یادداشت برای آقای احسانی

آن کس که نشانی از اندیشه ی مستقل، در آرایش فرهنگی زمان خویش به جای نگذارده، کتاب ندارد، تولیدگر فکر و نظر نیست و فقط مستخدمی در اداره ای است که مثلا به جای شستن هر روزه ی زمین، برای هزارمین بار مطالبی از قماش زیر را، که صرفا برداشتی از تصورات نادرست دیگران است، در کلاس درس غرغره می کند، چنین کسی جایگاه خطاب در مسائل کلان و بنیادی را ندارد، نباید جدی گرفته شود و دخالت چاله میدانی این اواخر او، در مقوله ی تالیفات تاریخی، با بضاعتی مختصر و نامعلوم در ادبیات، مطلقا فضولی و تظاهری بر مبنای تعصب جاهلانه است.  

«ایشان ضمن زیر سوال بردن قدمت تخت جمشید میگویند که این بنا در واقع به شکل فعلی وجود نداشته بلکه باستان شناسان غربی تحت نفوذ جریان یهودیت آن را بنحوی در قرن اخیر بازسازی نمودند تا برای ایرانیان هویت سازی کنند در صورتی که حتی در کتابهای تاریخ یونانیها نقل شده است كه در زماني كه اسكندر بعنوان مثال قصد به آتش كشيدن تخت جمشيد را داشت يكي از سردارانش گفت كه اين كار صلاح نيست، اين بناي عظيم دیگر مال شماست و شما مالك آن هستيد و منطقي نيست كه آن را آتش بزنید. اسكندر در جواب گفته که من مي خواهم كمر ايرانيها شكسته شود چون از اينجا بوده كه دستور حمله به آتن را صادر كردند. با اينكه چنين مدارك مستدلي (!!!) در كتابهاي حتي يوناني وجود دارد ولي چون ايشان مي خواهند فرضيه ها و تخيلات خود را به هر شكلي ثابت كنند لذا مي گويند اينها دروغ است و اينها را خارجي ها ساخته اند، حال شما قضاوت كنيد آيا با چنين طرز فکری جاي بحث هم باقي مي ماند. درست مثل اين مي ماند كه كسي توي خيابان به شما فحش دهد و شما نسبت به او استدلال كنيد». (از درفشانی های روحوضی شخصی به نام ایمان پور در مصاحبه ای در باب موضوعات تاریخی، مندرج در وبلاگ نسل پویا)

یا ایمان پور در آن روز مکالمه بین اسکندر و سردار دل سوزش، پنهان شده در پستو و ستونی، تند نویسی تاریخی می کرده، یا در میان همسایه و کسانش، مورخی یونانی سراغ دارد که اختصاصا چنین صحنه ی شهر فرنگی مضحکی را بر او روایت کرده و یا مادر بزرگ اش به ضمیمه ی دیگر داستان های جن و پری برای خواب کردن او، چنین قصه ی بی اساس و منبعی را گفته، که انصافا خواب تا دیر سالی نوه اش را تامین و تضمین کرده است. برای شناسایی ببوگری و بی هوده گویی های گروه او، کافی است بپرسید که کدام مورخ یونانی و در چه کتابی، چنین نقل و مکالمه ای میان اسکندر و سردارش را ضبط کرده است؟ و اگر ایمان پور و امثال او پاسخی نیاوردند، پس بدانید قباحت توسل به جعل، در میان این قبیل حقوق بگیران و نان خوران دم و دستگاه های فرهنگی، از میان رفته است!

 «ايشان در ميان محققان از هيچ جايگاه علمي برخوردار نيستند و از ايشان در مجامع علمي دعوت بعمل نمي آيد و اعتباري براي ايشان قائل نيستند و حتي به كتابها و مقاله هایشان هم كسي جواب نمي دهد و اين باعث دلخوريشان هم شده كه چرا كسي به من جواب نمي دهد، من یادم میاید زمانی که در لندن بودم و کتابی از ایشان چاپ شده بود، به آقای دکتر یاحقی نامه نوشته بودند که :چرا جواب نمیدید (نقد نمیکنید) من از شما انتظار دارم و از این حرفها...، آخر به چه بايد جواب داد شمايي كه از همان صفحه اول شروع مي كني به فحش دادن و توهین کردن به مورخين جديد و قديم، هخامنشيان ودیگر دوره ها ديگر جاي جوابي باقي نمي گذاري. به این دلایل من با سخنرانی ایشان در دانشکده ادبیات مخالفت کردم و به مسئولین هم گفتم گه این کار درست نیست، چون میدانستم که با حرفهایشان دانشحویان را تحریک میکنند و اگر در اینجا این میز گرد برگزار میشد و من نمیرفتم، این شبهه بوجود میامد که جوابی برای این حرفها ندارم و اگر میرفتم اولا همانطور که گفتم برای کسی که توهین میکند، مستدلل صحبت کردن فایده ندارد و از طرفی من هم به بازی گرفته شده بودم». (همان)

بر همین اساس است دروغ بافی های دیگر او و نظایرش در باب توسل من به این و آن و التماس عنایت و پاسخ خواهی و تقاضای گفت و گو و گوشه ی چشم و از این توهمات، که حضرات در جای در گل ماندگی خود برای مقابله ی منطقی در برابر کوهی داده های جدید در مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، قرار می دهند و به گمان خود ماجرا را تمام شده می پندارند. در این جا و نه خطاب به ایمان پور، که حقیرتر از خطاب است، بل برای آن گروه به ظاهر دانشجو، که با راه افتادن به دنبال چنین بی مایگانی، برای پوشاندن نادانی آن ها سینه سپر می کنند و نیز آنان که تایید بی مایگانی از قماش «یار شاطر» را مهم می شمارند، چند برگی از مجموعه عرض ارادت های سر دم داران و مدعیان جلالت فرهنگی هنوز زنده را، ناخواسته ی خویش، عرضه می کنم تا بل معلوم شود همین ها که با چنین ژست و جلوه های ظاهری، از نان پاره ی خود حفاظت می کنند، در خطاب خصوصی تا چه حد خاکسار حقیقت اند!!!

«دانشمند گرامی، جناب آقای ناصر پورپیرار

از مطالعه ی کتاب شما «مگر این پنج روزه» بسیار بهره مندی حاصل کردم. این که جناب عالی مشهور و مالوف را نپذیرفته و اقوال رایج را مورد نقد دقیق قرار داده اید، موجب خرسندی هر خواننده ای است که پای بند اصول عقلی است. این کتاب مسائلی را روشن کرده است که دانشمندان سلف مورد دقت کافی قرار نداده اند. امید است جناب عالی بتوانید این دقت نظر و همین تردید در آن چه قبول عام یافته است را در مورد دیگر شاعران نیز به کار برید، همان طور که تا حدی در مورد حافظ در همین کتاب به کار برده اید. با تجدید تشکر، ارادتمند، احسان یار شاطر، ۸ نوامبر ۲۰۰۰».

دانشمند گرامی آقای پورپیرار

سه نسخه از کتاب «دوازده قرن سکوت» که لطفا ارسال داشته بودید، عز وصول بخشید. بسیار ممنون شدم. یک نسخه را از طرف شما به کتاب خانه «ایرانیکا» هدیه کردم و یک نسخه را نیز به کتاب خانه ی دانشگاه کلمبیا فرستادم . بسیاری از مسائل تاریخ ایران محتاج بازنگری است و موجب خوش وقتی است که شما بدون تاثیر پذیری از عقاید رایج به بازبینی این مسائل پرداخته اید. ارادتمند، احسان یار شاطر، ۵ ژانویه ۲۰۰۱».

ملاحظه کنید این قطب اعظم باستان پرستان و صاحب مجموعه ی بی مایه ی ایرانیکا، چه گونه به نادرستی بسیاری از داده های تاریخ و ادبیات ایران آگاهی دارد و اعتراف می کند و بدانید که ظاهر سازی ها و دفاع آبکی اینان از دروغ های موجود، در پهنه های مختلف فرهنگ و باور ملی، غالبا یک موضع گیری ناگزیر است تا ماهانه ی ارسالی کنیسه و کلیسا را قطع نکرده باشند. باید از او پرسید اگر اعتقادش به لزوم بازنگری در تاریخ و ادب ایران جدی است، پس چرا پیش از این بازنگری مجلدات دانش نامه ی ایرانیکا را بیرون می فرستد و بد تر از آن چرا اکنون که در جای آن فرضیات بی ارزش پیشین، عملا و عمیقا تاریخ و ادبیات ایران بازنگری می شود، در جای قدر شناسی و سپاس، به چنین اداهای بوزینه واری متوسل اند؟!!

«دوست دانشمند و دل آگاه، جناب آقای ناصر پورپیرار

ضمن عرض شاد باش نوروزی متقابل به استحضار می رساند که نامه مورخ ۲۵/۱/۷۸ حضرت عالی منضم دو جلد از چاپ دوم کتاب عزیز مگر این پنج روزه عز وصول یافت. بی شک چاپ دوم کتاب با افزوده ها و تجدید نظرهای بایسته پرتو تازه بر چهره معرفت اثر سعدی بزرگوار خواهد افکند. باید بخوانم و با دقت با چاپ پیشین که برایم ملکه ذهن شده است مقایسه کنم. چاپ قبلی آن تقریبا به مشهد نیامد و من چند جلدی را که به لطف شما رسیده بود به دوستان اهل رساندم که چون ورق زر دست به دست می شد، در هر کلاسی که موضوع کتاب را مطرح می کردم ولوله ای بر می انگیخت و همه مشتاق زیارت و قرائت کتاب بودند و نمی یافتند. امیدوارم ترتیبی دهید که از چاپ دوم مقداری برای انتشارات امام چهار راه دکترا به مشهد ارسال دارند.

جای شما در اول اردیبهشت ماه ۷۸ در شیراز خالی بود. ذکر خیری در همایش یاد روز سعدی از شما شد و متوجه شدم که به دلایلی حضور در این جمع را تحریم کرده اید، امید است من جزو تحریم شده ها و ملامت شده ها نباشم. حق با شماست، چنان که در مصاحبه گفته اید، گروهی نمی خواهند و نمی گذارند کتاب شما مطرح شود در حالی که مقاله من در شیراز موید کتاب شما بود. من خراسان در خیال سعدی را مطرح کرده بودم، خراسانی که فقط از راه خوانده ها و شنیده ها می شناخته است. با اخلاص، یاحقی».

 «دوست گرامی و نقاد راز دان، جناب پورپیرار

بدون تعارف از کنجکاوی، نکته بینی و مخالف خوانی شما خوشم می آید و همین سبب می شود تا کتاب شما را تا انتها نخوانم به هیچ خواندنی دیگر رغبت نکنم و پس از اتمام هم تا مدت ها خوانده های دیگر به دلم ننشیند. این احساس واقعی من است که کتاب های شما به واقع بر آن اثر می گذارد و تا مدت ها پس از آن هم مرا گرم نگه می دارد...». (یاحقی، لندن، از نامه سوم دسامبر ۲۰۰۱)

دوست دانشمند و گرامی، جناب پورپیرار

آن قدر در ارسال رسید و سپاس از دریافت دو ترجمه قبلی (خلاصه تاریخ کتزیاس و سفر نامه رابی بنیامین) تعلل و امروز و فردا کردم که بخش سوم پلی بر گذشته هم رسید. بعد هم چنان گرم خواندن شدم که پاک اعلام وصول و تشکر یادم رفت. بابا خیلی ملاحظه ما را کرده ای و گرنه به قیاس دیگران و از ما بهتران نوشته های ناچیز و نا درخور من بیش از این ها در قلم و نگاه شما سزاوار ملامت بود، این جا حسابی پارتی بازی کرده بودی، که چنین مباد. با همه این احوال من همچنان معتقدم زبانی که در سده سوم هجری رودکی و شهید و بوشکور و ربنجنی و حنظله و عمار و آغاجی و... داشته است (و همه این ها قبل از ترحمه قرآن های موصوف یعنی سده چهارم بوده اند) نمی تواند زبانی ضعیف و ناکارآمد از آن دست که شما تصور فرموده اید باشد. بگذریم، دست و پنجه و قلم و اندیشه شما درد نکند. می خوانم و عصبانی می شوم و لذت می برم و در هر حال آفرین می گویم». (با اخلاص محمد جعفر یاحقی، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۱)

آقای احسانی. حساب یاحقی از ایمان پور جداست. یاحقی گرچه صاحب نظری مستقل نیست و هنوز مدخل نوی به نام خود نگشوده است، ولی کتاب هایی دارد که از جمله «فرهنگ نامه ی قرآنی» او کاری بزرگ و ماندنی و رویهمرفته دقیق است. ایمان پور، چنان که نوشتم، یک حقوق بگیر وزارت آموزش است، یکی از ده ها هزار دیگر که عقایدش در باب آتش افروزی اسکندر و دروغ اش درباره ی التماس من به یاحقی برای اعتنا را خواندید. حالا در خانه اسکنر ندارم ولی فردا اصل این نامه ها و شاید چند قطعه دیگر، از کسانی دیگر را ضمیمه کنم که در آن ها با زبان بی زبانی گفته اند که اگر نمی توانند به مناسبت انتشار تحقیقات نوین تاریخی، در مجموعه ی تاملی در بنیان تاریخ ایران، فریاد شوق برآورند و آن را در گلو نگه می دارند، از آن روست که دلواپس کرسی و کار و نام و نان خویش اند و گرنه خصوصی سر به آستان این داده های جدید می سایند و آن ها را محترم می شمارند. بنا بر این شما نگران این اوباشان و اوباشگری های شان نباشید، حقیقت قدرتمند تر از دروغ و چنان رخشنده است که نور آن از مغزهای منجمد و سربین نیز عبور می کند. شاد باشید.

+ نوشته شده توسط ناصر پورپیرار در جمعه بیست و ششم خرداد 1385 و ساعت 16:0

ارسال شده در جمعه، ۲۶ خرداد ماه ۱۳۸۵ ساعت ۱۶:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان