هر دم از اين باغ بری می‌رسد ؟!!! 1,2,3

هنگامی که تاريخ و هويت ساکنان سرزمينی بازيچه‌ی مشتی جاعل برخاسته از دانشگاه‌های کليسايی و کنيسه‌ای اروپا شده باشد، و زمانی که تاريخ ملت و مردمی را لشکری از يهوديان از قبيل گلد زيهر و واندنبرگ و ويستهوفر و ياکوب گريم و هرتسفلد و آستروناخ و اشتولزه و کرفتر و کوست و شاندور و اشتاين و اشپولر و اشپيگل و اشميت و شموئيل نيبرگ و گيرشمن و غيره، با مصالحی از جعل و دروغ و افسانه سرايی ساخته باشند، لاجرم آن تاريخ و هويت تنها به کار مسخره‌گويی‌ها و دلقک بازی‌هايی می‌آيد که مدت‌هاست از زبان اين و آن می‌شنويم  و آخرين و نخبه‌ترين اين اظهارات را چند روز پيش و باز هم در روزنامه شرق خوانده ايم، که به تريبون خيال‌پردازان و خواب گزاران موضوع هخامنشيان بديل شده است.

«او (منظور کسی به نام مظهری است که طرف يک مصاحبه معرفی می‌شود) مدعی است که در جست و جوهای اش نشانه‌ها و شواهدی يافته که ثابت می‌کند درست بعد از شکست داريوش سوم از اسکندر و فروپاشی امپراتوری هخامنشی در سال ۳۳۰ پيش از ميلاد، بسياری از ايرانيان پراکنده شدند و آن ها که به‌ آمريکای مرکزی راه يافتند امپراتوری ديگری بنيان نهادند و در واقع آنان قبل از کريستف کلمب اين قاره را کشف کردند... دامنه‌ صحبت های او بسيار گسترده است. از تاريخ آغاز می‌کند، به جغرافيا که می‌رسد، ما را در احاطه‌ نقشه‌های اش که به ديوار نصب کرده قرار می‌دهد و در زبان شناسی و مردم شناسی حل می‌شود. جمع و جور کردن گفته های او کار دشواری است». (روزنامه شرق، شماره ۲۹۳)

آثار ضربه ی چماق نظريه پردازی‌های مظهری، حتی بر مغز و انديشه ی مصاحبه گيرنده ی از او مشهود است، زيرا که می‌گويد که از پس جمع و جور کردن حرف هايی که شنيده برنيامده است. مصاحبه گر، که احتمالا دقايق بسيار دشواری را با مظهری گذرانده باشد، کوشيده است که از زبان او ادله‌ی اين ادعاها را بيرون کشد و همين جاست که با ديدگاهی رو به رو می شويم که از پس آشنايی با آن، از روی انصاف بايد که اعتراف کنيم يادداشت های پرويز رجبی در کتاب اشکانيان اش، در قياس با استنادات مظهری، بسيار منطقی بوده و سرانجام کسی ظهور کرده است که در مهمل بافی غيرمستند و چاله ميدانی روی دست پرويز رجبی بلند شود.

«در کتاب «مدارکی برای تاريخ کوبا» از اورتن سيا پيشاردو آمده است که بوميان آن جا به کلمب ياد‌آوری کردند که نام جزيره ای در آن نزديکی کوباست و کلمب اشتباها کولبا و سپس کوبا را در سفرنامه اش ثبت کرد. از همين جا متوجه می‌شويم که اسپانيايی‌ها کلمه‌ی کوبا را به آن جا نبرده‌اند، بل که کوبا قبل از آن‌ها اين نام را داشته است. کوبا اسمی بومی نيست. کوبا در غرب دريای خزر قرار دارد و در شمال باکو مثل کيوتو و توکيو و داريان و انادير در کنار باب برينگ که نام هريک وارونه‌ی نام اولی است». (همان)

به گمان من اين که در آذربايجان شهرهايی به نام «باکو» و «قوبا» هست و در آمريکای مرکزی نيز جزيره‌ای به نام کوبا، دليل کافی برای عرضه ی اين ادعا فراهم می‌آورد که هخامنشيان بعد از شکست از اسکندر به آمريکای مرکزی گريخته اند و همين هذيان مطلق، برای اقناع باستان پرستان ما کاملا کافی و شايد هم بيش از اندازه مستدل بنمايد، زيرا آن‌ها حتی در زمان ما، که هنوز سازمان ملل داير است، باور کرده اند که گل نبشته‌ی کورش را بر سر در ورودی بنای آن سازمان به عنوان نخستين سند رعايت حقوق بشر نصب کرده‌اند، اما برای دير باوران معروف به انيرانی، از قبيل من، کوچک‌ترين سئوال در اين باره آن است که مظهری از چه راهی به اين دانايی غريب دست يافته است که در زمان هخامنشيان هم شهرهايی به نام باکو و قوبا در آذربايجان وجود داشته و صاحبان آن امپراتوری، که بنا‌بر معروف، شهرهايی به ارزش و اهميت پاسارگاد و اکباتان و تخت جمشيد داشته‌اند، چرا و بر اثر کدام نوستالژی ويژه، به محض ورود به آمريکای مرکزی نام نخستين جزيره و سکونتگاه‌شان را «کوبا» گذارده‌اند، که با فرض وجود هم احتمالا روستای کوچکی در گوشه‌ی پرت افتاده‌ای از آذربايجان امروزين بوده است؟!!! بايد خدا را شکر کرد که اين بيماری جست و جوی رد پای اشتراک فرهنگی و نژادی ميان اقوام و تمدن‌ها، از مسير واژه‌يابی های همشکل، تا اندازه‌ی ايجاد ارتباط ميان ديرينه‌ی ترکان و هنديان گسترش نيافته است و گرنه نمی‌دانم اين حضرات زبان شناس، که چون خفاش بر سقف غار تاريخ سرازير مانده اند، تکليف نام يکی از معروف‌ترين و معتبرترين اديان شبه قاره ی هند را، با مشابه آن در ترکی، چه گونه معلوم می‌کردند؟!!! 

«در اين کتاب به جزيره ای به نام «بابک» اشاره شده که روی نقشه های امروز نيست و شهرت داشت که طلای زيادی در آن جمع آمده و کلمب قصد داشت هر طور شده خود را به آن جا برساند و طبق نوشته‌ی خودش بدان چنگ بياندازد. ما می‌دانيم که بابک شهری است که اردشير بابکان سرسلسله ی ساسانيان از آن برخاسته است». (همان)

حالا ديگر شلم شوربای واقعی برپا شد. کاری به اين نکته نداريم که مظهری احتمالا شهری به نام بابک، با آدرس خانه ی اردشير بابکان را، در کاوش‌های باستان شناسانه ی بی‌سر و صدا و اختصاصی خود طوری يافته است که هيچ کس از آن خبری نشنيده، اما اشاره ی‌ او به شهری با نام بابک، و طبق فرمول ساسانی شناسی، مملو از طلا، در آمريکای مرکزی، لااقل اين گره را از تاريخ ايران باز می‌کند که دريابيم ساسانيان نيز ، به تبعيت از هخامنشيان، و احتمالااز همان راه دريايی، پس از شکست از اعراب به آمريکای مرکزی گريخته‌اند و شايد هم يک آسيابان وحشی مکزيکی يزدگرد سوم را کشته باشد. ضمن اين که مظهری از توجه و تذکر اين نکته ی پر اهميت تاريخی نيز غافل مانده است که به تاريخ و مورخين ياد آوری کند که کباب «باربکيوي» آمريکايی، در اصل کباب بابکی بوده که آشپزان ماهر ساسانی آن را از همان شهر بابک به‌ آمريکای مرکزی سوقات برده‌اند و به مرور زمان دشمنان تمدن کهن ايران، که چشم ديدن توانايی‌های نخبه‌ی اجداد ما را در کباب پزی نداشته‌اند، نام زيبا و اهورايی «کباب بابکي» را با اسم زشت و اهريمنی«باربکيو» تعويض کرده‌اند!!!

         

هر دم از اين باغ بری می‌رسد - ۲

«بالبوآ، يکی از سرکردگان مهاجمان اسپانيولي، با رسيدن به سرزمينی که امروز آن را پاناما می خوانند نيز گزارش کرد که به خشکی‌ای پای گذارده که به آن دارين ياداريان می‌گفتند... بنابراين دارين هم نامی نيست که مهاجمان با خود آورده باشند، ترديدی هم ندارم که اين نام نمی‌تواند برگرفته از يکی از زبان‌های بومی آن جا باشد. دارين نامی ايرانی و منسوب به داريوش سوم است... آن‌ها (بقايای هخامنشيان) ابتدا به السالوادر رسيدند ولی بعدها، با کندن آب‌راه داريان، کوهستان بلند سيرانوا را دور زدند و به طرف پرو و برزيل رفتند. نظر ديگری هم وجود دارد مبنی بر اين که ورود ايرانيان به آمريکا با گذشتن از سيبری از ناحيه باب‌برينگ در نزديکی آلاسکا انجام گرفت. در اين ناحيه است که کوهستان انادير، رود انادير، شهر انادير و خليج انادير داريم. اين اسامی همگی رد پای آن‌ها را از قاره‌ای به قاره‌ی ديگر نشان می‌دهد. به اعتقاد من، انادير مثل کوبا و باکو برگرفته از دارين و منسوب به حکومت ايرانی است». در پاناما هم کوه دارين، خليج دارين، رود دارين و شهر دارين وجود دارد که الان هم به همين نام هستند. (همان) 

ممکن نيست صاحب چنين توهم وسيعی، که نيمی از کره ي زمين را می‌پوشاند را، جز به زبان طنز و تمسخر خطاب کرد. در شکم اين ساده لوحی سهل گير، در عين حال آسان‌ترين شيوه‌ی مستعمره کردن ديگران رشد می‌کند. اگر اسپانيايی‌ها برای اشغال آمريکای مرکزی و جنوبی، لااقل نيازمند چند فروند کشتی و سرباز و کشيش و تفنگ بودند، اشغالگری مظهری و به طور کلی باستان گرايان ايرانی، بسيار ساده و کم هزينه است و نيازی به هيچ تدارک مقدماتی و دنگ و فنگ ندارد، کافی است ملت و قوم و مردم سرزمين بخت برگشته ای، از سر نا‌آگاهی، يک اسم و فعل شبه فارسی به زبان خود وارد کنند و يا يهوديان يکی از آن هزاران کتاب‌های جعلی‌شان را رو کنند، تا اين باستان پرستان از سر ذوق زدگی، در طرفه العينی، تمام پيشينه ی تاريخی و فرهنگ و هنر و توانايی های آن ملت و قوم را ببلعند و از سپيده دم تاريخ يکسره وام دار ايران قلمداد کنند. اين که مظهری چه گونه به تعلق‌کلمه‌ی دارين به داريوش سوم پی برده و چنين لقب و نسبی در کدام سند زمان داريوش سوم ديده شده، سئوالی نيست که ارجاع آن به مظهری سودی کند، زيرا برای کسی که قاره‌ای را به بقايای هخامنشيان به بهای چند واژه‌ی شبه فارسی می‌بخشد، ساخت ده‌ها کتيبه‌ی خيالی با لقب دارين برای داريوش سوم از خوردن جرعه ای آب هم سهل‌تر است. حالا با فرض و تصور محال ارتباط ميان کلمه‌ی دارين و داريوش سوم، و با بررسی گمان‌های مظهری، معلوم می‌شود که اين هخامنشيان در حال گريز از شمشير اسکندر، معلوم نيست به چه ضرورتی دو شعبه شده‌اند، بخشی با پای پياده و از مسير قطب شمال به باب برينگ رفته اند تا پس از گذر از اين تنگه، سرزمين آلاسکا را پر از القاب داريوش سوم کنند و آن بخش ديگر با کشتی خود را به آمريکای مرکزی رسانده‌اند، تا هر شهر و کوه و رودی را به لقب داريوش سوم بيارايند و سپس چون دود در آسمان اين سرزمين‌ها بدون هيچ رد و اثر ديگری، جز همين چند نام شبه فارسی، پراکنده و گم و گور شوند. 

«به نظر من مديترانه‌ی ديگری هم وجود دارد که می‌توان آن را «مديترانه‌ی غربي» ناميد و شامل دريای کاراييب و خليج مکزيک است. قديم‌ترين تمدن آمريکای لاتين در اين ناحيه وجود داشته است. کانال سوئز و کانال پاناما هم دو نقطه‌ی بن بست را به هم باز می‌کنند و در تسهيل آمد و رفت و تجارت و جهان گشايی نقش بسيار مهمی داشته اند. سوئز آسيا و آفريقا را از هم جدا کرد. پاناما دو اقيانوس را به هم پيوست و آمريکای شمالی و مرکزی را از آمريکای جنوبی جدا کرد. جای هيچ گونه ترديدی نيست که کانال پاناما را نيز ايرانيان حفر کردند و آن را به ياد داريوش آب راه داريان ناميدند». (همان)

چنان که می‌خوانيد، ساخت آب‌راه پاناما نيز، نيازی به کار و تلاش و برنامه ريزی پر زحمت انسانی و سرمايه و نيروی ‌کار هنکفتی ندارد که اروپاييان و آمريکاييان در ۳۵ سال و در سراسر شبانه روز صرف کردند، زيرا باستان پرستان ما می‌توانند فقط با اشاره به يک نام بی صاحب، آن را در چشم بر هم زدنی، آن هم با طلب‌کاری تمام از مردم پاناما، به داريوش ببخشند!!! به زودی خواهيد خواند که مظهری حفر کانال سوئز را هم کار داريوش می‌داند و به تعدد خوانده‌ايم که می‌گويند خشايارشا نيز در يونان برای عبور ناوگان‌اش در شبه جزيره آتوس کانالی کنده است، در حال حاضر گمان می‌کنم جای طرح اين نظريه برای هخامنشيان پرستان گشوده است که مدعی شوند از پس سقوط هخامنشيان و بقايای‌شان، ديگر بشر قادر به حفر هيچ کانالی نشده است!!!!

 

هردم از اين باغ بری می‌رسد ۳

«رفت و آمد ميان جزاير اقيانوس آرام و آمريکای مرکزی از ديرباز عادی بوده، ولی نخستين بار ايرانيانی که نتوانستند بعد از فروپاشی امپراتوری هخامنش خود را به ناوگان بزرگ و دست نخورده‌ی خود در دريای سرخ و خليج‌فارس برسانند، (۳۳۰ پيش از ميلاد) از شمال اقيانوس هند گذشتند و از لابه‌لای جزاير اقيانوس آرام خود را به سواحل السالوادور در جنوب آمريکای مرکزی رساندند». (همان)

اين هم سومين مسير، که مظهری برای فرار هخامنشيان، و اين بار از سمت شرق می‌گشايد. او که گويی‌کارتن سرگرم‌کننده‌ای برای کودکان می‌سازد، گروهی از هخامنشيان را که نتوانسته‌اند سوار ناوگان مجهز خود در دريای سرخ شوند، ابتدا از شمال اقيانوس هند عبور می‌دهد و سپس از لابه‌لای هزاران جزيره‌ی شرق اقيانوس هند به السالوادر می‌فرستد. احتمالاْ هخامنشيان مظهری، بدون ناوگان خود، از شمال اقيانوس هند تا السالوادور را بايد با شنا گذشته باشند! السالوادور در ساحل غربی آمريکای مرکزی است. برای من عجيب نيست که هخامنشيان مظهری از شمال هند به السالوادور رفته باشند، عجيب است که آن‌ها چرا درسواحل اين همه جزيره‌ی بزرگ و کوچک بر سر راه، مانند سواحل سرزمين‌های استراليا، اندونزی، جاوه، سوماترا و فيلیپين پياده نشده‌اند و لجوجانه سراسر اقيانوس کبير را برای رسيدن به السالوادور شنا کرده‌اند و اصولا از کجا می‌دانسته اند که السالوادور کجاست؟!!! برای اين سئوال فقط دو جواب می توان تراشيد‌: يا هخامنشيان از سربازان اسکندر چندان ترسيده بوده اند که صلاح را در گريز هرچه دورتر می‌ديدند، و يا آن‌ها تعهد و مسئوليت جهانی ساخت ترعه‌ی پاناما را چنان جدی گرفته اند که برای رسيدن به سرزمين موعود اجابت رسالت شان، به دوری و نزديکی مسير شنا کم‌ترين اهميتی نمی داده‌اند. يک احتمال ديگر هم اين که بقايای هخامنشيان مظهری در تمام اين جزاير توقف می‌کردند ولی چون محل مناسبی برای کندن کانال و مرتبط کردن دو اقيانوس نمی‌يافتند، به شنای خود در اقيانوس آرام ادامه می دادند!!!

«حفر‌کانال سوئز کار بسيار سختی بود. البته بسياری منکرآن هستند‌ که داريوش آن را حفر کرده است... فرهنگ انگيسی کولينز درباره‌ی کانال سوئز می‌نويسد: اين کانال در فاصله‌ی سال‌های ۱۸۵۴ تا ۱۸۶۹ به همت فرديناند دولسپس و با سرمايه‌ی فرانسوی‌ها و مصری‌ها ساخته شد. طول اين کانال ۱۶۳ کيلومتر است. فرديناند دولسپس ديپلماتی فرانسوی بود که در واقع کانال سوئز را، که قرن‌ها بدون استفاده مانده بود، خاک‌برداری و آن را دوباره در قرن نوزدهم باز کرد. اما غربی‌ها از سازنده‌ی‌ واقعی اين کانال نامی نبرده‌اند... داريوش اول دستور داد کانال را به تمامی حفر کردند و به نام پارسيان در تاريخ به ثبت رساند. چنان که به نوشته‌ی هرودت: «آب‌راهی است که پس از نکوس به دست مرد پارسی (داريوش بزرگ) به اتمام رسيد. طول کانال به اندازه‌ی چهار روز کشتی‌رانی است. دو قايق بزرگ با سه رديف پارو‌زن می‌توانند از کنار هم از عرض کانال عبور کنند و آب کانال از رود نيل می‌آيد». (همان) 

حالا نوبت بخشيدن کانال سوئز به داريوش است. مظهری می‌نويسد که فرانسوی‌ها ۱۵ سال تمام مشغول تخليه‌ی شن‌های کانالی بوده‌اند که داريوش در سوئز کنده و به علت قرن‌ها بدون استفاده ماندن پر شده بود. اصولاً تفکر بدون استفاده ماندن کانال، تا حدی که منجر به پر شدن دوباره‌ی آن شود، آن هم در منطقه‌ای که سراسر تاريخ آن از دريا نوردان و دريانوردی خبر می‌دهد، تفکر مسخره ای است و برای آن فقط يک امکان می‌توان تراشيد: مردم شرق ميانه از فرط نفرتی که نسبت به هخامنشيان داشته اند، استفاده از کانال ساخت آن‌ها را هم تحريم کرده باشند! و چون حتی بر اثر قطع رفت و آمد نيز کانالی در مسير دو دريای متلاطم از شن انباشته نمی‌شود، پس يا ساخت کانال سوئز به وسيله‌ی داريوش در زمره‌ی مهملات تاريخی ساخت يهود در کتاب هرودت و نظير ديگری بر لشکرکشی داريوش و خشايارشا به يونان است و يا در صورت قبول هذيان‌های مطهری تنها گزينه‌‌ی باقی مانده اين است که تصور کنيم مردم شرق ميانه کانال داريوش را با دست و به طور عمدی از خاک و شن انباشته اند!!!

جالب‌ترين نکته توجه به اشاره ای است که مظهری در روايت هرودت از ساخت کانال داريوش آورده و می‌نويسد: «طول کنونی کانال را ۱۶۰ کيلومتر گفته‌اند و هرودت نوشته است که کشتی‌های هخامنشی اين طول را در ۴ روز طی می‌کرده‌اند». به زبان ساده سرعت حرکت کشتی‌های هخامنشی در هر روز ۴۰ کيلومتر و در هر ساعت ۱۷۰۰ متر بوده است. به گمانم راه رفتن يک آدم سالم معمولی در هر ساعت ۶ کيلومتر و قريب ۵/۳ برابر کشتی‌های هخامنشيان است! حالا اگر قرار باشد مظهری هخامنشيان‌اش را با همين کشتی‌هایی که تمام انواع لاک پشت های خشکی ودريا از آن جلو می‌زده‌اند، از راه شرق به السالوادور بفرستد، که لااقل با خليج‌فارس ۲۵۰۰۰ کيلومتر فاصله دارد، بايد ملاحان هخامنشی را دو سال تمام بر روی آب مشغول پاروزدن نگهدارد. فقط ناخدايان و دريانوردان می‌دانند که تصور چنين سفر درازی با چنين امکاناتی از خليج‌فارس به السالوادور، تا چه حد خام خيالانه و کودکانه است.

نظريه پردازانی از قماش مظهری، احتمالاً تصور کرده‌اند هر چه ادعاهای بزرگ‌تر و غير ممکن‌تری در بيان توانايی‌های هخامنشيان به ميان آورند، در بو ‌زدايی از جنازه‌ آن سلسله‌ای که با همت و پشتيبانی يهود، مسئوليت تاريخی تخريب جوامع کهن شرق ميانه و پرچم‌داران تمدن بشر را به عهده‌ دارند، موفق‌تر خواهند شد. اما سوال اصلی اين است که به چه دليل روزنامه‌های ما مايل به معرفی و تبليغ مکرر چنين نظريه پردازان و واسطه‌ی برگزاری چنين مسابقه‌ی کثيف دروغ پردازی تاريخی شده اند؟ پاسخ درست اين است که باستان پرستان جا خوش کرده در اين روزنامه ها، که دنباله‌ی سلسله‌ی اسلام و عرب ستيزان رضاشاهی اند، اينک مدتی است که شاهد فروريزی آن بنای مستقر بر پايه های جعل و دروغ تاريخ ايران باستان‌اند و پيش خود گمان کرده اند که با استفاده از چنين ديرک های پوکی مانع سقوط نهايی آن خواهند شد. اما استقبال نسل نوانديش کنونی از توضيح تازه‌ای در معرفی هويت کهن شرق ميانه،  بی‌حاصلی اين اميد ها را علنی و عيان می‌کند. آن ها از فرط عصبيت نمی‌توانند تشخيص دهند که انتشار اين گونه تصورات در زمان ما خردمندان ايران را بيش‌تر به تهی دستی باستان پرستان مطمئن خواهد کرد و صحت و ارزش تزهای تاريخی ارائه شده در مجموعه ی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» آشکارتر خواهد شد.

ارسال شده در چهارشنبه، ۰۱ مهر ماه ۱۳۸۳ ساعت ۲۰:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان