به گدايی اسناد ساسانی و اشکانی !!!؟

باستان پرستان، که نيمه جان خود را، به زحمت، از زير آوار فروريزی کامل و قطعی و مسلم امپراتوری «اشکانيان» بيرون کشيده اند، هنوز کاملا سرپا نايستاده، با از هم پاشی مهيب و پر سر و صدای ته مانده‌ی افتخارات کپک زده شان، يعنی امپراتوری ساسانيان مواجه اند که فقط دو قسمت از پنج قسمت کتاب «ساسانيان»، در مجموعه ی «تاملی در بنيان تاريخ ايران»، چون زلزله‌ای سقف آن بنای فرتوت نما را بر سر باستان ستايان لرزان و استادان عظيم‌الشان، اما بی آبرو شده‌ی اروپايی و آمريکايی آنان، فروريخته است. اينک و از آن که کاخ‌های نيمه ساخت و مسخره‌ و از اصل غيرقابل سکونت تخت جمشيد نيز، ديگر برای‌شان پناهگاهی محسوب نيست، بی‌مايه‌ترين پادوها و زير دست و پا مانده‌ترين مامورين محافظت از تاريخ سازی يهوديان، مشغول شمع زدن بر ديواره‌های بدون سقف و در حال فروريزی امپراتوری قلابی ساسانيان‌اند، تا لااقل سايه ی ديواری از آن همه بناهای پرعظمت، اما مقوايی باستان را برای خود نگهداشته باشند، که يکی پس از ديگری، با اندک ضربه‌ی چند کتاب نه چندان پر برگ من، فروريخته اند.

دستپاچه‌ترين اين باستان‌پرستان بی‌خانمان شده، که دسته جمعی به نوان‌خانه‌ی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پناه برده‌اند، تا ورق پاره‌هايی را بگردانند که گرچه هزينه‌ی آن‌ها از زحمت مردم و برکت منابع زيرزمينی خداداد بوميان اين سرزمين تامين می‌شود، اما در سطور آن ها، درباره‌ی تاريخ همان مردم افسانه می‌سرايند و برای دروغ های نومورخين يهود مستند می‌سازند و از جمله، در به در، به گدايی اسناد ساسانی و اشکانی می‌روند تا همچنان که پروفسوری رد پای هخامنشيان را در السالوادور يافته بود، ديگری سياحی را در چين بيابد که حاضر شده در يکی از شماره های همين ورق پاره های ناندانی، با نام شماره‌ی ۷۲ «کتاب ماه تاريخ و جغرافيا»، حضور تاريخی سلسله‌ی ساسانی در ايران را شهادت دهد. خواندن گواهی اين چينی سياح، حتی بيش از دو کتاب ساسانيان من، اثبات می کند که اين داستان شاهنامه ای ساسانيان نيز، جز دروغ بزرگی حاصل دست ساخته های اخير يهوديان نيست. 

«خدمتی که سفرنامه‌ها به روشن تر شدن تاريخ کشور ما می‌کند، موضوعی نيست که نيازمند اثبات و استدلال باشد به خصوص در ادوار تاريخی که ما با کمبود منابع داخلی مواجه هستيم، حتی وجود سفرنامه‌ای مختصر هم مفيد فايده خواهد بود». (کتاب ماه تاريخ و جغرافيا، شماره ۷۲، مقاله ی سفرنامه ی هيون تسيانگ، ص۴۳).

از همين ابتدای مقاله دو نکته پيداست. اول اين که تنها سطوری مختصر از سفرنامه‌ی هيون تسیانگ، درباره‌ی ايران است و دوم اعتراف به اين نکته که هيون تسیانگ می خواهد درباره‌ی موضوعی قصه بگويد که «منابع داخلی لازم» را ندارد. در شگرد يهودانه‌ی توضيح تاريخ ايران باستان، پيوسته رسم بر اين بوده است که تاريخ ايران پيش از اسلام را، نه از منابع داخلی، بل از زبان يونانيان و ارمنيان و روميان و چينيان و هنديان و مصريان تعريف کرده‌اند، روايت‌هايی که دنبال کردن هر يک از آن‌ها آشکارا ساختگی بودن آن را اثبات می‌کند، چنان که دنبال کردن موضوع کتيبه‌های ساسانی، جعلی بودن تمام آن حجاری‌های جديد‌ به خط پهلوی در خطه‌ی فارس را، به وجهی قدرتمندانه، بر همگان معلوم کرد.

«حال قصد آن داريم که اشاره ای به شخصيت و مراحل سفر وی کرده و در آخر ترجمه ای کامل از بخش مربوط به ايران کتاب هيون تسيانگ را ارائه نماييم که اميد است کمک شايانی به شناخت بيش‌تر اين شخصيت باشد. باشد که اطلاعاتی که راجع به ايران در سفرنامه او وجود دارد، بتواند - هرچند اندگ - به شناسايی هرچه بيش تر تاريخ ساسانيان کمک کند». (همان)

اين زمزمه نيز ادامه ی همان مفريابی پيشين است و قصد دارد ذهن خواننده را بفريبد تا در مواجهه با يادداشت‌های اين سياح، که گويا مقرر است گوشه هايی از تاريخ ساسانيان را برای مردم ما تعريف کند، دچار دل‌زدگی و عصبانيت نشود. بايد خواننده را آماده کرد تا منتظر اسناد مفصل و مشخص و مطمئن نباشد و بايد بداند که اين سياح فقط اندکی از تاريخ ساسانيان را بازخواهد گفت!

«لازم به ذکر است که با وجود اين که اطلاعات هيون تسيانگ درباره ی ايران از چند صفحه ی کتاب‌اش تجاوز نمی کند - و با اين که مغشوش است - باز هم می تواند در شناسايی هرچه به‌تر تاريخ ساسانی به ما کمک کند. بايد اين نکته را مد نظر قرار داد که هيون تسانگ هرگز شخصا وارد ايران نشده، بل که نواحی افغانستان امروزی و سند که از آن ها گذشته ، تحت تابعيت صوری ايران بوده‌اند». (همان)

پس سياحی داريم چينی، که از ايران عبور نکرده و از افغانستان و هند گذشته، که گردانندگان کتاب ماه تاريخ و جغرافيا گمان می کنند در زمان عبور اين سياح (۶۳۲ ميلادی)، آن مناطق  تحت نفوذ صوری ايران بوده است، و «گزارشی مغشوش» در سطوری محدود از سفرنامه‌اش نگاشته، که می‌تواند به شناسايی «هرچه به‌تر» امپراتوری ساسانيان به ايرانيان کمک کند!!!! واقعا که چه بی‌سرانجام امپراتوری ملی، که گرچه می‌گويند چند صاحب منصب بزرگ و امپراتوران رومی را به ليسيدن نعل اسب های شان واداشته‌اند و دماغ‌ جهانيان را به خاک ماليده‌اند، اما شناسايی «هرچه به‌تر» آن‌ها، تنها از طريق چند برگ يادداشت مغشوش يک سياح چينی ممکن می‌شود که از سرزمين آن‌ها عبور هم نکرده است!!! آيا به‌تر نيست که اين حضرات برای حفظ آبروی خودشان، از ارائه‌ی اين اسناد، که درست به کار نفی امپراتوری ساسانيان می آيد، دست بردارند؟!! با اين همه به خواندن همان متن مختصر در يادداشت های سفر هيون تسيانگ درباره‌ی ايران برويم و برای اين که باستان پرستان از يادآوری غرور انگيز امپراتوری ساسانيان در يادداشت های يک سياح چينی از ايران عبور نکرده، دچار شوک و فجعه نشوند، می کوشم که آن چند سطر بی‌مايه ولی آموزاننده را، اندک اندک به رگ‌های بی‌دوای غرور مانده ی آنان، تزريق کنم.

«اين پادشاهی هزاران هزار «لي» وسعت دارد، پايتخت آن آسورستان است که تقريبا ۴۰ لی وسعت دارد. اين کشور دارای دره های وسيع است و آب و هوای آن در مناطق مختلف کشور ويژگی خاص خود را دارد و تقريبا متفاوت است. اما به طور کلی آب و هوای آن گرم است». (همان)

اگر قرار باشد سياحی، بدون ورود به کشوری، درباره ی آن سفرنامه‌ی تلسکوپی بنويسد، همين اطلاعات هم دقيق و مفصل و تاريخی ارزيابی می‌شود، زيرا حتی حدس زدن اين که کشوری دره دارد و آب و هوای اش متغير است نيز، رويهمرفته به سرکشی مختصری از اقليم آن نيازمند است! اين جا اشکال در آن نيست که هيون تسيانگ می‌گويد پايتخت پادشاهی آن سرزمين دره دار، «آسورستان» است، مصيبت برای باستان پرستان ما جايی بروز می‌کند که مساحت اين پايتخت را ۴۰ لی گرفته است و اگر به پاورقی انتهای مقاله توجه کنيم که برای هر لی ۴۴۴ متر مربع اندازه می‌دهد، پايتخت ساسانيان تسيانگ کم‌تر از يک دهم پارک شهر تهران در سنگلج خواهد شد!!!

«هنرمندان اين کشور به خوبی می‌دانند که چه‌گونه پارچه‌های زربفت ابريشمين، پارچه های پشمين ، انواع فرش و امثال آن را ببافند. آن‌ها اسبان و شتران مشهوری دارند. در تجارت به وفور از سکه نقره استفاده می‌کنند. ايشان در سرشت خود خشن و عصبانی و رفتارهای شان به دور از ادب و انصاف است. خط و زبان آن‌ها با ديگر کشورها متفاوت است. اينان به يادگيری و دانش توجه نمی‌کنند و کلا وقت خود را مصروف ساختن اشياء هنری می‌کنند. تمام اشياء هنری که ايرانيان می سازند، در کشورهای همسايه‌ی آن‌ها بسيار با ارزش است. رسوم ازدواج آن ها بی‌قاعده و بی‌بند و بار است. جسد مردگان عموما بيرون گذارده می شود و مردها زلف خود را کوتاه می‌کنند». (همان)

تا پايان يادداشت چند سطری تسيانگ درباره‌ی ايران، نامی از ساسانيان برده نمی شود و بدون ذره‌ای ترديد آن خطاب و اسم گذاری «ايرانيان» نيز الحاق شير پاک خورده ای است که بدون مراجعه به متن اصلی، مرتکب اوليه‌ی آن قابل شناسايی نيست، زيرا تا اين اندازه مسلم می‌دانيم که پيش از اسلام سرزمينی به نام ايران شناخته نبوده است تا تسيانگ از آن ياد کند. حالا باستان پرستان ما يا بايد تمام اطلاعات اين نقل را به خود ببندند که در اين صورت «بی‌ادب و بی‌دانش و بی‌انصاف» و به وجهی، بر مبنای اين يادداشت‌ها، اجدادشان «تخم حرام و بی‌پدر و مادر» می‌شوند و يا بايد تمام آن را دور بريزند که به گمان من صرفه با مورد دوم است. و اگر با خواندن آن اشاره‌ي بيرون گذاردن اجداد درگذشتگان، به ياد زردشت و زردشتيگری افتاده‌اند و خيال بل گرفتن دارند، به بخش انتهايی يادداشت های تسيانگ راه‌نمايی‌شان کنم:

«هر خانواده ای ملزم به پرداخت چهار قطعه نقره به ازای هر مرد است. معابد «دئواها» بسيار زياد است. «ديناوا» اساسا بيش‌تر از طرف بدعت گذاران پرستش می‌شود. دو يا سه مرکز با چند صد روحانی که اساسا تعاليم «هينايانا» را بر مبنای مکتب «سرواستاوادين» تعليم می‌دهند وجود دارد. کشکول بودا در اين کشور و در قصر پادشاه است. در مرزهای شرقی اين کشور شهری به نام «هو‌ ـ‌مو» وجود دارد. وسعت اين شهر زياد نيست». (همان) 

اين هم تکليف دين ساسانيان در يادداشت های تسيانگ که احتمالا تعريف فرضی شاخه ای از بوداييگری است، که تسيانگ آن را می‌شناخته، چرا که خود برای تفحص در آن دين و يافتن آموزگاری شايسته در علوم بودايی به هند سفر کرده است. سفر نامه ی مفصل و چند جلدی او، مملو از نام شهرها و آداب و رسوم و توصيف معماری ماندنی معابد و ديگر يادمان‌های مردم هند است و به روشنی معلوم می‌کند که در هند بی‌آوازه ی تاريخی آن زمان، تا چه اندازه جوشش واضح زندگی و تمدن، بی‌نياز از اوهام بافی نوع ساسانی آن، برقرار بوده است.

«هيون تسیانگ ساليان درازی در هند ماند و اکثرا در شهر «نالنده» اقامت داشت. نالنده دانشگاهی بزرگ بود که قريب ده هزار طلبه و زاهد داشت. همچنين نالنده مرکز بزرگ دانش بودايی بود که با بنارس مرکز بزرگ دانش و معرفت برهمايی همسری می کرد». (همان) 

اين شهر و دانشگاه نالنده هنوز هم حيات و هستی مذهبی و علمی دارد و مثل دانشگاه جندی شاپور ساسانيان نيست که تاکنون قادر به نشان دادن جای پی‌های ديوارهای آن هم نبوده‌اند. معلوم می‌شود آن هنگام‌که نومورخين يهودی، در‌خيال خود، شاهان ساسانی را به شکار‌امپراتوران روم می‌فرستاده‌اند، مردم هند، بدون هياهو، دانشگاه‌هايی برای پذيرايی ده‌ها هزار طالبين انديشه شناسی بودا می‌ساخته‌اند، که نالنده فقط يکی از آن ها بوده است.

باری، کتاب ماه معتقد است که همين چند سطر  يادداشت‌ مغشوش و غيب‌گويانه‌ی تسيانگ، به «به ترين وجه» امپراتوری ساسانيان را معرفی می‌کند! آيا توسل به اين گونه حدسيات بی پر و پايه‌ی يک سياح از ايران عبور نکرده، خود از دست تنگی اين حضرات باستان پرست در معرفی ساده‌ترين ادعاهای‌شان درباره‌ی ايران باستان گواهی نمی‌دهد؟ بی‌شک جواب مثبت است، اما هنگامی که سردبيری يک نشريه ی دولتی را به يک باستان ستای مارک دار می‌سپارند، بعيد نيست در چند شماره‌ی ديگر برای ما يک کتيبه‌ی ساسانی به خط قلابی پهلوی در خورجين قاطر يک راه نمای تبتی در کوه های هيماليا پيدا کند، که در آن ادعا شده باشد تبت يکی از ييلاقات تابستانی ساسانيان بوده است. سردبيری که سرمقاله‌ی همين شماره‌ی ۷۲ از کتاب ماه تاريخ و جغرافيا را با چنين تصورات نژاد پرستانه ی کرم زده‌ای، به قلم خود، زينت داده است:

«بدون شک تجليل از تمدن آريايی ها بر اساس سنت فرهنگی آنان بايد موجب استحکام وحدت ملی و توسعه ی تفاهم بين‌المللی گردد. در همان حال با تاکيد بر ميراث بزرگ معنوی آنان، فعليت و حضور آنان در عرصه ی جهان امروز بازشناسی شود. اين امر نيز با تلقی و تعريف فرهنگی از مفهوم آريايی امکان پذير است». (همان، سرمقاله ی خيرانديش، ص۶)

آيا کسی به اين سئوال پاسخ می‌دهد که چنين عنصر آريايی زده‌ی شوونيستی در راس يک نشريه‌ی دولتی جمهوری اسلامی، با مسئوليت معرفی اسناد مکتوب تاريخ ايران، چه می کند و گماشته ی کيست که ظاهرا دلواپسی ديگری جز گدايی اسناد برای سلسله های دروغين و قلابی و يهود ساخته ی پيش از اسلام و پاسداشت آريايی‌های بی‌نشانه ندارد؟ چنان که در مقاله‌ی ديگری در زمره‌ی ديگر دست پخت های همين شماره ی ۷۲، به گدايی اسناد اشکانی نيز مشغول است:

«هرگاه سخن از عصر اشکانی و مطالعه‌ی تاريخ آن دوره به ميان می آيد، کمبود منابع مکتوب و دست اول داخلی از نخستين مسائلی است که به ذهن خطور می‌‌کند. جز يکی دو متن ادبی عهد ساسانی که محتوای آن ها را مربوط به دوران پارت ها می دانند و چند بيت شاهنامه، که آن هم تنها به ذکر نام برخی شاهان اشکانی بسنده می‌کند، ‌سرمايه ی ديگری در دست نيست ... اما آن چه می‌تواند پژوهشگر را در اين باره ياری رساند، علاوه بر يافته های باستان شناسی، بررسی آثار و نوشته‌‌هايی است که در سرزمين های مجاور قلمرو اشکانيان و يا نزد مللی که به طريقی با پارتيان در ارتباط بوده‌اند، شکل گرفته است». (همان، مقاله‌ی نگاهی به تاريخ ارمنيان، ص ۴۷)

اين اعتراف به بی‌سرمايگی و ورشکستگی عيان، در ارائه ی اسناد ملی و همزمان، درباره ی تاريخ ايران باستان، و نياز به دريوزگی از همسايگان، آن گاه ارزش عنايت دو چندان دارد که مقاله نويس کتاب ماه تاريخ و جغرافيا گمان می کند که در شاهنامه اسامی برخی از شاهان اشکانی آمده است و چون چنين نام‌هايی در شاهنامه نيست، پيشنهاد من به هيئت تحريريه و سردبير کتاب ماه تاريخ و جغرافيا اين است که به جای گدايی و ويلانی، برای يافتن چند برگی سند باطله در موضوع تاريخ ايران باستان دست ساز يهوديان، لااقل همين چند ورق پاره‌ی مجعول موجود در به اصطلاح اسناد خودی، از قبيل شاهنامه را درست بخوانند، تا افتضاحات اين چنينی بر کثافت کاری های مانده از دوران ماضی نيفزايند. 

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار

ارسال شده در شنبه، ۲۳ آبان ماه ۱۳۸۳ ساعت ۱۳:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان