يادداشت براي آقاي جلالي [1]

آقاي جلالي. خبر می دادید تا آب و جارو کنیم! در باب سئوالات تان بنويسم که متاسفانه مسلمانان در باب تاريخ طلوع اسلام تحقيقات چشم گيري در هيچ زماني نکرده اند و همان اوراق بي بها و بدون مدرک را کافی دانسته اند که از قرن چهارم به بعد، با دست آدم هايي بي هويت، ولي دشمن خو، چون ابن ندیم، تاليف شده و واضح است از آن نوشته ها جز افسانه هايي به قصد تحقير اسلام چيزي به دست نیاید. بي راه نيست بگويم که اشارات مختصر من در يادداشت هاي اسلام و شمشير و مرقومات بعدي آن، نخستين ارزيابي تاريخي معاصر از مسائل صدر اسلام است و تا همين جا، به مدد قرآن صدیق، یعنی تنها متن و مستند بی قرینه و شبهه ناپذیر درک درست از مسائل عهد پیامبر، حقايقي از آن دوران را باز يافته ايم که در فرهنگ و تاليفات اسلامي بي بديل است. مثلا اثبات بازگشت اهل کتاب از باور به يکتايي خداوند در زمان پيامبر و توضيح در باب قصص قرآن، دو چراغ پر فروغ است که اگر بر سر دست بالا بگيريم، نه اين که پاپ، بل بسا که بدنه ي خردمند و جست و جو گر مسيح و عزير پرستان را، با هدایت آن نور به راه يکتايي خداوند و اعتراف به حقانيت اسلام باز گردانیم، هرچند شاهديم بر کومه اي از این چراغ هاي تازه افروخته، که هر يک تابشي بر گوشه ي تاريک مانده اي از تاريخ ايران و اسلام است، کساني گل پرتاب مي کنند که مدعي زعامت فرهنگ اسلامي در این سرزمین اند و پاسخ شان همان کلام الهي است که: فروغ حقيقت را نمي توان با تف دهان خاموش کرد.

پذيرش حضور سريع و سراسري و رسوخ و باور اسلام در ميان مهاجران ساکن شده در حواشي جغرافياي ايران، که می گویید بر اثر انعکاس آوازه ی حضور مناديان اسلام، بلافاصله عرصه ی خالي مانده ی ايران را پر کرده اند، زماني ممکن است که همين صحنه هاي سينمايي کنوني از حوادث صدر اسلام را بي کم و کاست بپذيريم، يعني عرب را از عهد عمر، شمشير به دست، سر در پي ايرانيان گذارده بپنداريم که مرتبا کله و سر و دست مجوسان را به هوا پرتاب مي کنند تا خود را به خراسان برسانند و اسلام را به بيست سال در سراسر اقليم شرقي نجد عربستان، به ضرب خنجر و تازيانه، استوار کنند! در اين صورت و بلافاصله رخ داد پليد پوريم و نيز ضرورت حضور مهاجران را نفي کرده و در جای آن امپراتوری قلابی ساسانیان را نشانده اید و نیز پاسخي بر اين پرسش نداريد که عمر عجول در گسترش اسلام، چرا براي اين همه آدم تازه مسلمان، در اين عرصه ي پهناور، فرمان ساخت يک جایگاه عبادت خداوند تازه يافته را نداده است، که امروز مختصر اثري از آن بيابيم، زيرا که مساجد هميشه مورد احترام و به فرمان قرآن چندان لازم الرعايه بوده اند که شهرداري هاي امروز هم نمي توانند به بهانه ي احداث گذرگاه، حتي سقا خانه اي را تخريب کنند!

بدين ترتيب نمي توان ميان اين دو موضع معلق ماند، اگر رخ داد پوريم را با تبعات تخليه ي منطقه ي ما از حضور آدمي بپذيريم، پس طبیعتا غلبه بر ذهنیات پیشین و بازگشت زندگي به گورستان خالي مانده ی ايران، بر اثر آوای دعوت اسلام، بسيار کند و به تدريج صورت گرفته، و حتی اگر قبول کنیم که این گونه مهاجرت ها، بلافاصله پس از آوازه ی اسلام آغاز شده، پس مسلمانان برای عرضه ی اسلام به مهاجران، باید تا تکمیل پروسه ی هجرت و تشکیل شهرها در مقیاسی که ساکنان آن از نظر اقتصادی و فرهنگی و سیاسی قابل عرضه ی دین جدید و دریافت از قرآن فخیم شوند، صبر می کرده اند، که با درک امکانات اندک آن زمان و استقرار باورهای پیشین در ذهن مهاجران، لااقل به سه قرن زمان نیاز بوده است، چنان که ده ها هزار نمونه ی پيش روي ندا مي دهند که مردم بسياري، به هزار سال هم نتوانسته اند براي خروج از دهکي، گامي به سمت رشد بردارند! پس حضور اسلام در حوزه هاي تازه شکل گرفته و مهاجر نشين اوليه در ايران، به گواهي فقدان ظواهر تجمع هاي بزرگ شهري و نايابي نماد هاي اسلامي و مساجد، پيش از قرن سوم هجري، دور از ذهن و تصور است. مشکل عمده ی کنونی ما این است که باور کنیم در چنین احوال و شرایطی، قبول ظهور این همه صاحب نظر اسلامی از مورخ و مفسر و مترجم و غیره، ممکن نیست و بپذیریم که در ساخت این همه استنادهای فرهنگی که از اوایل قرن اول هجری به نخبگان ایرانی متعلق می دانند دروغ هایی به قصد آشفته کردن امتیازات و اقتدار اسلام است که امروز پاپ اعظم را هم مشغول باز خوری نشخوار گونه ی آن می بینیم.

اما در باب احتمال فقدان نمادهای فرهنگی چون رقص و آواز و از این قبیل، به سبب نفی و حرمت اسلامی، هرچند که قرآن اشاره ی آشکاری به این نهی ندارد و قبایل مسلمان را می بینیم که از صحاری غربی آفریقا تا نجد عربستان و لبنان و مصر و کردستان و سراسر نوارهای زندگی در چهار سوی ایران و ساکنین سواحل جنوبی و ترک و سیستانی و بلوچ و زابلی و خراسانی و ترکمن و گیلک و مازندرانی و اردو زبان و قبیله نشین افغانی و غیره، در هر فراغت و مراسمی به ترنم و ترقص مشغول اند. بنا بر این نبود چنین بن مایه و مراسم فرهنگی و قبیله و قومی، در مربع میانی ایران، چنان که گفتم، دیرینه ی ساکنان آن را به رگه هایی از یهودیان نزدیک می کند که فقدان استقرار، آن ها را در ذخیره کردن و نمایش نشانه های قومی، چون معماری و هنر و لباس و آرایش و صنایع دستی و رقص و آواز و آلات موسیقی مخصوص و دیگر عوالم قومی و ملی ناتوان کرده است.

اگر قابل اثبات است که واحدهای قومی موجود در ایران پیشینه ی بومی ندارند و ترکیبی از مهاجر نشین های منفرد و مستقل اند که انتقال اسلام به آنان قرن ها زمان برده است، پس با تامل دوباره و دقیق در تاریخ برپایی مساجد جامع در شهرهای بزرگ ایران، نیاز به تالیف تاریخ ایران و اسلام جدید را جدی بگیریم و از جمله شمشیری را که یهودیان و مسیحیان به دروغ بر کمر مسلمین بسته اند، باز کنیم و به خودشان برگردانیم.

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در پنجشنبه سی ام شهریور 1385 و ساعت 22:0
ارسال شده در پنجشنبه، ۳۰ شهریور ماه ۱۳۸۵ ساعت ۲۲:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان