اين جا و آن جا میگويند که کسانی مشغول نظريه پردازیهای جديد دربارهی تاريخ شرق ميانهاند و با ناخنک زدن بیاختيار و خجالتی به دادههای مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» ناگهان و به صورتی استحاله شده، به ستايش تمدن شرق ميانه، نگاه تازه به قوم کهن عرب، ستيز با نظريه آريا محور و جدال با باستانپرستی و مفاخرات قلابی ايرانيگری مشغولاند. تشخيص دوستان اين است که اين گروه، نوع دوم موج سواراناند که قصد تسخير خزندهی عرصهی نظريه پردازی در موضوع تاريخ شرق ميانه را به صورتی دارند که مثلاْ با گشودن جبههای جديد، تاملات بنيانی کنونی را تضعيف کنند و با تزسيم خط ميانه، تمايلات هر دو سو را در درون خود ببلعند. دوستان اين مطلب را ستيزه جويی نوين و ماموريتی می شناسند که دانشگاههای کليسا و کنيسهای به گروهی واگذاردهاند تا مانع شيار زدن و بذرپاشی نوين عرصهی تاريخ شرق ميانه شوند، که رفته رفته کار تسطيح اوليهی زمين آن تمام میشود.
برای رفع نگرانی اين دوستان بگويم که به آدرسهايی که دادند، رجوع کردم. تمام آن نوشتهها را بسيار خام و کج سليقه و مملو از تناقض و بیتوجهی ديدم و معلومم شد که هر چند تذکرات مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» توانسته است روکشی از عقلانيت شيرين بر آن نان مانده و کپک زدهی پيشين، که عنوان تاريخ ايران باستان و شرق ميانه را داشت، بمالد، اما در عين حال ناظر شدم که اين حضرات يا نفس غوطه زدن در عمق اين کتابها را نداشتهاند و يا هن و هن کنان به دنبال آنها میدوند تا از قافلهی جويندگان جديد جا نمانند و خدای نکرده از نان خوردن نيفتند. حالا در اين مختصر به دوست و دشمن توجه میدهم که مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» مدعی است که :
۱. دانايیهای کنونی دربارهی بينالنهرين، که متکی بر رفتارهای خشن چهار قوم بزرگ آرامی و آشوری و بابلی و ايلامی است، تماماْ دست پخت يهوديان است، که در کار آلودن اين تمدنها به تجاوز و تهاجماند. آنها درصددند تا وانمود کنند که تعارض آشور و بابل با اورشليم، ناشی از خصلت ناآرام اقوام بينالنهرين است، که گويا با تمدن يکتاپرست و پيشروی يهود مقابله میکردهاند و لااقل افول ايلام و آشور را حاصل تنازع درون قومی آنان میگويند. اينک اثبات کردنی است که بار مسئوليت امحاء و نسل کشی کامل ۳۵ ملت بزرگ متمدن و بوميان آزاده و مسالمت جوی سراسر شرق ميانه بر دوش قوم وحشی هخامنشی است، که مزدور يهوديان بودهاند. در اين باره بدون ترديد بايد گفت که بخش مهمی از اسناد کنونی بين النهرين و از جمله کتيبهی آشور بانی پال دربارهی هجوم به ايلام و شوش، تقويم تاريخ نبونئيد و بخشی از گل نبشتهی بابلی کورش، به کلی جعل جديد و از هنرنمايیهای يهوديان است، که بررسی کارشناسانهی اصل و اريژينال اين متون به سادگی ادعای مرا اثبات میکند. هرچندکه حتی تصوير برخی از اين گونه اسناد بين النهرين هم، هنوز به چشم کسی نيامده است.
۲. هيچ امپراتوری بزرگ سراسری، که از هند تا يونان را درنورديده باشد، با نام امپراتوری هخامنشی در منطقهی ما ظهور نکرده است. ماموريت اين قوم وحشی اجير شده، تنها در حد پشتيبانی نظامی از يهوديان، در ماجرای «پوريم» بوده است که با هجومی سبعانه و سريع و سراسری چراغ تمدن کهن ايران و بينالنهرين را خاموش کردهاند. در اين باره به يقين میتوان گفت که تمام ماجرای لشکرکشی خشايارشا به يونان و تجهيز يک ناوگان ۱۵۰۰ فروندی و همچنين ديگر حواشی اقتدار و تمدن هخامنشی افسانهی محض است و با ناتوانی آشکار شدهی آن گروه، که حتی از ضرب سکهی دو رو نيز عاجز بودهاند، تطبيق نمیکند.
۳. تمام پديدهی اشکانيان جز تصوری مضحک و ناممکن نيست و شناسايی يک امپراتوری جانشين هخامنشيان، با نام و يا عنوان اشکانی، که نقشی در روابط ملی اقوام و بوميان ايران به عهده گرفته باشد، مطلقاْ ناميسر است و به طور عمده عرصهی حيات سياسی، اقتصادی و فرهنگی ايران، از پس استيلای داريوش و نسل کشی پوريم، تا طلوع اسلام، در تجمعهای کوچک قومی و در اقليمهای حفاظت شده و دور افتادهی جغرافيايی، قابل عرضه است و جست و جوی يک مرکز اقتدار ملی در اين فاصلهی زمانی ۱۲۰۰ ساله، به بهای بازگشت با دستهای تهی تمام میشود. باستان شناسان آزاده و ناوابستهی ايران در حال تدوين تئوری تازه ای مبتنی بر يافته های باستان شناسی اند که تئوری «سقوط» تمدن بوميان در مدخل حضور هخامنشيان را اثبات می کند. آن ها به جد معتقد شده اند که در تمامی ميدان های اکتشاف و در سراسر ايران، يادگارهای حيات قومی، دو لايهی مشخص با فاصله ی طولانی دارد، لايه های متعدد پيش از هخامنشی ، يک سکوت و توقف دراز مدت و ۱۲ قرنه، و سپس ظهور دوبارهی لايه های اسلامی، تا وسعت تخريب و لطمهی وارد آمده بر پيکر تمدن شرق ميانه در ماجرای پوريم، که با حمايت آدم کشان و وحشيان هخامنشی ميسر شد، بر جهانيان کاملا و با ارائهی ده ها قرينهی باستان شناسی، آشکارتر شود.
۴. به همين ترتيب سخن گفتن از امپراتوری ساسانيان نيز جز بها دادن به افسانههای شاهنامه و تکيه بر چند کتيبهی جعلی نيست که در محدوده و ميدانی معين، در دو قرن گذشته تدارک ديدهاند. بیشک هر سخن و اشاره ای به امپراتوری قدرتمند ساسانی با توان رويارويی با حاکمان توانای رومی، جز گرداندن شهر فرنگی با نقاشیهای پر رنگ و لعاب نيست که داستان خنک پر از ابهامی بر آن گذارده اند. مورخ میپرسد اگر میتوان اثبات کرد که کتيبههای ساسانی نقش رجب و حاجی آباد و نقش رستم به طور کامل جعل جديد است، پس مسلماْ اين جعل را برای پر کردن خلاء اسنادی آن سلسله انجام دادهاند، زيرا اگر تاريخ حجتهای لازم را برای معرفی امپراتوری ساسانيان فراهم داشت، تدارک چنين حقه بازی های مضحک بیآبرو ضرور نبود. به همين ترتيب و به طور واضح، دنبالههای رنگين زردشت و مزدک و مانی و ميترا و خطوط متنوع و کتابهای مفصل و دانشکدهها و آتشکدهها و کتابخانهها نيز از انتهای بادبادکهای امپراتوریهای پيش از اسلام ايران، به کلی کنده میشود و با باد میرود.
۵. طلوع اسلام در ايران و شرق ميانه، باز فروزی شعلههای فروخفتهی تمدن کهن شرق ميانه و تجديد حيات مردم خردمند آن است، که با توسل جمعی به متن محکم و متين قرآن، علی رغم هزاران توطئهی کثيف کليسا و کنيسه، به تفسير و توزيع و تشريح مبانی و اصول همزيستی مشغولاند، تاريخ مسئوليت هدايت نهايی انسان را بر دوش مسلمين گذارده و آيندهی جهان به طور کامل جز با تبعيت از مبانی اسلام معنا نمیگيرد و به رهايی و هدايت نمیرسد.
بدين ترتيب رجوع به بيانات پرفسور مآب اين عالی جاهان جديد، که با ژست ها و اهن و تلپ و هياهوی تازه، چنان که در حال گذاردن تخم طلايی باشند، بيان می شود، معلوم می کند که هيچ يک حتی به آستانهی چنين منظری که مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» ارائه میدهد، نزديک هم نشدهاند، تمامی آنها هنوز به توضيح و تفسير همان آيههای پيشين صادره از مراکز دانشگاهی وابسته به کليسا و کنيسه مشغولاند و از زردشت و اوستا و اشکانيان و ساسانيان و خط پهلوی و غيره و غيره میگويند، با غرغری در زير لب که مثلاْ انوشيروان چندان عادل نبوده است و از اين قبيل اطوارها ... دوستان، به يقين فاصلهی ميان دادههای مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» با ابيات غزل گونه ای که اين جا و آن جا در بحور جديد میسرايند، هنوز کهکشانی است.
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار