بحثی در باب موسیقی و پاسخ به انتقادات [3]

جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « نوشته ايد كه :‌ « اصل و منشأ موسیقی کلاسیک ایرانی از شیراز و اصفهان و حاشیۀ کویر است . » من فقط جلوی اين جملۀ جنابعالی يك علامت سؤال و يك علامت تعجب می گذارم ؟! »

قبلا با استناد به مفروضات جناب آقای ناصر پورپیرار و با استقراء نتیجه گرفته بودم که ایران مرکزی زایشگاه ردیف است ؛ اکنون نیز سخنی از اهلش را اضافه می کنم :

« کسانی که به غلط پس از انقلاب برای راه یابی به پیشینۀ تاریخ ردیف ، موسیقی مقامی خراسان را پایه و اساس کار خود قرار دادند ؛ باید مسیر خود را عوض کرده و ریشه های موسیقی دستگاهی را در منطقۀ شیراز ، اصفهان ، دزفول ، شوشتر و حاشیۀ کویر جستجو کنند . »

( محمد رضا لطفی ، سومین کتاب سال شیدا ، صفحۀ 224 )

تکرار می کنم ؛ سند آوردن از گفتار جناب آقای محمد رضا لطفی بعد از مقام موسیقائی ایشان به دلیل قرابت خونی او با ترک زبانان ایران که ظاهرا بحث را گشوده اند می باشد ؛ شاید کلام او را دوستان بهتر قبول فرمایند .

به عنوان سندی دیگر از دخالت نغمات حوزۀ شیراز در ساخت ردیف ، خوانندگان را به مباحث رفته در انتهای کتاب « بیست ترانۀ محلی فارس » که به آنالیز ترانه ها و ارتباط ایشان با « ردیف » می پردازد ارجاع می دهم ؛ که سخت مصدق و مقوم نظر ماست .

جناب آقای تلمیذ می فرمایند : « با وجود علمی شدن موسیقی در دنیا ما هنوز هم کتابی مدون در مورد نت های موسیقی اصیل به اصطلاح ایرانی نداریم . پس تدوین موسیقی ملی هنوز هم در ایران آنچنان که باید و شاید صورت نگرفته است . »

این یک نامربوط نویسی آشکار است . شاکلۀ موسیقی کلاسیک ایرانی ردیف است . این ردیف تا کنون به چندین و چند رسم الخط گوناگون و از روات مختلف ضبط و نت نگاری شده است که مهمترین و موثق ترین ایشان به شرح زیر می باشد :

1.رديف سازی نورعلی برومند

منبع : ميرزا عبدا...

واسطه : اسماعيل قهرمانی

راوی : نورعلی برومند

نت نگار : ژان دورينگ

نوازندۀ نوار موجود از رديف : حسين عليزاده

ساز اجرائی در نوار : تار

2.رديف سازی علی اكبر خان شهنازی

منبع : ميرزا حسينقلی

واسطه : ---

راوی : علی اكبر خان شهنازی

نت نگار : حبيب ا... صالحی

نوازندۀ نوار موجود از رديف : علی اكبر خان شهنازی

ساز اجرائی در نوار : تار

3.رديف سازی موسی معروفی

منبع : ميرزا عبدا... ، ميرزا حسينقلی

واسطه : درويش خان ، علی نقی وزيری

راوی : موسی معروفی

نت نگار : موسی معروفی

نوازندۀ نوار موجود از رديف : سليمان روح افزا

ساز اجرائی در نوار : تار

4.رديف آوازی عبدا... دوامی

منبع : عبدا... دوامی

واسطه : ---

راوی : عبد ا... دوامی

نت نگار : مهران مشكری

خوانندۀ نوار موجود از رديف : عبد ا... دوامی

نکتۀ دیگر وسوسۀ علمی شدن است . جناب آقای تلمیذ ! در هیچ کجای دنیا دانشی به نام « علم موسیقی » نداشته و نداریم :

« امروزه به مدد ارتباطات و رسانه های گروهی می دانیم که در کرۀ ارض به عدد اقوام انسانی موسیقی وجود دارد و همانگونه که هر زبانی تنها از دستور خود تبعیت می کند ؛ موسیقی هر قومی نیز قاعده و قوانین خاص خود را داراست . هر قومی که به وجود این قواعد آگاه شود و آنها را تبیین و تدوین کند ؛ در واقع موسیقی خود را علمی کرده است . میان علم موسیقی و موسیقی علمی تفاوت است . علم موسیقی واحدی که قادر به تبیین همۀ انواع گوناگون موسیقی باشد ؛ ناممکن و تصور ناپذیر است . همچنانکه تصور وجود یک دستور زبان واحد برای همۀ زبان ها ناممکن است . »

( نریمان حجتی ، بنیان های نظری موسیقی ایرانی ، صفحۀ 51 )

ضمنا در زمینۀ مباحث تئوریک از ابتدای قرن تا کنون همواره خامۀ محققین در گردش بوده است که مهمترین آثار که خوشبختانه رو به کمال می رود را می توانید در لیست زیر که حاوی کتب صرفا تئوریک موجود در کتابخانۀ شخصی من است بجوئید :

  1. کتاب « تئوری موسیقی » ، تألیف علینقی وزیری .
  2. کتاب « نظری به موسیقی » ، تألیف روح ا... خالقی .
  3. کتاب « گام های گمشده » ، تألیف مرتضی حنانه .
  4. کتاب « هفت دستگاه موسیقی ایران » ، تألیف مجید کیانی .
  5. کتاب « نگرشی نو به تئوری موسیقی ایرانی » ، تألیف داریوش طلائی .
  6. کتاب « بنیان های نظری موسیقی ایرانی » ، تألیف نریمان حجتی .
  7. کتاب « مبانی نظری موسیقی ایران » ، تألیف مجید کیانی .
  8. کتاب « دستگاه در موسیقی ایرانی » ، تألیف پرفسور هرمز فرهت ، ترجمۀ مهدی پورمحمد .
  9. کتاب « موسیقی کلاسیک ایرانی » ، تألیف الازونیس ، ترجمۀ مهدی پورمحمد .
  10. کتاب « دیدگاه های نوین بر ردیف موسیقی ایرانی » ، تألیف دکتر علیزاده محمدی .
  11. کتاب « شناخت موسیقی ایران » ، تألیف محمد تقی بینش .
  12. کتاب های هفتگانۀ « سال شیدا » ، گردآوری شده توسط محمد رضا لطفی .
  13. کتاب « تجزیه و تحلیل موسیقی ایران » ، تألیف جلال ذوالفنون .
  14. کتاب « پیوند شعر و موسیقی آوازی » ، تألیف حسین دهلوی .
  15. کتاب « مقدمه ای بر قانونمندی آواز در موسیقی ایران » ، تألیف بهمن کاظمی .
  16. کتاب « راه و رسم منزل ها » ، تألیف منصور اعظمی کیا .
  17. کتاب « هزار سال وزن در موسیقی ایرانی » ، تألیف رضا ترشیزی .
  18. کتاب « نگاهی تازه به وزن » ، تألیف اصغر وفائی .
  19. کتاب « دائره المعارف سازهای ایران » ، تألیف محمد رضا درویشی .
  20. کتاب « نگرشی بر سازشناسی سه تار » ، تألیف محمد رسول جلیل وند .
  21. کتاب « روش ساختن سه تار » ، تألیف ناصر شیرازی .
  22. کتاب « هنر سازسازی » ، تألیف حسین مسعود .

علاوه بر این در مورد بحث علمی بودن موسیقی ایرانی می توانید به مقالات « تعاریف علمی موسیقی ایرانی » و « آیا موسیقی ایران علمی است !؟ » ، هر دو از تألیفات جناب آقای محمد رضا لطفی ، مندرج در « اولین کتاب سال شیدا » نیز رجوع نمائید .

اگر هم واقعا قصد آگاه شدن دارید ؛ چون لیست فوق تنها منحصر به کتابخانۀ شخصی من بود و تعداد کتب تئوریک نگاشته شده حول موسیقی ایرانی فراتر از لیست فوق الذکر است ؛ می توانید به کتاب « کتابشناسی موسیقی » رجوع کنید که نام و نشان تمامی کتب انتشار یافته در دهه های اخیر را در خود جمع دارد .

دوست دارم در این بند متن زیر را من باب تذکر به سروران ترک زبانم متذکر شوم :

« آموزش میراث موسیقی ، قبل از هر چیز با نغمه نگاری شروع می شود . ... برای آموزش و پژوهش همه جانبۀ موقام و همچنین دیگر گونه های موسیقی شفاهی ـ حرفه ای ، نغمه نگاری های آنها دارای اهمیت فراوانی است . لیکن باید اضافه کنیم که نگارش و انتشار گونه های موسیقی شفاهی ـ حرفه ای هنوز هم بطور منظم انجام نیافته است . ثبت و انتشار دستگاه های موقامی ، تصنیف ها ، موقام های ضربی که از قسمت های موسیقی حرفه ای مبتنی بر سنت های شفاهی اند ؛ از مسائل ضروری و تأخیر ناپذیر امروز ماست . »

( موسیقی مقامی آذربایجان ، رامز زهراب اف ، ترجمۀ علاء الدین حسینی ، صفحات 89 و 90 )

می بینید که رامز زهراب اف موسیقی شناس معتبر آذری که اثرش در سال 1991 انتشار یافته است هنوز دغدغۀ نگارش و نت نگاری مقامات و تصانیف و ... را از مشغولیات روز بر می شمارد . پس سروران ترک من در این زمینه که خود به ایفاد ایراد پرداخته اند خود نه تنها گامی جلوتر نیستند که بسیار نیز عقبند . تازه من در این بحث به لحاظ رعایت انصاف موسیقی آذری موجود در جمهوری آذربایجان را ملاک قرار داده ام چرا که جدای از وحدت آذری ها ، ساکنان آن جمهوری بسیار پر تلاش تر از آذری های ایران بوده اند و اگر ملاک را موسیقی آذری ها و اتراک ایران می گذاشتم ؛ انصافا کار بر ایشان بسی سخت تر می شد :

« اساس موسیقی عاشیقی آذربایجان شرقی و جمهوری آذربایجان یکی است و بر مبنای تعدادی آهنگ یا نغمه که هاوا نام دارند شکل گرفته است . ... بیشتر عاشیق های ایران با سبک ها و شیوه های مختلف عاشیقی آشنائی دارند اما دقت موجود در تقسیم بندی مکتب ها و سبک های موسیقی عاشیقی جمهوری آذربایجان ، در آذربایجان ایران وجود ندارد . »

( محمد رضا درویشی ، دایره المعارف سازهای ایران ، صفحۀ 228 )

جناب آقای تلمیذ می فرمایند : « موسیقی کلاسیک ایران ( فارسی ) یعنی آنچه را که اساتیدی مانند استاد شجریان اجراء می کنند بر اساس غزلیات معروف غزلسرایان بزرگ فارسی مانند حافظ و سعدی و مولوی است که خود بهتر می دانید که این اشعار بر اساس اوزان عروضی شعر عربی سروده شده است و در واقع این اشعار موسیقی عربی دارند . » و جناب آقا یا سرکار خانم 741 نیز اضافه می کنند : « وقتی خود زبان فارسی 60 درصد لغاتش عربی است چطور امكان دارد موسيقی اش بر پايۀ زبان فارسی تشكيل شده باشد . »

دوستان من ! موسیقی از 5 رکن تشکیل می شود : « ملودی ، ریتم ، هارمونی ، ارکستراسیون ، فرم » . هر کدام از این عوامل ، شخصیتی به موسیقی می دهند که آنرا از سایر انواع متمایز می کنند . جناب آقای کیوان ساکت سمفونی ها و سوئیت ها و والس های غربی و دیگر آثار فرنگی را با ساز تار می زند . در موسیقی او ملودی ، ریتم و فرم غربی است اما ارکستراسیون ایرانی است . همین یک مقوله اثر آن سه مقولۀ قبلی را باژگونه می کند و باعث تمایز و تفاوت چشمگیری میان آثار او با اجرای غربیان با سازی مثل ویولن می شود . به صرف استفاده از غزلیاتی که بر پایۀ عروض عربی شکل گرفته است نمی توان موسیقی را عربی گفت . حتی اگر دانش تلفیق شعر و موسیقی در نهایت دقت هم انجام شود ؛ بطوریکه وزن شعر در ریتم موسیقی با دقت تمام لحاظ شود ( که عملا چنین نمی شود ) باز به دلیل استفاده از زبان فارسی ، سازهای ایرانی ، فرم های ایرانی ، اثر ریتم شعر اگر آنرا صددرصد هم عربی بدانیم از بین خواهد رفت . جناب آقای تلمیذ چند سطر پائین تر گفتاری ضد و نقیض دارند که برای اعادۀ جواب کافی است : « توجه شما را به موسیقی محلی مردمان فارس زبان فیروزآباد و اطرافش جلب می کنم که گرچه اشعار فارسی می خوانند ولی بر اساس ملودی های موسیقی قشقائی آواز می خوانند . » خودتان پاسخ دهید ؛ موسیقی این دسته فارسی است یا ترکی ؟ و چرا ؟

جناب آقای تلمیذ می فرمایند : « بدانید که زبان فارسی به دلیل نقص ذاتی خود در بیان احساسات و القای آن به شنونده ضعیف است و هرگز نتوانسته و نخواهد توانست با آن همه سرمایه گذاری که برای آن می شود موسیقی عالی بسازد . موسیقی بیان احساس است . مگر جز این است ؟!!! »

این اظهارات در دیدی منصفانه برزاندۀ صفت « خام » و در دیدی ارفاقانه مستحق صفت « سلیقه ای » است .

نمی دانم چند تفر از خوانندگان و مؤمنین آثار جناب آقای ناصر پورپیرار لذت انقلاب درونی و سیر کفر به حق را چشیده اند . زمانی مهر نماز من تکه سنگی از پاسارگاد بود ( به عمق نمادگرائی ای که در ذهن من می گذشته است دقت کنید ) اما همین آدم زمانیکه نسیم کلمات خردنواز بر او وزید منقلب شد و به جهان طوری دیگر نگریست . نگریستنی که بر خلاف مؤمنین مادرزاد با دگم اندیشی توأم نشد . سعی کرده ام یاد بگیرم که از هیچ چیز و هیچ کس برای خود « تابو » نسازم . ما زمانی بحث محققانۀ تاریخی داریم در باب زبان فارسی که در نتیجه ریشه های آنرا در میان یهودیان و لهجه های محلی آنان ( تاتی ) می یابیم و زمانی میراث این زبان را از دید شخصی بی طرف نگاه می کنیم . این چنین چند بعدی نگریستنی که جناب آقای ناصر پورپیرار در فصل « شاهنامه و فردوسی » کتاب « پلی بر گذشتۀ 1 » در مورد شخص ، کلام و وابستگی حزبی فردوسی با استادی انجام می دهند ؛ واقعا که از همه کس هم برنخواهد آمد . لاجرم زبان فارسی جدای از ریشه هایش ، دارای میراثی است که نمی توان به صرف مذهب مبدعان آن چشم روی آن بست . در موسیقی هم چنین است . ما شیرازی ها مثلی داریم منبعث از یک قصه : « شخصی ادعاء می کرد که زمانیکه من در بیضاء بودم ؛ با دست راستم یک بز بغل می کردم و با دست چپم یکی دیگر ! رندی به میان پرید و برای رسوا کردن او بانگ برآورد که اگر بیضاء دور است ؛ دو بز آن حاضر است ؟! » شما که در بوق عجز و ضعف موسیقی فارسی زبانان می دمید ؛ از میان و در میان ترک زبانان ایران که گمان می کنم جمعیت آنان از فارسی زبانان هم بیشتر باشد یا حداقل مساوی باشد ؛ آثاری بیاورید ؛ نخبگانی بجوئید ، رپرتواری برشمارید که قابل قیاس با موسیقی فارسی زبانان باشد .

فراموش نکنید ! من شیرازی و از حوزۀ مهاجران جنوبی ( اعراب یمن ، جنوب عربستان و آفریقای شرقی ) هستم و این کلام را نه از روی ارادت به موسیقی فارسی زبانان بلکه با مشاهدۀ « آنچه که هست » نه « آنچه که باید باشد » یا « آنچه که می تواند باشد » می زنم . باید اعتراف کنم ؛ هرچند که گزک بدست منتقدان خواهم داد ؛ لیکن حقیقت این است که یهودیان ، این جانوران واقعا قابل مطالعه ، مشق خود را همواره تمیز می نوشته اند ؛ در هر سوراخی که سر کرده اند سنگ تمام گذاشته اند و اگر دم خروس هایشان را جناب آقای ناصر پورپیرار یافته است تنها به دلیل حاکم بودن سنت الهی : « حق آمد و باطل نابود شد » می باشد و لاغیر .

جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « واقعيت اين است كه به جهت تثبيت « پرو‍ژۀ فارسيزاسيون ايران » ، ده ها سال است حكومت های وقت ، تعاريف بسيار ناعادلانه و غيرواقعی و غيرحقوقی از ايران و ايرانی ارائه می كنند و تمام بحث اقوام ايرانی هم دقيقا بر سر غلط بودن اين تعاريف های حكومتی است . می دانيم از اوايل جنگ جهانی اول و شروع فروپاشی امپراطوری عثمانی ، عمدتا انگليسی ها بودند كه نقشۀ خاورميانه و ايران را بدين گونه طراحی كردند و در مباحث قبلی اين وبلاگ نيز بارها تعريف ايران و ايرانی مورد بحث قرار گرفت و تعريف قابل قبولی از آن ارائه نگرديد . آیا اصلا ایرانی بودن تعریف مشخصی دارد ؟ تنها تعریف غيردقيقی که از ایرانی ارائه شده فردی است که در داخل خطوطی فرضی به دنیا بیاید که آن را فعلا ایران می نامند ( تابعيت های خاكی و خونی و ... ، به لحاظ حقوقی نيز به اندازۀ كافی بحث شده است ) . آیا این مردم بومی بوده اند که مرزهای ایران را تعیین کرده اند ؟ مگر نه این است كه اين خطوط را عمدتا دولت های روس و انگلیس ترسيم نموده اند ؟ اگر دولت انگلیس دلش می خواست فلان روستای پاكستان را در داخل اين خطوط فرضی به نام ایران قرار می داد ؛ آيا من باید خاک آنرا مقدس می پنداشتم ؟ و موسيقی فارسی هم موسيقی ملی اش می شد ؟ دوست عزيز (‌ مركز مطالعاتی احرار ) تعريف ايران فقط چند تا خط است كه حدود اين خطوط را عمدتا كشورهای فرامنطقه ای ايجاد نموده اند و به هيچ عنوان با قلمروهای واقعی ( حوزه های نژادی ، اقليمی ، موسيقيائی و قومی و ... ) مطابقت ندارد . وقتی خود اين كلمات بنيادی ، نارسا و غير دقيق اند چطور تعاريف ديگر را (‌ به عنوان مثال موسيقی ايرانی ) روی اين كلمات غيرمشخص بنا می كنيم ؟ »

باید اذعان کنم این بحث سال های سال است که در ذهن من خلجان دارد و از آن زمان تا کنون هیچ راهی برای تسکین آن نیافته ام . مثلا می گویند فارابی ایرانی است . برای من سؤال بوده و هست که چرا و به چه دلیل ؟ پاسخ می دهند چون در زمان های قبل آن نواحی جزئی از ایران بوده است . اگر این استدلال درست باشد مثلا مغولان هم می توانند ادعاء کنند که سعدی مال آنان است ! چون در عصر سعدی ـ بنا به اقوال فعلی ـ ایران تحت حکومت مغول اداره می گردیده است . اشاراتی از قبیل زیر نیز نه تنها کمکی به حل موضوع نمی کند بلکه به بغرنج تر شدن مطلب می انجامد :

« از آنجا ] جزیره الامار [ تا موصل که در کتاب مقدس با نام آشور بزرگ آمده دو روز راه است . هفت هزار خانوار یهودی در آن زندگی می کنند . رابی ساخای که شاهزاده ای از تبار داوود و رابی یوسف برهان الفلخ که منجم شاه سیف الدین برادر شاه نورالدین در دمشق بود سران این منطقه اند . از اینجا منطقۀ مرزی ایران شروع می شود . موصل یک شهر بزرگ قدیمی است که در کنار شط العرب قرار گرفته . »

( رابی بنیامین تودولائی ، سفرنامه ، ترجمۀ مارکوس و گرونهوت ، صفحۀ 94 )

رابی بنیامین تودولائی که کتاب او توسط انتشارات کارنگ و با ویراستاری جناب آقای ناصر پورپیرار انتشار یافته است و لابد کلمه به کلمۀ آن اصیل است ؛ زمانیکه به شمال عراق کنونی می رسد می گوید از اینجا ایران شروع می شود . تصور اینکه در زمان او مثل حالیه دور سرزمین ها سیم خاردار کشیده باشند و نقطۀ صفر مرزی داشته ایم و ... کاملا باطل است . پس چرا او می گوید از اینجا منطقۀ مرزی ایران آغاز می شود . شاید عده ای مرزهای فرهنگی را ملاک قرار دهند . این مرزهای فرهنگی که تا حدودی هم درست است ؛ در وادی تعریف که امری فلسفی است کار را بر محقق سخت تر می کند . حقیقت آنست که فرهنگ ها مثل رنگ های رنگین کمان ، آرام آرام در دل هم می غلطند . مثلا شما از شیراز به طرف شمال حرکت کنید . سیری شگفت را مشاهده می کنید که کم کمک لهجه ها عوض می شود و مثلا مردمان صفاشهر و آباده دیگر مانند شیرازی ها صحبت نمی کنند ؛ اما هنوز هم اصفهانی یا یزدی نشده اند . واقعا چه مرزی می توان برای حوزۀ فرهنگی شیراز تعریف کرد . هر مرزی که تعریف شود انتقاداتی برای آن باقی خواهد ماند . این مسأله در بعد ملی هم مطرح است . مثلا شما در بلوچستان ایران آنقدر که شباهت به فرهنگ هند غربی می یابید به ایران نمی بینید . فرهنگ هند آرام آرام با فرهنگی که نامش را ایران گذاشته ایم در تداخل است . به کار بردن عباراتی که نام ایران را در دنبال خود یدک می کشد در شرایط فعلی و در این قحط تعریف عملیاتی و فقر لغت جامع الاطراف از سر ناچاری است و تعریف ایران و ایرانی در شرایط فعلی تنها مستند است به قانون زیر :

« مادۀ 976 . اشخاص ذیل تبعۀ ایران محسوب می شوند :

1.کلیۀ ساکنین ایران به استثنای اشخاصی که تبعیت خارجی آنها مسلم باشد . تبعیت خارجی کسانی مسلم است که مدارک تابعیت آنها مورد اعتراض دولت ایران نباشد .

2.کسانی که پدر آنها ایرانی است ؛ اعم از اینکه در ایران یا در خارجه متولد شده باشند .

3.کسانی که در ایران متولد شده و پدر و مادر آنان غیر معلوم باشند .

4.کسانی که در ایران از پدر و مادر خارجی که یکی از آنها در ایران متولد شده بوجود آمده اند .

5.کسانی که در ایران از پدری که تبعۀ خارجه است بوجود آمده و بلافاصله پس از رسیدن به هجده سال تمام لااقل یک سال دیگر در ایران اقامت کرده باشند و الا قبول شدن آنها به تابعیت ایران بر طبق مقرراتی خواهد بود که مطابق قانون برای تحصیل تابعیت ایران مقرر است .

6.هر زن تبعۀ خارجی که شوهر ایرانی اختیار کند .

7.هر تبعۀ خارجی که تابعیت ایران را تحصیل کرده باشد .

8.تبصره : اطفال متولد از نمایندگان سیاسی و قنسولی خارجه ، مشمول فقرۀ 4 و 5 نخواهند بود . »

( قانون مدنی ، هوشنگ ناصرزاده ، صفحات 150 و 151 )

جای تأسف فراوان است که تا کنون در مورد کلمۀ « ایران » هیچ تحقیق جامع و مانعی که بر تز آریائی بالا نرفته باشد انجام نشده است . جای خالی مدخلی در این باب در کتب جناب آقای ناصر پورپیرار مشهود است .

ضمنا من باب اطلاع ، جناب آقا / سرکار خانم 741 ! در زمان فروپاشی عثمانی ( 1924 م ) که مرزبندی خاورمیانه انجام شده است ؛ هنوز پاکستان ( 1947 م ) نداشته ایم ؟! و کسی هم نگفته خاک سرزمین مقدس است ! ما علاقه ای به پایبندی به این مزخرفات سینمائی نداریم !

جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « نوشته ايد : « بنابراین ایران مرکزی نه تنها دارای موسیقی خاص خود که منحصر به « محل » زایش آن می باشد ؛ است ؛ بلکه موسیقی آن ، فاخرترین و رسمی ترین نمودار موسیقی ایران قلمداد می شود . » اگر امكان داشته باشد ؛ ايران مركزی را تعريف نمائيد . ثانيا كلمه فاخر در مطالعات آكادميك و علمی چه جايگاهی دارد كه از آن استفاده نموده ايد ؟‌ در كدام آمارگيری رسمی و مطالعات بنيادیتان با اين نتايج رسيده ايد ؟ »

ایران مرکزی تعریفی زمین شناسانه دارد که نامربوط به بحث ماست . اما تعریف مورد بحث ما روشن است و اگر شما به دقت متن با عنوان « یادداشت برای احرار ... قسمت 1 و 2 » در وبلاگ معظم « حق و صبر » را خوانده باشید ؛ در می یابید نویسنده در نظری بواقع منطبق با حقیقت ، ایران را در قابی که توسط اقوام مهاجر محیط شده است قرار می دهند که این قاب متشکه از اقوام شرقی ، غربی ، جنوبی ، شمالی و اتراک و اعراب که عمقی در شرق 200 ، در غرب 200 ، در شمال 100 و در جنوب 200 کیلومتر دارد ؛ ناحیه ای را در میان خود به اظلاع 800 کیلومتر پدید آورده است که در مبحث مورد استناد « ایران مرکزی » خوانده شده است .

« روزی استاد کامل عبدا... دوامی برایم چنین روایت کرد که : روزی به میرزا حسینقلی گفتم : ببم جان شما چرا مانند شکرا... خان ( نوازنده ای که بیشتر با عارف قزوینی ساز زده ) از ناله های عرضی استفاده نمی کنید . استاد فرمود : کسانی که مضراب ندارند این کار را می کنند ؛ به اضافه موسیقی ما نباید از لباس فاخر خود بیرون آید و باید هنری باقی بماند . روزی دیگر در خدمت استاد کامل نورعلی برومند بودم و از ایشان سؤال کردم که موسیقی ایرانی را چگونه می توان توصیف کرد . ایشان فرمودند که : موسیقی ایرانی باید فاخر باشد . کلمۀ فاخر که هم میرزا حسینقلی و هم برومند از آن استفاده می کنند چیزی جز رسمی بودن معنی نمی دهد . »

( محمد رضا لطفی ، سومین کتاب سال شیدا ، صفحۀ 227 )

دوست عزیز ! اصطلاح « فاخر » یک صفت است که اهالی و ارادتمندان موسیقی ردیف به این موسیقی الصاق کرده اند و چون جزء صفات کیفی نیز محسوب می شود ؛ امری سلیقه ای و فکری است . با منطق و ریاضی هم نمی توان بطور قابل قبولی اثبات آن کرد . سلیقه های موسیقائی نیز به مرور زمان متحول می شود ( مثلا خود من زمانی سخت علاقه مند به موسیقی جناب آقای کیتارو که موسیقی ای ژاپنی است اجراء شده با آلات موسیقی مدرن غربی بودم ؛ اما الان بیشتر شنوندۀ موسیقی کلاسیک ایرانی هستم . چه ربطی به هم دارند ؟ هیچ ! ) .

مثالی می آورم :

« عاشیق از کلمۀ عشق و عشقه در زبان عربی گرفته شده است . عشقه ظاهرا نوعی گیاه از خانوادۀ پیچک است که بدور گیاه دیگری می پیچد و از آن بالا می رود . واژۀ عشقه که در گویش ترکی به صورت عاشیق تلفظ می شود نیز بر این اساس شکل گرفته است . عاشیق های قدیمی این واژه را به معنی کسی که عاشق خداوند است بکار می برند . »

( محمد رضا درویشی ، دایره المعارف سازهای ایران ، صفحۀ 227 )

چنانچه خواندید ؛ عاشیق در تفکر نمادگرای موسیقی آذری کسی بوده که عاشق خداوند بوده است . شما را به خدا انصاف ، همۀ عاشیق ها مردان پاک باختۀ خدا که دمی از عبادت و جهاد اکبر و خدمت خلق غافل نبوده اند ؛ بوده اند . این امور سلیقه ای است .

جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « شما موسيقی فارسی را نمايندۀ موسيقی ايرانی قلمداد می كنيد . اتفاقا همه اين مباحث هم بر سر اين نمايندگی ها است كه عده ای خود را نمايندۀ تام الاختيار مردم ايران در هر زمينه ای از جمله موسيقی نيز می دانند . »

در متن ما چنین آمده بود : « آنچه عملا در ایران و جهان به عنوان موسیقی ایرانی با نمونه های بزرگانی از قبیل محمد رضا شجریان ، محمد رضا لطفی ، پرویز مشکاتیان ، حسین علیزاده و ... شناخته می شود و نمایندگی ایران در مقولۀ موسیقی را به دنبال خود یدک می کشد ؛ موسیقی فارسی زبانان یا موسیقی اجراء شده به زبان فارسی است . »

دوست عزیز ! قبلا هم آوردم که ما زمانی از « آنچه که هست » سخن می گوئیم و زمانی از « آنچه باید باشد » یا « آنچه می تواند باشد » . به عنوان مثال به قسمتی از متنی که در اوائل دوران ریاست جمهوری جناب آقای محمود احمدی نژاد برای نامبرده ارسال کرده بودم ؛ توجه کنید : « در ايران پهناور ما ، قريب به 15 قوم و ملت گوناگون با ويژگی های منحصر به فرد و متمايز از ديگری كه تقريبا تمامی ايشان نيز دارای زبان يا گويش كاملا مستقل خود هستند ؛ به درازنای قرن ها زندگی می كنند . اما سؤال اينجاست كه عدالت در سهم بری از قدرت و حاكميت ، تا چه اندازه متوازنانه ميان اين اقوام و ملل تقسيم گشته است ؟ آيا در نهاد اجرائی حكومت و به عنوان مثال ، تركيب هيأت وزيران ، هر يك از اين اقوام ، متناسب با جمعيت شان سهمی دارند ؟ چند وزير ترک داريم ؟ چند وزير تركمن ، چند وزير بلوچ ، عرب ، گيلكی ، كرد ، لر ، سواحلی و ... در بالاترين سطح اجرائی ايران وجود دارند ؟ اين آن قسمت از عدالت است كه در گذشته به هيچ عنوان به آن نگريسته نشده و در چند سال اخير هم كه پاره ای متفكران و سياستمداران نيم نظری به آن كرده اند ؛ از شعار و طرح مسأله فراتر نرفته اند . »

این سخن من « آنچه باید باشد » یا « آنچه می تواند باشد » است ؛ نه « آنچه که هست » . در مورد بحث مطرح شده در فوق پیرامون موسیقی نیز درست همین روال وجود دارد . من آنجا از « آنچه که هست » صحبت کرده ام ؛ نه « آنچه باید باشد » یا « آنچه می تواند باشد » . برای اطلاع از شناخت خارجی ها در مورد موسیقی این مملکت و علم بدین مطلب که آنچه در خارج به عنوان موسیقی ایرانی شناخته می شود ؛ موسیقی فارسی زبانان یا موسیقی اجراء شده به زبان فارسی است ؛ رجوع کنید به کتاب « موسیقی و ساز در سرزمین های اسلامی » ، تألیف جین جر کینز و پل راوسینگ اولسن ، ترجمۀ بهروز وجدانی . مختصر اینکه در این کتاب که از انتشارات جشنوارۀ جهانی موسیقی و ابزار در سرزمین های اسلامی ، منعقده به سال 1976 است ؛ فصلی وجود دارد به نام « موسیقی اصیل » دارای 4 بند به شرح : « موسیقی اصیل عربی » ، « موسیقی اصیل ایرانی » ، « موسیقی اصیل ترکی » و « موسیقی اصیل هندی » که در بند « موسیقی اصیل ایرانی » در راستای تصدیق سخن من که می گویم موسیقی فارس ها در خارج از کشور نمایندگی موسیقی این مملکت را یدک می کشد ؛ شما می توانید با مشاهدۀ آلات موسیقی مطرح شده به عنوان « ابزار موسیقی اصیل ایرانی » در صفحۀ 30 ، خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل : « تار ، سنتور ، کمانچه ، ضرب ، نی ، سه تار ، عود » . آیا نامی از دوتار ترکمن و شمال و شرق خراسانی ، قیچک بلوچ ، دمام سواحلی ، نی انبان عرب ، تنبور کردی ، قپوز ترکی ، له له وای مازندرانی و ده ها ساز محلی مستحکم دیگر موجود در ایران برده شد ؟ امیدوارم مغز کلام مرا درست گرفته باشید .

جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « جنابعالی برای موسيقی ايرانی حكم قطعی صادر می كنيد ؛ و سپس برای بدست آوردن دل بقيه و كمی تعديل روانی می نويسيد : « موسیقی ملل غیر فارسی زبان ساکن در ایران که با نمونه های موسیقی کردی از زیباترین و شگفت انگیزترین انواع موسیقی است و ... » آيا فكر می كنيد در يك مجله يا روزنامۀ عوام پسند مطلب می نويسيد كه اين تعارفات را ارائه می دهيد . »

من و هم صحبتی اهل ریا ؟ دورم باد ! دوست عزیز ! اگر هدف بدست آوردن دل بقیه بود تعارفاتی برای موسیقی ترکی انجام می داده ام . اصلا چه نیازی برای بدست آوردن دل دیگران است . عشق من در مباحث اجتماعی ـ چنانچه اگر خدا توفیق آشنائی بیشتر داد خود نیز به عیان در می یابید ـ قومیت های ایران است . وبلاگ شمارۀ 1 مرکز مطالعاتی احرار ( وبلاگ ملل و نحل به آدرس WWW.Ahrar1.Blogfa.Com ) را نیز با همین هدف برپا کرده ایم ؛ چنانچه در مورد آن در سطور بعد بیشتر بگویم . به هر حال با سخن نمی توانم بدبینی شما را مرتفع کنم . حقیقتا همچنانکه چندی قبل تر برای دوست دیگر ترکم ( جناب آقای چنگیز تیمورلو ) در وبلاگ ملل و نحل نوشته بودم : « حرف حساب ، جواب ندارد ! راستش را بخواهید من هم اگر بجای شما بودم و این همه ریا و تزویر در رفتار سیاست مداران فـــارس زده مـی دیــدم ؛ بــه هیــچ کـدام از آنـان اطمینـان پیــدا نمی کردم » ؛ اما به قول جناب آقای ناصر پورپیرار در پایان مقدمۀ کتاب « پلی بر گذشتۀ 1 » : « داور ، دوران است ! » .

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحـم اگـر نکنــد مدعـی ، خـدا بکنـد

جناب آقا / سرکار خانم 741 می فرمایند : « جدا از بده بستان های ادبی و موسيقيائی كه معمولا بين اقوام و ملل وجود دارد ؛ موسيقی فعلی فارسی ( شما بخوانيد اصيل ايرانی )‌ در منطقه ای كه امروزه ايران ناميده می شود به انضمام موسيقی آذری و موسيقی موجود در تركيه و موسيقی قسمت هائی از افغانستان و پاكستان ، همۀ شان ريشه در موسيقی عرب دارند . اگر امروز هم تفاوت هائی در آنها احساس می شود بيشتر رنگ و لعاب منطقه ای و عامل زمان است كه آنها را از هم دور كرده است . » و در جائی دیگر : « دوست عزيز ! موسيقی خاورميانه ريشه هائی عميق در موسيقی عربی دارد با چه مستنداتی منكر اين قضيه هستيد ؟ »

یک فرض مسلم وجود دارد که موسیقی اهالی خاورمیانه اعم از عرب و ایرانی و ترک ، دارای قرابت های بنیادی بسیار نزدیکی چه در مقولۀ بنیان های نغمات و چه در مقولۀ سازها است . این فرض با یک مطالعۀ سطحی هم ثابت است . تاکنون فارس ها و مستشرقین حامیشان با اعتقاد به چیزکی به نام ساسانیان ، ریشۀ موسیقی خاورمیانه را ایران ( فارس ها ) گفته اند که دیگر این اظهارات به زباله دان تاریخ پیوسته است . اما در مورد عربی بودن موسیقی نیز باید تحقیقات بیشتری انجام دهیم . اول منظور از عرب در بین ما تعریف نشده است . از نظر من عرب یعنی اهالی حجاز و لاغیر . یعنی همان افرادی که به استناد فحوای عمومی کتب جناب آقای ناصر پورپیرار و بخصوص مباحث مطرح شده پیرامون آرامیان در کتاب « ساسانیان 2 » و متن با عنوان « یادداشت برای آقای عارف گلسرخی 2 » ، مندرج در وبلاگ معظم « حق و صبر » به تاریخ 18 / 6 / 1384 ، نجات یافتگان آرامی بین النهرینی از ماجرای پوریم بوده اند . از پوریم تا طلوع اسلام ، 12 قرن ، و تا بازسازی های ممالک شرق میانه 15 قرن فاصله است . موسیقی در این دوران در میان اعراب چه سیری داشته است ؟ بی شک اجداد اعراب یعنی اهالی بین النهرین بنا به اسناد و اشکال و کتیبه های موجود دارای موسیقی مدون بوده اند ( رجوع کنید به کتاب « موسیقی بین النهرین » ، تألیف فرانسیس و . گالپین ، ترجمۀ محسن الهامیان ) اما بررسی افول یا صعود موسیقی در آن فاصلۀ 15 - 12 قرنه محتاج تحقیق است . نظر شخصی من این است که ساختارهای موسیقی ملل شرق میانه عربی است اما این ساختارها با بنیان هائی از موسیقی هندی و موسیقی ملل مهاجر به جغرافیای پوریم زده مختلط شده و در هرجا رنگ و بوئی منطقه ای یافته است . این مطلب را دو مسأله تأئید می کند . نخست سخن جناب آقای ناصر پورپیرار در متن « یادداشت برای احرار ... قسمت 1 و 2 » که از 5 حوزۀ مهاجرتی غیر مسلمان ( سوای اعراب ) به ایران سخن می گوید و دوم مطلب زیر ، البته اگر سیر برشمرده شده توسط مؤلف ، منبعث از وجود ساسانیان و انکار پوریم را به حق باژگونه کنید :

« پیشینۀ سنت های موسیقائی هند ، شامل موسیقی عامیانه و مردم پسند ، به بیش از 3000 سال می رسد و در نوع خود از کهن ترین سنت های تاریخی است . موسیقی اصیل هند در سده های دوازدهم تا شانزدهم میلادی دو سنت جداگانه را در دامان خود پروراند : موسیقی کرناتکی از جنوب هند و موسیقی هندوستانی از شمال هند ( منطقه ای که اکنون شامل کشور پاکستان است ) . مراکز اجرای موسیقی شمالی دربار شاهزادگان بود ؛ حال آنکه موسیقی جنوبی در معبدها اجرا می شد . از آنجا که بسیاری از حکمرانان شمال هند ، اصل و نسب ایرانی داشتند و مسلمان بودند ؛ موسیقی این منطقه عناصر فراوانی از موسیقی ایران را در خود جذب کرد . موسیقی هند جنوبی بیش از موسیقی نواحی شمالی در مسیر ویژۀ خود تکامل یافت . »

( راجر کیمی ین ، درک و دریافت موسیقی ، صفحۀ 848 )

مؤلف چون به پوریم معتقد نیست ؛ اصل و نسب حکمرانان شمال هند ( پاکستان ) را ایرانی می داند ؛ اما ما با اعتقاد به پوریم و برعکس کردن نگرش او ، چون حوزۀ تمدنی شرق ایران ( جنوب شرق ایران ) را متأثر از تمدن هند می دانیم ؛ سخن مؤلف را با جابجا کردن تقدم و تأخر کلمات هند و ایران و مقداری اصلاح چنین تکرار می کنیم : « از آنجا که بسیاری از مردمان شرق ایران ( جنوب شرق ایران ) ، اصل و نسب هندی داشتند و مسلمان شده بودند ؛ موسیقی این منطقه عناصر فراوانی از موسیقی هند را در خود جذب کرد . » بنابراین من و شما در این مقوله تقریبا با هم همداستانیم ؛ اما ظاهرا جناب آقای ناصر پورپیرار با این نظریه خیلی موافق نیست :

« قرآن صریح است و به تعبیر و تألیف و ویراستاری نیاز ندارد . در قرآن کوچک ترین لفظی که قابل برداشت با مفهوم هنر باشد ؛ که لغت آن در عربی امروز « فن » است ؛ نیامده و جز شعر ، که امروز در زمرۀ هنرها می شماریم ؛ اشاره ای به عرصه های دیگر به اصطلاح هنری ندارد . این که مثلا بگوئیم در این مورد غفلتی در اسلام دیده می شود ؛ از دل مشغولی های کسانی است که قرآن را با دائره المعارف اشتباه گرفته اند ؛ چنان که جدی نگرفتن شعر و شعراء در قرآن چیزی نیست که بتوانیم در لفافۀ شایدها و احتمالات تفسیری بپوشانیم ؛ همچنین نمی توانیم بگوئیم برخورد قرآن با موسیقی با نفی و پرهیز توام است ؛ حال آنکه شعر و موسیقی در همه جا مقوله ای توأم است . ... بی اعتنائی واضح قرآن به عرصه ای که امروز با لفظ هنر تعبیر و بیان می شود ؛ بدون سعی در پوشاندن آن ، که غلطیدن به وادی تفسیر است ؛ ما را با ابعاد دیگری از اهمیت این کتاب کبیر آشنا می کند و نه نقص ، که امتیاز ویژۀ قرآن شمرده می شود . ما درست با توجه به برخورد و با برداشت از کلمات مستقیم کتاب خدا با شعراء درک می کنیم که خداوند گزیده شماری کسانی را که به قول قرآن با پریشان گوئی غیر قابل فهم ، قصد خود نمائی اجتماعی دارند ؛ ] مردود دانسته و با ایشان [ با تحقیر و تمسخر و نفی سخن می گوید . این الگوی روشنی است که از نظر قرآن ، توانایی فنی و هنری و بیانی بشر ، ملاک ارجح شماری و صحت عمل و کردار و گفتار کسی نیست و این که امروز هر شاعرک و مزقون نوازی فقط به صرف مثلا تظاهرات هنری ، خود را مخیر و مجاب و مختار می بیند که هر نحلۀ زندگی را زیبندۀ خود بشمارد و با بهانۀ تفاوت با دیگران ، تا خرخره بنوشد و خود را در دود غرق کند ؛ دست تجاوز خود را آزاد ببیند و از جامعه انتظار آن داشته باشد که او را بر سر دست حلوا حلوا کنند ؛ ابدا مورد اعتنای قرآن نیست . ... و سر انجام این که جهان میلیون ها و میلیون ها به اصطلاح هنرمند را بر خود دیده است که تصادفا تا همین دو قرن پیش تقریبا تمام آن ها نان شب را از مسیر دیگری ، جز هنر ، بدست می آورده اند و بخش بزرگی از آنها زندگی را در افلاس گذرانده و در افلاس مرده اند و امروز بر اثر تبلیغات یهودیان که از آب کره می گیرند در باب هنر دچار توهم های مالیخولیاواری شده ایم ؛ که راه را مخالف صراط مستقیم نشان می دهد ؛ انسان را به دنبال سرگرمی ها می کشاند و در رؤیای حضور در پوسترها و شنیدن شیون های شوق فرو می برد و این همه با بهانۀ حرمت به هنر و هنرمند انجام می شود ؛ که هیچ یک آنها امتیازی بر یک ریخته گر خوب ندارند . قرآن هنرمند پروری نمی کند و برخورداری از هنرها را نشان امتیاز نمی گوید زیرا از نظر قرآن بالاترین هنر و موجب امتیاز آدمی ، تقوی است . »

( ناصر پورپیرار ، وبلاگ حق و صبر : یادداشت برای آقای جلالی 2 : مهر 1385 ، قسمت نظرات ، 2 / 7 / 1385 )

برداشت من از سخنان جناب آقای ناصر پورپیرار چنین است که منبع انحصاری اسلام ، یعنی قرآن هیچ روی خوش و التفاطی به شعر و موسیقی که در همه جا مقوله ای توأم هستند ندارد . حال متن زیر را هم دریابید :

« بدین ترتیب و لااقل تا پایان دوران فتوحات وسیع اسلام ، یعنی تا آغاز عباسیان ، عمل به قرآن راهنمای مدیریت جهان اسلام بوده است . »

( ناصر پورپیرار ، پلی بر گذشتۀ 2 ، صفحۀ 99 )

اگر مبلغین نخستین اسلامی قرآن را در سرلوحۀ خود داشته اند و اگر برداشت جناب آقای ناصر پورپیرار از قرآن صحیح باشد ؛ پس نمی توان در کوله و خورجین و محمل مرکب عرب انتشار یافته در منطقه ، ردی از ساز و آواز جست ! و این مطلب عملا ریشۀ عربی موسیقی منطقه را زیر سؤال می برد ! شاید جستجو در مرزهای هند با طرح فرضیۀ ممزوج شدن موسیقی ذاتی و بومی محلی اقوام مهاجر به ایران با موسیقی هند اندکی از مجهولات بکاهد .

باری ! اما بابی باز کنم پیرامون موسیقی آذری که متفکران را سخت سودمند خواهد افتاد . سری با هم به میان اسماء تعدادی از شعبات مقامات آذری بکشیم و با توجه به کثرت اسامی دری و عربی در مقامات و حتی نام شهرها و مناطق غیر ترک زبان در میان شعبات این موسیقی ، غوری در زیربنای این موسیقی انجام دهیم و به تأثیر و تأثرات موسیقی کلاسیک یهود ساختۀ فارسی در موسیقی مقامی ترک زبانان آذربایجان بپردازیم . تذکر داده شود که نام شعبات بر اساس « برنامۀ تصویبی شورای اساتید شعبۀ شرق هنرستان موسیقی ترک ، به سرپرستی ع . حاجی بیگف . 1925 » ، مندرج در کتاب « موسیقی مقامی آذربایجان » ، تألیف رامز زهراب اف ، ترجمۀ علاء الدین حسینی برداشته شده است ؛ چرا که در روایات گوناگون مقامات آذری هیچ وحدتی وجود ندارد ؛ چنانچه بدان بپردازم و در اینجا به دلیل هیمنۀ علمی ع . علی بیگف و شورای او ، نظر مشارالیه در مورد مقامات و شعبات را ملاک قرار داده ایم ؛ هرچند که در هر حال فرقی نمی کند و هدف ما در اینجا آشنائی با نام مقامات و شعبات بوده است ؛ نه منطق موسیقائی ایشان . نام تعدادی از مقامات آذری و شعبات زیرمجموعۀ ایشان :

راست . نام شعبات : راست ، عشاق ، حسینی ، ولایتی ، مسیحی ، دهری ، خجسته ، خاوران ، عراق ، پنجگاه ، راک خراسانی ، قرائی ، راست .

ماهور هندی . نام شعبات : ماهور هندی ، عشاق ، مبرقع ، عشیران ، شکستۀ فارس ، عراق ، راک هندی ، حیرانی ، کابلی .

دوگاه . نام شعبات : دوگاه ، روح الارواح ، زمین خارا ، ماوراء النهر ، حجاز ، گبری ، شاه ختائی ، سارنج ، دوگاه .

شور . نام شعبات : درآمد شور ، مایۀ شور ، مویه ، بیات ترک ، شکستۀ فارس ، نشیب و فراز ، سمائی شمس ، حجاز ، سارنج ، غم انگیز ، شهناز شق ، شهناز کرد ، دلکش ، سلمک ، بوسلیک ، شور .

چهارگاه . نام شعبات : مایۀ چهارگاه ، بال کبوتر ، بسته نگار ، مانند مخالف ، حصار ، غره ، مخالف ، مغلوب ، منصوریه ، عزال ، مخالف .

شوشتر . نام شعبات : امیری ، شوشتر ، شوشترک ، ترکیب ، شوشتر ، سارنج ، مثنوی ، شوشتر .

بیات شیراز . نام شعبات : مایۀ بیات شیراز ، بیات اصفهان ، ابوالچپ ، آذربایجان ، بیات کرد ، حاجیونی ، دشتی ، قطار ، عزال ، بیات شیراز .

همایون . نام شعبات : همایون ، فیلی ، ترکیب ، نوروز رونده ، مثنوی ، عزال ، همایون .

رهاب . نام شعبات : امیری ، رهاب ، بیاتی ـ فیلی ، مثنوی ، عراق ، حسینی ، پنجگاه ، راک هندی ، راک عبداللهی .

من دیگر به دلیل جلوگیری از اطناب کلام به ذکر اسماء شعبات مقامات « ماهور میانی ، بیات قاجار ، سه گاه ، سه گاه زابل ، شهناز ، بیات کرد ، دشتی ، حیراتی ، آرازباری ، منصوریه ، سمائی شمس ، مانی ، اوشاری یا افشاری ، حیدری و قاراباغ شکسته سی یا کسمه شکسته » نخواهم پرداخت ؛ هرچند که نام این مقامات نیز خود حجتی بر سخن من است .

سؤال : توضیح این همه لغت عربی و دری در موسیقی آذری چیست ؟ آیا داعیۀ افراد زیر که من بنا به ایمانی که به کتب جناب آقای ناصر پورپیرار دارم در پذیرش آن مرددم ؛ یاوه است :

« نظام مقامات در موسیقی آذربایجان بسیار شبیه به ردیف دستگاهی موسیقی ایرانی است و ایندو دارای ریشۀ واحدی هستند . به عبارت دقیق تر ، مقامات آذربایجان ، روایت آذربایجانی از ردیف دستگاهی موسیقی ایران هستند . احتمالا مراحل شکل گیری ردیف دستگاهی ، شامل نظام مقامات نیز می شده است . در گذشته ای نه چندان دور که آذربایجان یکپارچه بود ؛ نوازندگان و خوانندگان این منطقه به شهرهای ایران ، بویژه شیراز ، اصفهان ، تهران و تبریز سفر می کردند و با مکتب های موسیقی ردیف دستگاهی و موسیقی دانان این مکتب ها آشنا و محشور می شدند و به این ترتیب هم در جریان شکل گیری ردیف دستگاهی موسیقی ایران قرار داشتند و هم با ردیف کاملا آشنا و مأنوس بودند . شاید بتوان گفت که خود این نوازندگان و خوانندگان نیز از جملۀ روایتگران ردیف محسوب می شدند . بنابراین می توان چنین استنباط کرد که مقامات ( دستگاه های موسیقی آذربایجانی ) پدیدۀ متفاوتی نسبت به ردیف دستگاهی فارسی نیست و فقط روایت آذربایجانی ردیف است . »

( محمد رضا درویشی ، دایره المعارف سازهای ایران ، جلد اول ، صفحۀ 267 )

وجود مقام بیات شیراز و اهمیت آن در موسیقی آذری هم کسانی را به این نتیجه رسانیده که موسیقی آذری اقتباسی بوده از مکتب موسیقائی شیراز :

« با یک نگاه گذرا حتی به اسامی ردیف آذری می توان بدین نتیجه رسید که ردیف موسیقی آذری از روی ردیف شیراز برداشته شده و نام گوشۀ بیات شیراز خود دال بر صحت این گفتار است . »

( محمد رضا لطفی ، سومین کتاب سال شیدا ، صفحۀ 221 )

« بیات شیراز از موقام های اصلی موسیقی شفاهی ـ حرفه ای آذربایجان است . در نام بیات شیراز هم دستگاه موقامی مستقل و هم لاد ـ مقام همنام نهفته است . ... تعداد زیادی از ترانه ها و رنگ های ملی بر اساس مقام ـ لاد بیات شیراز استوار هستند . ... قدرت تأثیر احساسی بیات شیراز اکنون متنوع و وسیع است و ضمن ایجاد احساس غم در شنونده ، او را به ادراک می رساند و در خیال فرو می برد . شعبه های منطقۀ صوتی بالا ، حتی شنونده را به هیجان می رساند و در او ایجاد شور و شوق می کند . می توان گفت این بخش ها در ارتباط با تکامل و پیشرفت دستگاه بیات شیراز بوجود آمده اند . بی جهت نیست که به خاطر تأثیرگذاری جریان موسیقی آن ، بیات شیراز را در جهان شرق ، « عروس موسیقی » می نامند . ... در آذربایجان به خاطر رواج بسیار و محبوبیت بیات شیراز ، رنگ ها ، تصانیف و ترانه های تغزلی بر اساس آن آفریده شده اند . »

( موسیقی مقامی آذربایجان ، رامز زهراب اف ، ترجمۀ علاء الدین حسینی ، گزیده ای از صفحات 204 ، 205 و 209 )

نتیجه آنکه تصور اینکه موسیقی فارسی زبانان و آذری ها اقتباسی از موسیقی عربی است هرچند دور از ذهن نمی نماید اما محتاج بررسی های کارشناسانه تری است . حداقل باید پاسخی آرام کنندۀ بر وسعت نام های دری در مقامات ترکی و عربی یافت ؛ چنانچه گوشه ای از این کثرت در مورد مقامات ترکی گذشت و در مورد مقامات عربی هرچند موضوع بحث نیست اما همین اندازه بازگویم که « مادر مقامات » موسیقی عربی هم نام دری « راست » دارد ؟! شاید باید عوامل شرقی ( هند ) و عوامل بومی که به مرور بر اندوخته های عرب می افزودند را هم از قلم نیانداخت . جناب آقای ناصر پورپیرار در دیدار حضوری مورخ 22 / 6 / 1385 به هجرت میلیون ها ایرانی در فاصلۀ صفویه تا قاجار و و اثرات جالب ایشان در حوادث بعدی و از جمله نقش قفقازی ها که دیگر جزئی از روسیه شده بودند در انقلاب مشروطه اشاره کردند . تصور اینکه در این خیل مهاجران میلیونی موسیقی دانان ایران مرکزی هم بوده باشند و با هجرت خود به اطراف و اکناف ایران و از جمله آذربایجان و قفقاز موسیقی تا آن موقع مقامی خود را در آن بلاد ادامه داده باشند خیلی دور از ذهن نیست .

نکتۀ در خور تکرار و تذکر اینکه به نظر می رسد تنها ساخت مدلی به نام « ردیف » کار یهودیان بوده است و نه ساخت گوشه ها ( شعبات ) . چرا که شباهت گوشه های موجود در ردیف با شعبات آذری به حدی مبهوت کننده است که اگر ریشه را یهودی بگیریم ؛ هر دو را یهودیان ساخته اند و اگر عربی بگیریم هر دو اعراب ؟! (ادامه دارد)

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در دوشنبه دهم مهر 1385 و ساعت 22:53
ارسال شده در دوشنبه، ۱۰ مهر ماه ۱۳۸۵ ساعت ۲۲:۵۳ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان