بحثی در باب موسیقی و پاسخ به انتقادات [قسمت آخر]

جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « نوشته ايد : « و تطابق آن با زبان های غیر فارسی عملا میسر نیست » شما كه خودتان را اهل موسيقی می دانيد كافی است از يك ترانه سرای عرب بخواهيد كلمات و اشعار عربی را روی اين نوع موسيقی ظرف سه سوت به راحتی سوار كند و بدين طريق نقيض گفتۀ شما را ثابت نمايد . امروزه روی هر موسيقی كه از لحاظ تجاری مقرون به صرفه باشد براحتی اشعار به هر زبانی را سوار می كنند . و هر فرد عامی هم كه شنوندۀ موسيقی در ماهواره باشد متوجه اين نكته خواهد شد . از اين حرف شما متعجبم . » و « نوشته ايد : « موسیقی کلاسیک ایرانی با زبان فارسی عجین است و بی آن فاقد هویت خواهد شد » اين يك عيبی است كه شما آن را سعی داريد حسن قلمداد كنيد . يكی از خصلت های موسيقی جهانی اين است كه بدون نياز به فرهنگ خاص يك زبان خاص بتوان آن را درك كرد و از آن لذت برد . فكر می كنيد موسيقی فارسی چند درصد اين خصلت را دارا است ؟ »

 « بدون در نظر گرفت عناصر زبان رسمی پی بردن به ساختارهای صوتی و مخرج های آن در نوازندگی و خوانندگی کاریست عبث . ... به خاطر دارم در سنین جوانی افتخار همکاری با دو استاد برجستۀ معاصر را پیدا کردم که یکی از آنها استاد کامل حضرت تاج اصفهانی بود و دیگری استاد کامل جناب حسن کسائی . استادان تاج و کسائی دوست داشتند که تنگستانی یا تنگسیری را که دو گوشۀ بومی منطقۀ فارسی است و در ردیف رسمی ما وجود ندارد با همان لهجۀ بومی بخوانند و بنوازند . هنگامی که من می خواستم با شیوۀ موسیقی رسمی جواب آواز ایشان را بدهم مقدور نبود چرا که حضرت تاج عینا موسیقی و شعر بومی همان منطقه را می خواندند و من برای آنکه بتوانم جواب استاد تاج را بدهم ضرورتا مجبور بودم صداهای دیگری از کاسۀ تار درآورم که با مکتبی که من دنبال می کردم مغایر بود . به همین دلیل ترجیح دادم در این برنامه کوتاه تر ساز بنوازم . اما اگر این اجراء را هنرمند گرامی جلیل شهناز می نواخت ؛ مسلما آنرا با کیفیت و حالت طبیعی این گوشه اجراء می کرد چرا که تارنوازان اصفهانی و شیرازی از ناله های عرضی و طولی که بوسیلۀ خرک و کشش انگشت روی دستۀ ساز تولید می شود استفاده می کنند و چون بومی آن دیار نیز هستند این کار برایشان مطبوع تر و راحت تر می بود . در واقع کیفیت سازشان را به کیفیت تلفظ شعر بومی منطقه نزدیک می کنند . ... باید به خاطر سپرد که خوانندگی و نوازندگی بومی تابع اصوات و کشش های زبانی خودشان و مکتب موسیقی رسمی ( کلاسیک ) نیز تابع زبان فارسی رسمی است . ... سازنوازان و خوانندگان ما باید بدانند که چه مکتبی را دنبال می کنند ؛ اگر مکاتب بومی را دنبال می کنند باید تابع اصوات آن موسیقی باشند و اگر مکتب رسمی را دنبال می کنند باید به سمت تولید صداهائی بروند که با آپارات دهان و نحوۀ چرخش اصوات رسمی زبان فارسی منطبق گردد . کسانی که زبان مادریشان فارسی نیست و یا با لهجۀ فارسی صحبت نمی کنند باید ابتدا حروف صدادار زبان رسمی را از مخرج درست آن اداء کنند که در غیر این صورت ساز و آوازشان در جامعۀ ایران با مشکل مواجه می شود . ... برای تولید موسیقی ردیفی راهی جز توجه به زبان فارسی نیست چه ما فارس زبان باشیم یا نباشیم . »

( محمد رضا لطفی ، سومین کتاب سال شیدا ، گزیده ای از صفحات 225 ، 226 ، 227 و 229 )

دوست من ! بحث ما روی یک موسیقی فنی است نه موسیقی کوچه بازاری . یک موسیقی کلاسیک و بنیه دار ، هرجائی کس و ناکس نیست که در آغوش هر بحری بلغزد و حتی نسبت به لهجه ها هم حساس است ! به گمانم اوقات شما و تصور حضرت عالی از موسیقی فارسی زبانان سر و صداهای هایده و حمیرا و گلپا و شمائی زاده و موسیقی های بازاری است ؛ چنانچه خودتان در جملۀ : « هر فرد عامی هم كه شنوندۀ موسيقی در ماهواره باشد متوجه اين نكته خواهد شد » متاع خود معرفی کرده اید ! بله روی این موسیقی ها می توان آهنگ نمکی ها را هم سوار کرد ؟! اما هر موسیقی کلاسیک و دارای اساس و بنیان ، تابع قومیت و زبان سازندگانش است ؛ خواه عربی باشد ؛ خواه ترکی و کردی و ... و حتی خواه غربی . اگر تخصصی در موسیقی غربی و بخصوص « کر » داشتید ؛ لابد تابحال متوجه شده بودید که هیمنۀ اساسی ایتالیائی ها بر کر موسیقی کلاسیک غربی هر خواننده ای در هرجای دنیا را حداقل در دوران آموزشی وادار به تلفظ اصوات و تکیه ها و مصوت های ایتالیائی می کند ؛ چنانچه خود من به دلیل همین مطلب از ادامۀ دورۀ کر سر باز زدم . دقیقا به همین دلیل است که خوانندگان تربیت شده در مکاتب غربی دهان خود را بیش از اندازه باز می کنند و موسیقی دانان بومی از باز شدن بیش از پهنای انگشت دهان پرهیز داده اند . چون اصوات موسیقی فارسی در ته گلو شکل می گیرد بر خلاف موسیقی های غربی که در زبان حالت خود می یابد .

 جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « نوشته ايد كه :‌ « یک موسیقی خاص فارسی زبانان وجود دارد که اسم و رسم و نت برخی از ایشان را می توانید در کتاب « بیست ترانۀ محلی فارس » ، تألیف محمد رضا درویشی ببینید و بخوانید و بشنوید . » بنا به اظهار ، شما خودتان را در موسيقی مطلع می دانيد . ای كاش خصوصيات ذاتی و بنيادی اين « موسيقی خاص فارسی زبانان » را در چند جمله بيان می كرديد كه همه استفاده نمايند . »

دوست دارم به چالش بطلبمتان و سواد موسیقائی شما را در حضور خوانندگان خوشبختانه رو به ازدیاد و چند ده هزار نفری وبلاگ معظم « حق و صبر » محک بزنم . شما دو تعریف برای من کنید و سپس در تعریف اول بجای لغات ترک ( آذری ) و ترکی ( آذری ) و در تعریف دوم به جای لغات عرب و عربی ، به ترتیب فارسی زبان و فارسی بگذارید تا غائله ختم شود !!!

  1. تعریف موسیقی ترکی ( آذری )
  2. تعریف موسیقی عربی

 جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « در پايان از جنابعالی سؤالی داشتم اگر امكان داشته باشد در مورد سابقه تار به اصطلاح ايرانی فقط چند سطر توضيح دهيد و پيدايش اوليۀ آنرا با مستندات كافی به دوستان و بنده مرحمت فرمائيد . »

در هیچ کتابی گفته ای موثق در بیان سابقۀ تار و محل پیدایش آن تا کنون نخوانده ام و هیچ اطلاعی در این زمینه نتوانسته ام بیابم . بطور پیش فرض حدس می زنم که باید بند ناف « ردیف » و « تار » را در یکجا پیدا کرد . از تار نمونه ای هم در میان آذری ها با تفاوت هائی وجود دارد که مثلا شروحی به شرح زیر نیز در مورد آن در کتب منبع وجود دارد که من تا زمانیکه مسألۀ « ردیف / تار » را گشوده شده نیابم ؛ به آن چه از دید موافق و چه از دید مخالف ، با تردید نگاه می کنم :

« تار آذربایجانی مهم ترین ساز در اجرای مقامات آذربایجان است . بر اساس اطلاعات به دست آمده و اسناد مکتوب ، این ساز حاصل تغییراتی است که روی تار 5 سیم فارسی ایجاد شده است . ... سندها و تصویرهای بدست آمده حاکی از آن اند که تار ایرانی حداقل در قرن هجدهم میلادی در ارمنستان ، قفقاز ، آذربایجان ، تاجیکستان و ایران کنونی رایج بوده است . در قرن هجدهم میلادی ، نوازنده و موسیقی دانی به نام میرزا صادق اسداوغلو ( صادق جان ) در شهر شوشا ، تار آذربایجانی را با ایجاد تغییرات زیر بر روی تار ایرانی بوجود آورد . ... تصویرهای بجای مانده از نوازندگان تار در قرن هجدهم میلادی در ارمنستان و آذربایجان نشان می دهد که این ساز قبل از تغییرات صادق جان ، روی پای نوازنده قرار می گرفته است ؛ اما پس از تغییرات مذکور ، قرارگاه آن از روی پا به سینۀ نوازنده منتقل شده است . نمونه ای از تار 5 سیم ایرانی در موزۀ تاریخی جمهوری آذربایجان موجود است که تاریخ ساخت آن 1744 میلادی ( حک شده روی کاسه ) است و در شهر شوشا ساخته شده است . »

( محمد رضا درویشی ، دایره المعارف سازهای ایران ، صفحۀ 269 و 270 )

 جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « عنوانتان را يك مركز مطالعاتی گذاشته ايد ولی از يادداشت هايتان نه مطلب تازه ای احساس می شود و نه می شود به آنها استناد نمود . اكثر مطالبی كه تاكنون از شما ديده ايم Copy - Paste از ساير وبلاگ ها و سايت های هويت طلب است . و متأسفانه انشای آنها را کمی تغییر داده اید . برای اثبات ادعايم ، حاضرم سطر به سطر مطالب شما را با مطالب سايت ها و وبلاگ هائی كه در عرض 7 - 6 سال گذشته روی آرشيو شخصی ام Save نموده ام مقابله نمايم تا مراجعه كنندگان غير حرفه ای هم متوجه تكراری و كپی بودن نوشته هايتان بشنود . »

هرچند مشخص نیست صفت تکراری بودن متوجۀ کدام یک از نوشتجات ماست ؛ اما از آنجا که حدس می زنم روی صحبت با وبلاگ شمارۀ 1 این مرکز موسوم به « ملل و نحل » بوده است ؛ توجه خوانندگان را به قسمتی از متنی که در گوشۀ وبلاگ موصوف در قسمت « دربارۀ وبلاگ » ـ که ظاهرا آنرا تنها کسانی که برای سخن ارجی قائلند و به سوگند خداوندی در مورد قلم پایبندند می خوانند ـ جلب می کنم :

« وبلاگ ملل و نحل ... در نظر دارد ... مطالب پراکنده ای که در سایت ها و وبلاگ های مختلف ، پیرامون اقوام و مذاهب اسلامی ایران وجود دارد را یکجا در خود جمع نماید ؛ تا کاربران محترم اینترنتی و محققان گرامی بتوانند با رجوع به آن ، حجم وسیعی از نیازمندی های اطلاعاتی خود را مرتفع سازند ؛ و علاوه بر آن ، در حد توان و استطاعت ، زمینه ای برای یک گفتگوی ملی را فراهم نماید . در این وبلاگ ، کلیۀ مطالب بطور سانسور نشده ارائه می گردد ... ارائـۀ مطلبـی در این وبلاگ به معنـی تأئیـد مطلب نیست ؛ جـدای آنکه این وبلاگ از هیچ جناح بندی خاص مذهبی ، سیاسی و قومی پیروی نکرده ؛ و تنها برآنست که در یک فضای دمکراتیک ، زمینۀ طرح مطالب را فراهم سازد . از تمامی صاحبان اندیشه و خامه برای قلم زنی در این وبلاگ دعوت به عمل می آید ؛ و این مرکز خود را موظف می داند ؛ کلیۀ نوشتجاتی که متکی به ادب اسلامی ، دارای زبانی رسمی ( نه عامیانه ) ، عدم هواداری از پان ها و تفکرات نژاد و قوم پرستانه و با تعهد عملی به متن آیۀ فوق الذکر باشند را نشر دهد . برای رؤیت اصل منقولات ، عنوان هر مطلب را در نوار جستجوی گوگل بنویسید ؛ و مراحل مربوطه را ادامه دهید . »

 دوست من ! کشف و اختراعی نکرده اید که می گوئید حاضرم تکراری بودن مطالب را اثبات کنم . اصلا وبلاگ شمارۀ یک این مرکز یک وبلاگ تألیفی نیست ؛ بلکه وبلاگی بر اساس گردآوری هاست . سخن شما در باب وبلاگ ملل و نحل مثل آنست که کسی یقۀ کتابفروشی را بگیرد و بگوید کتابفروشی تو مملو از آثار دیگران است ؛ خودت چه داری ؟! می ماند این نکته که می فرمائید : « اكثر مطالبی كه تاكنون از شما ديده ايم Copy - Paste از ساير وبلاگ ها و سايت های هويت طلب است . و متأسفانه انشای آنها را کمی تغییر داده اید . برای اثبات ادعايم ، حاضرم سطر به سطر مطالب شما را با مطالب سايت ها و وبلاگ ها ... مقابله نمايم . » در حضور جمع از شما تقاضای مقابله داریم تا ببینیم کجای « انشای مطالب » را عوض کرده ایم . تکرار می کنم ؛ وظیفه دارید حرف خود را ثابت کنید ؛ در غیر این صورت موظف به « عذرخواهی » هستید . از تمامی دوستان هم دعوت می کنم که با نوشتن عناوین مطالب وبلاگ موصوف در نوار جستجوی گوگل ، اصل مطالب را باز کنند تا ببینند ما راوی صادقی بوده ایم یا « انشای مطالب » را عوض کرده ایم . البته امیدوارم جناب آقا / سرکار خانم 741 معنای درست و لغوی « انشاء » را بدانند ؟!

این را هم من باب اطلاع دوستان عرض کنم که گردآوری مطلب برای وبلاگ فوق الذکر بسیار مشکل است و عملا ما در جمع آوری مطالب با مشکل عدم تنوع منابع ، متأثر از موارد زیر مواجه ایم :

فیلتر شدن سایت های قومی

عدم حضور برخی اقوام در اینترنت

تکراری بودن و غیر موثق مطالب ، متأثر از اعتقاد به اصطلاحات آریائی و هند و اروپائی و ندانستن واقعۀ پوریم

ضمنا دوست عزیز ! بسیار خوشوقت خواهم شد که جرأت یابید و چون قطعا ریگی به کفش ندارید خود را معرفی کنید تا با هم تعاملات بیشتری داشته باشیم و اگر در ایران ساکنید آدرسی از شما داشته باشم تا در سفرهای کاری فراوانی که به اقصی نقاط مملکت می روم شخصا به دیدار شما بشتابم و از خوان دانائی ها و آرشیو شخصیتان توشه ها برچینم .

تألیفات این مرکز هم خود می تواند رد کنندۀ نظر جناب آقا / سرکار خانم 741 باشد ؛ چنانکه در زیر تنها لیست تألیفات این کمترین از منظر شما می گذرد :

ا ـ مجموعه مقالات علمی :

01) در شناسائی بيمۀ عمر و پس انداز به بيمه گذاران

02) در شناسائی بيمۀ عمر و پس انداز به بازاريابان

03) علم يا هنر تحقيقات بازار چيست ؟

04) دانش مهندسی كيفيت چيست ؟

05) آشنائی مختصری با نرم افزار Spss

06) توصيه هائی عملی به پرسشگران

07) نظريۀ مديريت نامتمركز حاوی چه مطلبی است ؟

08) خودآموز نصب Windows 98 و Windows XP

09) آشنائی با مدل EFQM و جایزۀ ملی کیفیت ایران

ب ـ مجموعه مقالات هنری :

01) اندر احوالات دانش تلفيق شعر و موسيقی

02) درآمدی بر چند رقص رايج در موسيقی كلاسيک

ج ـ مجموعه مقالات تلنگر :

01) آشتی با تاريخ ؟ آشتی با واقعيت ؟

02) رطب خورده كی منع خرما كند ؟! تف سربالا

03) محك های خمسه ، تهافت المورخین 1

04) به بهانۀ حلول سال هزار و سيصد و هشتاد و پنج

05) اقوام ایرانی ، شناخت ، چالش های فرارو

06) زبان پارسی را پاس ندارید ؟!

07) الیارسان ( اهل حق ) و الیهود ؟!

د ـ مجموعه مقالات سفر و حضر :

01) وصف بلاد و طرق استان های يزد و كرمان و هرمزگان

02) وصف روستای مهارلوی كهنه

03) مسيربندی و راهنمای راه های فارس

ه ـ مجموعه مقالات شغلی :

01) طرح آمارگيری از گاوداری های صنعتی

02) طرح آمارگيری از مرغداری های پرورش مرغ گوشتی

03) طرح آمارگيری از معادن فعال

04) درآمدی بر ساختار اداری يک مؤسسۀ مطالعاتی

05) درآمدی بر چگونگی محاسبۀ نرخ يک طرح مطالعاتی

و ـ مجموعه مقالات انتقادی :

01) تأملی بر تأملی در بنيان تاريخ ايران 1

ز ـ مجموعه مقالات سياسی :

01) مسلمانان ! تركستان را دريابيد

به لیست فوق « گاهنامۀ تک موضوعی اسحار » را هم باید اضافه کرد که تا کنون 9 شماره از آن با موضوعات زیر نشر کاغذی و اینترنتی یافته است :

01) نامۀ سرگشاده به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

02) قرآن در اسحار . بحث اول : صبر ( عطسه )

03) قرآن در اسحار . بحث دوم : پندارهای کفر آلود ما

04) یادی از شهداء

05) سری به گنجینۀ پدر . پهلوی ها ، زائدۀ اعور صهیونیسم . قسمت اول

06) سری به گنجینۀ پدر . پهلوی ها ، زائدۀ اعور صهیونیسم . قسمت دوم

07) سری به گنجینۀ پدر . پهلوی ها ، زائدۀ اعور صهیونیسم . قسمت سوم

08) سری به گنجینۀ پدر . پهلوی ها ، زائدۀ اعور صهیونیسم . قسمت چهارم

09) سری به گنجینۀ پدر . پهلوی ها ، زائدۀ اعور صهیونیسم . قسمت پنجم

از میان مقالات و رسائل فوق ، خوانندگان تنها با « اسحار » و چند مقاله از مجموعۀ « تلنگر » ، که متناسب با نوعیت آشنائی با دوستان و جو حاکم بر فضای تاریخی ای که جناب آقای ناصر پورپیرار باز کرده اند و ما جانا و مالا در خدمت ایشانیم ؛ آشنایند ؛ و دقیقا به همین دلیل می پرسم : جناب آقا / سرکار خانم 741 ! شما چقدر با ما آشنا بودید که در وبلاگی که خودتان هم اعتراف می کنید که قابل قیاس با یک مجله يا روزنامۀ عوام پسند نیست ؛ سخنان ژورنالیستی می پرانید ؟ ای کاش واقعا از مغز آثار جناب آقای ناصر پورپیرار سر در می آوردید ؛ چون در آن زمان اگر حرف آن استاد برای شما حجت بود ؛ شاید عامل به متن زیر می شدید :

« قرآن باید کتاب بالینی مدعیان پیوستن به آن باشد و چندان به تکرار و به دقت بخوانیم تا در جزییات امور روزانه و در ارتباط با دیگران ، از زن و فرزند و همسایه و مسافر و مشتری و حاکم و ظالم و مشرک و مؤمن ، فرامین آن منظور شود . »

( ناصر پورپیرار ، وبلاگ حق و صبر، اسلام و شمشیر 34 : مرداد 1385 )

اگر مغز آثار آن استاد را برداشته بودید و از پوست فراتر می رفتید و عامل به توصیه های ایشان می شدید ؛ لاجرم تابع آیۀ زیر هم می گشتید :

« و از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن ؛ چرا که گوش و چشم و دل ، هر یک در کار خود مسئول است . »

( آیۀ 36 سورۀ مبارکۀ اسراء )

شاید هم جناب آقا / سرکار خانم 741 ، تنها با دیدن چند مقاله از مجموعۀ « تلنگر » و تشخیص آنکه این مقالات رونویسی از کتب جناب آقای ناصر پورپیرار است ؛ مطالب ما را Copy - Paste تشخیص داده باشند :

« نمد ظریف خوش نقش پرکاری به بازار می آید که در گوشه ای نام عمل آورنده را نیز دارد . جماعت از آن کلاه می دوزند ؛ بر سر می گذارند و پز می دهند ؛ بی این که از استاد کار آن نیز یادی به میان آورد . تا عاقبت کسی ، به اجبار یا اختیار ، از حصۀ امضاءدار نمد کلاهی بسازد تا صاحب اصلی کلاه های پیش ساخته نیز برملا شود . حالا با نمد ممتاز « تأملی در بنیان تاریخ ایران » نیز همین رفتار می شود . کج کلاهی از گوشه های آن را بر سر دیگران می بینیم ؛ بی اینکه لااقل معلوم کنند از چه طاقه ای کش رفته اند . با این همه من مدعی کسی و چیزی نیستم . مهم این است که سرانجام باور کنیم که یهودیان با تاریخ نویسی های جاعلانۀ صد سال اخیر چه کلاه گشادی بر سر جهانیان و بویژه مردم منطقۀ ما گذارده اند . »

( ناصر پورپیرار ، وبلاگ حق و صبر ، به نعل و میخ 3 : دی 1384 ، قسمت نظرات ، 7 / 10 / 1384 )

دوستان من ! در شرایط فعلی عطش حرف نو زدن تنها آنان را می سزد که برآنند در این گیر و دار از نمد ممتاز تأملی در بنیان تاریخ ایران ، « با نام خود » کلاهی بر سر خود بگذارند ( کلاه سر خود گذاشتن ؟! ) و با آن « نام و نانی » کسب کنند . فروتنانه اعلام می کنیم که مفتخرانه و با ذکر مکرر نام جناب آقای ناصر پورپیرار سرگرم تبلیغیم و از دسترنج عمر این مرد ، به قدر خردلی طمع به مالی و نامی نداریم . بزرگترین اشتباهی که « در شرایط فعلی » می تواند توسط مؤمنین آثار ایشان انجام شود این است که بجای تعمیق مباحث مطرح شده ، شیدا وار و لابد با ژست های آنچنانی سرگرم گشودن مداخل تازه باشند . هنوز گفتمان مطرح شده توسط آن استاد به رویه ای واحد در جامعه تبدیل نشده و می بینیم و می بینید که از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا آموزش و پرورش و صدا و سیما ، مکلا و معمم ، با توطئۀ سکوت یا با اباطیل خواندن آن از سرایت مطالب به بدنۀ توده جلوگیری می کنند ؟! آیا جناب آقا / سرکار خانم 741 ما را این قدر احمق فرض کرده اید که « در شرایط فعلی » به دنبال گشودن مباحث جدید و از نظر شما قابل استناد باشیم ؟ بارهای بار به انحاء مختلف از جناب آقای ناصر پورپیرار پرسیده ام که وظیفۀ ما در شرایط فعلی چیست و بارهای بار جواب شنیده ام : « تبلیغ » . شما هم می توانید در قسمت « نظرات » وبلاگ معظم « حق و صبر » همین سؤال را بکنید و اگر جوابی دیگر دریافتید ؛ من قلمم را من بعد خواهم شکست ؛ و دقیقا در همین راستا و تنها به قصد « تبلیغ » ، به اشارۀ جناب آقای ناصر پورپیرار نامۀ سرگشادۀ ایشان به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی را علی رغم درگیری با مسئولین دانشگاه شیراز در تیراژی چند صد نسخه ای به میان دانشجویان دانشگاه های شیراز بردیم ؛ مقالۀ « تلنگر 04 » را با هزینۀ خود ، چاپ و در تیراژی چند صد نسخه ای میان گردشگران نوروزی آمده به فارس و شیراز پخش کردیم ؛ 6000 تراکت در تبلیغ و معرفی وبلاگ مشارالیه بصورت کارت ، چاپ و با همکاری دوست عزیزمان جناب آقای ایمان صمیمی در فارس و خراسان نشر دادیم و ... .

قصد گفتن و برشمردن کارهایمان را نداشتیم لیکن اکنون که موجودیت این مرکز زیر سؤال رفته است اعلام می کنیم که در مدت 11 - 10 ماه فعالیت این مرکز ( از تاریخ تأسیس : 15 / 8 / 1384 تا کنون ) در راستای تبلیغ و ترویج و تعمیق مطالب کتب جناب آقای ناصر پورپیرار 1082 نامه و ایمیل به افراد و اشخاص مختلف ارسال کرده ؛ و نگارش مقالاتی تحت نام عمومی « تلنگر » را صرفا به قصد تعمیق آثار مشارالیه آغاز نموده ایم . هدف از تحریر مقالات « تلنگر » آن است که در این کمی قارئان کتاب ، بطور عمومی در ایران و مشکلات عدم پخش آثار جناب آقای ناصر پورپیرار بطور خصوصی ، علی رغم اینکه بارها آن استاد یگانه از تنها در حد طرح مسأله و شتابزده و فهرست وار بودن مداخل کتب سخن گفته اند تا آنجه که بعضا بیان فرموده اند که هر پاراگراف کتاب هایشان می تواند بحث و مقاله و مدخلی مستقل باشد ؛ خلاصه ای بر مداخل خلاصۀ ایشان بنگاریم تا شاید قارئان تنبل کتاب و بیزاران از کتاب در این مملکت اندکی مشتاق تر شوند و چیزی بفهمند ! چنانچه « تلنگر 04 » خلاصه ای از سه کتاب ساسانیان بود و « تلنگر 06 » خلاصه ای از اشکانیان و ساسانیان 1 و پلی بر گذشته ها و ... . هدف ما اینست که در گفتارهائی مختصر و در حد یک مقاله ، چکیده ای از اهم مطالب چند کتاب را بیان کنیم ؛ که البته کاری است سخت و مشکل .

در مورد ما جدای از توضیحات فوق می توانید سؤالاتی هم از جناب آقای ناصر پورپیرار داشته باشید که تا کنون 42 نامه و ایمیل و کامنت عمدتا چند قسمتی برای ایشان فرستاده و به تاریخ های 6 / 11 / 82 ، 14 / 2 / 85 و 22 / 6 / 85 نیز با ایشان ملاقات حضوری داشته ایم . تمامی این مکاتبات و مراودات هم ، مستقیم و غیر مستقیم برای نشر و تعمیق تأملات مندرج در کتب ایشان و تنها با هدف ادای ناقص « وظیفه » بوده ؛ چنانچه حتی باید اذعان کنیم که افتتاح مرکز مطالعاتی احرار نیز عمدتا به سبب ساماندهی نیروهای مؤمن به آثار جناب آقای ناصر پورپیرار بوده است .

ما نه از کسی می ترسیم و نه چیزی برای مخفی کردن داریم که از ترس ایندو در پناه نام های مستعار پناه بگیریم . احرار مرکزی است در شیراز که نام و نشان و آدرس آنرا تمامی کسانی که به فراخوان نصب شده به تاریخ 20 / 1 / 1385 در وبلاگ معظم « حق و صبر » لبیک گفته اند دارا هستند ؛ همان کسانی که حرف و عملشان یکی بود و جرأت داشتند و ریگی به کفش نه و زهرۀ مبارزات اجتماعی در جگرشان وجود داشت . علاوه بر آن در زیر تمامی نوشتجات مرکز نیز تلفن همراه و صندوق پستی ما آمده و در سربرگ گاهنامۀ اسحار نیز آدرس دفتر ما موجود است :

« آن شیطان است که دوستدارانش را می ترساند ؛ پس اگر مؤمنید از آنان نترسید و از من بترسید . »

( آیۀ 175 سورۀ مبارکۀ آل عمران )

در پایان ذکر سخنانی به کلیۀ دوستان و همفکران و همرزمان الزامی است . متأسفانه اکثر مخالفین جناب آقای ناصر پورپیرار بر این باورند که او فردی است که به قصد تحقیر و تذلیل فارسی زبانان قیام کرده است و این برداشت ناصواب متأسفانه نزد اکثر طرفداران غیر فارسی زبان ایشان نیز ـ با حجت گرفتن قسمت نظرات وبلاگ معظم « حق و صبر » ـ مشاهده می شود . این سوء برداشت موجباتی فراهم آورده که این دستۀ اخیر با استناد به آثار ایشان ـ که به شهادت سؤالاتی که پرسیده می شود ؛ بسیار سطحی خوانده شده و ظاهرا بسیاری از دوستان مطالب کتب عظیم و دوران ساز « تأملی در بنیان تاریخ ایران » را نخوانده اند ـ آبشخور و مرتع علقیات پان ترکسیم و پان عربیسم و ... خود را آب و نمی ، دهند و به منتقدین رفتارهای ناصواب و تند برادران ترک و عرب و ... ، وصلۀ « متعصب » و « مخالف » بچسبانند ! بی تعارف اعلام کنم که مردی که من با قرائت کامل تقریبا 7 بارۀ کتب ( بطور متوسط ) و رؤیت مستمر وبلاگ و تماس های تلفنی و کتبی و حضوری دیده ام و می شناسم ؛ بزرگ تر از آنست که با خجالت و تعارف به احدی اجازۀ سوء استفاده و استفاده ابزاری دهد . سهم زیادی از خوانندگان وبلاگ ایشان را سروران ترک زبانم تشکیل می دهند و دیده ام در ثنای ترک و ترکی و ایمان او و مفاخرات عثمانی ها و ... چه ها نمی گویند ؛ کاش اینان به این گزیده های درخشان در آثار مشارالیه هم نیم نظری می انداختند و از اسب لگام گسیختۀ پان های خود دو قدمی فرود می آمدند :

« ملت های شرقی به اسلام پیوسته ، ترکان و ایرانیان ، از اتصال کامل به حلقۀ اسلام تن زدند ؛ زبان عرب را بومی نکرده اند و بازمانده های فرهنگی ـ نه رفتارهای عمومی آنان ـ به گونه ای کوشیده است در برابر اسلام و عرب ، اسناد مقاومت و مخالفت بسازد . ... بررسی های من به اختصار می گوید که رسوخ باورنکردنی یهود در بدنۀ مسلمین شرقی که پیوسته یک پدیدۀ رو به گسترش از زمان حملۀ آشوریان به اورشلیم و تبعید یهودیان به شرق بوده و در امواج متوالی تکرار شده و نیز تسلط این یهودیان بر مراکز دولتی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ، مبانی و مایه و موجب این جدائی ، دودستگی و تخریب در اتحاد و یکپارچگی مسلمین جهان بوده است . »

( ناصر پورپیرار ، پلی بر گذشتۀ 3 ، صفحات 259 و 260 )

« در عین حال هیچ بخشی از این کتاب نباید و نمی تواند دستاویز تصورات کسانی باشد که با پان خود سرگرم اند : پان ترک ها ، پان ایران ها ، پان کردها ، پان عرب ها ، پان اسلام ها و پان های دیگر که در روند رو به پیش ملی و حتی بین المللی فقط موجب آشوب بوده اند و بس . »

( ناصر پورپیرار ، هخامنشیان ، صفحۀ 8 )

« تاریخ لجوج است ؛ تعطیلی ندارد و به فراموشی دچار نمی شود . ... حوادث اروپای شرقی نشان داد که داغ جنایات عثمانی ها در بالکان ، پس از گذشت پانزده نسل هنوز تازه بوده است و شاهد بودیم فرزند شیرخوارۀ یک بوسنیائی ، پاسخ تعصبات اسلاف خود را به انتقام جوئی اخلاف آن ساکن صربستان پس داد که عثمانی ها شکم زن حامله اش را سیصد سال پیش دریده بودند . »

( ناصر پورپیرار ، هخامنشیان ، صفحۀ 255 )

شرمنده ام ! اما جناب آقای ناصر پورپیرار به احدی نه رحم دارد نه تعارف ! کسی از خشت کتب او نمی تواند برای خود و به اسم خود سرپناهی بسازد و نه از دیبای اندیشۀ او لباس ! ساده دلانی از سروران ترک زبانم که با بلع ناقص محتویات متن « یادداشت برای احرار ... قسمت 1 و 2 » نسخۀ مردمان کنونی ری ( تهران ) ، کاشان ، قم ، اصفهان ، یزد و دیگر مرکزنشینان ایران را پیچیده اند و با انتساب انگ یهودی بدیشان و با فراموشی فارسی زبان بودن و تهرانی بودن جناب آقای ناصر پورپیرار خود را مبراء از هر گنهی و وصله ای فرض کرده اند ؛ کاش این گوشه ها را هم می دیدند ؟! کسی که بدون تعارف به شیوۀ بالا به برملا کردن حقایق می پردازد ؛ آن نیست که بگذارد از او مظهری برای پان ترکسیم بسازند !

پس دوستان ! اگر هنوز هم سخنان جناب آقای ناصر پورپیرار ، جز در مواردی که می توان با « میکس » کردن ؛ استفاده ای جناحی از آن کرد ؛ برای شما حجت است ؛ کمی در منقولات بالا غور کنید ؛ سایۀ وحشتناک یهود را بر بالای خویش ببینید ؛ بجای پرداختن به دیگران سر در جیب خویش فرو برید و به حضور و نفوذ یهود در میان ترکان و رهاوردهای این حضور و از جمله زنده ماندن چیزی به نام لسان ترکی اذعان کنید . دوستان ترک من ! آیا بجاتر نیست بجای دلخوش شدن به ترک محوری و برداشت ناصواب از کتب جناب آقای ناصر پورپیرار برای تمایلات پان ترکیسم ، سری به درون خود و فرهنگ خودتان بکشید و آنرا اگر واقعا مؤمن به انقلاب فرهنگی جناب آقای ناصر پورپیرار هستید ؛ بکاوید ؟ ما شناسائی و نقد خود آغاز کرده ایم ؛ عقب نمانید !

اگر ثابت شده است که قوم و قبیلۀ کورش از ماوراء قفقاز بوده اند و بعد هم به همان حوالی گریخته اند و ثابت شده که خزران ماوراء قفقاز در بده بستانی برای مقابله با بنی امیه یهودی شده اند و هم امروز هم بنا به اخباری که از رسانه ها می شنویم یا می خوانیم متأسفانه جمهوری آذربایجان محل تردد و حشر و نشر لابی های یهودی شده است ؛ کمی از افسار لگام گسستۀ پان خود فرود بیائیم و به خود بپردازیم که حول و حوشمان را یهودیان گرفته اند و ما سر در کار دیگران داریم !

همین طور هم هست آنان که او را پان عرب می دانند و اصلا عرب نژاد می گویندش :

« لازم می دانم که اندکی در بارۀ موضوع و هویت عرب بگویم ؛ که خود نور تازه ای به سیاهی کنونی مسلط بر روابط انسانی پر از خصومت و خشم و غریبگی در منطقه ی ما می تاباند و خردمندان را به قبول یکپارچگی در هویت مسلمین شرق میانه قانع می کند . هنوز کسی رد پائی از عرب پیش از اسلام نیافته است و نام گذاری کنونی بر قوم عرب ، برداشتی ناشیانه از معرفی صریح قرآن است که در آن نیز ، چنانکه گفته اند و خواهم گفت ؛ هیچ منظور قومی مستتر نیست و برابر معمول باید از مفسده انگیزی های ابن ندیم آغاز کرد که کتاب او سرمنشأ بروز دشمنی و فساد در فرهنگ و دانش اسلامی و در میان مسلمین است :

« چرا عرب را به این نام خوانده اند ؟ ابن ابوسعد نوشته است گویند : ابراهیم علیه السلام نکاه اش به فرزندان اسماعیل و دائیان جرهمی آنان که افتاد پرسید اینان چه کسانی هستند ؟ اسماعیل در جواب گفت : فرزندان من و دائیان آنان از جرهم . ابراهیم به همان زبان سریانی قدیم که سخن می گفت به اسماعیل گفت : اعرب له ، یعنی آنها را با هم بیامیز . وا... اعلم . »

( ابن ندیم ، الفهرست ، صفحۀ ۹ ، ترجمه فارسی )

ظاهرا این قدیم ترین معرفی نامۀ مکتوب برای عرب به عنوان یک قوم است که تنها لقب شایسته برای آن مزخرف گوئی عوامانه و متکی به اسامی و عباراتی است که نمی توان برای آنها اندک اعتباری قائل شد . ابن ابوسعد را نمی شناسیم و نمی دانیم منقولات از او در کجا ثبت بوده است ؛ چنانکه منظور ابن ندیم از دائیان جرهمی معلوم نیست و لغت نامه ای را در دست نداریم تا معلوم کند که چگونه ابن ندیم اعرب له را آنان را با هم بیامیز معنی کرده و در اصل نقل چنین خاطره ای از یک گفتگوی زمان ابراهیم معلوم نیست قرن ها بعد ، از چه مسیری به ابن ندیم رسیده است ؟ و بدون تعارف بگویم که تمام دیگر سخنان دربارۀ پیشینۀ قومی عرب پیش از اسلام ، ذره ای معتبرتر از این پریشان گوئی ابن ندیم نیست و بدین ترتیب ذکر لغت عرب به قرآن منحصر می شود که برای کوتاهی گفتار به مختصر شدۀ تأملات خرمشاهی در صفحۀ ۱۴۴۴ و ۱۴۴۵ « دانش نامۀ قرآن » رجوع می دهم و سپس به اضافات خویش باز می گردم :

« عرب ، « عرب » در قرآن بکار نرفته است . اما کلمۀ « عربی » ۱۱ بار به عنوان صفت قرآن یا زبان عربی مبین ، که قرآن به آن است ؛ بکار رفته است . کلمۀ « اعراب » نیز 10 بار در قرآن کریم به کار رفته است . اما نکتۀ مهمی که باید به آن توجه داشت ؛ که مراد از اعراب ، قوم عرب نیست ؛ و باید بین عرب ، که خود اسم جمع است و بر جنس و نژاد عرب ( کنونی ) دلالت دارد ؛ فرق گذارد . اعراب جمع عرب نیست . مراد از اعراب قبائل بی فرهنگ و بادیه نشین عرب است . یعنی هرگز چه قبل و چه بعد از اسلام به مردم مکه و یا مدینه و مهاجران و انصار اعراب نمی گفته اند . ... منظور از عربی بودن قرآن وضوح ، فصاحت و بلاغت قرآن است که حقایق بلند مرتبۀ آن هم در کمال رسائی بیان شده است . ... توجه به آیۀ ۳۷ سورۀ رعد این احتمال را بیشتر تقویت می کند که « کذلک انزلناه حکما عربیا ... » و چون عربی توصیف حکم است ؛ غیر از « روشن و آشکار » معنی دیگری نمی تواند داشته باشد . ... پس محتمل تر است که منظور از عربی ، بلیغ تر و فصیح تر باشد . در جلد دوم مجمع البحرین صفحۀ ۱۱۸ در کنار سایر معانی ، معنی عرب ، شیوائی و روشنائی زبان آمده است . »

 من خواننده را به مطالعۀ کتاب ها در موضوع تاریخ و هویت قوم عرب رجوع می دهم تا معلوم شود که هیچ کس ضمن اینکه قوم عرب پیش از اسلام را نیافته از لغت عرب در قرآن هم نتوانسته معنی و مفهوم قومی استخراج کند و گرچه غالبا و از جمله خرمشاهی در بیان سلیس مطلب تعلل کرده اند و به نعل و به میخ زده اند ؛ اما بی تردید قمپزهای قوم گرایانۀ کنونی عرب ، نه فقط مستند تاریخی ندارد ؛ بل اصولا مورد تأئید قرآن هم نیست . ما آنان را به عنوان حاملین اسلام ارج می گذاریم و حضورشان را موجد تولدی نو در هستی برباد رفتۀ تمدن پیش از پوریم در تمام منطقۀ شرق میانه و سپس موجب نوسازی در حیات بشر می دانیم و از تأئید ارجحیت قومی آنان مانند هر قوم و قبیلۀ دیگر ، بر اساس سفارشات قرآن و مدارک تاریخی ، معذوریم . به گمان من ، که شرح آن را در پاره نوشتۀ دیگر بیاورم ؛ آنچه را که امروز عرب می شناسیم به نشانه های محکم چند ، بقایای به اعماق صحرا گریختۀ آرامیان ، از شقاوت یهودیان در نسل کشی پوریم اند ؛ که اندکی از فرهنگ و توانائی و خردمندی های بین النهرین کهن را ، در محدوده ای کوچک ، حفظ کرده اند و محکم ترین ادلۀ این بیان ، آرامی خواندن خویش ، بوسیلۀ ابراهیم علیه السلام در تورات و تأئید انتساب وی به مسلمین در قرآن است . »

( ناصر پورپیرار ، وبلاگ حق و صبر : یادداشت برای آقای عارف گلسرخی 2 : شهریور 1384 )

هر آنکه قدر کلام و سخن بشناسد و سری در تحقیق داشته باشد ؛ راقم بالا را که در چند جمله خشت زیر پای اعراب را روبیده است ؛ پان عرب نمی داند . جناب آقای ناصر پورپیرار به عقیدۀ من به همان اندازه با ترک محوران و عرب محوران مخالف و در ستیز است که با پارس محوران بوده و هست ؛ و در دید او تحقیق و کنکاش در هویت پارس ها مساوی با آزاد گذاشتن « قمپزهای قوم گرایانۀ » اتراک و اعراب و اکراد و ... نیست !

باری ! چندی است قسمت نظرات وبلاگ معظم « حق و صبر » ، جولانگاه اشباحی با اسامی مستعار حروفی یا عددی ، بی ایمیل و بی سایت گشته ؛ و مجهول الهویه هائی در حال پرسه زدن در این عرصه اند . در فضاهای مجازی که از نظر قانونی متون نگاشته شده در آن به علت فقدان اثر انگشت و امضاء و مهر ، فاقد وجاهت است ؛ آمد و شد این اشباح آن هم با اسامی غیر معرفه که نمی دانیم کیستند ؟ سوادشان چقدر است ؟ دوستند ؟ دشمنند ؟ عامل تفرقه میان هواداران جناب آقای ناصر پورپیرارند ؟ آدرسشان کجاست ؟ اهل کدام شهر هستند ؟ چه مذهبی دارند ؟ قومیتشان چیست ؟ و ... ، محقق را با شک مواجه می سازد . حقیر به اندازۀ فهم و دانش خود مؤمنین واقعی آثار جناب آقای ناصر پورپیرار را از باور و معتمد فرض کردن این اشباح بر حذر می دارد و شخصا معتقد است همان کسانی که بارها تئوری توطئه را به مسخره گرفته اند ؛ با مشاطه هائی سرگرم ایجاد نفاق و دشمنی و طرح سؤالات پیچ در پیچ از آن استاد و خوانندگان صادق وبلاگند .

جناب آقای ناصر پورپیرار در کتاب « پلی بر گذشتۀ 1 » ، آنجا که در برابر اقبال عجیب به شاهنامه سرائی در محدوده ای کوچک از خراسان در صفحۀ 245 تشکیک می کنند ؛ و در صفحۀ 263 کتاب « پلی بر گذشتۀ 2 » ، آنجا که در مورد تمرکز نارضایتی های ضد بنی امیه و عرب در خراسان با تشکیک می فرمایند : « آیا باید خراسان را نماینده و سخنگو و مجری امیال و اعمال سراسر سرزمین هائی بدانیم که پیش از حملۀ عرب در اختیار ساسانیان بوده است » ؛ بابی باز نموده اند که ذهن راقم نیز همانگونه که ایشان را به خراسان و خراسانیان ظنین نمود ؛ به این حضراتی که با اداء و اطوارهای گوناگون خود را ترک می نامند ؛ ظنین می کند . در « پلی بر گذشته » ها خواندیم که دست هائی در کار بوده است که سعی داشته کلیۀ تخاریب فرهنگی و مذهبی در جهان اسلام را به ایرانیان و شیعیان منتسب کند . اکنون نیز شاهدیم افرادی مجهول الهویه و زیرزمینی ، سرگرم دادن بهانه به حکومت مرکزی فارس گرای ایران برای سرکوب ترک زبانانند و از قضا این مجهول الهویه ها نیز چنانچه گذشت با هر اطواری سعی دارند خود را ترک بنامند ! ظاهرا قسمت نظرات وبلاگ معظم « حق و صبر » نیز از حضور ایشان تهی نیست ؟! آیا باید اتراک را نمایندۀ کل اقوام زخم برداشته از فارسیزاسیون قرن اخیر در ایران فرض کنیم ؟

شسته و رفته تر بگویم . معتقدم بسیاری از کسانی که هیچ از هویت ایشان مطلع نیستیم و در قسمت نظرات وبلاگ معظم « حق و صبر » به اسم ترک پرسه می زنند ؛ نه ترک هستند و نه علاقه ای به مباحث گشوده شده دارند و تنها برآنند به نحوی آش تمایلات قوم پرستانۀ ترک زبانان ایران را به هم بزنند و زیر آن هیزمی بگذارند تا به موقعش از همین خرده ریزها بهانه ای برای سرکوب های بعدی فراهم سازند . اینان تفرقه اندازانند که به قصد دادن بهانه به حکومت مرکزگرا به نام ترک تندروی می کنند . شک ندارم در پشت رفتارهای این حضرات ، توطئه ای برای ملت ترک وجود دارد . توطئه ای که تنها به دنبال بهانه است . دم خروس این حضرات آنجا بیرون می زند که می بینیم در حالیکه به ظاهر سنگ جناب آقای ناصر پورپیرار را به سینه می زنند و داعیۀ قبول پوریم را نیز دارند ؛ به ترویج ستایش بابک خرمدین و قومیت ترکی هم مشغولند ؟! رفتار این جماعت با شعوبیان قدیم و جدید مو نمی زند !

دیدید و دیدیم که به بهانۀ نشر یک کاریکاتور غیر مرتبط ، هرچند علی الظاهر روزنامۀ ایران موقتا توقیف شد اما بنابر مسموعات ، چندین روزنامۀ محلی آذری و تعدادی از گردان ترک دستگیر و محبوس شدند . من سروران ترک زبانم را از بهانه به دست دادن بر حذر می دارم ؛ چرا که از تکرار سرکوب های وحشیانه ای که در کردستان انجام شد این بار در آذربایجان بیمناکم .

دوستی از ترکان قشقائی می گفت : « طوری که جمهوری اسلامی با اهرم های اقتصادی ما را ذلیل کرد ؛ رضا شاه با توپ و تفنگش نکرد ! » این عین حقیقت است ! امروز کجا هستند آن مردان گرد قشقائی ؟ آنچنان بلایائی بر سر قشقائی ها آورده اند و آنچنان ایشان را مختارانه به یکجا نشینی واداشته اند و آنچنان به رواج مواد مخدر در میان ایشان سرگرمند که قشقائی متأسفانه دیگر رو به فناست ؛ مگر جوانان آن همتی بکنند . من تمامی اقوام ایرانی و در شرایط کنونی ملت عظیم ترک را از رفتارهای مقابله جویانۀ خر کله های مرکزگرا ، بر حذر می دارم و اعلام می کنم ستون پنجم مرکزگراها آنچنان فعال است که حتی خود ترک ها را به ترک ستیزی و حداقل منفعل شدن واداشته است ؛ چنانچه در اوائل انقلاب آن خان دارای امان نامۀ قشقائی را در فیروزآباد ، مسقط الرأس کنونی ترک های قشقائی ( می گویم کنونی چون در گذشته ایلخان در کازرون سکنی داشته است ) بالای دار بردند و آب هم از آب تکان نخورد ؟! شاید هم ترکان مانند اعراب ایران هنوز پختگی اکراد را پیدا نکرده اند و نادانسته پا به راهی می گذارند که کردها بی فرجام بودن آن را چشیده اند ؟! سخن من به معنی دست کشیدن از احقاق حقوق حقه نیست ؛ بلکه روی کلام من پیرامون روش احقاق حق است . به گمانم ترک زبانان ایران با توجه به جمعیت و پراکندگی و کرسی هائی که در مجلس دارند اگر بتوانند بحث فدرال کردن ایران را عملیاتی کنند ؛ هم خود را رها ساخته اند ؛ و هم ما مهاجران جنوبی را ، که نه روئی داریم و نه زوری .

و سخن آخر در مورد این رساله و آنکه ممکن است خوانندگانی در زمرۀ عوام مطالب رفته را علی رغم تأکیدات انجام شده حاصل تعصب یک فارسی زبان بدانند . پیش خود پرسیده اید چرا جناب آقای ناصر پورپیراری که مدعی است زبان فارسی را یهودیان ساخته اند خود به فارسی می نویسد و حتی ظاهرا سابقۀ شعر گوئی نیز داشته است ؟ واضح است . او مردی چند بعدی است و تحقیقات تاریخی با مقتضیات زمانی را خلط نمی کند . مثلا در وبلاگ معظم « حق و صبر » می آورند :

« بنابراین ، نخستین هویت قطعی ایرانیان کنونی ، پذیرش این واقعیت بی تردید است که تمام مردم شرق میانه در اسلام و با اسلام تجدید حیات کرده اند و هر سخنی دربارۀ هستی ایران باستان ، در فاصلۀ اجرای نسل کشی پلید پوریم تا طلوع اسلام ، در زمینه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ، از قبیل اشکانیان و ساسانیان و زردشت و اوستا و غیره ، یاوه بافی ساخت یهودیان برای ستردن رد پای جنایت بی منتهایشان در قتل عام خوف آور پوریم است و البته این مطلب نافی حقوق قومی و بومی ساکنان کنونی این مرز و بوم نیست ؛ زیرا تحولاتی که در طول زمان برای انطباق زیستی در جغرافیای بس متنوع ایران ، به صورت تغییرات و تبدیلات و تولیدات زبانی و سنتی و دینی و مذهبی صورت پذیرفته ؛ به هیچ بهانه ای قابل ادغام و انتفا نیست ؛ باید به استقرار و امتداد آن مدد رساند و از تعرض به آن ، با هر وسیله ای جلوگیری کرد ؛ زیرا ۱۴۰۰ سال حیات مستقل و مجزای اقوام ایرانی ، از حضور بسیاری از ملت های بزرگ جهان ، مثلا آمریکائی ها و روس ها ، قدیم تر است و مایۀ انتظارات و اختیارات قومی را فراهم می کند . »

( ناصر پورپیرار ، وبلاگ حق و صبر ، یادداشت برای آقای ایزدی ، بهمن 84 )

می بینید در حالیکه عملا اصیل و قدیم شمردن اقوام کنونی را منکر هستند و تملکی عتیق در مورد زمین برایشان قائل نیستند ؛ نافی حقوق قومی و بومی هم نشده اند و حتی به ارج گذاری آن تأکید می کنند . یا جائی دیگر می فرمایند :

« اینک مسلم است که نخواهیم توانست زبان ناتوان فارسی را که بدون سود بردن از قواعد و لغات عرب به لقلقه می افتد کنار گذاریم و به زبان قرآن پناه بریم . »

( ناصر پورپیرار ، پلی بر گذشتۀ 3 ، صفحۀ 260 )

نظر ایشان پیرامون زبان فارسی نیز حکایت از دیدی چند بعدی ـ نه دگم اندیشانه ـ و منطبق با مقتضیات روز دارد . می خواهم بگویم که غنیمت کفار بر مسلمین حلال است ! حافظ می گوید :

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بـود

چه زبان دری را یهود ساخته باشد چه نباشد ؛ چه موسیقی ایران مرکزی ( ردیف ) دستپخت ایشان باشد چه نباشد و ... ، امروز من و شمای بیدار شده بر گردۀ آن سواریم . مگر تکنولوژی موشک هائی که حزب ا... به اسرائیل افکند متعلق به همین حضرات غربی و کلیسائی و کنیسه ای نبود ؟! باشد ! مهم این است که امروز دست حزب ا... است . ایران مرکزی را یهودیان آباد کردند ؟ بکنند ! مهم این است که کارکرد ایشان در برپا کردن این شهرها که به تدریج تماما مسلمان نشین هم شدند ؛ از آنجا که موجب اتصال 6 گروه مهاجر نشین اطراف ایران به یکدیگر گشتند ؛ عملا به نفع هویت جدید ما ایرانیان تمام شد ؛ درست مثل شهرک هائی که صهیونیست ها در فلسطین درست کرده اند و تاریخ ثابت خواهد کرد که فلسطینیان آنانرا میراث خواهند برد . زمانیکه من می توانم با همین موسیقی یهود ساخته ، پوریم را به تصویر کشم ؛ و با توجه به عمق نفوذ موسیقی در میان جوانان ، تفکر و احساسشان را به خلجان اندازم ؛ چه باک که بسان توضیح المسائل نویسان که هنوز در آداب طهارت مانده اند ؛ خودم را به تشویش یهودی بودن و نبودن اندازم که اصلا مقوله ای تحقیقی است ؛ و نه « در حال و روز فعلی » ، عملی .

ختم کلام اینکه : همه تنها و تنها ، تنها و تنها یک هویت اصلی و اصیل داریم و آن اسلام ( نه تشیع یا تسنن ) است . این را برگیریم و باقی را از ترک و ترکی و فارس و فارسی و ... کناری افکنیم و با تمسک به این حبل متین ، میراث کنونی را چه ماترک یهود باشد چه مسلمان با « رنگ و بوئی اسلامی » حفظ و حراست کنیم .

 

ان ارید الا الاصلح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله

علیه توکلت و الیه انیب

مرکز مطالعاتی احرار . اتفاق . ایران ـ شیراز

31 / 6 / 1385 هجری شمسی . 22 / 9 / 2006 بعد از میلاد

صندوق پستی : 793 - 71855 / ایران ـ شیراز . همراه : 7659 310 0917

E - Mail : Ahrar @ BPF . Ir

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در سه شنبه یازدهم مهر 1385 و ساعت 23:6
ارسال شده در سه شنبه، ۱۱ مهر ماه ۱۳۸۵ ساعت ۲۳:۰۶ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : پیرمرد
پنجشنبه، ۳۰ تیر ماه ۱۳۹۰ ساعت ۰۷:۰۹
 
"با فراموشی فارسی زبان بودن و تهرانی بودن جناب آقای ناصر پورپیرار خود را مبراء از هر گنهی و وصله ای فرض کرده اند ؛ کاش این گوشه ها را هم می دیدند ؟! کسی که بدون تعارف به شیوۀ بالا به برملا کردن حقایق می پردازد ؛ آن نیست که بگذارد از او مظهری برای پان ترکسیم بسازند !"

اولا که ایشان بارها خود را تحت عنوان جاری فارس معرفی کرده اند ثانیا خواندن متن زیر که بعنوان پاسخی از ایشان در وبلاگ معظم حق و صبر نصب است، شاید گره گشای لاطائلاتی که من باب موسیقی فارسی بافتید و ان لفظ پان ترکی که از شکم کتاب هخامنشیان بیرون کشیدید باشد:
"در میان نوشته های اخیر شما جمله ای را با مضمون زیر یافتم که تصویری از "ام آر آی" آسیب موجود در ذهن شما را نشان می داد: "انتظاری که من از سرسخت ترین پان ترک ها داشتم". نخست این که بدانید در سرزمین ما هنوز هیچ پانی به جز فارس ها، به وجود نیامده که گرچه از نظر تاریخی حتی یک برگه ی هویت جز دست نوشته های قلابی سده ی اخیر از قبیل فارس نامه ها به دست ندارند، ادعای مالکیت مطلق بر این سرزمین را کرده اند و می کنند"
گویا شما و گروه مطالعاتی تان نیز در ملاقات احتمالی چهارم، جمیعا به ازمایش ام ار ای نزد استاد محتاج شده اید.

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان