پخت دست جمعی يک شوربای بد طعم و بی‌نمک !!!

درست مثل اجابت سرهم بندی شده و ناگزير يک نذر، بالاخره پس از چهار سال تدارک مقدمات، شوربای بد طعم و بی‌نمک شان را پختند و يک هيئت عالی، که علاوه بر اسم مولفين رسمی، به سبک و سياق دکان داران، دو نمونه از اجناس زير ميزی‌شان را هم، به صورت دو نام دکتر حميد مشعوف و دکتر نبی سلامی، عرضه کرده اند و ذکر نام «يک يک ديگر دکتران را ضروری نديده‌اند»، به مدد جمعی، جزوه‌ای در ۸۰صفحه مطلب، در دو فصل کاملا تکراری و شبيه به هم، با حروف درشت و فواصل زياد ميان سطرها، به نام «۱۲ قرن شکوه» نوشته‌اند و برای رعايت تناسب موضوع و مقام، در رديف توليدات ناشری با کتاب‌هايی چون «پنجه‌ی ميمون»، «زيبای عاشق» و «حسنی و يه بچه آهوی ناز» چاپ کرده اند!

با اين همه حتی اگر جمله ای در اين جزوه، به طور نسبی هم، به الگوی نقد نزديک شده بود و تاملی را بر می‌انگيخت، ارائه و ادای پاسخ آن بر من فرض بود، اما سراسر جزوه  را جز يک دهن کجی نابالغانه‌ی عقب مانده و مصداقی بر ايرادات بنی اسرایيلی و مطالبی بدون پيوند با يکديگر نيافتم، که تنها به‌کار اثبات قوت و تحکيم و استقرار کامل مجموعه‌ی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» می‌آمد و مطالعه‌ی آن مسلم می‌کرد که نه فقط دست باستان پرستان ايرانی به کلی تهی است و افاضاتی جز از نمونه‌های زير ندارند، بل ايران شناسی جهان نيز در باب اين مجموعه تاليفات تاريخی، به کلی بلاتکليف مانده است.  

«نگارنده محترم کتاب علت عنايت کوروش به قوم يهود را که موافق نظر شرق شناس مشهور (رومان گيرشمن) تشخيص فلسفی کوروش در ترجيح دين يهود بر ديگر اديان منطقه می باشد، با استدلال به اين که در گل نبشته بابلی کوروش کبير، او مردوک خدای بابليان را بالاترين خدا و فرمانده و هدايت کننده و پشتيبان خويش در تصرف بابل می شناسد مردود می داند.

البته لازم به ذکر است اين جانب خود نظر رومان گيرشمن را فقط در حد يک تئوری قبول داشته اما به عنوان يک نظريه اثبات گشته و مسلم هرگز. اما اين دليل نمی شود که نظريه جناب پورپيرار و دلايلشان را در رد تئوری گيرشمن تاييد نماييم. آيا آقای پورپيرار که نتيجه ای متناسب با نظر و باور خويش از گل نوشته کوروش برداشت کرده است هرگز تامل نموده که به چه علت کوروش مردوک را محترم می شمارد؟ آيا نمی توان علت احترام فوق العاده کوروش نسبت به بت مردوک را نشانی از شم سياسی قوی و تيزهوشی و آينده نگری او فرض نمود؟ آيا نمی توان ادعا نمود که کوروش کبير در ظاهر اقدام به چنين کاری نمود تا بتواند دل های مردم بابل را نسبت به خويشتن نرم نمايد؟ دل هايی که مطمئناً بر اثر اشغال سرزمين شان به درد آمده بود. آيا قصد کوروش از محترم شمردن مردوک را نمی توان نزديک نمودن خود به مردم بابل و بدين ترتيب رهانيدن خود از شر شورش ها، مزاحمت ها و بلواهای احتمالی فرض نمود! کما اين که جان ـ بی ـ ناس هم در کتاب تاريخ جامع اديان اين نظر را تاييد می کند. بنابراين با توجه به اين که نظر گيرشمن را به هيچ وجه اثبات شده نمی انگاريم اما محترم شمردن مردوک توسط کوروش کبير را هم هرگز نمی توانيم دليلی معتبر بر مردود شمردن نظريه گيرشمن محسوب نماييم». (دوازده قرن شکوه، ص۴۳)

ظاهرا هيئت تحريريه ی جزوه ی «۱۲ قرن شکوه»، اين سطور را، که حتی از ارزش ساده‌ی بيان و از انشای معمول دبيرستانی نيز بی‌بهره است، نقد کتاب کبير «۱۲ قرن سکوت» فرض کرده‌اند! همين سئوال نمونه، مثل ديگر سئوالات بی‌مايه‌ی آن‌ها، نشان می‌دهد که اين گروه منتقدين آشکار و نهان، از روخوانی و درک اوليه‌ی مطالب مطروحه در کتاب من نيز عاجز بوده اند و در اين مورد حتی نيانديشيده‌اند که تنها راه پی بردن گيرشمن به ذائقه‌ی فلسفی و صلاح ديد‌ها و شم سياسی قوی کورش، جز اين نيست که او را در مقام مسئول «دفتر تشخيص مصلحت» کورش گمارده باشند! اينک و بنا به شرح فوق، کورش نوتولدی يافته‌ايم که «بر مردم بابل هجوم می آورد» و برای «نرم کردن دل‌های آن ها»، که بر اثر «اشغال سرزمين شان به درد آمده بود» و رها شدن «از شر شورش‌ها و بلواها و مزاحمت‌ها»، حقه بازانه، مردوک را خدای خود می گويد!

ظاهرا برای هيئت نويسندگان جزوه‌ی چند برگی «۱۲ قرن شکوه»، ادراک اين نکته دشوار بوده است که چنين کورشی به کلی با کورش رسمی دارنده‌ی نخستين لوحه‌ی حقوق بشر، که مورخين يهودی نوشته اند بابليان با هلهله و اشک شوق به پيشوازش رفته اند،‌ بی‌ارتباط می‌شود؛ اما کاش برای حفظ آبروی قلم و انديشه، لااقل آن سرود مغلوط کودکستانی جزوه پرکن را، که از سر نادانی «چکامه‌ی نبونئيد» نام گذارده اند ‌ـ تا معلوم شود که اين جمع به اصطلاح منتقدين حتی معنی و مصداق چکامه را نيز نمی‌دانند ـ و در آن ادعا شده که مردم بابل ورود کورش به شهرشان را لطف الهی پنداشته و شکرگزار مردوک شده‌اند، از انتهای جزوه‌ی نازک خود برمی‌داشتند، چرا که با قبول مدعاهای بالا معلوم می‌شود که استقبال کنندگان از کورش، نه مردم بابل، که يهوديان اسير در آن شهر بوده‌اند. ‌  

برای هئيت نويسندگان «۱۲ قرن شکوه» طول عمر می طلبم، تا به مقياس زمان چهار ساله ای که برای تدوين اين جزوه صرف کرده‌اند، احتمالاْ موفق شوند در ۳۰ سال آينده برای بخش دوم کتاب ساسانيان من يک جزوه‌ی ۸ صفحه ای با مطالبی از همين قماش تدارک ببينند. اشکال کار در اين است که به شرط وفای عمر و خواست خداوند، شايد که مجموعه‌ی «تاملی در بنيان تاريخ ايران»، در زمانی نه چندان دور، ۲۰ مجلد را شامل شود! در اين صورت بايد که ادای نذر پاسخ نويسی به مانده های بی جواب مجموعه‌ی مرا به اخلاف خود وصيت کنند. 

ارسال شده در پنجشنبه، ۳۰ مهر ماه ۱۳۸۳ ساعت ۱۷:۴۵ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان