بازندگان انتخابات جمهور نهم

مردم ايران، در قابلگی تاريخ معاصر، چنان ورزيدگی نشان می‌دهند که به اراده‌ی خود و در هر زمان که بخواهند، تاريخ را به زايمان وا می‌دارند! دکتر احمدی نژاد، آخرين نوزادی است که اين قابله به مدد استادی شگرف خويش از رحم تاريخ معاصر ايران بيرون کشيده است. نوزادی که فرصت دارد در زندگی چهار ساله‌اش به غولی جاويدان و ناميرا، در قضاوت‌های تاريخی، تغيير شکل دهد و يا چون بسياری ديگر، به افسون نفرين و نفرت و بی‌اعتنايی مردمی، چنان فسرده و کوچک شود که گويی در اصل به دنيا نيامده بود.

بيش از قرنی است صدای گلوله در جبهه ترقی‌خواهی ملی خاموش نشده و به نظر می‌رسد آرامش‌های کوتاه مدت پديد آمده در اين نزاع نهايی، جز خلق فرصتی برای تدارکات ستيزه‌های خشونت ‌بار‌تر بعدی در اين جبهه نبوده است: جنگ ارتجاع با نوانديشی و جنگ تسليم شدگان به مفسده‌های بين‌المللی، که مزدوری و مال‌اندوزی را چاره ديده‌اند، با مقيمان در قلعه‌ی اقتدار خودی، که برقراری عدالت و اعتدال و همانديشی و همپشتی ملی و منطقه ای را طالبند. ظواهر امر می‌گويد که اين جنگ، به هر صورتی که نمود کند و تا هر زمان که ادامه يابد، جز با پيروزی عدالت طلبان به پايان نخواهد آمد.

اينک و در آخرين رويارويی‌ها، که به راستی زيبنده‌ی عنوان تاريخی «نبرد جمهور نهم» است، موقعيت غالب مطبوعات چنان بود که گرچه به ظاهر در خدمات پشت جبهه مستقر بودند، اما گويی سخت‌ترين ضربه بر سنگر آنان فرود آمده است. آنان که دکتر احمدی را در يک همسرايی رسوا، در اندازه‌ی پادوی دست هفتم و خون‌ريز حاکميت کنونی قرار دادند، تا حد ناشران شايعات کوچه و بازار سقوط کردند و به مشاطه‌ی ظاهر او ايراد داشتند، اينک خود را با استهزاء عمومی و با مردمی رو به رو می‌بينند که با انتخاب خرد کننده‌ی خود، اطوارهای ظاهرا دل‌سوزانه‌ اين مطبوعات را، چون بسته‌ای زباله به زيستگاه خود آنان بازگردانده اند. چنان که در فاصله ای کوتاه، آثار و تظاهرات اين باخت تحقيرکننده، به صورت پريشان افی کامل در ادبيات سياسی آنان بروز کرده است.

«ديروز اصلاح‌طلبی از دموکراسی شکست خورد. در يکی از رقابتی‌ترين مبارزات انتخاباتی تاريخ دموکراسی ايران نامزد جناحی که به عدالت بيش از آزادی بها می داد، بر نامزد و يا نامزد هايی که مفاهيم اصلاح طلبانه، توسعه، آزادی و دموکراسی را ترويج می‌کردند، پيروز شد». (شرق، ۵ تير ۱۳۸۴، سرمقاله)

چنين که می‌خوانيم در انتخابات اخير، اصلاح طلبی در جنگ با دموکراسی شکست خورده است. هرچند نمی‌دانیم ستيزنده‌ی با دموکراسی با چه معياری اصلاح طلب ناميده می شود، اما پهنای درهم ريختگی انديشه‌ی سياسی نزد سرمقاله نويس شرق آن‌گاه آشکارتر می‌شود که در وصف و نقد نامزد پيروز دموکراسی در اين انتخابات، می‌نويسد که: به عدالت بيش از آزادی بها می‌داد! و زمانی بيان او رنگ کامل ماليخوليا و هذيان می گيرد که می افزايد: اصلاح طلبان از دموکراسی شکست خورده، قصد ترويج مفاهيم دموکراسی را داشته‌اند؟!!!

اين نوشته ها جز گيج زدن در ميان مشتی الفاظ سياسی نامربوط معنايی ندارد، تنها شدت ضربه‌ وارد آمده بر آنان را علامت گذاری می‌کند، معلوم می‌‌شود که به واقع نمی‌دانند چه رخ داده است و می فهميم که گزينش طوفانی و خردمندانه و محاسبه شده‌ی مردم نه فقط آنان را شگفت زده، که ناراضی و نگران کرده است. اگر اين همه مردم به سخنان و توصيه های طيف وسيعی از روشنفکری موجود، که در ميان‌شان از آيدين آغداشلو تا ميرحسين موسوی ديده می‌شود، و به کوه و کارناوالی از انواع تخريب شخصيت احمدی‌نژاد بی‌اعتنايی کرده اند و به انتخاب مستقل خود پيوسته‌اند، پس جايگاه اين مطبوعات و اين روشنفکری، که قدرت کم‌ترين تاثير گذاری بر روند سياسی ‌ـ اجتماعی را ندارند و مورد بی‌اعتنايی کامل مردمند، در کجاست و بر اينان جز محافلی دربسته چه نام ديگری می‌توان داد؟

هنوز نه فقط در رده‌های اطلاع رسانی موجود، مانند راديو، تلويزيون، مطبوعات و اسناد سياسی و حزبی، تحليل و توضيح روشنگری بر نتايج غيرمنتظره ی انتخابات جمهور نهم نيامده، بل با آن پراکنده نويسی‌ها، که تاکنون در عمده ترين تريبون های مطبوعاتی و به قلم مدعی ترين مفسران سياسی - اجتماعی خوانده‌ايم، به نظر می‌رسد که نبايد منتظر ديدگاه روشن و موشکافی در اين باره بود. زيرا عظمت روی داد، برندگان نامنتظر را از سويی به بهت زدگی و ناباوری فروبرد و از سوی بازندگان نيز، ضربه‌ی فاجعه‌ی از نظر سياسی سرنوشت ساز، آن‌ها را چندان از واقعيت ملموس و قابل شناخت دور کرد که هنوز ناشيانه به دنبال عامل و رد پا و سرنخی از توطئه‌چينی می‌گردند. به گمان آن‌ها مردم به طور عادی نبايستی قدرت مقابله با تلقينات گسترده‌ی آنان را داشته باشند و حاصل به دست آمده را پاسخ مستقيم خويش نمی‌دانند.

محفل گردانان و بقايای روشن‌فکری کهنه کار و کم توان کنونی، که قدمی از عهد عتيق خود و از زمانی دور نمی شوند که تبليغات حزبی نام و نان و قبول و قرار و مقبره ای برای شان تدارک می‌ديد، و هنوز همانند تصوير نماينده و سخن‌گوی خود در روزنامه ی شرق، حتی آن ژست ساعت و سيگار نمای کلارک گيبلی شش دهه پيش را رها نمی‌کنند گرچه کم‌ترين ظهور را در جامعه دارند و در انتخابات جمهور نهم از آنان جز سايه‌ای با صدای ضعيف از اعماق منزوی‌ترين زاويه‌ی زندگی عمومی شنيده نشد، به گمان حصه بردن از اين آش و کلاه دوختن از اين نمد، خودی می‌نمايانند:

«فکر می‌کنم در اين دوره جديد افراد - منظورم روشن فکران است - بر سر يک معدل حد اقل، بدون اين‌که همديگر را ببينند، به تفاهم رسيدند و آن به سبب تجربه‌ای است که در اين نيم قرن داشته اند. آن ها به اين نتيجه رسيدند که آرمان‌های دست نيافتنی را کنار گذارده و وارد جريان واقعی جامعه شوند». (شرق، شماره ۵۲۳، ص۱، مصاحبه با محمود دولت آبادی)

اين بيان صريح سقوط در همان ورطه‌ای است که می‌گويم: صرف‌نظر کرده از آرمان‌های خود، راضی به معدلی که مردودشان نکند، پس از نيم قرن تجربه، به اين جا رسيده‌اند که توافق‌های از راه دور کارساز‌تر است و مانند هميشه چندان با جريان واقعی جامعه بيگانه‌اند که در جای پيوستن به‌آن بار ديگر در بستری غريبه قرار می گيرند. اين کاريکاتور، تنها تصوير قابل ارائه از سرشت و شمايل ته مانده ی روشن‌فکری کنونی ايران است که به بهانه انتخابات جمهور نهم و به مدد يک دو پادوی خود در مطبوعات، بار ديگر آفتابی می‌شوند.

« اگر در جايی و از جانب کسانی انتظر می رود که جامعه‌ی ايران به دنبال روشن فکر خود برود، ولی نمی‌رود، چنين توقع قاطعی را نبايد داشت، زيرا جريان روشن‌فکری، به عللی که می شناسيم، جريانی پيوسته، مداوم و در عرصه ی هميشه زندگی مردم نبوده است». (همان)

در اين‌جا اعتراف می‌شود که توقع کم ترين توجهی از مردم زياده خواهی است و با اعتراف ديگری رو به روييم که می گويد روشن‌کری جريانی پيوسته و مداوم در زندگی مردم نبوده است. بدين‌ترتيب آيا درس نمی‌گويم که آن ها با اظهار نظر درباره‌ی اين انتخابات توقع سهم بری از آشی را دارند که حتی موشی نيز در آن نيانداخته‌اند؟! و هنگامی کار معتدل‌ترين خطاب به اين روشن‌فکری را، که صد سال است به مردم نارو می زند، دشوار می‌کند که چند سطری نگذشته همين سخن گو را مشغول بيان چنين مدعاهايی می‌بينيم:

«نه، مردم هيچ وقت کم نگذاشته آند. پس انتظار بی جا از مردم داشتن و از طرفی جای خود را نشناختن و آن ها را متهم کردن را نه نمی پذيرم. چرا می‌گوييد مردم به روشن‌فکری خود اعتنا نکرده اند. اعتنا کردند. ناچارم مثال سياسی بزنم. در دوره قبلی که آقای هاشمی می‌خواست نماينده‌ی مجلس بشود، اصلا رای نياورد، در مقطع جديد بود که ايشان دوباره وزنه شخصيت سياسی خود را از طرف جامعه بازيافت کرد. پس چه طور مردم به روشن‌فکر بی‌اعتنا هستند»؟ (همان، ص۱۴)

اين همان دل خوش کردن به توهمات نصف العيشی و تصاحب در خيال نتيجه‌ی تلاش مجموعه‌ای است که در ميان آن‌ها از صدای آمريکا تا مدرس حوزه نيز ديده می‌شد. در اين‌جا ناگهان آن تصوير قبلی روشن فکری بی ارتباط با مردم را پاره شده می‌بينيم، شاهديم که آنان تا مقام مقتدای ملی صعود کرده‌اند، آن بی‌اعتنايی مطلق اين‌جا به صورت استقبال درآمده و طرد عمومی و شکست محض بازيافت شخصي ارزيابی شده است تا معلوم شود که تنها درسی که روشن‌فکری موجود ما از مکتب اجتماع می‌آموزد بالا بردن قدرت لفاظی توخالی است. آيا سرانجام تصور استقرار و قرار قابل قبولی در انديشه‌ی روشن‌فکری موجود، صد سال پس از ظهور، ميسر و ممکن خواهد شد؟

اينک و به نشانه هايی که می آورم، مسلم شده است که نبض اجتماع در نقطه‌ای می‌زند که مدعيان طبابت کنونی از شمارش آن درمانده اند، زيرا در اين انتخابات معلوم شد آن طيفی که برابر معمول و متعارف بايد نسبت به حساسيت‌های اجتماعی، به صورت آمپريک عکس العمل نشان دهند و هدايتگر باشند، چندان دچار خيال بافی بی‌خبرانه بوده‌اند که تجربه‌ی اجتماعی، ناکارآمدی جبهه‌ی به ظاهر وسيع و قدرتمند آنان را اثبات کرد. اين حقيقت مطلقی است که ما در اين انتخابات و برای نخستين بار در تاريخ معاصر، در حمايت مشترک و بی قيد و شرط از رفسنجانی، شاهد همپشتی و حتی پيوند ميان عناصر و القاب و احزابی بوده ايم که نه فقط در ماهيت امر به جبهه‌های متفاوت و حتی متناقض متعلق‌اند، بل در گذشته‌ی نزديک بروز تضادهای بنيانی سازش ناپذيری را ميان آنان شاهد بوده‌ايم.

در برابر ديدگان ما، طيف تاثير گذاری از روحانيت حوزه‌ها، تمام ماشين اقتدار و امکانات مسلط دولتی و به رانندگی خاتمی، نام آشنايان عرصه‌ی روشنفکری پر اطوار کنونی، به همراه تمام تشکيلات سياسی شناخته شده، از توده ای‌ها و چريک‌های گريخته و در اپوزسيون، تا جبهه‌های سياسی غيرهمگون داخلی، و تقريبا صد در صد بلند گوهای آوايی و قلمی، با سود بردن از انبوهی تبليغات رسمی و غير رسمی، مجاز و غيرمجاز، با آلوده کردن ناجوانمردانه‌ی تصور عمومی جامعه به توهمات و تضييقات سياسی و ‌فرهنگی در راه و در ‌کمين، و نيز با ذخيره‌ی بی‌پايانی از امکانات مالی و لجستيکی، و با پشت کردن حساب شده به مبانی معينی، که پيوسته نمايشگر هويت گروهی و حتی مذهبی آنان بوده است، آن چنان که در توسل به نوجوانان اسکيت سوار آزاد پوش شاهد شديم، و نيز ديگر عوامل موثر و معمولا در پس پرده، به طور جمعی ارابه‌ای را به حرکت درآوردند که به ظاهر قادر بود هر مانعی را بر سر راه خود خرد و هر سدی را خراب کند و برچيند، ولی در نهايت کار، مردم خاموش، بدون تدارکات و تبليغات، و با پوزخندی پنهان، در عين حال که ناظر وسعت دائما افزون شونده‌‌ی تخيلات يک سوی رقابت بودند، در اقدامی غريب، بدون به کار بردن ريگی، آن ارابه‌ی غران را متوقف و واژگون کردند. دليل ساده‌ی اين واپس زدگی عمومی، همان اتحاد ناموزونی بود که رگه‌های بزرگی از ترديد و تشويش را در خرد جمعی پديد آورد، زيرا درآمد ملی پاسخ‌گوی مطامع اين جمع بی‌شمار نبود که گرد چهره‌ای از نظر سلامت اقتصادی ناموجه هاله زده بودند‌؟!!

شکست خوردگان که عادت به علت يابی ندارند و از خود نمی‌پرسند که اگر اتحادی از تمام فرديت رسمی و ممتاز جامعه، در اين انتخابات مورد بی اعتنايی مطلق نيروهای آزاد اجتماع قرار گرفت، پس اين نيرومندی و اقتدار پنهان، که در حساس‌ترين موقعيت‌های اجتماعی - تاريخی بدون ذره ای انحراف، راه مستقل خود را می پيمايد، از چه کس فرمان می‌گيرد و به چه چيز معتقد است؟

آيا تجربه‌ی انتخابات جمهور نهم به روشنی بيان نمی‌کند که اعتماد مردمی از شناخته‌شدگان و صريح تر بگويم، تجربه شدگان، سلب است و نمايندگان مدعی جلالت فرهنگی و سياسی و حتی مذهبی، اگر در بنيان با درخواست‌های مردمی منطبق نباشند، بی‌توجه به نام و جايگاه‌شان، در زمان لازم، از سوی جمهور خلق، به پشيزی گرفته نمی‌شوند؟ بدين ترتيب مهم‌ترين گروه بازندگان غيرمستقيم اين انتخابات آن چهره های مذهبی بودند که بدون شناخت فضای اجتماعی فتوای سياسی صادر کردند و با نکول مردمی رو به رو شدند. اگر معلوم شد که صاحب نظران مرسوم و مشهور جامعه، در تمام نام‌ها و گروه‌ها و رده‌ها، و حتی مجموعه و ترکيب و اتحادی از تمام آن‌ها مورد اعتماد مردم نبوده‌اند، پس تا زمانی که با مرکز هدايت پرتوان ولی پنهان مردمی آشنا و با آن همسو نشويم، حرف‌ها و حرکات‌مان جز موجبی برای استهزاء خويش نخواهد بود و جزا و دستمزدی جز آن نصيب‌مان نخواهد کرد که اتحاد طرف‌دار رفسنجانی در انتخابات جمهور نهم نصيب برد.

آن گاه بايد از خاتمی، بازنده‌ی بزرگ تاريخ معاصر گفت که استعداد شگرف او در ابراز ندانم کاری و بی‌هويتی، او را به جايگاهی رانده است که مورخ مسائل معاصر ايران را ناگزير می‌کند که مسند ناموجه‌ترين چهره‌ی سياسی معاصر در ۵/۱ قرن گذشته را به او ببخشد. بازی‌های مکرر و متنوعی که او در صحنه و سن اميدواری‌های ملی به نمايش گذارد، نه فقط در ارائه‌ی تیپ يک مسئول سياسی نا آشنا با ماموريت تاريخی خويش موفق بود، بل به عنوان دارنده‌ی مبهم‌ترين سيمای فرهنگی نيز صاحب مقام شد. تعلقات بدون پرده پوشی و دل‌بستگی‌های غيرعادی‌اش به افسانه‌های تاريخی ايران باستان و پيام اخيرش به کنگره ی زردشتيان جهان، که به صورتی رسمی و علنی مسلمانان را متهم به کوشش برای براندازی زردشتيگری قلابی کرد و اديان الهی را ملهم از دستورات اوستای دروغين گفت، اين ابهام در تعلقات فرهنگی و اعتقادی او را تا مرحله‌ی خطرناکی توسعه داد. من نخستين بار که او را در قريب ۵ سال پيش، برابر دوربين‌های تلويزيون‌های داخلی و خارجی، مشغول فال گرفتن از ديوان خواجه حافظ بر سر مقبره ی او ديدم، چنان که همان زمان در مقاله‌ای بيان کردم، نسبت به صلاحيت او در ارائه‌ی يک تصوير سالم از روحانيت آگاه پس از انقلاب، که شايستگی و درايت ارائه‌ی نقش مثبتی را داشته باشد، دچار ترديد شدم و اين ترديد در نمايشات دل‌آشوب کنی که به رهبری و هدايت او و به کارگردانی چهره ی نيک شناخته شده‌ای چون مهاجرانی، در مرکز به اصطلاح گفت و‌گوی تمدن‌ها می‌گذشت، افزون‌تر شد و همه به ياد داريم که عالی ترين جلوه ی اين گفت و گوی تمدن که در آن مرکز به صحنه رفت، اجاره و اجير کردن چند نام آلاينده‌ی مقام استادی، برای فحاشی‌های چاله ميدانی به نويسنده ی مجموعه‌ی تاملی ذر بنيان تاريخ ايران بود.

مردم پرحوصله و بردبار و سليم النفس ايران با بخشيدن دو فرصت تاريخی، و با حمايت حماسی و گرفتن زير بغل او، در ابعادی که هر افليجی را به دويدن وا‌می‌داشت، به خاتمی فرصت دادند که تمام ماهيت پوشيده در قبای خود را علنی کند و بهانه‌های مظلوم نمايی و بی‌پناهی را از او گرفتند، اما او که ظاهرا شيفته‌ی نوای شیپورهای در حال ترنم تشريفات خوش‌آمد گويی رسمی در فرودگاه‌های جهان بود، به جای اعتنای به ماموريت ملی خود، بی وقفه آرايشگران ماهرتری را برای بزک سر و ريش خود فراخواند و عبا‌بافان خبره‌تری را برای تدارک تن‌پوشی با رنگ‌ها و جنس‌های اختصاصی‌تر به خدمت گرفت به گونه‌ای که در اين اواخر می‌توانست مدعی داشتن کلکسيونی از ناب‌ترين دست بافته‌های ويژه‌ی روحانيت شود، اما هيهات که ديگر ذره ای اعتبار مردمی برای خويش باقی نگذارده بود و همين چندی پيش ديديم که دانش‌جويان دانشگاه تهران در تمسخر او بر يکديگر پيشی می‌گرفتند. بی استعدادی او در شناخت موقعيت خود در ميان مردم وادارش کرد که خوش خيالانه در پس معين ظاهر شود و او را نماينده و جانشين بلافصل خويش معرفی کند و چنين بود که مردم نام معين را در پايين‌ترين سطوح اعتماد ملی ثبت کردند و اين نه پيامی برای معين، که برای خاتمی بود. اين همان عاقبت مصيبت بار و تير خلاصی بود که پشتيبانی خاتمی در شقيقه‌ی سرنوشت سياسی رفسنجانی نيز خالی کرد. من به عنوان يک مورخ که از خداوند استمداد استمهال فرصت حيات، تا تدوين تاريخ معاصر را دارم، شهادت می‌دهم که تاريخ ۱۵۰ سال اخير ايران سياه‌تر و خيانت‌بار‌تر از دوران تسلط دار و دسته‌ی معروف به اصلاح طلبان را به خود نديده بود و اگر پايداری کسانی در مناصب عالی سياسی اين دوران در برابر اصلاح طلبی نوع ويژه ی آنان نبود، مدت ها پيش اين سرزمين و مردم اش را کت بسته به اسراييل و آمريکا تحويل داده بودند.

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در چهارشنبه دوم شهریور 1384 و ساعت 0:36
ارسال شده در چهارشنبه، ۰۲ شهریور ماه ۱۳۸۴ ساعت ۰۰:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان