با راهنمايی دوستی به وبلاگی با اين آدرس سر زدم. http://noqte.com/blogs/view.php?code=12 درد دلهای او را در زير میخوانيد. من چنين پيام هايی را به طور مرتب دريافت میکنم، از ميان تمام طيف های قومی و فرهنگی: گيلک و لر و يزدی و ترک و خراسانی و خوزی و از همه بيشتر شيرازيان و يا به اصطلاح فارسيان و از استاد دانشگاه تا جوانکی که در ساوه سوهان کار است و آن ديگری که در خراسان درس میخواند. اين پيام ها میگويند دوران دروغ به سرآمده و میگويند که اشتياق و ترصد دريافت حقيقت در باب هستی و هويت و تاريخ ملی، دم افزون است. اينک در ميان بسياری از انديشمندان اين سرزمين، به خصوص پس از انتشار سه کتاب اخير، در موضوع اشکانيان و ساسانيان، خشم و خروشی مقدس نسبت به سازندگان جعل و دروغ، که تاکنون کاشفان حقيقت، شمايل گردان پيشينهی ايرانيان و صاحب عناوينی چون مورخ و ايران شناس شمرده میشدند، در حال اوج گرفتن است و تا دور ريختن تمام دست نوشته و دستکاریهای آنان درباره ی تاريخ ايران ، که بيش از ۹۹ درصد تاليفات موجود ما در موضوع ايران شناسی است، راه درازی نداريم.
اما و درعين حال در اين گرماگرم نوزايی انديشههای جديد، تا آنجا که به رفتار وعکسالعمل مسئولان و مدعيان مربوط است، بايد منتظر بود تا آينده درباره مجموعهی روشنفکری کنونی، اساتيد و مقامات دانشگاهی، صاحبان قلم و اوراق مطبوعاتی، گردانندگان بلندگوهای راديو و تلويزيون، مقام داران آموزش و پرورش و نيز دولتی که همان جعل کنندگان کتيبه بر ابنيهی تاريخی ايران را، به جای محاکمهی ملی و بينالمللی، دعوت میکند که باز هم در نشست به اصطلاح «ايران شناسي» مفت خواری کنند و اختيار اکتشاف و در واقع غارت ميدانهای کهن اين سرزمين را مجددا به دستشان میسپارد، قضاوتی بیترحم خواهد داشت. آنها با وضوح کامل در بساط فرهنگی کشور، به جوانان ما دروغ های يهود ساخته را، حتی با رنگ و لعابی تازه تکرار میکنند و معلوم نيست به هدايت کدام مرکز، به طور گروهی و با حد اکثر تلاش میکوشند آب رفته را به جوی بازآورند، مانع رسيدن صدای تازه به گوشها شوند و از گشودن يک تريبون ساده برای بيان عمومی نويافتهها هراس دارند. آيا با وجود شور و شورشی که در متن زير میخوانيد، موفق خواهند شد؟ بیترديد نه. سهم آن ها از آينده و در نهايت، نفرين ملی خواهد بود و خلعشان از عناوين ادراک. اينک بخوانيد:
*تمام حقایق بزرگ در آغاز توهین به مقدسات تلقی میشوند... جرج برنارد شاو
خودفروش... وطنفروش... نوكر سرسپردهی جمهوری اسلامی... دروغگوی بیسواد... مزدور رژیم... مهرهی وزارت اطلاعات... قلمزن مزدور... خائن به ملت ایران... تودهای دوآتشه (!)... طرفدار اعراب سوسمارخوار... ننگ ابدی ایرانیان... نویسندهی این كتاب موهن...
اینها صفاتی است كه گوشه كنار اینترنت و نشریات خارج از كشور و شبكههای ماهوارهای و رادیویی به «ناصر پورپیرار» نویسندهی مجموعه كتابهای متوالی «دوازده قرن سكوت»، «پلی بر گذشته»، «در تدارك هویت ملی» و «پایان پراكندگی» (و چند كتاب دیگر) میدهند.
چه خبر شده است؟ این لشكركشی فحشفروشان و بسیج رسانهای و هجوم سرمایهداری علیه فردی كه تنها باورهای كهنه را به نقد كشیده، به خاطر چیست؟ یا مگر این انسان چند نفر از پدران اینها را كشته؟ چه جنگی به وقوع پیوسته كه همه چماق برداشتهاند؟ چرا همه در دفاع از افراد مرده یا عقاید پوسیده، انسانهای زنده را میكشند؟
كنجكاو میشوی. اول اینها را میخوانی و فكر میكنی با عجب آدم قاتل و خائن و جانی خطرناكی طرف هستی بعد كتابهایش را كه تهیه میكنی و میخوانی، اگر آدم منصف و عادلی باشی از این بهتانهای مهوع علیه نویسنده، حالت به هم میخورد. در گوگل سرچ میكنی و سراسر این نقدها را علیه این كتاب كوچك و نویسندهاش میبینی و با خواندن آنها كمتر آدم منطقی حداقل به منطقیت خود پورپیرار مییابی كه بدون فحاشی و بر مبنای اصول علمی و دلیل و سند قاطع تاریخی، كتابش را به نقد بنشیند. اول كاری كه كردهاند چاك دهان را باز كرده و هر چه ناسزای عوامانه و انگهای استاندارد خودشان كه جزو «ادبیات سیاسی ایران» بوده به او گفتهاند و بعد دو سه اشارهی كلیشهای و طوطیوار به فلان و بهمان مرجع كردهاند و ظاهراً جز خودش كه در گوشهای وبلاگی ساده دارد كسی جرأت نمیكند حتی به فحوای نوشتههایش فكر كند و یا اگر اشتباه است با زبان آدمیزادی متمدن آن را نقد كند. در كجای دنیا چنین مالیخولیایی مشاهده میكنید كه گروهی ادعای آزادیخواهی و آزادی اندیشه داشته باشند و نگذارند كسی غیر از خودشان كسی حرف بزند و غیر از خودشان هیچ كس را سخنگوی ملت ندانند؟ هیچ جا، جز ایران نكبت گرفتهی ما كه در این زمینه داخل و خارج بودنش هیچ تفاوتی ندارد! كمتر امكان دارد در اینترنت دنبال نام نویسنده یا اندیشمندی ایرانی جستجو كنی و حداقل چند مطلب اهانتآمیز در مورد او نیابی! حتی حیرتزده میبینی آن بخش از مدعیان اپوزیسیون كه شعار و مرامشان با سلطنتطلبها مغایر است، مقلد بمباران تبلیغاتی زرسالاران رسانهدار در تخریب و ترور شخصیت این و آن میشوند.
بخشی از اپوزیسیون ایرانی اینقدر بیهویت شده و آن قدر خودش را مقدس كرده كه نقدی كوچك را تحمل نمیكند. هر كس برخلاف «دكان سیاست» و كاسبی آنان و وضع موجود چیزی بگوید اولین كار ترور شخصیت اوست. حتی تشكیك را هم بر نمیتابد! حال این نقاب پلورالنمایی و همهپذیری و «امروز فقط اتحاد» و تشكیل جبهههای مختلف موهوم و خیالی جز در شعار و فحاشی و «ادبیات ترور» به چه كار این ملت آمده و چه نتیجهای داده، پرسش بیپاسخی است كه در ذهن بسیاری از ایرانیان بوده و خواهد بود. واقعاً اگر نتوان به اندیشههای مختلف اجازهی اظهار و بیان داد، پس این دور باطل برای چیست؟ بیایید آزاداندیشانه و بیجانبداری «حق» را بار دیگر تعریف كنیم.
***
ناصر پورپیرار در این كتاب و مجموعهی سه كتاب دیگر پس از آن، كه چند سال است موجب جنجال شده، تاریخ ایران باستان و نظریات هرودوت و گیرشمن و ایرانیان مقلد آنان و سپس پریشانگوییهای ابنندیم و دیگران و دگماتیسم هخامنشپرستانه را به هم میریزد و دلایل درخور توجهی بر اساس آمار و اسناد در مورد تاریخ واقعی ایران ارائه میدهد كه در نوع خود با توجه به مدارك و شواهد موجود و استدلالات عمیقاش قابل تأمل است. این كه هخامنشیان به عنوان ویرانكننده و نابودگر چندین تمدن بزرگ و باستانیتر ایران و بینالنهرین، سرآغاز تاریخ این سرزمین محسوب نمیشوند و این كه تاریخ اصیل تمدن ایران بیش از 2500 سال است قدمت دارد، باید موجب مباهات بیشتر ایرانیان باشد اما این به مذاق شاهپرستها و سلطنتخواهان و طرفداران خدایگانسالاری و دسپوتیسم شرقی و برخی اپوزیسیوننماهایی كه زیرجلكی و انگلوار از آنان تغذیه میكنند، خوشایند نیامده و همه شتابزده از هولشان زبان به فحاشی و ناسزاگویی گشودند. اما در مقابل، نگرش درست و انسانی پورپیرار در جملهای كه در دفاع از برچسب ضدیهود زدن به او آمده، مشخص و مورد ستایش است: «ستیزههای نژادمحوری، دینمحوری، فرهنگمحوری و حتی وطنمحوریِ افراطی از نشانههای جهالت انسان است». باید این كتاب را خواند و پیش از آن هر گونه تعصب نژادی، مذهبی، مكتبی، فرهنگی و سیاسی را كنار گذاشت تا در نقد آن درستتر و انسانیتر فكر كرد.
برای بسیاری از ما كه سالها در كتابهای درسی و تاریخ به مغزمان فرو كردهاند تاریخ تمدن ایران از 2500 سال پیش شروع میشود و قبل از آن «هیچ» چیز نبوده، كنار گذاشتن این عادت و تعصب، دشوار و موجب مرض است. برای ما دشوار است وقتی به تختجمشید مینگریم نه تمدن هخامنشی كه تمدن ملتهای مغلوب را در آن ببینیم. چون این گونه به ما «تلقین» و تزریق كردهاند. بله «تمام حقایق بزرگ در آغاز توهین به مقدسات تلقی میشوند» و پورپیرار این حقایق بزرگ را با نثری شیوا و استنتاجهایی منطقی بازگو میكند و خواننده را به تفكر وامیدارد. حال برای عدهای چون قضیهی اسلام پیش آمده و نویسنده از آن یا تمدن كهن اعراب پیش از اسلام دفاع كرده، خوشایند نبوده. برای عدهای چون انقلاب پیش آمده و با جمهوری اسلامی مخالفند اینها قابل قبول نیست. در حالی كه این نقد تاریخی 2500 ساله است و نه دفاع از تاریخی 25 ساله. حساسیت و خردهگیری پورپیرار با نگاهی مبتنی بر اتیمولوژی، بر نوشتههای تاریخی اگر مورد پسند ما نباشد حداقل مورد تفكر است. اگر همینها را مستر فلان و موسیو بیسار مینوشت در صحت آن شك نمیكردیم. كما این كه اگر انصاف بدهیم نویسنده میتوانست مثل بقیه باشد و یا اگر قضیهی دفاع از جمهوری اسلامی بود خیلی راحت مثل دیگران در كیهان لاطائلات بنویسد و یا همرنگ جماعت شود!
***
این كه جمع بسیاری علیه یك فرد اقدام به اهانت و فحاشی كنند، همیشه دال بر حقانیت اكثریت نیست. داستان شیادی كه شكل مار را میكشید و محبوب مردم بود با فردی كه مار را مینوشت و مطرود، در ایران بسیار اتفاق میافتد. نظیر «كیششخصیت» كه بدترین ضدفرهنگ ایرانی است و همواره موجب دیكتاتوری شده است. ما دانایانمان را به دست خودمان سركوب میكنیم تا نادانها از شانههایمان بالا بروند. نمونهاش همین گونه ادبیات بخشی از اپوزیسیون ایرانی است كه تاكنون بر پایهی فحاشی – و نه نقد – عمل كرده است. ادبیاتی كه اپوزیسیون ایرانی به جای احترام و جاذبه به قدری آن را مهوع و پست كرده كه دافعهاش بیشتر است. كافی است یكی چوبی در این مرداب فرو كند و كمی آن را تكان دهد!
در چنین جامعهای همیشه آدمهایی كه خلاف جریان آب شنا میكنند، تنها مورد احترام عدهای خاص هستند. قشر اكثریت متحجر و دگماندیش همین جوامع هستند كه عینالقضاتها و حلاجها را به دار میكشند چون همرنگ آنان نشدهاند. اما آنان كسانی هستند كه برخلاف عوام و اپورتونیستها وقتی همه فریاد میزنند، ساكتند و وقتی همه ساكتند فریاد میزنند و چنین افرادی به خاطر این كه ابنالوقت نیستند، به خاطر اینكه جوگیر نمیشوند، گوسفندوار دنبال شعار نمیافتند، میمونوار تقلید نمیكنند و از خودشان اندیشه و تفكر دارند، اگر شایستهی ستایش نباشند، مستوجب این همه اهانت نیز نیستند. با این دیدگاه، یك لحظه زمزمهی ناصر پورپیرار در این كتاب كوچك، به دهها سال هیاهوی دگماندیشان اپورتونیست، شرف دارد. هر چند آرا و نظرات وی بیش از شعارهای سلطنتپرستان برای ایرانیان مفید است اما حتی اگر كتابها و نظراتش موجب رد و طرد باشند و حتی اگر از دیدگاهی آزاداندیشانه نظرات او را رد كنیم، همین دگرگونهاندیشی و جسارت در ابراز چنین مقولهای مایهی احترام است. من میخواهم در وجود داشتن زرتشت و كورش و مزدك و سلمان فارسی و ابومسلم شك كنم. میخواهم در هر چه تاكنون به ما گفتهاند و خود رویش تعصب داشتهام شك كنم. این همه در وجود داشتن خدا شك كردهام حالا میخواهم در وجود داشتن این افرادی كه كتابها به ما گفتهاند شك كنم. و تا از قید تعصب خلاص نشوم، چگونه میتوانم ادعای دیگرپذیری، دمكراسی و آزادی اندیشه برای دیگران بكنم و یا آنان را وادار كنم كه وضع موجود را تغییر دهند؟
***
«سلطنتطلبان، ناسیونالیستهای حماسهدوست و مورخین نانخور كورش، این كتاب را لعنت خواهند كرد...» این نوشتهای است كه نویسنده در مقدمهی كتاب خود آورده است. خودش با شناخت از جامعهی امروز ایران میدانسته چه كار خطیری دارد میكند. این قابل احترام است. چه «مصلحتاندیشی» را بسیار كسان میتوانند.
بله دوازده قرن سكوت در چهارمین سالگرد انتشارش (از مهر79 تا 83) به چاپ چندم هم رسید و مورد لعنت و اهانت و فحاشی آنان و استقبال نسل جوان معاصر گرفت. اپوزیسیونی كه سخنگوی رسانههایش چاروادارهای بیچاك و دهنی امثال بهروز صوراسرافیل باشد و مبارز اندیشمندش، مهدی موعود و سوشیانت كذابی همچون فتحالله خالقی یزدی، حال و روز ملتش از این بهتر نمیتواند باشد چرا كه آنان نه امروز ما را میبینند و نه از فردا باخبرند، آنها در گذشتهی خودشان زندگی میكنند و برایشان شنای خلاف جریان دیگران، قابل فهم نیست. آنها «انقلاب» را با «شورش» اشتباه گرفتهاند.
این كتاب مورد لعنت آن قشر است برای این كه به قول خود آقای پورپیرار، كاسبی آنها را به هم زده است. اما همهی آنان كه به بنیادهای اندیشهای فدراتیو بر اساس جغرافیا و قومیتهای مختلف ایرانی نیاز دارند وهمهی آزادیخواهان واقعی و آزاداندیشان و كسانی كه نمیخواهند افتخارات پوچ و مقلدانه را مایهی هویت ایرانی امروز بدانند، چنین حركت و اندیشهای مایهی احترام و توجه خواهد بود برای این كه چشماندازی از گذشته و تاریخی واقعی از آن چه داشتهاند برایشان آشكار میسازد. تمدنهای متعالی و درخشان پیش از هخامنشیان كه آثار آنان در زیویهی كردستان، تختسلیمان، مارلیك، تپه سیلك، چغازنبیل، نیشابور، شوش، شهر سوخته و دهها شاهد موجود دیگری كه در برابر دیدگان ماست، هر روز رازهای تازهای از این حقیقت بزرگ تاریخی را از دل خاكهای چندهزارسالهشان بیرون میدهند و این نسل مشتاق آگاهی را در پیشواز طلیعهی حقیقت، مشتاقتر میكند