محرک و ملات بالا بردن بنای بلند شیادی و جعل، در چیدن پازل تاریخ معاصر ایران، ناسیونالیسم وقیح و چشم دریدهای بوده و هست که از لب دریا تا ستاره ثریا را پایگاه خود گرفته و سرچشمهای است که صحرای کید و دشمنی با اسلام را سیراب میکند. برای گروهی از نقالان و معرکه گیران و منادیان قصههای مسلط بر این ناسیونالیسم، که نان خود را به سفره آن بستهاند، گذر سرگرم کننده از نقبهای تو در توی شاه نامه را همصدایی با جعلیات موجود یافته و چنان به نشخوار دروغ مشغولاند که این سئوال اساسی که فردوسی با چه خط و زبانی شاه نامه سروده است را، ناشنیده میگیرند.
«این تاجر درست کار پاک اعتقاد در ظرف سالیان دراز که در مصر مقیم بود در هیچ یک از عادات مستحسنه ملی و اطوار پسندیده ایرانی خود تغییر نداده در وضع معاشرت با مردم و خورد و خواب و پوشاک به همان وتیره که از نیاکان خود دیده بود رفتار مینمود، و در تعصب ملی چندان سخت بود که در ظرف چندین سال یک کلمه عربی با کسی حرف نزد بل که نخواست یاد بگیرد، گفت و گویش همه از ایران بود. پیوسته ترانهی وطن میسرود. هر کس را دیدی از وضع وطن و حال هموطنان پرسیدی. خودش در مصر همواره خیالاش در ایران بود. شبهای زمستان هر شبی را چند تن از معارف هموطنان را به مهمانی خواسته صحبت مجلس مهمانیش نیز منحصر به خواندن کتب تواریخ ایران و سرگذشت پادشاهان پیشین بود. میرزا یوسف نامی که از سالیان دراز در خانه معلم پسرش بود از کتاب ناسخ التواریخ و داستان خسروان نامی مانند کیسخرو، جمشید، بهمن، شاپور، نوشیروان و غیره میخواند و او بر خود میبالید.»
(سیاحت نامه ابراهیم بیک یا بلای تعصب او، صفحهی ۵)
این است نمونه روشن فکری ساختگی و برجهیده در عصر اصطلاحا انقلاب مشروطه که هر یک نوازنده ابزاری در کنسرت دروغهای تازه ساز یهود در باب ایران پر شکوه کهن بودهاند و اگر از هر یک بپرسید عادات مستحسنه ملی و اطوار پسندیده ایرانی چه محتوایی داشته و دارد، مطلبی جز چهارشنبه سوری و سمنو و گره زدن سبزه ندارند. بخش هزل آمیز مطلب آن جا اثر خود را نمایان میکند که مثلا همین ابراهیم بیک در نمایش تابلوی اجتماع آن زمان چهره سرزمین و مردمی را ارائه میدهد که قرنها در پریشانی و بیپناهی و ناشناختگی همه جانبه زیستهاند.
«گفتم عجب است که در این مملکت به هر طرف مینگرم ایرانی است ولی همه پریشان و پژمرده و بیکار. معلوم میشود که همه بیچیزند. گفت بلی همشهری در این جا بسیار است چون امروز یک شنبه و کارها تعطیل است از آن جهت در این جا جمع شدهاند. فردا بسیاری پی کار میروند. گفتم چه کار دارند گفت همه فعله و حمال. مگر چهل و پنجاه نفر میوه فروش و آشپز و دست فروشند. مابقی سرگردان و محتاج قوت لایموت. گفتم مگر چه قدر هستند. گفت چهار پنج هزار باید باشند. با خود گفتم سبحان الله در این شهر کوچک چهار پنج هزار نفر ایرانی آن هم بدین وضع و حالت پریشانی. گفت آقا جان چه میفرمایید تمامی شهرها و قصبهها. حتی دهات قفقاز پر از این قبیل ایرانیان است. نسبت به سایر جاها در این جا بسیار کم است. گفتم دولت ایران چرا اینها را رخصت جلای وطن میدهد. گفت خدا پدرت را بیامرزد. از قیامت خبری میشنوی و دستی از دور بر آتش داری. اولا در ایران امنیت نیست، کار نیست، نان نیست، بیچاره گان چه کنند. بعضی از تعدی حکام، برخی از ظلم بیگلربیکی و داروغه و کدخدا، این ناکسان در هر کس بویی بردند که پنج شاهی پول دارد، به هزار گونه اسباب چینی بر او میتازند. به یکی میگویند که برادرت سرباز بود از فوج گریخته. به دیگری میآویزند که پسر عمویت چندی قبل شراب خورده. یا یکی از خویشان تو قمار کرده است. حتی همسایه را در عوض گناه ناکردهی همسایه گرفته حبس و جریمه میکنند. اگر با هیچ کدام از اینها کاری نساختند. آن گاه بر خودش هزار گونه تهمت و افترا میبندند. این است که مردم جلای وطن کرده ممالک روم و روس و هندوستان را پر کردهاند. آن جاها نیز از دست سفرا و قونسلها و بستگان لاشه و جیفه خوار ایشان آسوده نیستند.»
(سیاحت نامهی ابراهیم بیک یا بلای تعصب او، صفحهی ۲۲ و ۲۳)
جست و جو و تجسس در اسناد سفرهای سه گانه ناصرالدین شاه به فرنگ و سفر زیارتی او به خراسان و مشهد، مستندات سالم و شایسته اعتنا ندارد و مورخ را وا میدارد به دنبال نیازی بگردد که ساخت و ساز چنین رفت و آمد کلان و دروغینی را موجه کرده است. در منظر نخست میتوان ارسال جاعلانه شاه قجر به اروپا را تسطیح جادهای گمان کرد که عبور مقامات قاجار از آن، مایه اولیه لزوم تسلیم به تغییرات اجتماعی در اکثر سطوح را ناگزیر و ممکن کند.
این اصل همان عکس است که بر روی جلد کتاب خاطرات ناصرالدین شاه نصب بود و در یادداشت قبل ارائه دادم. در این جا دیگر آن روزنامه را نمیبینیم و از کراوات نیز نشان واضحی نیست. مینماید که عکس را در پلههای حیاط کاخ گلستان برداشته و ظاهرا قصد نمایش آخرین شکار قبله عالم نوجوان را داشتهاند. آیا صریحتر و با وضوح بیش از این قادریم انعکاس خطوط سیمای یهود را در چهره روشن فکری بومی شناسایی کنیم؟ اگر برای اروپایی وانمودن تصویر، از راه حقه بازی و جعل در دست ناصرالدین شاه به صورت نمایشی روزنامه میگذارند، پس باید به ادعای سفرهای شاه قاجار به فرنگ، به علت نبود سند، فاتحه خواند و پرسید این جعل مرکب را چه کس و یا گروهی مرتکب شدهاند؟ آن چه از این گونه گفتارها میتراود و کوشش برای ارسال شاه قاجار به اروپا را توجیه میکند، این نتیجه گیری و برداشت نهایی است که شاه قاجار با دیدار پیشرفتهای ممالک غربی به تغییرات مشابه در داخل کشور رضایت داده و تحریص شده باشد.
این صحنهای است از حضور ناصرالدین شاه در سالن اپرای لندن و گرچه شاه قجر در میان لژ مهمانان دربار دیده نمیشود اما به هر حال جای این سئوال را باز میگذارد که چرا این صحنه را از مداد رسامی گرافیستها و نه دوربین عکاسی ارائه میدهند. حال آن که در سال ۱۸۸۹ عکاسی در روابط اجتماعی عادی و غیر رسمی هم، فضا و رسوخ گستردهای داشته است.
این چهره واریخته هم نشانه دیگری از حضور شاه شهید در لندن گرفته و نمیدانیم به کدام علت باز هم به جای عکس، به رسامی پناه بردهاند؟ این سئوال که اگر این هفته نامه لندنی که اخبار را به صورت مصور ارائه میداد، برای نمایش سیمای شاه از امکانات عکاسی سود نبرده، پاسخ ساده و اولیهای دارد که: شاه ایران هرگز در لندن نبوده است.
عجیب این که هر دو رسامی بالا و زیر را لحظه برخورد و معرفی ناصرالدین شاه با ملکه انگلیس گفتهاند هرچند که در نمونه زیر نه ملکه و نه ناصرالدین شاه ریش نتراشیده، اندک شباهتی به اصل خویش و الگوی بالا ندارند و همراهان ملکه در رسامی زیر و با لباس غیر رسمی گویا از ملکه و یا مهمان او تقاضای کمک دارند.
این نقاشیهای ناشیانه و باسمهای هر جست و جوگری را به این نتیجه واضح میرساند که سفرهای ناصرالدین شاه واقعیت بیرونی نداشته و در مسیر اطلاع رسانی و اخبار مربوط به موضوع خود نبوده است.
و سرانجام سفرهای ناصرالدین شاه به فرنگ محکمترین سند خود را به تماشای تاریخ گذارده و آن تصویر عکاسی شدهای از شاه ذوالقرنین است که در قاب گردنی ملکه پاندول شده است! هرچند خست ملکه و یا کم حوصلگی جاعل، مروارید چینی اطراف قاب عکس را نیمه کاره رها کرده باشد!
(ادامه دارد)