( این گفت و گوی پیشین با موشه داوید را از سایتی که دوستی آدرس آن را داد برداشتم. می توانید با مقایسه، تاثیر نوشته ها و اسناد مرا بر موشه داوید نیز، هر که هست، به دست آورید)
گفتگوی موشه داوید و ناصر پور پیرار در وبلاگ ناریا*
نويسنده: موشه داوید: 1- -14
دوشنبه، 12 بهمن 1383، ساعت 19:51
درود بر خوانندگان وبلاگ ناريا !
قبل از آن كه نظراتم را بيان كنم لازم ميدانم ذكر كنم كه اين نوشته فقط يك گفتگوي ساده با پورپيرار خواهد بود و موضع هيچ گروه و جرياني محسوب نميشود.
نگارنده اين سطور منبعي نزديك به يكي از بنيادهاي مطالعات استراتژيك در خارج ايران ميباشد. در اين راستا خواهشمندم فقط شخص پورپيرار به اين ديالوگ پاسخ دهند سطح اطلاعات بقيه بازديد كنندگان ناريا را در حد وارد شدن به اين گفتمان نميبينم. اخيرا شبهه اي براي پورپيرار و سمپاتهاي ايشان ايجاد شده است به اين صورت كه فكر ميكنند هيچ مورخ و تحليل گري قادر به پاسخ گويي به تاليفات ايشان نيست ضروري ميدانم در اين مورد روشنگري كنم: پورپيرار عزيز سكوت مورخين، نظريه پردازان و تحليل گران غربي و عمدتا يهودي مسايل ايران در قبال تاليفات شما نه از سر استيصال و در ماندگي بلكه سكوتي كاملا استراتژيك و تاكتيكي است و شايد هم نشانه رضايت؛ بدين نحو كه از نظر تحليل گران ما ظهور شخصيتي نظير شما براي ما قابل پيش بيني بود اما با اين تقاوت كه ما چنين فردي را در ميان عربها ، تركها و يا ساير ملل غير فارس ايران جستجو ميكرديم لذا ظهور شما در خانواده اي فارس در نوع خود جالب توجه و تعمق است در واقع زماني كه ما بر روي گزينه هايي نظير زهتابي و عزيزي بني طرف متمركز بوديم پديد آمدن شما به عنوان يك استثناء برايمان شگفت انگيز بود!
آقاي پورپيرار مورخين يهود وظيفه خود را به نحو احسنت انجام داده اند. تاليفات آنها در جهت ايجاد جريان مشخص و تعيين شده ، كاركرد ابزاري داشته و داراي تاريخ مصرف ميباشد لذا به سر آمدن تاريخ مصرف بعضي از آنهاطبيعي است و شما در به زير سوال بردن آنها كار شاقي انجام نداده ايد كه سخت به آن مي نازيد!
هر استراتژيست سياسي در طراحي دكترين خود اين اصل را هميشه در نظر دارد : � همه مردم را براي مدتي ميتوان فريب داد ؛ بخشي از مردم را ميتوان براي هميشه فريب داد ؛ اما همه مردم را براي هميشه نميتوان فريب داد � لذا دنياي سياست نيز در اساس خود داراي تز ، آنتي تز و سنتز ميباشد و ساختاري ديالكتيكي دارد و در همين راستا هر جريان فكري � سياسي براي مقطع زماني مشخص و در مكان و موقعيت خاص طراحي و تعريف شده برروي آن تاريخ مصرف گذاشته ميشود چرا كه آنتي تز پس از اتمام تاريخ مصرف پديدار خواهد شد در اينجانيزسياستمدار بايد شرايط و زمينه هاي پديد آمدن آنتي تز را كاملا شناسايي و آن را در جهت اهداف و برنامه هاي خود تئوريزه كند با اين توضيح يك استراتژيست سياسي كاري نميكند جز شكل دادن به تزها وآنتي تزها در جهت برنامه هاي خاص خود ؛ در واقع كار يك استراتژيست سياسي شباهت بسيار زيادي به كار استراتژيست نظامي دارد و تمامي اصول رزم نظامي از قبيل استتار ، اختفاء ، فريب ، پوشش و غيره در نوع ذهني آن در رزم سياسي كاربرد دارد پس اگر يك استراتژيست نظامي را ميليتاريست عيني بدانيم ، استراتژيست سياسي دقيقا يك ميليتاريست ذهني است.
با اين مقدمه من ميتوانم ادعا كنم كه مورخين ما در ايجاد جريان پان فارسيسم كاملا موفق بوده اند و علت سكوت ما نيز در برابر شما اتمام تاريخ مصرف پان فارسيسم است چرا كه جريان پان فارسيسم رل اساسي خود را در شقه كردن ايران انجام داده و ماموريتش از نظر ما پايان يافته تلقي ميشودوجالب اينكه شما هم اكنون با سربازان پياده ما كه باز مانده هاي آن ماموريت هستند ميجنگيدو بازهم جالب است بدانيد كه حتي يك نفراز آن سربازان پياده نميدانند كه براي چه كس و چه چيزي ميجنگند وآن فحاشيها و ناسزاها كه هم اكنون نثار شما ميشوداز جانب همين لژيونر هاي بي مزد است !
جا دارد من از شما به خاطر اعمال اين بي خردان عذر خواهي كنم چرا كه خودم را يك جنتلمن ميشناسم و شخصا دوست دارم با دشمنان خردمند هم پياله شوم تا با دوستان اين چنين كه بيشتر آنها چيزي بيش از گوشت دم توپ برايمان نيستند!
ناصر خان عزيز گستردگي ، ژرفا و دامنه ويرانگري پان فارسيسم در ايران به حدي است كه اگر لشگري از پورپيرارها هم ظهور كنند نمي توانند آب رفته را به جوي باز گردانند چه رسد به چند نفري كه تعدادشان از انگشتان يك دست هم تجاوز نميكند حال درك ميكنيد كه چرا ميگوييم اشپولر ، گيرشمن . . . و جاده كوبهاي بي مزد آنها نظير زرين كوبها ،ميرفطروسها، پيرنياها ، رجبي ها ، پورداودها ،نادرپورها، كسرويها و نيز جاركشهايي چون صور اسرافيل ،شفاء و. . . در انجام اين ماموريت موفق بوده اند؟!
اين ماجرا شبيه آن روايت اسيران محبوس در غار است كه پلاتو آن را نقل ميكند در آنجا اسيران درون يك غاربه گونه اي به بند و زنجير كشيده شده اند كه صورتشان به سمت داخل غار بوده و نميتوانند سرشان را به طرف بيرون غار بر گردانند در همين حا ل بيرون غار و در روشنايي نمايشي در حال اجراست كه آن اسيران در بند داخل غار فقط سايه هايي از آن نمايش را ميبينند اما بالاخره يكي از آن اسيران از بند فرار ميكند و نمايش واقعي را ميبيند او ميخواهد بقيه اسيران را نيز آزاد كند اما آيا ميتواند؟! هم اينك صداي خرد شدن تنديس پان فارسيسم به وضوح به گوش ميرسد و پيكر تراشان بي مزد آن نيز در حال احتضارند و صداي ضجه هاي آن محتضرين نيز به روشني شنيده ميشود. آقاي پورپيرار افتخار اولين فرودآورنده پتك بر تنديس پان فارسيسم در تاريخ به نام شما ثبت خواهد شد از اين بابت مطمئن باشيد اماآزادكردن آن اسيران داخل غار را. . .!
ديالوگ خيلي رمانتيك شد بر ميگردم به موضوع اصلي ؛ قصد دارم ايران 2020 را برايتان سيمولاتور كنم كه هم اكنون اين طرح روي ميز كار نيو كانسرواتيو هاي ساكن وايت هاوز قرار دارد.
در حال حاضر دو نسخه درمان براي ايران بعد از جمهوري اسلامي وجود دارد: 1- فدراليزاسيون(درمان مقطعي و مسكن) 2-بالكانيزاسيون(درمان قطعي و نهايي) ؛ من پس از بررسي گزينه اول و رد كردن آن به عنوان درمان قطعي و نهايي به تشريح چگونگي گزينه دوم خواهم پرداخت.
فدراليسم در اساس تئوريك و پراتيك خود يك فرايند بسيار پيچيده است و نهادينه شدن آن در كشورهاي بسيار پيشرفته و مدرن امكانپذير بوده و مستلزم شعور بسيار بالا در بين شهروندان و احترام واعتقاد راسخ آنهارا به بنيادين ترين و جزئي ترين اصول جامعه دموكراتيك وآزاد طلب ميكند گذشته از همه اينها ما هم اكنون فدراليسم را در كشورهايي ميبينيم كه فاقد اصالت تاريخي هستند يك آمريكايي، كانادايي و يا يك استراليايي خود را نه بومي آن سرزمين بلكه مهاجر به آن سرزمين ميشناسد و به همين علت است كه تعصبات ملي ونژادي در كشورهاي فدرال جايي براي ابراز وجود پيدا نميكند. فرهنگ حاكم بر اين جوامع مولتي كالچر بوده و اين كشورها براحتي قادرند تمام خرده فرهنگهاي وارداتي را جذب و در خود هضم و حتي آن را تعالي بخشيده و به آن جاذبه جهاني دهند حال با توجه به اين نكات من نميدانم چگونه ايران كه 80 سال در مسير سنتراليزاسيون ديوانه كننده قرار دارد ميخواهد فدراليزه شود؟!
مطلب ديگر در اين خصوص آنست كه در حال حاضر پان فارسيسم به چنان سطحي از جنون و جمود رسيده است كه هيچ حقي را براي غير فارس به رسميت نميشناسد و ذهنيت شهروندان فارس به دليل سياستهاي رضاخان در 80 سال گذشته (جمهوري اسلامي تغييري در اين سياستها ايجاد نكرده و تقريبا مجري سياستهاي سيستم پهلوي ميباشد حتي اخيرا آزادي بيشتري نيز به اين جريان داده است به طوري كه حتي افراطي ترين لايه هاي اصولگرا نيز اسلام را كنار گذاشته و پان فارسيست شده اند ! كه اين موضوع در قضيه خليج نمود عيني پيدا كرد.ضروري ميدانم بگويم كه ما در ماجراي نشنال جيو گرافيك ارزيابي هاي بسيار عميقي در مورد شدت و ضعف جنون پان فارسيسم انجام داديم كه نتايج حاصله بسيار جالب و حيرت انگيز بودو برخي از اين آقايان جنون عرب ستيزي را به مرزهاي فحاشي به مباني اسلام و پيامبرش نيز رساندند !!! ) آنچنان آلوده است كه برخي از شهروندان فارس ديدگاههاي آپارتايدگونه پيدا كرده اند و ساير ملل غير فارس ايران را پست وحتي وحشي و مناطق غير فارس را تيول خود دانسته و جالب اينكه خود رامردماني فوق العاده باهوش !!! و متمدن قلمداد ميكنند !!!
از همه اينها هم كه بگذريم منافع ناشي از فروش نفت خوزستان براي مناطق فارس نشين آنچنان جاذبه و نقش حياتي دارد كه در هر پروسه فدراليستي بخش بسيار عمده منافع آنها از بين خواهد رفت بنابراين نزديك به 30 ميليون فارس در برابر هر گونه تمركز زدايي از تهران و اصفهان و ساير شهرهاي مطلقا فارس نشين مقاومت سر سختانه و جنون آميزي از خود نشان خواهند داد.حقيقت آنست كه با حذف درآمد نفتي خوزستان اكثر مناطق ايران ( برخي استانها ميتوانند از منابعي ديكر نظير كشاورزي و توريسم و موقعيت ژئوپلتيك خود امرار معاش كنند نظير آذربايجان و بلوچستان و. . . ) و مخصوصا فارسها به دريوز گي خواهند افتاد (و آن موقع است كه به قول شما پارس ها بايستي همانند خصلت ديرين آبا و اجدادي خود غذاي خود را از دهان درندگان بگيرند البته من فكر نميكنم در كويرهاي بي آب و علف پرشيا درنده اي نيز بتواند زندگي كند ) .
تصور كنيدآن وقت قيافه هاي اين مردمان فوق العاده باهوش !!! و سردمداران تمدن !!! چقدر ديدني خواهد شد ؛ كه ديگرتوبه كنند و هيچ گاه توهم ژاندارم شدن خليج را به مخيله خود راه ندهند . در اينجا و با يقين كامل ميگويم فدراليسم در ايران يك پروسه مقطعي و عقيم ميباشد و عمق تاثير آن از حرافي در محافل دوستانه و يا استفاده ابزاري فراتر نخواهد رفت و البته لازم است بدانيد كه بخش عمده حاميان فدراليسم در ميان عربها ، تركها ،كردها و بلوچها عمدتا استقلال طلب هستند تا فدراليست ؛ و از فدراليسم به عنوان يك سپر در برابر سركوب پان فارسيسم و پان ايرانيسم (پان ايرانيسم در واقع همان پان فارسيسم است با اين تفاوت كه لباسي خوشرنگ وفريبنده بر تن كرده است تا اندام بيريختش در پس آن پنهان بماند) بهره ميگيرند آن سوي فدراليسم در ايران ، بالكانيزاسيون با احتمال بسيار بسيار زياد و پان فارسيسم توتاليتر با احتمال بسيار بسياركم خواهد بود!
پان قارسيسم توتاليتر به همان نحو كه در ابتدا گفتم تاريخ مصرفش به سر آمده است و دنيا نيز ديگر تحمل چنين جريانهاي ارتجاعي را ندارد در ثاني وجود هر گونه رژيم پان فارسيستي در ايران ضرورتا در داخل ايران توتاليترو در برابر جامعه جهاني ياغي و غير پاسخگوخواهد بود بنابراين من بعد هرگونه حمايت غرب از اين گونه رژيمها در ايران به مثابه پروراندن مار در آستين خودي است . از بعد اقتصادي هم وجود چنين رژيمي در ايران تنش قومي را تشديد كرده ، امنيت سرمايه را به عنوان حياتي ترين عنصر در جهان كاپيتاليستي از بين خواهد برد كه غرب مطلقا و شديدا با آن مخالف است چرا كه منافع تراستها عميقا با امنيت و حداقل شدن تنش دروني ممالك ارتباط مستقيم دارد.
بدين ترتيب به يگانه راه حل قطعي و نهايي مسئله ايران يعني بالكانيزاسيون ميرسيم. در اين پروسه ايران به 4 كشور مسقل تقسيم ميشود كه عبارتند از : (عربستان ناصري � مشتمل بر خوزستان و شهرهاي عرب نشين استانهاي مجاور آن) (آذربايجان جنوبي � مشتمل بر استانهاو شهرهاي ترك نشين شمالغرب ايران ) (بلوچستان � مشتمل بر مناطق سني نشين سيستان و بلوچستان) (پرشيا � مشتمل بر مناطق مركزي و فارس نشين ايران فعلي و نيز مناطق كردنشين ) تمامي اين كشورها بجز پرشيا از سوي كشورهاي مجاور شان حمايت خواهند شد.
عربستان ناصري از طرف كليه كشورهاي عرب حوزه خليج ، آذربايجان جنوبي از طرف آذربايجان شمالي و تركيه و بلوچستان از طرف پاكستان. بنابراين صورت مسئله ايران براي هميشه پاك و تمام اين معضلات نيز از بين خواهد رفت و ديگر نه كسي تحقير و نه كسي تمجيد ميشود. نه عرب سوسمار خور است و نه ترك خر و البته فارسها هم ديگر داعيه داران تمدن !!! نخواهند بود و آن موقع ديگر زمان واقع بيني براي پرشين ها فرا رسيده است .
پور پيرار دوست داشتني حال درك ميكنيد چرا ما در برابر قليان يهود ستيزي شما كه گاه حالتي تارانتيستي نيز به خود ميگيرد سكوت كرده ايم ؟! زماني كه شما وارد سيكل بالكانيزاسيون شديد آن موقع ديگر ترك و عرب استقلال طلب نه پورپيرار را ميشناسد و نه موشه داويد را ، او سنگيني و درد 80 سال تحقير و تحمل تبعيض از سوي آپارتايد پارس را بر سينه خود احساس ميكند و تازه آن موقع بازي براي ما شروع ميشود ما از تمام استقلال طلبها حمايت مادي و معنوي ميكنم وبه آنها كمك ميكنيم از چنكال پرسه ها آزاد شوند و آنها نيز ما را دوستان خويش خواهند دانست.
دوست من سياست بازي كثيف و متعفني است اما اجتناب ناپذير است! شما و ايرانيها آنقدر سر خود نشده ايد كه هر كاري دلتان خواست بكنيد! فكر ميكنيد اين همه انستيتوهاي مطالعاتي در آمريكا و اروپا چكار ميكنند ؛ آقاي پورپيرار اين مراكز مانند مركز گفتگوي تمدنها در تهران محلي براي قدم زدن و هواخوري ويا عشقهاي رومئو- ژوليتي !!! نيست ؛ در انستيتو هاي غربي رسرچرهاي ما استخوان خرد ميكنند تا ساختمان جهان آينده را آن گونه كه خواست ماست شكل دهند .
ناصر خان چندي پيش در روزنامه شرق خواندم كه يكي از محققان ايراني !!! هخامنشيان را به افتخار كشف قاره آمريكا !!! نائل كرده است من آن مقاله را پس از ترجمه در يكي از شب نشيني هاي دوستانه براي همراهان خواندم و البته خاطر نشان كردم كه اين مقاله در روزنامه اي نوشته شده كه مدعي است سردمدار روشنفكري در ايران است! راستش ميدانيد همه از خنده روده بر شده بودند يكي از دوستان سخنان جالبي بدين صورت گفت : � اگر روشنفكران و خواص ايران تا اين اندازه احمق هستند واي به حال بقيه مردم �!
بعضي وقتها دلم سخت به حالتان ميسوزد اگر زماني زندگي در ميان اين سفها برايتان غير قابل تحمل شد منزل ما را خانه خودتان بدانيد !
پور پيرار عزيز در خاتمه اين ديالوگ از شما ميخواهم موتور خاور ميانه جديد را در اسراييل جستجو كنيد چرا كه هم اينك با كنار رفتن كبوتر از تيم بازها و جايگزيني دراگون به جاي وي ، كابوي كرافورد فراغ بال بيشتري براي پيگيري اين طرح پيدا كرده است و خودم نيز شخصا بر اين اعتقاد بوده و هستم كه مديريت خاورميانه مسوليتي تاريخي و اجتناب ناپذير بر دوش ملت يهود است و اميدوارم ملت يهود در انجام اين وظيفه خطير سر بلند باشید.
* http://naria.persianblog.com/
پاسخ ناصر پور پیرار به موشه داوید
سه شنبه، 13 بهمن، 1383
مدتی است بازديد کنندگانی که در سکوت و با پرچم اسراييل وارد اين وبلاگ می شوند، رو به فزونیاند و امروز ناگهان سر و کلهی کسی، با نام يهودی «موشه داويد»، مقداری صغرا و کبرای مقدماتی و چهارده پيام مسلسل پيدا شده که گويا از مرکز ادارهی جهان در اورشليم، قصد هدايت و روشنگری خوانندگان اين وبلاگ را دارد و مینويسد:
«اخيرا شبههای برای پورپيرار و سمپاتهای ايشان ايجاد شده است به اين صورت که فکر میکنند هيچ مورخ و تحليلگری قادر به پاسخ گويی به تاليفات ايشان نيست. ضروری میدانم که در اين مورد روشنگری کنم». (از پيام ۱)
او از موضعی به منبر رفته، که گويا مدار چرخش فلک را مرکز آن ها رسم میکند و از سر ناچاری و برای بازگرداندن آب رفته بهجوی و مرمت آبروی ريختهی ايران شناسان جاعل و عمدتا يهود، به شگردی متوسل شده، که با محترمانهترين توصيف، فقط میتوان گفت «کودکانه» است:
«با اين مقدمه میتوانم ادعا کنم که مورخين «ما» در ايجاد جريان پان فارسيسم کاملا موفق بوده اند و علت سکوت ما نيز در برابر شما اتمام تاريخ مصرف پان فارسيسم است چرا که جريان پان فارسيسم رل اساسی خود را در شقه کردن ايران انجام داده و ماموريتاش از نظر «ما» پايان يافته تلقی می شود». ( از پيام ۴)
ظاهرا پيامهای اين«موشه داويد»، از زبان عضو متفکر و موثری در يک مرکز تحقيقات يهودی و در اورشليم به اين وبلاگ وبرای آگاهی عموم ابلاغ می شود، ولی در واقع، چنان که در جزييات روشن خواهم کرد، اين حقهی کثيف، ساختهی همين پادوهای مورخين و مفسرين يهودی تاريخ ايران است، تا به نوعی القاء کنند کتابهای من سفارش يک مرکز برنامه ريزی برای آيندهی خاورميانه، وابسته به يهوديان، برای آماده سازی زمينهی تجزيهی ايران به چهار ايالت مستقل است، که بر آن نام «بالکانيزاسيون» میگذارد. اما اين نوازندگان سرنا از سر گشاد آن فراموش کردهاند که محل ارسال هر پيامی در کامپيوتر ثبت میشود و اين چهارده پيام تماما از همين ايران خودمان رسيده و گرچه امروز اين وبلاگ سه بازديد کنندهی اسراييلی هم داشته است، اما آن ها از سه کامپيوتر مختلف، با فاصلهی زياد و در ساعاتی وارد شدهاند که ربطی به زمان ارسال پيام اين به اصطلاح «موشه داويد» ندارد!
«پورپيرار عزيز سكوت مورخين، نظريه پردازان و تحليل گران غربي و عمدتا يهودي مسايل ايران در قبال تاليفات شما نه از سر استيصال و در ماندگي بلكه سكوتي كاملا استراتژيك و تاكتيكي است و شايد هم نشانه رضايت. بدين نحو كه از نظر تحليل گران ما ظهور شخصيتي نظير شما براي ما قابل پيش بيني بود اما با اين تقاوت كه ما چنين فردي را در ميان عربها ، تركها و يا ساير ملل غير فارس ايران جستجو میكرديم لذا ظهور شما در خانوادهاي فارس در نوع خود جالب توجه و تعمق است در واقع زماني كه ما بهروي گزينه هايي نظير زهتابي و عزيزي بني طرف متمركز بوديم، پديد آمدن شما به عنوان يك استثنا برايمان شگفت انگيز بود». (از پيام ۲)
او که وانمود میکند عضو يک مرکز تحقيقاتی در اسرایيل است، میخواهد بگويد که نوشتههای من در مجموعهی «تاملی در بنيان تاريخ ايران» همان چيزی است که آنان، اگرنه با اجيرکردن من، لااقل به مدد پيش بينیهای عالمانه، در انتظارش بودهاند و از اين که يک فارس از جادهی گوش به فرمانی افسانه های شاهنامه خارج شده، خلاف انتظار آنان، وظيفهی ابلاغ پايان فارس پرستی را به عهده گرفته، که برابر قاعده بايد يک عرب و يا ترک پرچم اش را برمیافراشت، مطلقا ذوق زده و راضیاند، اما برای مسخرهکردن مرکز تحقيقات استراتژيکاش، توضيح نمیدهد که چرا يهوديان دربارهی ظهور اين «نشانهی رضايت استثنايی»، به جای فرمان تبليغات، دستور سکوت داده اند، سکوتی که با لجاجت و ناگزيری تمام، سراپای پيکرهی فارس پرستی بين المللی، مراکز فرهنگی، مطبوعات، صدا و سيما و روشن فکری حيرت زدهی ملی را، که مانند پدر مردهها به نظر داغ دار میرسد، فراگرفته است؟!!! و اگر نوشتههای من اسباب رضايت مراکز يهودی است، چرا به نوکران شان در برنامه های لوس آنجلسی دستور فحاشی دورهای به مرا صادر کردهاند، چرا با تهديد مانع ادامه ی مصاحبه ی مختصر من با تلويزيون آشوريان شدند و چرا با مارک «يهود ستيز» ورود مرا به اروپا ممنوع کرده اند؟
«موشه داويد» ما در پيامهایاش می کوشد القاء کند که يهوديان برای توليد اختلاف ميان اقوام ايرانی، با دامن زدن به پان فارسيسم، از طريق مورخين وابسته به خود، موفق بودهاند و اينک که تجزيه طلبان فارس توانستهاند مسئلهی اقوام در ايران را به نقطهی بحرانی برخورد ملی برسانند، حالا همان سازندگان اسناد فارس پرستی، با استفاده از بنبست موجود درصددند که روی ديگر سکه را به جريان اندازند و با حمايت از جريان آزاد سازی ترک و عرب و بلوچ، از ستم فارسيان، ضمن مديون کردن آنها به خود، يک سرزمين متحد اسلامی را به اقليم های ناتوان و کوچک شده تبديل کنند:
«پور پيرار دوست داشتني حال درك میكنيد چرا ما در برابر قليان يهود ستيزي شما كه گاه حالتي تارانتيستي نيز به خود ميگيرد سكوت كرده ايم زماني كه شما وارد سيكل بالكانيزاسيون شديد آن موقع ديگر ترك و عرب استقلال طلب نه پورپيرار را ميشناسد و نه موشه داويد را ، او سنگيني و درد ۸۰ سال تحقير و تحمل تبعيض از سوي آپارتايد پارس را بر سينه خود احساس میكند و تازه آن موقع بازي براي ما شروع میشود. ما از تمام استقلال طلبها حمايت مادي و معنوي میكنیم وبه آنها كمك میكنيم از چنكال پارسه ها آزاد شوند و آنها نيز ما را دوستان خويش خواهند دانست. دوست من سياست بازي كثيف و متعفني است اما اجتناب ناپذير است شما و ايرانیها آنقدر سر خود نشده ايد كه هر كاري دلتان خواست بكنيد فكر میكنيد اين همه انستيتوهاي مطالعاتي در آمريكا و اروپا چه میكنند؟ آقاي پورپيرار اين مراكز مانند مركز گفت وگوي تمدنها در تهران، محلي براي قدم زدن و هواخوري ويا عشقهاي رومئو ژوليتي !!! نيست، در انستيتو ها ي غربي، ریسرچرهاي ما استخوان خرد میكنند تا ساختمان جهان آينده را آن گونه كه خواست ماست شكل دهند». (از پيام ۱۴)
ملاحظه میکنيد که «موشه داويد» قلابی و شيرين زبان ما در چه رويای خرگوشی فرورفته، چه گونه «دنکيشوت» بازی درمیآورد و چه سان فراموش کرده است که تمامی دار و دستهی غرب، با حد اکثر توان سنتی و باستانی خود در وحشيگری و جنايت پيشگی، سال هاست که حتی در تسليم کردن حماس و مقابله با سنگ دست کودکان انتفاضه درماندهاند، از مردم فلوجه شکست خوردهاند و امروز برابر آخرين نظرسنجی بين المللی، قريب ۶۵ درصد مردم جهان يهود ستيزند، آمريکا را جنايت کار میدانند و مسئله به قدری جدی است که ریيس جمهور فرانسه، در اروپای ظاهرا دموکرات و در فرانسهی مهد آزاد انديشی، عليه يهود ستيزی نطق رسمی میکند، برای مردماش خط و نشان میکشد و خردمندان يهود هم در اين هراساند که اگر اين قوم بار ديگر در معرض خشم همسايگان خود قرارگيرد، همسايگانی که اينک به پهنای جهان وسعت گرفته اند، ديگر راه بازگشت و تجديد حيات بر قومشان بسته خواهد شد و هيچ «بوش» و «کورش» و نيزه و کمان و موشک کروزی نخواهد توانست به نجاتشان از اضمحلال کامل و نهايی برخيزد.
باری، اين ظاهرا محقق مرکز بررسیهای استراتژيک خاورميانه، می نويسد که به تصميم اورشليم حيات پارس پرستی به اتمام رسيده و پورپيرار فقط مامور دون پايهی اعلام آن است! ولی شايد نمیداند که در همين سال ۲۰۰۴ نشستهای بزرگ و متعدد فارس پرستی در سطح بينالمللی برپا بوده، دلقکی چون شجاعالدين شفا از تجديد حيات تمدن و فرهنگ و سنن فارسيان در هزارهی سوم، در مراکز فرهنگی با نام و نشانی چون دانشگاه سوربن فرانسه سخن گفته، همين ماه پيش در مرکز ايران شناسی حسن حبيبی، يک نمايش لوکس فارس پرستی پرخرج ملوس و مکش مرگ ما، با تکرار همان دادههای پيشين يهوديان دربارهی فارسيان به صحنه رفته و فيلم سازان يهود، برای تجديد عظمت فارسيان، مشغول ساخت فيلم ۸۰ ميليون پوندی «کورش کبير» اند و بیتوجه به پهنای ريش موضوع، با کوسه نشان دادن مطلب، سخنانی میسازد، که به قول داش مشدیها، مرغ پخته را در ديگ به خنده میاندازد و به گمان خود، با اين شگرد، سر کتاب های «تاملی در بنيان تاريخ ايران» را زير آب میکند و دفتر نظريه پردازی نوين نويسنده اش را میبندد!
آقای موشه داويد نشسته در مرکز تهران، سياه بازی درنياوريد، خود و دوستان هم محفلتان به ناتوانی در پاسخ نويسی به ۵۰ مدخل نوين و تازه گشوده، در مجموعهی «تاملی در تاريخ ايران» اعتراف کنيد، به دادههای همين دو هزار صفحه نوشتهی روشنگر، که به خواست خدا، چهار هزار صفحهی ديگر در پی دارد، تسليم شويد و به جای اين که در محافل دودآلود خويش، به چنين راه گريزهای ناتوانانه متوسل شويد، به مدد اين مردم رنج کشيده از مصيبتهای فرهنگی رضا شاهی برويد، مرد مردانه خواستار يک گفت و گوی ملی برای شناخت تاريخ واقعی شرق ميانه شويد و به دشمنان شناخته شدهی اين سرزمين پشت کنيد که در سيمای فارس و فارس پرست، تيشه به ريشه ی وحدت ملی و منطقهای ما زدهاند و می زنند.
آقای موشه داويد قلابی، مطمئنم که از کوبيدن اين آبها در هاون تخيلات و چاره انديشیهای مکرآميز خويش خسته خواهيد شد، چنان که يقين دارم حتی يهوديان نيز نخواهند توانست در مسير گسترش نوانديشی وحدت ساز در ميان خردمندان ايران و از آن مهمتر جهان اسلام، سنگ اندازی کنند و بدانيد که اين آب جاری شده در لانهی مورچگان ترک و عرب و اسلام ستيز، سرانجام و نه چندان دير، پستوی سست و حقير آن ها را خواهد شست و برد.
� نوشته شده در ساعت 0:24 توسط ناصر پورپيرار
+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه سیزدهم بهمن 1385 و ساعت 22:0