کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25

کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 25.

 

با رفع توهم و سوء خیال، نسبت به سفرهای مکرر ناصرالدین شاه به فرنگ، برگ برگ تاریخ سازی های قجری بی اعتبار می شود و مورخ را در مداومت بر تز اصلی قتل عام کامل پوریم محکم تر نگه می دارد. مشکل عمده در فراوانی منقولات یکسان در باب موضوعاتی در اساس رخ نداده است که جز دو قضاوت را صاحب منطق نمی کند. اول این که انبوه کپی کشان از مسوده های یکدیگر را، فقط مشتاق ثبت نام در فهرست صاحبان کتاب بدانیم و یا جزیی از سپاه بزرگ مولفان جاعلی بشماریم که به سفارش کنیسه و کلیسا، هر گوشه از منطقه صاعقه پوریم زده در شرق میانه را، صاحب پیوند و روابط همه جانبه ملی و قومی و جنگ آوری و ستیزه های خونین و مدام کرده اند. بی پروایی ناشی از فقدان اهل نقد، گاه آن ها را چنان ذوق زده و نسبت به ثبت آثار قلم ولنگار کرده است که به ساده ترین قانون تالیف نیز اعتنایی نداشته اند. مورخ از آن که در مجموعه مدارک تفسیری و قلمی شده های احساساتی، بدون استثنا، ناصرالدین شاه قاجاری را سه بار به فرنگ فرستاده اند، بر اساس منطق تحقیق خبر می دهد که تقریبا تمام متون مربوطه، به خط و اشاره هرکسی، ارزش مطالعات نقادانه ندارد و از بیخ و بن بی ارزش است، زیرا اگر مسافرت ها را حذف کنیم سلامت دیگر خیالات در باب قبله عالم نیز مشکوک و غیر قابل برداشت می شود.

این هیولا که دست و پای قابل تفکیک ندارد، ظاهرا یکی از چند حکیم و پزشک مخصوص ناصرالدین شاه است، که گویا از بیم سرایت بیماری وبا به ارتفاعات و دره کاسه توچال پناه برده است. نحوه آماده کردن این عکس سریش خورده، چنان است که موجودیت حکیم تولوزان و پایه های آن ماجرای وبا زدگی تهرانی ها در بخشی از دوران قاجار را، مانند موارد فراوان دیگر، بی اندازه سست می کند، ضمن آن که منزلگاه پناه بردگان به کوه، هنوز هم به دره اوروس معروف و با برخی نمایه ها همخوان است که این پناهندگان را فقط از اعضای سفارت روس گفته اند.

این عکس پل سازی در اصفهان 120 سال پیش، درست مانند بنای مسجد شیخ لطف الله، در میدان نقش جهان، مجموعه آثار صفوی صحن اصفهان را بر می چیند، بی عنایت می گذارد و انجام آن به اصطلاح شاه کارهای معماری کهن را بسیار به روزگار ما نزدیک تر می نشاند.

 

  

هر شخص و گروهی که با الفبای معماری آشنا باشد، با مقایسه فنی مقیاس ها در این دو عکس، می پذیرد که زمان ساخت 33 پل احتمالا با حوالی خروج ناصر الدین شاه از تاریخ قاجارها همعصر است.

«شکارها رفتند بالای کوه، یعنی وسط کوه. همه پشت لبه در یک جا ایستادند بی حرکت. هر چه ما نزدیک رفتیم، همان طور ایستادند. موسی ته پر کرد گفت: شما همین جا بخوابید، ما برویم از بالا، سر می زنیم شکار می آید. قبول شد. ما، رحمت الله خان، مصطفی قلی خان ماندیم. حضرات رفتند. شکار باز خرخر ایستاده است. موسی آمد بالا سر زد. شکار ریخت پایین. جلوبر کرده، با گلوله تفنگ آقا کثیر به یک پیشکش امین الدوله انداختم، نخورد. با لوله دیگر هم انداختم، من ندیدم بیفتد. یک دفعه از بالا موسی و غیره گفتند: ماشاءالله، افتاد، برو سرش را ببر. کمال تعحب را کردم. چرا که خیلی دور بود. دویست و پنجاه قدم، قدم کردند. گلوله از تنگ بلغش خورده بود، جا به جا خوابیده بود. ابراهیم بیک سرش را برید. قوچ بزرگی بود بسیار مقبول، تمیز 6 ساله بود. شاخ های بزرگ. با کمال فرح و انبساط آمدیم منزل. الحمدالله از لطف خداوندی بسیار بسیار خوش گذشت. به موسی یک یابو، یک طاقه شال کرمانی دادم. به سایرین هم انعام داده شد». (روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه، ص 249، به تصحیح و ویرایش نوایی و الهام ملک زاده)

 

این منظره که مشابه بسیار دارد، چندان که از شرح شکارهای فقط سه سال شاه کتابی ساخته اند؛ وابسته به فردیت مستقلی است که تعلقی به موضوعات و مفاهیم تاریخی ندارد، به ویژه آن که از میان مشغولیات معمول زندگانی او، نظیر چنین روز گذرانی مفرح، به تعداد سال ها و ماه ها و روزها تکرار شده و تصویر گذران صاحب منصبی با نام ناصرالدین شاه را نمایش می دهد که شیفته ولگردی توام با فرود ضرب شصت به دنیای وحش و ژست های باطله فراوان در برابر دوربین عکاسی است. به چنین فردیتی اگر در حال پیش راندن شکار، خبر تصرف چار دیواری تهران و حرم را هم برسانند، از رها کردن چهار پاره به سمت کبک و تیهو، دست برنخواهد داشت. 

«میرزا تقی خان امیرکبیر اهل فراهان است و دست پرورده خاندان قائم مقام فراهانی. فراهان همچون تفرش و آشتیان و گرگان مجموعا کانون واحد فرهنگ دیوانی و «اهل قلم» بود، ناحیه ای مستوفی پرور. چه بسیار دبیران و مستوفیان و وزیران از آن دیار برخاستند که در آن میان چند تنی به بزرگی شناخته شده، در تاریخ اثر برجسته گذارده اند. از این نظر میرزا تقی خان نماینده ی فرهنگ سیاسی همان سامان است». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 19)

از ابهامات دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، از جمله شخصیت نخستین صدر اعظم دوران سلطنت اوست که تعارفاتی از قبیل بازگشت به دوران شکوه ایران باستان را در چنته اش گذارده اند، هرچند که داستان صعود او تا مراتب صدر اعظمی جز برداشت هایی از افسانه های بی اساس نیست. ابتدا دهکده گم نامی را معجزه وار مرکز صدور صاحب منصبان و منشیان و کانون اهل کتابب و قلم تبلیغ می کنند و سپس رعیتی از همان دهک بی آواز و نشانه را، تا مرکز اصلی قدرت و کنار دست شاه قجر بالا می کشند. چه قدر این پرت نویسی ها به آن کتاب آویخته از سقف اتاق سلمان فارسی شبیه است که حتی عقل از سر وزیر ارشاد اسبق نیز پرانده بود. اگر بخواهیم بر سبیل بنیان اندیشی، چند سطر فوق را بازخوانی کنیم به ترتیب می پرسیم در زمان مورد اشاره، یعنی بیش از ۲۰۰ سال پیش، آن گاه که شهر اراک هم نقشه ای بر زمین ندارد، مردم این فراهان معدن دانایان و مستوفیان و دبیران از کدام سرچشمه و سفره ارتزاق فرهنگی کرده اند، خاندان قائم مقام فراهانی کیستند، در چه فضا و با کدام امکانات و نزد چه اساتیدی صاحب عنوان و رفعت جایگاه شده اند و اگر تنها با عرضه نام می توان روند تاریخی حضور و حرکتی موثر را به ثبت رساند، چنان که چنگیز را از اعماق صحرایی قفر به بلع و هضم جهان فرستاده اند، قائم مقام ناشناس را هم از فراهان به سازماندهی و مدیریت اداری قاجاریان گماشته و با بر هم بستن انواع قصه ها از قماش زیر، میرزا تقی خان را از راهروی کلمات، به نحوی که می خوانید، کنار دست ناصرالدین شاه نوجوان نشانده اند.

«بدبختانه دوره جوانی مرحوم امیر که زمان رشد و تربیت اوست، _ به آن علت که او در آن ایام کسی نبوده تا مردم وقایع آن دوره را ضبط کنند، روشن نیست، اما حکایات و روایاتی افسانه مانند دهن به دهن به ما رسیده که چون نقل همان ها هم خالی از لطف و اهمیت نیست به ذکر یکی دو فقره از آن ها می پردازیم: گویند که امیر در کودکی که ناهار اولاد قائم مقام را می آورد در حجره معلم شان ایستاده برای باز بردن ظروف، آن چه معلم به آن ها می آموخت او فرا می گرفت تا روزی قائم مقام به آزمایش پسران اش آمده هر چه از آن ها پرسید ندانستند امیر جواب می داد. قائم مقام پرسید تقی تو کجا درس خوانده ای، عرض نمود روزها که غذای آقازاده ها را آورده ایستاده می شنودم. قائم مقام انعامی به او داد، او نگرفت و گریه کرد. بدو فرمود چه می خواهی؟ عرض کرد به معلم امر فرمایید درسی را که به آقا زاده ها می دهد به من هم بیاموزد. قائم مقام را دل سوخته معلم را فرمود تا به او نیز می آموخت». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 18)

معلوم نیست چنین قصه های دل آشوب کنی تا چه زمان حیات و رواج خواهد داشت و منبع هر تحول دل خواه این و آن مورخ غالبا یهودی خواهد شد؟ باید از انبوه روشن فکری ظاهرا پیش تاز سئوال کرد که چرا برابر این نقالی، سر سجود نهاده و مزورانه و مزدورانه به سود سازندگان چنین موهوماتی وارد عمل شده اند؟!

«سال تولد میرزاتقی خان را تا اندازه ای که جست و جو کردیم، هیچ مولف خودی و بیگانه ای ثبت نکرده است. در حل این مجهول تاریخی، ما یک ماخذ اصلی و دو دلیل در تایید آن ماخذ به دست می دهیم: زیر تصویر اصیلی که به زمان صدارت امیر کشیده اند می خوانیم: «شبیه صورت... اتابک اعظم، شخص اول ایران امیر نظام در سن چهل و پنج سالگی» امیر از 22 ذیقعده ی 1264 تا 20 محرم 1268 صدارت کرد. اشعاری که در ستایش مقام تاریخی او در کنار همان تصویر نگاشته شده، و تصریح به این که کارهای سترک از پیش برده است، نشان می دهد که تصویر مزبور را در اعتلای قدرت و شهرت امیر کشیده اند. و آن سال 1267 است. با این حساب و به فرض صحت رقم «چهل و پنج سالگی» تولد او به سال 1222، یا حداکثر یکی دو سال پیش تر بوده است. در تایید آن دو نشانه ی تاریخی می آوریم که اگر رقم چهل و پنج سالگی کاملا هم دقیق نباشد، نزدیک به صحت است. یکی روایت مسموع واتسون مولف انگلیسی همزمان امیر مبنی بر این که: میرزا تقی خان از اول جوانی می گفته: اگر زنده بماند و «به سنین متوسط عمر» برسد، صدر اعظم خواهد شد. ماخذ آن داستان هر چه باشد، این فرض را معاصران امیر بدیهی و غیرقابل انکار می شناختند که او در سنین متوسط به وزارت رسیده بود، وگرنه اصل آن روایت موضوعیت پیدا نمی کرد و چنان داستانی نمی ساختند. اما دلیل معتبر تاریخی این که: در کاغذ قائم مقام خواهیم خواند که میرزاتقی همدرس دو پسر او محمد و علی بوده است. می دانیم که میرزا محمد پسر اول قائم مقام در 1301 مرد به هفتاد سالگی، و پسر دیگرش میرزا علی در شصت و هفت سالگی درگذشت به سال 1300. یعنی هر کدام از آن دو پسر قائم مقام، سی و یکی دو سال پس از امیر زنده بوده اند. اختلاف سال تولد میرزاتقی با دو همدرس خود هر چه باشد، و به هر حسابی، امیر در آخرین سال صدارت اش بیش از پنجاه سال نداشته است. امیر دو زن گرفته است. زن اول اش، دختر عمویش بود یعنی دختر حاج شهبازخان. نام او را «جان جان خانم» ذکر کرده اند. از او سه فرزند داشت: میرزا احمد خان مشهور به «امیرزاده» و دو دختر که بعدها یکی زن عزیزخان آجودان باشی سردار کل، دوست قدیم امیر، گردید. و دیگری به عقد میرزا رفیع خان موتمن درآمد. زن امیر در 1285 با دختر بزرگ اش سلطان خانم به زیارت مکه رفت، و ظاهرا یکی دو سال بعد در آذربایجان درگذشت». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 22)

اپیدمی حضور بی نشانه تاریخی، پس از اقدام پوریم، تقریبا تمام مردان و زنان دخیل در این گونه مراتب را، در درازای 22 قرن، بی مشخصات و مآخذ گذارده است. چنان که در این جا عوامل کشف امیر تغییر هویت می دهند و یک تابلوی رنگ و روغن، شناس نامه حیات امیر می شود. هر میزان که لازم می بینید سطور بالا را بازخوانی کنید و اگر مطلب عقل پذیری در آن یافتید و طلسم این همه گمانه را به کمک رشته خیال پردازی های دیگری در باب همشاگردی های امیر و شهباز خان ناشناس گشودید، اعلام عمومی کنید تا لااقل امیر کبیر کنونی را که گذرگاه گلوی صاحبان خرد برای بلع او تنگ می نماید، بتوان فرو برد. توسل به این همه جزییات در باب حیات و سرنوشت و ممات امیر، ماجرای او را برای پژوهنده تاریخ عموما به یک سرگرمی و گمانه زنی بهت آور بدل کرده است.

«در پایان این بخش، اطلاعاتی که راجع به تصویرهای میرزا تقی خان گرد آورده ایم می افزاییم: بارها شنیده شده که از امیر تصویر اصیلی در دست نیست، و هر چه هست بعد از زندگیش ساخته اند. اما دو تصویری که نخستین بار منتشر کردیم هر دو را در زمان حیات اش کشیده اند. تصویر اول، تمام قد و همان است که در ضمائم کتاب ملاحظه می شود. در زمان صدارت امیر نقاشی شده و اصل آن در خانواده حاجی نظام الدوله در تبریز بوده است. و آن اصیل ترین شبیهی است که از او به دست ما رسیده است. تصویر دوم، نیم تنه و به امر ناصرالدین شاه و به قلم «محمد ابراهیم نقاش باشی» در 1265 کشیده، و در حاشیه اش این عبارت نوشته شده: «برحسب امر مبارک سرکار اقدس شهریاری روحنا له الفداه، تصویر جناب جلالت مآب، صاحب السیف و القلم، مقتدی الرجال والامم، آصف الامجد الافخم الاجل الاکرم الاعظم، سرکار امیر کبیر میرزا تقی خان ادام الله اقباله. جان نثار محمد ابراهیم نقاش باشی 1265». از این تصویر پیداست که نقاش خواسته شبیه امیر را زیبا بسازد. به همین جهت اصالت آن به نسبت کم تر است. به هر حال در زمان خودش تهیه گردیده است و به حقیقت نزدیک. اصل آن در خانواده حاج معتضد الدوله بود و گویا به یکی از موزه ها سپرده اند». (آدمیت، امیرکبیر و ایران، ص 27)

آدمیت کلید گشاینده دیگری را به کار برده و می گوید دو نقاشی از امیر می شناسد که یکی تابلوی تمام قد و دیگری نیم تنه است و دلیل اصالت آن ها را شرحی می داند که در حاشیه یکی از آن ها در بیان بزرگی امیر آورده اند. بنیان اندیشان که به دفعات از آبریز پهناور جعل گذشته اند، به جای قبول این اشارات بی پشتوانه، می پرسد که از چه رو امیر کبیر را در هیچ موقعیت و مقامی در برابر دور بین عکاسی ننشانده اند؟!با ترصد در حکایات کنونی حاصلی جز این به بار نمی آورد که سوژه امیر علی البدل مادی ندارد.

«امیرکبیر پس از خوابیدن گرد و غبار فتنه، حمزه میرزا حشمت الدوله والی تبریز را حکم داد تا باب را از دژ ماکو به تبریز منتقل کند. علمای تبریز هم حکم به قتل علی محمد دادند و این حکم در میدان شهر تبریز با به دار کشیده شدن وی اجرا گردید. بیش تر مورخین تاریخ قاجاری، دفع شر علی محمد باب و اصلاحات سیاسی و اداری و نیز تاسیس دارالفنون را از اقدامات اساسی امیر کبیر دانسته اند. اما خدمات امیر کبیر منحصر به این موارد نیست و برای بحث پیرامون اقدامات اصلاحی آن بزرگمرد بایستی با دیدی وسیع تر به مسایل و تاریخ آن دوره نگریست. تاسیس دارالفنون در سال 1851 میلادی. یکی از فرازهای تاریخ علم و آموزش در ایران بوده است. این مدرسه، نخستین مرکز آموزشی به سبک اروپا و به گونه ای دروازه های مدرنیسم بود که به روی ایران عصر قاجار باز شد. ایده ها وافکار درخشان امیر کبیر برای افزایش اقتدار حکومت مرکزی و کوتاه کردن دست پلید استعمار که از آستین سفارتخانه های آن در تهران بیرون آمده بود از اهداف میهن پرستانه ی امیر بود و ای بسا در افتادن با سفیران روس و انگلیس و بی اعتنایی بدانان، زمینه ساز سقوط و در نهایت قتل او گردید. امیر کبیر شخصیتی بزرگ در تاریخ ایران است و گو این که اطلاعات و اسناد زیادی درباره او موجود نیست اما از همان مقدار مدارک به جای مانده و آن چه که خارجیان در باب او نوشته اند می توان دریچه های تازه ای برای شناخت شخصیت و روحیات او گشود». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 10)

باید کسی نقشه تهران ترسیم بره زین در سال 1852 را به آشتیانی نشان می داد تا محل مدرسه دارالفنون را درتهران و کاخ ولی عهد ناصرالدین شاه را در رسامی تبریز علامت زند. چرا که در نقشه های کتاب شهرهای ایران در دوران قاجار، ظرفیت نمایش مرکز اجتماع و بنایی جز در پس دیوار ارک را ندارد. ظاهرا هر سخنی در باب تاریخ ساختگی شرق میانه باستان، در ابتدا نیازمند این اعتراف است که هیچ منبع شایسته دفاعی در باب هیچ موضوع و مدخلی وجود ندارد، بل هنگام برخورد با چنین اوراقی روشن می شویم که ناآگاهی از حوادث ایام نزد صاحبان عنوان و برآورندگان پیوند میان ادوار تاریخی، تا مکانی اوج می گیرد که آشتیانی سرنوشت باب را به دار آویخته می گوید، حال آن که دیگران بی استثنا او را با گلوله باران حذف کرده اند.

«واقعیت این که تمامی کتب و مقالات نگاشته شده درباره مرحوم امیر با دیدی ستایش آمیز بر کاغذ نقش بسته اند، صد البته او هم یک انسان عادی بوده و از خطا و لغزش نیز بری نبوده، اما در وطن پرستی و آرزوی داشتن ایرانی مستقل و آباد از سوی او نبایستی تردید کرد. او حتی پیش از آن که به مقام صدر اعظمی برسد در مقام و مناصب دیگر نیز با درایت و برنامه ریزی عمل می کرده و هرگز در سیاست و خدمات دولتی و ارتباط با دربار برای حفظ موقعیت خود در نزد شاه از ایده های ماکیاولیستی پیروی نکرده است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 11)

واقعا شعف انگیز است. هنگامی که اقبال آشتیانی انگیزه انتشار کتب و مقالات در باب امیر را شیفتگی می گوید و آن گاه خود درباره همان مورد، گوی سبقت در بزرگ انگاری امیر را از میانه می رباید و به او لقب برنامه ریزی با درایت می بخشد!

«نظر آقا، یمین السلطنه، با لهجه ترکی شیرین خود می گفت که وقتی من خیلی جوان و در وزارت امور خارجه مترجم بودم، میرزا تقی خان امیر کبیر هر وقت سفرای خارجه را می پذیرفت، من را برای مترجمی احضار می نمود. روزی که وزیر مختار روس در یک موضوع سرحدی تقاضای بی جا و غیر معقولی داشت، امیر که به هیچ وجه گوش شنوای این قبیل حرف ها را نداشت، وقتی که مطلب را ترجمه کردم در جواب گفت: از وزیر مختار بپرس که هیچ کشک و بادنجان خورده ای؟ وزیر مختار از این سوال تعجب کرد و گفت: بگویید خیر. امیر گفت: پس به وزیر مختار بگو ما در خانه مان یک فاطمه خانم جانی داریم که کشک و بادنجان را خیلی خوب درست می کند، این دفعه وقتی که فاطمه خانم جان کشک و بادنجان درست کرد، یک قسمت هم برای شما خواهم فرستاد تا بخورید و ببینید چه قدر خوب است: آی کشک بادنجان، آی فاطمه خان جان. وزیر مختار گفت: بگویید ممنونم، اما در موضوع سرحدی چه می فرمایید؟ به امیر گفتم. امیر گفت: به وزیر مختار بگویید: آی کشک و بادنجان، آی فاطمه خان جان و همین طور تا بالاخره چون وزیر مختار دید غیر از آی کشک بادنجان، آی فاطمه خانم جان جواب دیگری دریافت نمی کند، با کمال یاس از جا برخاسته مرخصی گرفته تعظیم نمود و رفت». (اکبری مهربان، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 187)

آیا با فرض صحت، در این عکس العمل پیر زنانه و شگرد ول گردانه امیر نشانه نبوغی یگانه می بینید و آیا این گونه ادا و اطوارهای لات مسلکانه را می توان در رپرتوار رفتارهای دیپلماتیک امیر گذارد؟ اگر امیر در اندازه ملیجک هم آثار حضور در مجالس و مراودات دربار داشت، اینک نمونه های کافی از تصاویر و علائم عضویت در سراپرده شاهی ذخیره داشت و ابداع و احیاء او به این همه مقدمه چینی نیازمند نبود.

«پس اگر فرض کنیم که ابتدای خدمت چهل ساله ی امیر در دستگاه قاجاریه چنان که پسرش در مراسله ی خود خطاب به سردار کل به آن اشاره کند در همین حدود 1228 یا نظر به اغراقی که ممکن است در این بیان باشد اندکی بعدتر یعنی در حدود 1230 بوده پس در این تاریخ امیر لااقل سنی بین 15 و 20 داشته است تا بتوان او را قابل دخول در خدمت شمرد. بنابراین تولد او بایست در حدود 1215-1210 اتفاق افتاده باشد به خصوص که امیر چنان که عن قریب خواهیم گفت در اواخر عمر قائم مقام بزرگ یعنی چند سالی قبل از 1237 جوانی رسیده و ممیز بوده و به خدمتگزاری در دستگاه او اشتغال داشته است». (اقبال آشتیانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، ص 17)

این تابلوی آن سرگردانی عمومی نزد کسانی است که به تزریق یک صاحب قدرت و سازمانده مدیریت در کنار ناصرالدین شاه  محتاج بوده اند تا همین گردونه تاریخ ساختگی و بی ثمر و مسطح قاجار هم از حرکت باز نماند.


 

و تصویر بالا آن روی سکه خصائص همان کسی را باز می گوید که در کنار لاشه شکارها و در محاصره و حفاظت خدمت کاران، آسوده از آسیب زمانه، قلیان می کشد. بنیان اندیشان اینک مجاب شده اند که هرگونه گردش امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی در پهنه این سرزمین و هر حوزه دیگر تخریب و قتل عام شده شرق میانه، امکان ظهور و  ادامه نداشته است و فرصتی است تا اشاره کنم محتوای افسانه های هزار و یک شب و بزم های اختصاصی سلاطین و خلفای دروغین، که هیچ مایه ای جز آلودن زندگانی مسلمین نداشتند، عامدانه به دربار ناصرالدین شاه منتقل کرده اند تا آن قصه های لوس دنباله خود را از دست نداده و سایه هایی بانام هارون الرشید و امین و مامون بتوانند نمای ثروت و صاحبان نبوغ در خوش گذرانی بمانند. بدین ترتیب تصویر بالا از حرم سرایی بی مایه، که نشانی از زرق و برق های ضمیمه ندارد، شایسته سلطانی است که بی پشتوانه بومی و تاریخی ناگهان خود را بر صندلی و تخت سلطنت نشسته می بیند؛ هرچند اعتراف کرده اند که تخت و رخت او  هم سوقات همسایگان بوده و در مقام خود خوانده ایم که چه گونه از نداشتن اتاق خلوت کافی گله مند بوده است. مورخ به جد معتقد است که همین حرم سرای سرهم بندی شده ناصرالدین شاه، که بر گردن هیچ یک از سوگلی های او زنجیرک نازکی از زیور آلات زنانه نیست، هرچند او را نخستین و به معنایی آخرین حرم سرا دار در تاریخ شرق میانه می شناساند، ناآگاهی او از ملزومات اشرافی از ناشیگری اندرون داری نیز خبر می دهد و در واقع چنین حرم سرای مفلوکی با خصائص آن قلیان کش کنار رود در مجاورت لاشه های شکار کاملا منطبق است.

 

 

و این هم ذخایر یک حرم سرای دیگر از مهاجرانی که هنوز معلوم نکرده اند با کدام نام قومی و فرقه ای و ایمان مذهبی باید به صحنه وارد کنند تا به تدریج یک ترکیب ملی از آنان فراهم شود. (ادامه دارد)

ارسال شده در چهارشنبه، ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۱ ساعت ۰۶:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : reza
دوشنبه، ۲۳ مرداد ماه ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۳۵
 
انشاالله عمر 1000 ساله... ولی استاد ترتیبی دهید که حتی بعد از مرگ و از دنیا رفتن شما به دیار باقی... کتاب های شما دوباره تجدید چاپ شوند..

 
نویسنده : saeed
چهارشنبه، ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۱۹
 
وقتی عکس سی و سه پل را به دوستان نشان میدهم میگویند آن مقدار که در تصویر است کامل است و کارگران مشغول حاشیه سازی برای رودخانه اند عکسهای محکمتری نیاز است
 
پاسخ:
سلام. کسانی که باور کردن دروغ به مزاج شان سازگارتر است با ده سند مستقیم و مطمئن نیز به راه ما نمی آیند. در عکس کامل نشدن بال چپ پل آشکار است.

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان