در شماره ۳۴۶۰ روزنامه همشهری مورخ ۱۸ مرداد ۸۳ مقاله ای آمده بود با عنوان «کشف راز قاليچه های پرنده» ، برگرفته از «شمارهی اخير» يک فصل نامهی استراليايی به نام «مينجين» و مبتنی بر دست نوشته هايی که گويی يک محقق فرانسوی به نام «هانری باک» ، معلوم نيست چه زمانی، در بقايای قلعه ی الموت يافته است! محتوای مطلب جز روش جديدی در پراکندن همان توهم تمدن والای ايران پيش از اسلام شناخته نمیشود، که ظاهرا حضور عرب و اسلام تمامی آن را بر باد داده است! رد پای اين مفاخره سازی قلابی و افزودن بر تورم باستانگرايی در اين مقاله، به همان ميزان پت و پهن است که احمقانه و عوام فريبانه. من گزيده ای از اين مقالهی همشهری را برای قضاوت خوانندگان اين وبلاگ میآورم و از گردانندگان همشهری میپرسم که به راستی انتقال محتوای اين مدعای کاملا هدفمند و آشکارا ساخته شده به وسيلهی يهوديان، بدون توضيحات بيدارساز، چه ضرورتی داشته و انتخاب چنين نوشته های دست پنجمی در داده های نوين جهانی، برای خوراندن به خوانندهی ايرانی، چه گونه و با چه مقصدی انجام شده است؟
«باک طومارهايی دستنويس در زير زمينهای دژ قديمی حشاشين در الموت نزديک دريای خزر کشف کرده است که به خوبی حفظ شده است. اين دست نوشتهها که در اوايل قرن سيزدهم ميلادی توسط يک عالم يهودی به نام ايزاک بن شريرا تهيه شده است، حقايق تازهای را در مورد ماجرای واقعی قاليچه پرنده هزار و يک شب ارائه میکند. کشف اين اشياء تاريخی جهان علم را دچار ستيز شديد کرده است. پس از ترجمه اين طومارها از فارسی به انگليسی توسط زبانشناس مشهور پروفسور جی دی سپتيموس، کارشناسان برجسته از سراسر جهان در يک گردهمايی شتابزده در مدرسهی مطالعات شرقی و آفريقايی لندن به تبادل نظر در اين زمينه پرداختند. کشف باک از سوی بسياری از مورخان که معتقد بودند اين دست نوشتهها قلابی است، مورد حمله قرار گرفت. باک به خاطر تولد فرزندش نتوانست در اين گردهمايی شرکت کند، اما پروفسور سپتيموس به دفاع از وی برخاست و گفت بايد در مورد يافتههای جديد به دقت تحقيق شود. اکنون موسسه لئوناردو داوينچی در شهر تريسته در ايتاليا در حال تعيين قدمت اين طومارها با استفاده از کربن است. بنابر نوشته شريرا، حکمرانان مسلمانان قاليچههای پرنده را اسباب شيطانی میدانستند. وجود آنها انکار میشد، دانش ساخت آنها سرکوب میشد، سازندگان آنها آزار میديدند و هر گونه شواهد در مورد وقايع مربوط به آنها به طور نظاممند نابود میشد. با وجودی که قاليچههای پرنده تا اواخر قرن سيزدهم بافته و فروخته میشد، مشتريان آنها را غالباْ افرادی تشکيل میدادند که جزو طبقه محترم به شمار نمیرفتند». (همشهری، شماره ۳۴۶۰)
اگر اين دست نوشتهها را جدی بگيريم، از ظاهر قضايا برمیآيد، يهوديان حتی در قرن هفتم هجری نيز، از ستايش دانايیهای پيش از اسلام ايرانيان، به قصد توليد خصومت عليه اعراب و مسلمين، دست نکشيده بوده اند و درست در همين زمان که معلوم میشود سراسر فرهنگ ايرانی پيش از اسلام يک بستهبندی دروغ است که در صدسالهی اخير تحويل روشنفکری ايران شده و يکی پس از ديگری اسناد جعليات ناشيانه در اين باره منتشر میشود، ناگهان يک کشف فنی در موضوع «هواپيماسازی قاليچهاي» ايرانيان با سابقهای به عمق يکهزاره پيش از تولد مسيح، معلوم میکند که مسلمين و اعراب به علت عقب ماندگی و واهمه از لطمه خوردن به بازار فروش و صادرات اسب و شترشان، تکنيک قاليچه پرنده سازی ايرانی و صنعتگران چيره دست آن را نابود کردهاند!
«قاليچههای پرنده به دو دليل در سرزمينهای اسلامی منع شده بود. موضع رسمی آن بود که قرار نيست انسان پرواز کند و قاليچه پرنده اهانت به نظام اشياء بود، استدلالی که عاملان دينی در انتشار آن کوشا بودند. دومين دليل اقتصادی بود. برای نظام حکومتی، لازم بود که اسب و شتر را به عنوان وسيله اصلی حمل و نقل حفظ کند. دليلش اين بود که برخی خانوادههای عرب که به اندرونیهای زمامداران متوالی دسترسی داشتند، از طريق پرورش اسب پولدار شده بودند. آنها هر سال صدها هزار اسب را برای سپاهيان، تجار و پيشهوران تربيت میکردند. در مورد شتر هم همين امر صادق بود. برخی خانوادههای پادشاهی مصر (که به گفته بن شريرا شامل حاتمیها، زاهدیها و آل ابوحنيفه دوم بودند) پرورش شتر داشتند و انحصار کامل عرضه شتر را در کل امپراطوری اسلامی به دست داشتند. هيچ کدام از اين خانوادههای قديمی نمیخواستند شاهد غصب امتيازات خود توسط گروه کوچکی از هنرمندان تهیدست باشند که میتوانستند قاليچههای پرنده را جا بيندازند و بازار آنان را از بين ببرند. در اثر تبليغ عالمان دينی، طبقه متوسط مسلمان تا اواسط قرن هشتم تدريجاْ شروع به چشم پوشی از قاليچههای پرنده کرده بود. در عوض بازار اسبهای عربی پررونق بود... حکومت بعداْ هر کس را که کمترين سر و کار با قاليچههای پرنده داشت، شناسايی کرد. سی هنرمند با خانوادهشان در ميدانی در شهر گرد آورده شدند. جمعی هم به دورشان حلقه زدند. اين مردان به لاقيدی متهم شده و سرشان توسط همان برده اهل زنگبار از بدن جدا شد. بعد، خليفه جاسوسان خود را به تمام نقاط امپراتوری فرستاد و دستور داد هر قاليچه پرندهای را که باقی مانده بود، به همراه هنرمندان فرشباف به بغداد بياورند. گروه کوچک هنرمندان که چندين قرن در کنار دجله زندگی کرده بودند، اسباب خود را جمع و فرار کردند». (همشهری، شماره ۳۴۶۰)
چنين که میخوانيد مسلمين و زمامدارانشان يک تکنيک باورنکردنی کهن ايرانيان را، که ساخت انبوه قاليچههای پرنده بود، نابود کردهاند. قرن هشتم هجری با قرن ۱۵ ميلادی، يعنی ۵۰۰ سال پيش برابر است. حالا يک يهودی «شريرا» نام، چه گونه در الموتی که هلاکو در قرن هفتم هجری خراب کرده است، دست نوشته هايی از حوادث قرن هشتم آورده، مسئوليت آن به عهدهی انتخاب کنندگان مقاله در روزنامه همشهری نيست. گردانندگان روزنامهی همشهری لازم نديده اند که به اين نکته بیانديشند که روايتهای اين يهودی، چون افسانههای شاهنامه، روايتی از عمق تاريک تاريخ نيست که قابل پیگيری و بررسی نباشد و تامل نکرده اند که اگر اين چشمبندیهای يهودانه در قرن هشتم هجری میگذرد، که سراسر جهان اسلام از دادههای مکتوب مملو است، پس چرا هيچ مورخ و صنعتگر و فيلسوف و حاکم ديگری، جز اين يهودی منحوس، از وجود اين قاليچههای معجزهگر خبر نداده و کمترين اشارهای به آنها، جز در افسانههای دوردست غيرتاريخی، يافت نمیشود و لحظه ای تامل نکرده اند که اگر مسلمين قدر اين قاليچه های پرنده را نمی دانسته اند و اسباب زحمت سازندگان آن می شده اند، پس چرا تکنسينهای ايرانی آن زمان، دست ساخت خود را به اروپای مسيحی نبرده اند تا جادوگران کليسايی به جای دسته جارو، روی قاليچهی مخملين شرقی پرواز کنند؟ اما شريرا علیرغم اين بیخبری مطلق تاريخ از کاربرد چنين قاليچههايی، حتی تکنيک ساخت آن را میداند، که خود حکايت غريبی در اثبات استعداد بیبديل يهوديان در آشفته سازی انديشه ورزی انسان است.
«در نوشتههای بن شريرا، متونی وجود دارد که کارکرد قاليچه پرنده را تشريح میکند. متاسفانه بيشتر واژگان به کار رفته در اين بخشها، غيرقابل رمزگشايی است و در نتيجه اطلاعات زيادی در مورد شيوه دانش آنها در دست نيست. آن چه معلوم شده اين است که قاليچه پرنده مانند يک فرش عادی روی دار بافته میشد. فرق اصلی در فرآيند رنگرزی آن بود. در اين جا هنرمندان فرشباف ماده خاصی کشف کرده بودند که «از چشمههايی در کوهستان به دست میآمد که دست بشر به آن نرسيده بود. وقتی اين ماده در ديگی از روغن يونانی جوشان به شدت داغ میشد، در دمايی که بيشتر از حلقه هفتم جهنم بود، خواص ضد مغناطيسی پيدا میکرد». زمين خود يک مغناطيس است و ميلياردها خط مغناطيسی از شمال آن به جنوب امتداد میيابد. عالمان اين ماده را تهيه میکردند و پيش از شروع بافت، پشم را به آن آغشته و با آن رنگ میکردند. در نتيجه وقتی فرش آماده میشد، از زمین بلند میشد و بسته به غلظت ماده به کار رفته، بين چند متر تا چند ده متر از زمين فاصله میگرفت. نيروی رانش در جهت خطوط مغناطيسی بود که به مانند ريل هوايی عمل میکردند». (همشهری، شماره ۳۴۶۰)
ماده ای در چشمه ای کوهستانی میجوشد که «دست بشر به آن نرسيده»، و احتمالا به مدد اجنه در اختيار قاليچهی پرنده سازان قرار میگرفته است تا در ديگی از روغن يونانی و در گرمايی افزونتر از حرارت طبقه ی هفتم جهنم، بجوشانند و نظم مغناطيسی جهان را بر هم زنند! احتمال میدهم که اين شريرا از طريق ارتباط ساحرانه با آن جهان و با پرسش از اعقاب خود، که ساکن طبقهی هفتم جهنم بودهاند، از درجهی حرارت آن جايگاه با خبر بوده است! آيا به ياد ابن نديم نمیافتيد که درست با همين روش ايران پيش از اسلام را از خط و کتاب و کتاب خانه و دانشگاه و آتشکده لبريز کرده است؟ به راستی گزينش کنندگان مقاله در روزنامه همشهری به علت عامی انديشی و خوش باوری و ساده لوحی است که اجازه میدهند چنين توهمات توطئه گرانه ای در ذهن جوانان ما جای بگيرد که حاصلی جز افزايش ادعاهای نژاد پرستانه و عرب و اسلام ستيزانه ندارد و يا آن ها درست به علت زيرکی و دانايی و در امتداد همين هدفها است که مقاله انتخاب میکنند؟
«در اين دوران، عباسيان ديگر قدرتی را که در زمان هارونالرشيد داشتند، از دست داده بودند. بسياری از اميران و شاهان محلی خودمختار شده بودند. همزمان با آن که تسلط امپراتوری بر ايلات تضعيف میشد، استفاده از قاليچه پرنده رونق گرفت. ناراضيان جوان، پناهندگان سياسی، عارفان منکر خدا و زاهدان از آن برای فرار استفاده میکردند. تاجران نيز فوايد قاليچههای پرنده را متوجه شدند. قاليچه پرنده نه فقط شکل سريعتری از حمل و نقل نسبت به شتر داشت، بلکه مطمئنتر نيز بود؛ چرا که راهزنان در کمين کاروان تجاری پرنده نبودند ـ مگر آنکه خودشان سوار قاليچههای پرنده باشند. هنرمندان شروع به بافت قالیهای بزرگتری کردند، اما سوار شدن تعداد زيادی بر آنها سبب میشد تا کند شوند و کمتر ارتفاع بگيرند. اما در يک مورد که بسياری روی زمين شاهد آن بودند، گروهی از مردان دستار بر سر با سرعت زياد از سمرقند به اصفهان رفتند. در نسخهای از يک متن نادر ديگر که در قرن هفدهم هم نوشته شد، يک شاهد درباره اين حادثه چنين میگويد : «ما صفحهگردان عجيبی را در آسمان ديديم که بر فراز دهکده ما در نيشابور، پرواز میکرد و دنباله آن آتش و گوگرد بود». (همشهری، شماره ۳۴۶۰)
زبان آدمی در برابر اين همه مهمل نويسی از حرکت میماند و جز به ناسزا نمیگردد، که به زحمت بايد از ادای آن خودداری کرد. اما در اين حد خود را مجاز میدانم که به سردبير و هيئت تحريريه و ساير اجزاء تصميم گيرندهی اين روزنامهی پرآوازه يادآوری کنم که به راستی در همين اندازهاند که ساخت قاليچه ای بافته شده از الياف را باور کنند که به هنگام پرواز از انتهای آن دود و آتش بر میخاسته است؟! و فعلا همين را بسنده میبينم که با نقلی از کتاب «سفرنامهی رابی بنيامين تودولايي» اوضاع اين نيشابور کهن را برای گردانندگان روزنامه همشهری تعريف کنم:
«مردمی که در ايران سکونت دارند با اطمينان میگويند که ساکنان شهرهای اطراف نيشابور از چهار قبيلهی يهوداند: قبيله های دن، زبولون، آشر و نفتالی. اين قبايل از اولين قبايل يهودی بودند که شلمانصر آنها را به شرق تبعيد کرد». (سفرنامه رابی بنيامين تودولايی، ص۱۲۷)
و بالاخره اگر اين نوشته بنا بر اشاره تيتر مقاله، رازی از اسرار قاليچه های پرنده را گشوده باشد، جز اين راز نيست که زمام داران مسلمين فقط برای حفظ بازار فروش اسب و شتر خويش در برابر پيشرفت فنی ايرانيان سد بستهاند و مانع استفادهی آزاد از قاليچهی پرنده بودهاند تا «ناراضيان جوان، پناهندگان سياسی، عارفان منکر خدا!!! و زاهدان!!!!» نتوانند با استفاده از مرز هوايی، از چنگال اسلام و زمام داران آن بگريزند!!!!
به راستی که چشم شهردار محترم و «مکتبي» ما با اين روزنامهی يوميهاش روشن!!!!
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار