یادداشت اول
آقای حامد. در قرآن عظيم پيامی است که حد مسئوليت آدمی را در بيان مراتب تفکر و توجه تعيين میکند، آن جا که میفرمايد: فماذا بعد الحق الا ضلال. هرگز هشداری از اين قویتر و قاطع تر برای پيروان حق نبوده است که می گويد گامی دورتر از حق، گمراهی است و مابين ضلال و بيان حق فضای خالی بینامی قرار نمیدهد. قرآن پيروی از حق را نشانهی تقوی میداند، آن را به تعلقات قومی و دينی و غيره محدود نمی کند و وصيت و توصيه به حق را از علائم رستگاری می شمارد.
بدين قرار قضاوت دربارهی دشمن و دوست موکول به رعايت حق و گريز از کينه توزی های ظالمانه است. مثلا قضاوت ما درباره ی صدام نمی تواند و نبايد از ماجرای جنگ و ادعاهای ما درباره ی او مايه بگيرد، زيرا هنوز حقيقت آن رخ داد بسيار زشت و ويرانگر برای تاريخ بيان نشده است و میتوان آن را حاصل يک اشتباه دو سويه شمرد که اگر اندکی دور انديشی بيش تر در سران و صاحبان تصميم در دو سرزمين بروز و ظهور میکرد، پرهيز از آن برادرکشی بی رحمانه به سهولت ميسر بود. شما به ياد نداريد که چه کسانی بر طبل جنگ میکوبيدند و مثلا آدمی چون بنیصدر چهسان در ميدان آزادی عربده می کشيد که «بغداد از آن ايرانيان است» و دار و دستهی ناسيوناليستها برای مردم عراق، به عنوان اعراب بر باد دهندهی تمدن و توانايیهای ايرانيان، چه رجزها که نمیخواندند و حزب توده در مقالات روزنامه مردم، پيش از آغاز جنگ، چه گونه فرمان میداد که با مشت آهنين انقلاب بايد بردهان صدامکوبيد و همه نيز با اين طمع و تصور و توطئه که جنگ فاتحهی جمهوری اسلامی را خواهد خواند و خود جایگزين آن خواهند شد و مسلما به ياد نمی آوريد که کسی به دعوتهای مکرر شورای انقلاب عراق، برای مذاکره بر سر اختلافات، که بسيار پيش پا افتاده بود، کمترين اعتنايی نمی کرد و تب ضرورت جنگ چندان بالا گرفته بود که سرانجام ۵/۱ ميليون نيروی جوان و هزار ميليارد دلار از ذخاير لجستيکی دو ملت مسلمان و همسايه، به سود منافع کمپانیهای بين المللی، از دست رفت.
با اين همه و حتی اگر تمام بار مسئوليت ندانم کاری بزرگ جنگ را بر دوش صدام هم بگذاريم، ذرهای از حقانيت او در مبارزهی مستقيماش با سياست و سوداهای يهوديان در منطقهی ما نمیکاهد چنان که آينده ی بشر از ياد نخواهد برد که مقاومت تاريخی صدام تا چه حد در عريان کردن ماهيت حريص و متجاوز به اصطلاح تمدن غرب و در فرو پاشی قدرت ظاهرا بدون منازع آن دخيل بوده و سهم داشته است. به گمان من صدام از آن جهت در موضع گيری های اخيرش قهرمان محسوب می شود که خود را به فرامين صهيونيسم جهانی نفروخت و به بهای جان و مال و هستی و آبرو و آسايش خود و خانواده و فرزنداناش دوازده سال تمام در برابر زورگويیهای عوامل صهيونيسم ايستادگی کرد و تن به سازش با آنان نداد. بیشک اگر صدام گامی با صهيونيستها همراهی میکرد، به عراق لشکر نمیکشيدند و شايد هم ندانيد که عمده اختلاف يهوديان با وی بر سر کمک بیدريغ صدام به نهضت و مردم فلسطين بود. اين اشارات و گفتنیهای بسيار ديگری، که بيان آن ضروری نيست، و فراتر از همه، رخدادهای عينی منطقه، يعنی لشکرکشی سبعانهی نيروهای صهيونيستی جهان، که با نام های مختلف، بر مردم عراق يورش آوردهاند، به وضوح نشان می دهد که صدام را نمیتوان دست نشانده ی آنان شمرد و احترام به حق به آدمی تکليف می کند که آن قهرمان ايستادگی در برابر صهيونيسم را بايد سياستمداری مستقل خواند که به منافع مردم خويش و به نبرد بزرگ با نمايندگان ناسالم يهوديت اهميت میداد. به گمان من مقاومت جاری و اعجاب برانگيز مردم عراق در مقابل اشغالگران، از ايستادگی صدام در برابر دست نشاندگان محافل صهيونيستی انگيزه و مايه میگيرد و نشانی است از اين که در نظر ملت عراق، بل تودهی جهان عرب، صدام مجرم تاريخی محسوب نمیشود و منفور نيست، هرچند که ارزيابیهای نادرست و اشتباهات او در شناسايی شيعيان عراق، به عنوان بازوی قدرتمندی در جبهه ی ستيز عمومی مسلمين، او را به موضع گيریهای نادرستی کشاند که مانع همآهنگی در تدارک نيروی ملی و متحد سرزمين عراق شد، چنان که هنوز نيز عوارض آن آشکار است، و نمی توان از ياد برد که در ميان سران شيعه ی عراق نيز گروهی خواستار اين همکاری و اتحاد نبودند و خيالات صرفا فرقهای در مخيلهی خود میپختند و آيا لازم است که يادداشت اخير خودت درباره ی يکی از همين نامداران شيعه را در وبلاگ قدس يادآوری کنم؟
«صدام با رد ادعاهاي رسانههاي آمريكايي درباره چگونگي بازداشتش گفت: من در حال خواندن نماز مغرب، بازداشت شدم!
به گزارش سرويس بينالملل «بازتاب»، «خليل الدليمي»، وكيل صدام حسين، پس از ديدار 4 ساعت و نيمي خود با صدام به نقل از وي گفت: «من آنچنانكه رسانهها و مطبوعات منتشر كردند، در دخمه پنهان نشده بودم، بلكه در بغداد و در حال خواندن نماز مغرب، بازداشت شدم».
خبرگزاري «رويترز» با اعلام اين خبر به نقل از صدام افزود: تصاوير پخش شده در رسانهها توسط نيروهاي آمريكايي به قصد تشويش چهره من صورت گرفته است.
«زياد الخصاونه» سخنگوي مطبوعاتي هيأت وكلاي دفاع از صدام، در كنفرانس مطبوعاتي، به نقل از «دليمي» گفت: صدام حسين همچنين ملت عراق را از شركت در انتخابات آينده اين كشور، برحذر داشت.
وي افزود: صدام از «دليمي» خواسته است، نام «هيأت دفاع از صدام» را به «هيأت اسناد دفاع از رئيسجمهور صدام حسين، همراهان و همه اسرا و بازداشتيان عراق» تغيير دهد.
«الخصاونه» گفت: صدام در اين ديدار، ضمن جويا شدن وضعيت ملت عراق، خواستار ادامه ارتباط با سازمانهاي مردمي و دولتي شد و از نقش فرانسه و آلمان و همچنين عقبنشيني فوري نيروهاي اسپانيايي از عراق، قدرداني كرد.
صدام در ادامه با تأكيد بر اتحاد ملت عراق، مسئوليت تاريخي آنچه در عراق جاري است را متوجه روحانيون دانست.
همچنين صدام در اين ديدار، وكالتنامه دفاع از خود را به دست خود به «دليمي» تسليم كرد».
آقای حامد. اين مطلب و خبر را از سايت «بازتاب» برداشتهام. هيچ مسلمانی، صرف نظر از ادلهای که می آورد، مجاز نيست عليه مسلمان ديگری باشد که در چنگال يهوديان اسير است و صهيونيست ها از آزار و تحقير او لذت میبرند. در نگاه من و در حال حاضر و به سبب مقاومت و شجاعت تاريخیاش، صدام همان اندازه شايستهی تکريم و احترام است که هر اسير عراقی ديگری، در زندان ابوغريب، که به دست حاملين دروغين دموکراسی برای مردم خاورميانه شکنجه میشود.
و اما در موضوع فارس و فارسيان که گفتار ديگری میطلبد. (نا تمام)
یادداشت دوم
باری مرا از فارس ستيزی برحذر داشتهای! اين مطلب گواه است که با بنيان مباحث گشوده شده به گونهی دقيق و عميق آشنا نيستی و به جايگاه اين گفت و گو ورود نکردهای. زيرا تا آنجا که به اسناد تاريخی، و نه هياهوهای نوپيدای دو سدهی اخير مربوط است، در اين محدوده ی ايران نام، هرگز قوم و يا جغرافيايی به نام فارس نبوده است که من با آنها ستيزه کنم. همينجا بگويم که اين ادعا وروديهای به مقولهی شناخت ملی است که سر و سامان دادن به آن نيازمند حضور خردمندان بیتعصب و تعلقی است که سرسپردهی نام و نان و محتاج مفاخرات مسخرهی ملی نباشند، به راه گشايی آينده بيانديشند و از هياهوها و شالتاقها نترسند. زيرا در حال حاضر سرزمين ما عميقا دچار بحران هويت شناسی، ناشی از قريب دو سده خراب کاری فنی و فرهنگی دشمنان ايران و اسلام، در لباس ايران شناس و باستان شناس و اسلام شناس و شرق شناس است. پس، از سر ناچاری، بار ديگر آنچه را که معتقدم میتواند دستمايه و سرفصل يک پژوهش ملی دربارهی مقوله و عنوان واژهی «فارس» با محتوای بررسی صحت و سقم مفاهيم کنونی آن قرار گيرد، فهرستوار تکرار می کنم.
۱. جست و جو در اسناد کهن شرق ميانهی پيش از ظهور داريوش، به قصد يافتن نام و عنوان و سرزمينی برای فارس و فارسيان، مطلقا با ناکامی مواجه است تا آنجا که در تنها سند بازمانده از کورش، يعنی گل نبشتهی بابلی او نيز نامی از خطه و يا قوم فارس برده نمیشود و بنا بر آنچه اينک به دست داريم، مانند مجموعهای از ابنيه و سنگ نگاره، نظير يافتههای تخت جمشيد و نقش رستم و کورنگون و سيوند و تنگ سروگ و غيره، میتوان با يقين کافی مدعی شد که سرزمين کنونی فارس بخش کوچکی از امپراتوری کهن و قدرتمند و مسالمتجوی ايلام بوده است که به علت فقدان عمدی جست و جوی لازم، نام ديرين آن خطه را هنوز استخراج نکرده ايم.
۲. ديرين شناسی، در حالی که از ديگر ساکنان اين بوم، از خوزی و خراسانی و اورارتويی و لر و کرد و سيستانی و املشی و گيلکی و سيلکی و جيرفتی، حتی درهمين شرايط بیاعتنايی مطلق به ديرينهی بوميان ايران، کلکسيونی از توليدات و دست ساختهها و ملزومات زندگی يافته است که نه فقط عمق حضور آنان، بل توانايیشان در درک پيچيدگیهای فنی و هنری را از دير زمان بازگو میکند، اما تا امروز و هنوز، علیرغم زير و رو کردن سراسر اقليم فارس، حتی کاسهی سفالينی نيافتهايم که معرفی آن به عنوان دست ساختهای از فارس کهن پيش از هخامنشی ميسر باشد.
۳. اين ناشناختگی مطلق پارسيان، تا ۱۵۰ سال پيش، يک روال عادی و طبيعی شناخت اين سرزمين بوده است و علی رغم حضور شاعران بسيار، که به شوق صله ها، به سفارش دربارها و با استمداد از فن بيان و لغت عرب شعر فارسی میسرودهاند که هنوز هم ادراک ديوانهای آن ها برای ۹۰ درصد مردم ، از آن روی که به زبان جاری بوميان ايران نبوده، ميسر نيست و تا همين اواخر در مکتب خانه و يا حوزههای مراجع دينی، از کرسی تدريس و کتاب درسی به زبان فارسی خبری نبود . کودکان در شروع يادگيری، جزء آخر قرآن و نصاب الصبيان می خواندند و صرف و نحو و اوزان شعر عرب ياد می گرفتند. توجه به قوم فارس و فرهنگ و ادب فارسی، چنان که در مباحث پيش خوانديد، در ۵/۱ قرن پيش و همراه تاليف زنجيرهای از فارسنامهها آغاز و به جعل کتاب فارس نامهی ابن بلخی منتهی شد که در هيچ يک از آنها جز مجموعهای از افسانه های دور از خرد درج نيست و خود به کار نفی و رد فارس شناسی در ايران میآيد و بس. و درست از پس تدارک اين مقدمات بود که روندی آغاز شد، که شما از ان روی که اقليت قومی نيستيد، ظلم به اقوام نمیدانيد: با تفنگ و توپ راهی سياه چادرهای لر و کرد و قشقايی و ترکمن شدند تا تخته قاپو و فارس زبانشان کنند، مجبور شوند از فرهنگ و لباس و آداب و رسوم اجدادی دست بشويند و به مدارسی بروند که نه به عنوان زبان رسمی و همراه با زبان بومی، بل انحصارا فارسی ياد بگيرند، گذشتهی خويش فراموش کنند، به کورش و داريوش بنازند و بنيان خويش را با قصه های شاهنامه وفق دهند. و طولی نکشيد که گفتند اين فارسيان نه تنها صاحب بلامنازع ايران و اقوام متعدد و متنوع آن، بل مالک الرقاب تاريخ و جغرافيا و فرهنگ سراسر شرق ميانه و جهان، از زمان ظهور نخستين آدم يعنی کيومرث بودهاند، و چندی بعد عرب سوسمار خوار، اسلام زائدهای از دين زردشت، ترک تجزيه طلب، لر پشت کوهی زبان نفهم و بالاخره امثال من که به التيام اين زخم بدنمای بيگانه آمدهايم، به لطف جناب عالی فارس ستيز شدهايم!
۴. تعجب می کنم که چهگونه اصفهانی و يزدی و خراسانی و تهرانی و همدانی را فارس میخوانی زيرا هيچ همدانی خود را جز همدانی نمی خواند، چنان که اصفهانی ابدا فارس بودن خود را نمی پذيرد و تهرانی، به واقع از مردم ری است و اگر منظور شما تکلم مشترک به زبان فارسی است، بدانيد که اين موضوع تبعی از همان تحميل رضا شاهی است و اگر هر يک از اين اقوام و حتی اهالی شيراز، زبان بومی و خانوادگی خود را به کار برند، حتی جمله ای از آن برای مرکز نشینان به اصطلاح فارس زبان مفهوم نخواهد بود. چنان که تا اواسط قرن پيش اهالی اين شهرها زبان کنونی فارسی را نمیفهميدند! آقای حامد مرا به فارس ستيزی متهم نکنيد. اين ها مباحثی بنيانی برای يافتن راهی برای برون رفت از آشفته بازار کنونی است که بازيچه شدهايم، هر حاشيه نشين احمق دانشگاه های اروپا و آمريکا ما را به سويی میکشد و به باور افسانهای تازه میخواند، چنان که اين موضوع تاريخ و جغرافيا و سياست و فرهنگ فارس بنيان و ديرينه ندارد و چيزی جز يکی از همين افسانه ها نيست و اين مطلبی است که تحقيق عالمانه در آن، جز به معنای ترميم ويرانگری های رضا شاهی و توطئههای يهودی نخواهد بود. تفحص در موضوع فارس، ديگر نه کنکاش در احوال يک اقليم و قوم، بل صورتی از تجسس با قصد شناسايی نحوهی ساخت و نوع کاربرد ابزاری برای ايجاد تضاد و دشمنی در همانديشی ملی ايرانيان است.
و بالاخره آقای حامد به جای اين سئوال که چرا ترکها برای من هورا میکشند، که نمی کشند، از خودت بپرس چرا ترک ها و خوزیها و لرها و بلوچ ها و ترکمن ها و بيش تر مردم اين سرزمين، فارس ها را متجاوز میشناسند و معتقدند حکومت رسمی و انحصاری فارسها موجب پامال شدن حقوق قومی ديگران شده است و بپرس چرا در برابر صد سال ترک و عرب و لر و بلوچ ستيزی پليد و پيوسته، کلامی اعتراض نکردهای ، اما در برابر يک بحث استدلالی در موضوع هويت و ديرينه و توطئه گری فارسانه، تا اين حد نگرانی نشان میدهی و لب به نصيحت می گشايی؟ آيا اينها نشانه ی فارس پرستی و رضايت از شرايط موجود نيست؟ و بالاخره به خودت پاسخ بده که اگر زمانی برای برقراری يک سيستم فدراليستی، شبيه آن چه در غالب سرزمين های جهان جاری است، پرسش همگانی شود، به کدام سو رای خواهی داد و چرا؟