آقای حلاج و آقای ستار. اينک مسلم شده است که مترصدان دريافت حقيقت در ميان صاحب مقامات فرهنگی ما بسيار کمياباند و قريب به مطلق آنان جز تيغداران عناد و دروغ و جعل و ياوه بافی و در مواردی نان خوران نام آشنای کليسا و کنيسه نيستند. آيندگان و در آن زمان که صحت مطلق تزهای «تاملی بر بنيان تاريخ ايران» مسلم شد، بر اسامی آنان تف خواهند انداخت، به حرفهایشان، از آن قبيل که در آن برنامه شنيدهايد، خواهند خنديد، بر نوشتههایشان ادرار خواهند کرد و به عنوان کارگردانان و شلاق داران و زنده کنندگان محافل قرون وسطايی انگيزاسيون در ايران معرفی خواهند شد.
آنچه را که امروز قادريم با قدرت و استحکام کامل و کافی و از طريق ده مسير عقلی و اسنادی اثبات کنيم، نخست اين که در ۱۲ قرن فاصلهی ميان ماجرای کثيف نسل کشی پوريم، تا قرن دوم هجری، هيچ نشان حضور قومی و کمترین اثر فرهنگی و سیاسی و اقتصادی از بوميان ايران نيافته ايم و کسی قادر نیست یک کاسهی آب خوری سفالين معرفی کند که با استحکام و استدلال کافی، انتساب توليد آن به دوران «۱۲قرن سکوت» ممکن باشد و بر اين نکتهی معين و معلوم و قابل بحث و پیگيری، هر باستان شناس سالم انديشی که از پذيرش جعل و دروغ، به عنوان سند تاريخی سرباز میزند، صحه میگذارد و آن را تاييد می کند.
چنين ناتوانی و غيبت طولانی تاريخی، درباره ی اقوامی که آوازه انداز و آغازگر توليد و هنر و دانش و خط و عقلانديشی به جهان بودهاند، تنها میتواند شاهدی بر وسعت کشتار يهوديان، از مردم ايران و بين النهرين، در ماجرای پوريم باشد، که هيچ مورخی کم ترين يادی از آن ماجرای هايله نمی کند و يهوديان، با ساخت دروغين دو افسانهی بزرگ اشکانيان و ساسانيان، کوشيدهاند که اين سکوت واقعی و دراز مدت در تاريخ ايران را، به مدد دهها مورخ يهودی و پيروان خودی آنان، با هياهوهایی از جنگهای دراز مدت ايران و روم، خلق مجموعه های پر اقتدار سياسی و نظامی موهوم، توليد توهم توانايیهای بیانتهای اقتصادی و نظامی و فرهنگی در آن دوران، جعل ده ها و صدها خط و کتاب و پيامبر و منجی، و دو صد قصهی شاهنامهوار، دربارهی سلاطين بینشان آن دو امپراتوری دروغين، پر کنند. زيرا اگر حقيقت آن خلاء تاريخی آشکار میشد و خردمندانی را به جست و جوی شناخت علت آن وامیداشت، آنگاه ابعاد توطئهی از پيش طراحی شده ی پوريم بر جهانيان روشن و معلوم میشد که راه حل خفهکردن معضلات تاريخی در خون مخالفان را، يهوديان در جهان بنيان گذاردهاند، که تاريخ ۵۰۰ سالهی اخير رفتارهای جنايت کارانهی کليسا و کنيسه در جهان، به طور کامل افتخار اين پيشتازی و سردمداری و کشف را، برای آنان مسلم و محفوظ میکند.
بدين ترتيب، بدون ذره ای ترديد و بیکمترين نقص میتوان اثبات کرد که تمام تاريخ ايران پيش از اسلام و واژه به واژهی آن چه را که دربارهی دو امپراتوری اشکانی و ساسانی به هم بافته اند، جعل مطلق جديد و فاقد کم ترين سند اثباتی تاريخی و باستان شناختی است. اگر دستگاه فرهنگی جمهوری اسلامی و در راس آن سيمای تلويزيونی آن، از آشکار شدن اين حقيقت بر مردم ما واهمه ندارد، و اگر اين دستگاه عريض و طويل و پر هزينه وظيفهی اشاعهی انديشههای جديد را هم برای خود تعريف کرده است و اگر هراسی از طلوع روشنی حقايق تاريخی ندارند، پس جرات کنند و سهمی از همان بلندگويی را که تقزيبا هر شب در اختيار اين همه ياوه باف دربارهی هستی و هويت ايرانيان در عهد باستان میگذارند، به بيان انديشه های نوين تاريخی بسپارند و شاهد باشند که چهگونه در کوتاه مدتی اين موميايی کريه تاريخ کنونی ايران باستان در پرتوی انوار حقيقت استدلالهای جديد ذوب میشود و مردم ما پس از اين همه سال، خود را از فشار دروغهای ۲۰۰ ساله ی ساخت يهوديان خلاص خواهند کرد.
نکته ی دوم تکرار دوباره ی اين مطلب است که به علت فقدان خط کاربردی لازم در زبان عرب و در بين ايرانيان، هيچ نوشته ای به صورت کتاب، در هيچ زمينهای، جز پاره لتهايی از قرآن نويسی، که کارکرد شخصی و نه رسمی و عمومی داشته است، تا آخر قرن سوم هجری نبوده و نمیتوانسته است که باشد و هر عنوان و ادعايی دربارهی هر کتابی، در هر موضوعی، که تاريخ تاليف آن را مقدم بر پايان قرن سوم هجری قرار میدهند، بدون ذرهای ابهام، جعل و دروغ و مخلوق است و در اين ميان ادعای کتاب و خط به زبان پهلوی، آنگاه که حتی اثبات وجود و حضور سلسله های اشکانی و ساسانی نيز ناميسر است، ديگر فقط به کار خنداندن مرغهايی میآيد که در ديگها مشغول پخته شدن برای ماکولات شب عيدند!
نوشته شده در پنجشنبه، 27 اسفند، 1383 7:36 توسط ناصر پورپيرار