«ناصرالدین میرزا، نخستین فرزند باقی مانده ی محمد میرزا و ملک جهان، در روز ششم صفر سال 1247 در دهکده کهنمیر، در حدود 25 کیلومتری تبریز، به دنیا آمد. شاید ملک جهان آبستن را به این روستای ییلاقی برده بودند تا از شر گرما و یا شاید ابتلا به وبای شایع در شهر تبریز برحذر بماند. خاندان سلطنتی قاجار در آن زمان هنوز عادت داشت هفته ها، حتی ماه ها، بیرون شهر در دشت و روستا به سر برد، بدین ترتیب تولد این نوزاد در قریه ای دور افتاده چندان غیرعادی نبود. محمد میرزا در این وقت خود همراه پدرش عباس میرزا ولی عهد سرگرم پیکار با ایلات سرکش شمال شرقی خراسان بود». (عباس امانت، قبله عالم، ص 66)
اگر می توان در شهری هنوز برپا نشده بیماری وبا شایع کرد پس ادعای زایمان ملکه ای در روستایی در حواشی آن، بی مایه نمی ماند. در این جا قضایا را به وجهی پیش برده اند که به زمان ما نیز اگر مولفی مثلا ذکر تولد سلطانی در دهکی را پسند نیفتد، باز هم نه فقط جمله ای از گمانه و دریافت های پیشین را معیوب نمی کند، بل برای رفع و رجوع، ابتدا به سرما و گرمای هوا متوسل می شود و مادر ناصر الدین شاه را برای زایمان به ییلاقی در حوالی تبریز می فرستد که در 1247 هجری سایه ای هم بر زمین ندارد و برای بیمه کردن سراپای قضیه، ادعای شیوع وبا را بر آن می افزاید و دست آخر تمامی ایل و تبار قاجار را به زندگی در ده کوره ها و دشت و دمن برمی گرداند. ظاهرا قلم داران ما را چنین تربیت کرده اند که برای مخدوش نکردن تابلو و توصیفات وارداتی در موضوع تاریخ، خود را به هر آب و آتشی بزنند.
این عکس غم گرفته و نوستالژیک خانوادگی هم، شاه عالی جاه و خانواده او را نشان می دهد که در کنار پله یکی از تخت ها کز کرده اند و کم ترین اثر اشرافیت و برتری ظاهری در سیما و البسه و اطوارهای آنان دیده نمی شود و اگر از تنگه این گونه تصاویر قاجاری در باب تاریخ آن ها قضاوتی کنیم، چیزی جز مجموعه عکس های دست برده نصیب نخواهیم برد، که هر یک به نوعی مومی بودن آن سلسله را بازگو می کند. تصویر بالا خانواده بلافصل شاه، یعنی قبله عالم را با مادر و خواهرش نشان می دهد که ذره ای از ثروت سلسله را، در هیچ مراتبی، چون حلقه انگشتری و گوشواره و گردن آویز و البسه فاخر و تاج و کلاه و غیره به همراه ندارند و چنان است که در زاویه ای مملو از خرت و پرت های گوناگون عکاس را بدون هیاهو به ثبت موضوع دعوت کرده اند. اساس طرح مراتب بالا به معنای شناخت گونه ای از مدیریت اجتماعی به زمان قجرها است که ذهنیت بومی ندارند.
این تابلوی دیگری از استراحتگاه خصوصی یکی دیگر از زنان شاه با پایین تنه ای به کلی برهنه است. در این جا هم وسائل حفاظت بصری همان پرده سیاهی است که در مقابل پنجره آویزان کرده اند و جالب ترین حصه این تابلو توجه به لباس پاره غلام حامل قلیان است.
در شرح رسامی سمت راست نوشته اند که مادام لابا نامی است که در سال 1260 هجری قمری و در تهران انجام داده است. سال 1260 قمری با آغاز سلطنت قبله عالم فقط چهار سال فاصله دارد و به دوازده سالگی شاه مربوط می شود. اما بنا بر نقل و نوشته های دوران قجر ولی عهدان حق ورود و خروج از تبریز مفقوده تا زمان مرگ شاه پدر را نداشته اند تا مادام لابا موفق شده باشد چنین شمایلی از ولی عهد را در تهران بسازد، که با آن دستمال گردن، سخت به جوانان نیهلیست فرانسه شبیه شده است. در سمت چپ نمایه ای است از اواخر عمر شاه قاجار، که آن کراوات و پیراهن ساختگی و یقه دارش نتوانسته مانع این درک شود که تاریخ عهد او با دست کارگردانان و عوامل ناشناس و مزد بگیران عربده کش شکل گرفته است.
این برگی از کتاب مستطابی است که به قصد معرفی اهل فرهنگ دوران جدید ساخته و به شرح احوال مبسوطی از سیمای معروفی به نام اعتماد السلطنه پرداخته که پیش از این دارنده چهارصد تالیف در موضوعات مختلف معرفی شده بود. اگر به هرکدام تنه بزنید سرهای الصاقی شان بر زمین می افتد، در این تصویر با ناشناس دیگری، هر دو در لباس رسمی و علائم و نشان همراه، که حسب معمول با یک دست لباس درباری و یک عنوان خریدنی به صفحات تاریخ قاجار وارد می شده اند. هر دو شمایل در میان سالی و جوانی اند که معمولا در این صفحات عمر به خصوص با لباس رسمی آراسته و نشان دار، عصا برنمی دارند. اعتماد السلطنه دستی بر محاذات کمر و بر قبضه خنجرش دارد، دست دیگر را بر شانه همراه خود گذارده و معلوم نیست چرا دو لنگه کفش متفاوت به پا دارد؟! از زمین سمت چپ پارچه فراوانی رو به بالا روییده که ظاهرا معین الملک یک دست خود را به آن تکیه داده، دست دیگرش را بر کمربند واکسیل خود گذارده و بدین ترتیب هر چهار دست عالی جنابان مصور شده در عکس مشغول خدمت اند و لاجرم باید به دنبال آن دست پنجم بگردیم که عصای بی صاحب عکس را نگه داشته است. کوشش جاعل برای ترمیم این عیب واضح موجب ظهور دست افلیجی در کمرگاه آنان شده که فقط دو انگشت دارد.
و این هم سند نهایی که در واقع ممهور کردن انبان دروغ با مهر حقیقت است و ثابت می کند که قبله عالم در مناسبات و مراسم تشریفاتی و خاندانی جایی در جمع نداشته و شاید هم همین نهاد لمپنواره غیر قابل ترمیم، موجب احساس تنهایی و طبیعت گردی او بوده است. معلوم نیست چرا و چه گونه با گل رتوش سفید بخش هایی از تصویر را آفتاب باران کرده اند و عجیب است که این روشنایی از صفحه پشت تخت نیز در تمام جهات می تابد! به راستی چه گونه می توان حقیقت دولت قاجارها را از میان این همه نادرستی بیرون کشید؟ (ادامه دارد)
آیا چه گونه شاهی در چنین حالت دل سوزی آوری عکاس را خبر می کند. (ادامه دارد)
باتشکر از زحمات فراوان شما
تعدادی از عکسها ( عکسهای دوم و سوم ) نیامده اند با عرض خسته نباشید لطفا ترتیبی بدهید تا آنها هم قابل رویت باشند .
استاد لطفا یادی از تاریخ اهواز بفرمایید و آیا یونانیان در اهواز هم ماندگار شدند و آثاری دارند
با تشکر
در این باب مفصلا گفته و نوشته ام. به یادداشت ها رجوع کنید.