک
۱۵. مراکز استقرار باستانی در جيرفت، که يک يافتهی کاملاٌ تصادفی است و کوشش مراکز رسمی برای بینشان کردن آن ناکام ماند.
اين گزارش ناقص و پراکنده از وفور تجمعهای باستانی متمدن و توليدگر و هنرمند در ايران باستان پيش از هخامنشيان را، هنوز میتوان با اشاراتی به مراکز قزوين و ساوه و قم و اراک و شاهرود و سمنان و ساری و مشهد و بيرجند و يزد و زاهدان و ياسوج و شهرکرد و دزفول و دهلران و خرمآباد و سنندج غنیتر کرد و تذکر داد که تقريباٌ سراسر ايران پيش از هخامنشيان را، فاصله به فاصله، يک تجمع پيشرفتهی بومی میپوشانده و در سراسر اين سرزمين خطهی بیحاصلی، جز در کويرها نبوده است که آثاری از حيات و هستی قومی خردمند و سازنده در آن يافت نشود. در اين فهرست، تا پيش از ظهور متجاوزين بيگانه ی هخامنشی، هيچ نام و اشاره ای به قوم پارس نمی بينيم و هيچ اقليم و جغرافيايی را با نام و موقعيت سرزمين پارس نمی شناسيم.
باستان شناسی بیتحرک و سازمان داده شده برای اختفای رشد در هستی و هويت بوميان ايران پيش از هخامنشی، در آشکار سازی اين مراکز عمدهی تجمع و تحرک در ايران ماقبل هخامنشی، تقريباٌ سهمی نداشته و غالب اين مراکز تمدنی در گسترهی جغرافيايی ايران بنا بر تصادف و در اثر کوشش حفاران غير مجاز و محلی کشف شده است که عالیترين نمونه و مشخصترين نمودار آن، کشف تصادفی تمدن شگفتانگيز جيرفت است که اينک حتی مدعی میشوند که ممکن است مدار و مرکز انتشار رشد در شرق ميانه و بين النهرين را تغيير دهد!!!
از تمامی اين مراکز، آثار صنعتی و هنری و توليدی متنوعی به دست آمده است، که در نظر اول اثبات میکند که آن توليدات برای پاسخ گويی به نيازهايی تدارک شده که از حيطهی اقتصادی و اجتماعی روستاها بسيار گستردهتر بوده است. توليدات اشرافی و بهويژه ساخته شده از طلا و نقره و نيز کاربرد مواد اوليهی بادوام، از طريق ترکيب و ابداع آلياژهای بسيار مقاوم، نه فقط نشان میدهد که تمام اين مراکز توليد را بايد به عنوان شهرهای باستانی ايران شناسايی کرد که در آن پديدههای مختلف شهر سازی و معماری و محلات گوناگون قابل شناسايی است، بل میتوان از حکمت و خرد در آموزش و قانون و مناسبات پيشرفتهی اجتماعی در آن نشانههايی يافت. موزههای ايران و جهان، از دادهها و ماندههای اين مراکز تجمع باستانی و بزرگ در سراسر ايران، نشانههای متعددی را در خود نگهداشتهاند و اثبات مراتبی را که باز گفتم از طريق تفسير دست ساختههای صنعتی و هنری کهن ايران به سادگی ميسر است.
بدين ترتيب تصويری که از ايران پيش از هخامنشيان به دست میآيد، تصوير ايران کنونی است و غالب مراکز تجمع بومی و منطقهای، که اينک شناسايی میشود، در ايران پيش از هخامنشيان نيز قابل شناسايی است. مهمترين نکته در اين معرفی آن جا بروز میکند که به تنوع دست ساختهها و نشانهها و توتمها و مواد اوليهی مصرفی و نگاه زيبا شناسانه در نقوش و رنگها نزد بوميان ايران پيش از هخامنشی توجه کنيم. زيرا اين تنوع و تعدد چنان اختصاصی و منطقهای دسته بندی میشود که کاملاٌ اثبات میکند بوميان کهن ايران از دير هنگام برای اعلام استقلال و حفظ هويت اختصاصی خويش اصرار داشتهاند و گرچه تمامی نشانهها از همزيستی مسالت آميز سراسری در ايران پيش از هخامنشی خبر میدهد، اما در عين حال نگاه ويژه و مستقل و بومی هر قوم را به هستی و عناصر حيات، در دست ساختههای آنان، میتوان تشخيص داد و تفکيک کرد.
تمام اين مراحل رشد، که دائماٌ روبه صعود بوده است، در سراسر شرق ميانه قابل ملاحظه و اثبات است. ايران و بين النهرين در يک کوشش جمعی خردمندانه در محدودهی زمانی قريب ۳۵۰۰ سال پيش از هخامنشيان، توانستند انسان را از ناتوانیهای نخستين تا مرحلهی تدوين خط و قواعد شهرنشينی و روابط تجاری و حقوق عمومی و قانون و هنر و فلسفه و دين بالا بکشند و تمدنهای درخشان آشور و بابل شهرهايی چون نينوا و بابل و عبيد و اروک و اريدو را به مراکزی برای اعلام تسلط انسان بر توحش ابتدايی برآوردند.
اما تمام اين تکاپوی سراسری مردم شرق ميانه و تمام اين تلاش رو به پيش اقوام متعددی در اين خطه، در مقطع ظهور هخامنشيان با توفقی گسترده، ناگهانی و باور نکردنی رو به رو است. از ظهور هخامنشيان تا سدههای نخستين اسلامی، در سراسر شرق ميانه، هياهوی آن توسعه و پيشرفت و تجمع و تکاپو را خاموش شده میيابيم، ادامهی آن توليدات هنری و صنعتی به کلی تعطيل میشود تا آن جا که اينک موزههای جهان، از دست ساختههای بين النهرين و آن پانزده مرکز بزرگ تجمع در ايران نمونهای ندارد، که تاريخ ساخت آن به پس از ظهور هخامنشيان اشاره کند. ساخت ظروف پر از نگارههای طلايی و نقره ای، چون نمونههای حسنلو و مارليک، حجاریهای شگفت انگيز بر ظروف سنگی خانگی، چون نمونههای شوش و جيرفت، سفالهای بسيار ظريف شمال و جنوب و مرکز ايران و نقوش پر معنای هندسی و زيبا شناسانه بر آنها، چون يافتههای املش و کلاردشت و سيلک و ايلام، ادامهی بناهای عظيم مذهبی چون معابد چغازنبيل و معبد ايلامی تخت جمشيد و آثار خوزستان و سيلک متوقف میماند و سراسر شرق ميانه را فرو رفته در سکوتی از نظر تاريخی بس شگفت انگيز و باور نکردنی میيابيم.
از ظهور هخامنشيان، نه فقط توليدات هنری و صنعتی در ايران و بين النهرين متوقف و تعطيل است، بل در جای آن همه مرکز تجمع و تمدن و توليد، ويرانههای عظيمی برجاست که از آذربايجان تا سيستان و از نينوا تا اور را پوشانده است. چندان که گويی شهر نشينی و توليد به يکباره در تمام سطوح متروک و مفقود میشود. آيا اين سکوت عميق و درازمدت تاريخی در خطهی شرق ميانه را که دوازده قرن و تا ظهور اسلام ادامه يافت، چهگونه تعبير و تفسير کنيم؟ از چه راهی میتوان توضيح داد که چرا آن همه کارگاه ساخت صنايع مفرغی پرکار و از نظر تکنيکی بسيار ممتاز لرستان، به ناگهان تعطيل می شود و به چه دليل توليد در سراسر آن خطهی باستانی، که جهان متمدن کنونی هم به روشهای قالبگيری و ذوب فلز آن مديون است، بیکار می ماند؟ چرا سازندگان حسنلو و مارليک و سيلک و کرمان و جيرفت و شوش و خوزستان ناپديد میشوند و چه پيش میآيد که مبارزهی آن همه سرداری که از ميان اقوام شرق ميانه ظهور میکنند و به گواهی کتيبهی بيستون، داريوش را در تسلط بر اين اقليم ناتوان میگذارند، متوقف میماند و به چه دليل در جای آن همه مقاومت متعدد، سکوت گورستانی را بر سراسر شرق ميانه تا طلوع اسلام مستقر میيابيم؟
تورات در اين باره اشارهای دارد که سخت قابل توجه است. تورات میگويد که يهوديان از داريوش اجازه میگيرند تا دشمنان خويش را در سراسر ايران و بين النهرين در يک روز معين و از پيش تدارک شده، قلع و قمع و کشتار کنند و اعلام میکند که قوم يهود با کشتن ۷۵۰۰۰ نفر از دشمنان خويش مخالفت با استيلای آن ها را در سراسر امپراتوری هخامنشی متوقف می کنند. تا هم امروز يهوديان، اين روز دشمن کشی را که روز پوريم مینامند، جشن میگيرند و گرامی میدارند و به معنايی بزرگترين عيد خود میدانند. همين اشارهی تورات کاملاٌ گواهی میدهد که تسلط هخامنشيان را بوميان ايران و بين النهرين، از دير هنگام، با تسلط يهوديان يکی میدانستهاند و گواهی میدهد که هخامنشيان جز بازوی اجرايی و نظامی يهوديان نبودهاند، که برمبنای اعتراف تورات، به صورت اجير از ماورای دريای سياه به منطقه فرا خوانده و اعزام شدهاند.
اينک بايد محاسبه کرد که آيا آمار اعلام شده در تورات، يعنی کشتار ۷۵۰۰۰ نفر در يک روز و در سراسر ايران از دشمنان يهود، آماری کنترل شده نيست؟ به گمان من اين آمار را بايد که تا حدود پانصد هزار نفر افزايش داد، که با محاسبهی جمعيت آن زمان در شرق ميانه، بايد که يک چهارم مردم اين اقليمها را شامل شده باشد. دليل من برای اين ادعا، اشارهی تورات به کشتار ۵۰۰ نفری در شهر شوش است که برای جمعيت چند ده هزار نفری آن زمان شوش، رقم اندکی است و چنين تعداد قليلی از مخالفان يهود در شهر بزرگ شوش، نمیتوانسته است تا آن جا موجب هراس حکومت و يهوديان شده باشد، که دستور قتل عام سراسری صادر کنند. با اين نشانهها به نظر میرسد که يهوديان تمام خردمندان، صاحب نظران، صنعتگران، سرداران، ثروتمندان و صاحبان اقتدار و متوليان اديان اقوام کهن ايران را در يک کشتار وسيع و با پشتيبانی دربار هخامنشی، در اقدامی از پيش آماده ، از لبه ی تيغ گذراندهاند. از پس اين کشتار است که اسناد تاريخی از ياد آوری هستی اقوام ايرانی تهی است و در فاصله ی سقوط هخامنشيان تا برآمدن اسلام، هيچ يادآوری تاريخی از حضور هيچ يک از اين همه قوم و سرزمين، که مجموعه آن اينک با نام ايران شناخته می شود، نمی شنويم.
زندگی درازمدت يهوديان، در ميان بوميان ايران، از زمان شلمانصر سوم و نيز پس از تبعيد وسيع آنان به ايران، به دنبال هجوم بخت النصر به اورشليم، همراه شيوههای سنتی يهود در خبرچينی و کسب اطلاعات، آنان را در شناسايی عوامل و عناصر اصلی مقاومت در ميان بوميان ايران موفق کرده است تا آن جا که در آن روز تصفيه حساب يهود با مخالفان خويش به سهولت و سرعت توانستهاند عصب اصلی حيات اقوام ايران را در سراسر اين خطه و در تمامی شرق ميانه بيرون کشند و چنان وحشت و ناامنی بزرگی بر پا کنند، که پس از ماجراي پوريم، در واقع تجمعهای شهری در سراسر شرق ميانه را ناپديد میبينیم چندان که زنده ماندگان از آن هجوم بايد که به نقاط دور افتاده و کوهستانها و اعماق صحراها و درون جنگلها گريخته باشند، چنين است که پس از داريوش در جای آن همه شهر، زندگی عشيرهای گسترش میيابد که به مفهوم پناه بردن زنده ماندگان از تصفيهی پوريم به کوهستانهاست، چنان که بقايای تمدن آشور و بابل را بايد که به اعماق صحراهای بين النهرين گريخته بدانيم. زيرا ظهور تمدن عرب، در دور افتادهترين خطهی بيابانی آن منطقه، که جز تجمعی خردانديش با زبان و لغت و سنت های استوار ارزيابی نمی شود، جز متکی کردن آن به پيشينه ی دانايی در بابل و آشور توضيح ديگری ندارد.
بی هيچ ترديدی، تمامی شهرهای کنونی ايران، از پس ظهور اسلام و از قرن دوم هجری به بعد باز سازی شدهاند و ذکرشان در اسناد تاريخی پس از اسلام است که مکرر میشود. در شرق ميانه، از زمان ظهور داريوش تا طلوع اسلام شهر نشينی متوقف است و جز مراکز بزرگ تمدنی که سلوکيان و يونانيان در مصر و بين النهرين و ا يران بر میآورند، نشان و نامی از يک شهر کهن و باستانی در اين منطقه ديده نمیشود و بر جای نيست. بايد با اطمينان گفت که طلوع اسلام تجديد حيات دوبارهی شرق ميانه و نقطهی پايانی بر توحش و وحشتی است که يهوديان در کودتای عظيم پوريم برخطهی ما حاکم کردند که هنوز نيز آسيبهايی از عوارض آن برجاست.
اينک زمانی است که انديشه کنيم چهگونه و به چه دليل، هخامنشيان را که از نظر تاريخی بايد متوقف کنندهی پديدهی رشد و گسترش تمدن در شرق ميانه، از طریق اعمال سختترين خشونت و نسلکشی سراسری در اصلیترين مراکز علم و انديشه در جهان باستان شناخت، کسانی آغاز کنندهی تمدن در ايران و بين النهرين و مبدأ و مبدع همزيستی و حقوق بشر معرفی کردهاند؟!!! آيا شيوههايی را که هم اکنون و بار ديگر يهوديان و اين بار با به خدمت گرفتن نيزه داران آمريکايی برای تغيير هويت منطقه به سود منافع خويش به کار میبرند، تجديد و تدارک يک پوريم ديگر نيست؟
+ نوشته شده در سه شنبه، 11 فروردين، 1383 ساعت 13:43 توسط ناصر پورپيرار
يادداشت برای تفکر درباره ی تاريخ ايران [۲]
درست به آن ميزان که از حضور تاريخی تمام اقوام کنونی ايران، از ترک ها و املشی ها و گيلک ها و مازندرانی ها و مارليک ها و طبری ها و خراسانی ها و زابلی ها و سيستانی ها و کرمانی ها و مکرانی ها و جيرفتی ها و ايلامی ها و لرها و سيلکی ها و بوميان ری، می توان از طريق يافته های باستان شناختی و يادگارهای صنعتی و هنری و بقايای تخريب شده ی معماری آنان ، از ۷۰۰۰ سال پيش سخن گفت و مکان جغرافيايی آن ها را معين کرد، که سراسر اقليم کنونی ايران را پر می کرده اند، گفت وگو از قوم و اقليم پارس، مقدم و دورتر از ۲۵۰۰ سال پيش، به علت يافت نشدن کم ترين نشانه ای از آن ها، نا ميسر و غيرممکن است.
پيش تر و در بخش اول کتاب ۱۲ قرن سکوت ، با عنوان برآمدن هخامنشيان، نوشته ام که کلمه ی «پارسه» نه يک نام، بل لقب و صفت و ناسزايی است که بوميان ايران، پس از کشتار سراسری مردم شرق ميانه، به وسيله ی يهوديان در ماجرای پوريم، که با اجازه و اذن داريوش صورت گرفت، قوم هخامنشی را برای تحقير بدان خواندند و نوشتم که اين لغت هنوز هم در فرهنگ ها و زبان بوميان ايران و از جمله در فرهنگ دهخدا و فرهنگ های کردی و لری با همين معنای بی خانمان و متجاوز آمده است.
با اين همه، به اتکاء يکی دو سنگ نوشته ی آشوری که از قومی به نام «پارسوماش» و «پارسوا» در حوالی درياچه ی اروميه چيزی می گويد و بدون اين که از اين پارسواها و يا پارسوماش های مورد اشاره ی آشوری ها در داخل ايران نشانه ای يافته باشيم، باستان شناسان بيگانه و باستان پرستان ما مدعی می شوند که اينها همان پارسيان بعدی اند که به تدريج از کناره ی درياچه ی اروميه به فارس کنونی کوچ کرده اند !!!
بدين ترتيب و حتی اگر همين تفسير آّبکی و آدرس ها و نام گذاری های قلابی را قبول کنيم، از آن جا که تاريخ اين سنگ نوشته های آشوری نيز دور تر از ۲۶۰۰ سال پيش نيست، باز هم معلوم می شود که در ايران سرزمين و قوم و قبيله ای با نام پارس، پيش از تسلط اين پارسوماش ها بر فارس کنونی نبوده است. زيرا برای نخستين بار نام فارس را در کتيبه ی بيستون داريوش می يابيم که تاريخ نگارش آن به پس از تسلط داريوش بر فرزندان کورش و بر اقوام و بوميان ايران می رسد.
بدين ترتيب معلوم می شود که نام فارس ها ۴۵۰۰ سال ديرتر از بوميان کهن ايران در اسناد تاريخی پيدا شده و از مبداء استقرار آنان در ايران، خلاف ديگر اقوام ايرانی، که آثار و اسناد و توليدات و صنعت و هنر ۷۰۰۰ ساله دارند، فقط ۲۵۰۰ سال می گذرد. هنگامی که از باستان پرستان و مورخين و باستان شناسان از نزاد و ديرينه و پيشينه ی اين فارس ها می پرسيم، پاسخ می دهند که آن ها آريايی هستند و از نقطه ای ناشناخته به نام «اريه ويجه»، واقع در اقليمی نامعلوم به ايران کوچ کرده اند. همين پاسخ مضحک و نادرست و همين آدرس و نام گذاری خيالی و ساختگی، لااقل مسلم می کند که بوميان ايران را که چند هزاره زودتر از اين به اصطلاح آرياييان در اين جغرافيا می زيسته اند ديگر نمی توان و نبايد آريايی گفت و تنها قوم و قبيله ی به اصطلاح آريايی در ايران، همان تبار هخامنشيان می شوند که پايگاه و خاستگاه و ديرينه ی کهنی در اين نجد نداشته اند وخود می گويند در ۲۵۰۰ سال پيش پس از مدتی سرگردانی در فارس کنونی مستقر شده اند!
آن گاه در پاسخ اين سئوال ساده که به کدام سبب اين به اصطلاح آرياييان چند هزاره ديرتر از بوميان توانا و آرامش خواه و توليدگر و هنرمند ايران پديدار شده را بايد بنيان گذار تمدن و تاريخ ايران بدانيم، به کلی خاموش می مانند زيرا برای آن ها بسی دشوار است که اعتراف کنند اين به اصطلاح آرياييان ديرآمده و يهود فرستاده، تنها با غارت و جنايت و نسل کشی و ويرانگری توانسته اند بر اقوام و بوميان متمدن و مترقی شرق ميانه مسلط شوند و درخشش تابناک تاريخی اين خطه را بنا برماموريتی که از جانب انبياء يهود داشته اند به سود امنيت و استقرار و آزادی اسيران و ثروت يهوديان از بابل، خاموش کنند.
از سوی ديگر گواهی ديگر تاريخ می گويد که اين به اصطلاح بنيان گذاران تمدن و تاريخ ايران، از پس حمله ی اسکندر به مشرق زمين در کوتاه زمانی چون بخار آب پراکنده شده اند و گويی به همراه خود تمام مظاهر و نشانه های تسلط کوتاه مدت شان را نيز برده اند. زيرا از پس سقوط هخامنشيان ديگر هيچ قوم ايرانی و هيچ صاحب قلم و انديشه ای از ميان بوميان ايران، از آن ها ياد نکرده و سمبل های آن متجاوزين ظاهرا آريايی، از خط و زبان و معماری و ديگر علامت گذاری های عاريتی آن ها، چون آن گردونه ی بال داری که از آشوری ها کپی کرده بودند و باستان پرستان ما آن را نقشی از خدای خود خيال می کنند، يکباره محو شده و تا زمان رضا شاه يکسره بی کاربرد مانده است.
اينک سئوال ساده ی دوم ما اين است: اين سکوت عميق مورخين و صاحبان قلم و انديشه و گفتار، در ايران، نسبت به اين به اصطلاح بنيان گذاران آريايی تمدن ما به چه سبب بوده است و اگر همين کلمه ی آريا، به درازای ۲۲۰۰ سال، پس از دوره ی هخامنشيان هرگز بر زبان هيچ کس در ايران و جهان نگذشته است و از آن سئوال برانگيز تر اين که هيچ سلسله و حکومت و قدرتی در ايران، باز هم تا زمان رضا شاه، خود را حکومت و سلسله ی پارس و پارسيان نگفته است، و اگر شناسايی تاريخ ايران باستان روايتی است که کارگزاران فرهنگ رضا شاهی با هدايت باستان شناسان عمدتا يهود، در همين اواخر ديکته کرده اند و به کتاب های درسی برده اند، پس چرا هنوز در جمهوری اسلامی هم اين روايت معتبر است و فرزندان بوميان ۷۰۰۰ ساله ی ايرانی بايد دشمنان و قلع و قمع کنندگان هستی باستانی و کهن خود را، به عنوان آغازگر هستی ملی و فرهنگی خود، ستايش کنند و به رسميت بشناسند؟ ايرانيان اصيل بايد که اين سئوال را به مسئولان فرهنگی، رييس جمهور، وزير آموزش و پرورش، به مطبوعات و به تلويزيون و راديو عرضه کنند تا جايی که سرانجام اين صفحات توطئه و دروغ را از اسناد آموزشی کودکان ايران پاک کنيم، بخشی ديگر از فرهنگ تحميلی رضاشاه را به دور اندازيم و ايران را به هويت عمومی اقوام و بوميان ايران پيش از هخامنشی بازگردانيم.
+ نوشته شده در پنجشنبه، 13 فروردين، 1383 ساعت 1:20 توسط ناصر پورپيرار