بنیان اندیشی در جریان عبور از تاریخ، هریافتهای را ابزار سنجش گفتار و رفتار و محک صحت و سقم ماجراها و مکتوباتی قرار میدهد که با دریافتهای نو سازگاری نشان نمیدهند.
«رفتیم داخل میدان نقش جهان معروف و وسیع شده. ما را به طرف یک کاروان سرای خرابه بردند که حیاطی وسیع و یک هشتی و چند حجره داشت. رییس گمرک خانه، کریم خان نامی است باید بیاید متاعها را ببیند... از پل خواجوی معروف که در ایران به خوبی و استحکام مانند ندارد گذشته وارد چهار باغ که چنارهای خیلی قوی دارد و به اسم چهار باغ صدر معروف است شده بعد از گذشتن از ان جا امام زاده احمد را که در کنار راه است زیارت کردیم سپس داخل میدان بزرگ شدیم که آن هم در ایران نظیر ندارد. بناهای چند طبقه، خیلی با استحکام و شکوه، یک طرف مسجد شاه بیمانند و عالی و خوب و عالی قاپوی با شکوه و عظمت و طرف دیگر مسجد شیخ لطف الله... مسجدهای اصفهان بسیار خوب و عالی است، خصوصا مسجد شیخ لطف الله و مسجد شاه و ابنیه صفویه. پس از ان به میدان قدیم و مسجد جامع که از بناهای قدیمه و شایسته تمجید است، سیاحت کرده به منزل رفتم.»
(خاطرات حاج سیاح، صفحات ۳۷ و ۴۶)
بنیان اندیش از آن که بحث نوساز بودن مسجد شیخ لطف الله به همراه اسناد مربوطه را پشت سر گذارده و توصیف حاج سیاح از مسیر گذر به نقش جهان را بیپایه مییابد، در برخورد با این ستایش نامه از آن مسجد، نوع نگاه خویش به حاج سیاح و کتاب خاطرات اش را تغییر میدهد و سرانجام به میزان لازم مطالبی در خاطرات او مییابد که تنها به قصد تایید مجعولات پیش ساخته در باب تاریخ ایران فراهم کردهاند، چنان که قریب ۱۵۰ سال پیش، در لفافه از قدیمه و در واقع ساسانی و آتشکده خواندن مسجد جمعه اصفهان میگوید که فصل بزرگ تغییر هویت آن به وسیله تروپهای توطئه گران و مرمت کاران ایتالیایی، چنان که گفته آمد، در ۴۰ سال پیش صورت گرفته است.
«در ایامی که در ایران اقامت داشتم نسخهای را که در اختیارم بود برای مرحوم پدرم که متاسفانه چشمشان آب آورده و پس از عمل فقط پیش پایی را قادر به خواندن بودند، قرائت میکردم و ایشان اصلاحاتی را که به نظرشان میرسید تذکر میدادند و من یادداشت میکردم تا به صورتی درآمد که ملاحظه میفرمایید. در ضمن تاریخهای مذکور در یادداشتها را که همه قمری بودند، کوشش نمودم که معادل آنها را با سال شمسی محاسبه نمایم تا نفع اش عامتر شود و تا حد مقدور این کار را انجام دادم.»
(حاج سیاح، سفرنامه، صفحهی ۴)
در این بخش کوچک از مقدمه کتاب سفرنامه حاج سیاح به قلم فرزند او، حمید سیاح، آن مضمون مهم و مسلم به گونهای دیگر تایید میشود که در مکتوبات موجود، تا زمان مصوبه مجلس دوم شورای ملی، که قریب ۸۰ سال پیش، کاربرد تقویم شمسی را مقرر کرد، هرگز ذکر روز شمار هجری شمسی روال نبوده و در نتیجه فضا و زمینه لازم برای به میدان کشاندن این ادعا فراهم است که هر متن متکی به روز و سال و ماه شمار شمسی تا مقطع سال ۱۳۰۵ خورشیدی را مجعول بدانیم. در عین حال همین چند سطر گواهی است که در حیات حاج سیاح هنوز متن پیراسته و منقحی از سفرنامه و خاطرات او آماده نبوده و معلوم است که به چاپ نرسیده است.
«این بنده، محمد علی ابن مرحوم آقا محمد رضا محلاتی، که نواده مرحوم آقا محمد باقر هستم، معروف به حاج سیاح، پس از این که سیاحت یک دوره تمام دنیا را به انتها رسانده، یعنی از اروپا به آمریکا و از آمریکا به ژاپن و چین سیاحت کرده وارد هند بندر بمبئی شدم و در مهمان خانه منزل کردم.»
(حاج سیاح، خاطرات، صفحهی ۶)
این آغاز کتاب خاطرات حاج سیاح است که مولف ضمن معرفی شجره نامه و سرگذشتههای خویش، شرح برخورد مقامات دولتی و تشریح آشفتگی اجتماعی و عقب ماندگی مردم ایران را در مجموعهای پر برگ به شرح میاورد. ان چه در نقل فوق محل تامل بسیار است ذکر محلاتی به عنوان نام خانوادگی و یادآوری لقب حاج سیاح برای خویش است. بنیان اندیش تامل میکند که بخشش عنوان و لقب حاج سیاح از سوی حکومت و یا مردم به مولف کتاب خاطرات، تنها زمانی منطقی و مفهوم است که شخص او و سفرهای دراز مدت اش یزای عموم شناخته شده باشد، که ابزار آن انتشار کتابهای سفرنامه و خاطرات بوده است، بدین ترتیب خقیقت مربوط به تالیفات و سرگذشت او به ابهامی با غلظت بسیار فرو میرود. زیرا که در خاطرات از زبان یک اهل محلات که دو دهه را به سیر و سفر و جهان گردی گذرانده، مطالب بس شگفتی ارائه میشود که حاصل و برداشت از چند بار دور زدن ایران در جهت عقربه ساعت و عکس ان و صورت برداری از فقر و جهل بیپایان و شرح نادانی و الودگیهای گسترده و گوناگونی است که مردم و مدیران سیاسی بدان دچار بودهاند. مورخ نتوانست تشخیص دهد که از چه راه بلافاصله پس از ترک کشتی در بندر بوشهر و ورود به خاک ایران، از همان دقیقهی نخست مردم معمول و صاحبان کرسی اقتدار او را حاج سیاح نامیدهاند؟!
«وضع ایران را عجیب میبینم مدت مدیدی خارجه را دیدهام و تاسف بسیار بر حال حاضر ایران وطن محبوب دارم که زیاده در حال تنزل است همه به ظاهر سازی اکتفا میکنند. پس از ۱۸ سال دوری انتظار داشتم که تغییراتی در وضع مملکت انجام یافته و مردم در رفاه و شهرها آباد شده باشد.ولی با دیدن بندر بوشهر معلوم گشت که انتظار بیهوده داشتهام و چنان تاثری به من دست داد که اگر شوق زیارت مادرم نبود از همین بوشهر مراجعت میکردم.»
(حاج سیاح، خاطرات، صفحهی ۱۳)
این تم عمومی یادداشتهای حاج سیاح و قرینه دو قلوی او، ابراهیم بیک است که سیاحت نامه او به راستی جلد دوم خاطرات حاج سیاح است. مورخ روشن فکرانی را که تاب شنیدن حقیقت در باب این رسولان و منادیان آزادی معرفی شده را ندارند، دعوت میکند که ضمن جویدن گوشههای سبیل، به دنباله این یادداشتها توجه تاریخی و نه گروهی و فرقهای و حزبی کنند که گرچه بسیار ظریف است اما به صورت قدرتمندی ما را به علت بیباری سعی ملی در دست یابی به استقلال و آزادی راه نمایی میکند.
«شنبه ۲۷ رجب سال ۱۲۹۸ هجری قمری. عصری حاج سیاح محلاتی پدر سوخته بابی که با خواجهها رفیق شده به حضور امد. چهار شنبه پنجم محرم ۱۳۰۶ قمری. حاج سیاح محلاتی که از فداییان ظل السلطان بود، چند روز بود طهران آمده با فراش و پلیس او را از طهران راندند. چهار شنبه ۲۷ رمضان سال ۱۳۰۸ قمری. حاجی سیاح معروف را هم، که وقتی خیلی خدمت ظل السلطان مقرب بود، گرفتهاند. چهارشنبه بیست و یکم جمادی الاولی سال ۱۳۰۹ قمری. سید جمال الدین همه جا از امین السلطان بد نوشته، او را تکفیر نموده و زندیق اثیم نام نهاده که مذهب اسلام را تمام او به باد داده، فرنگیها را به ایران آورده تمام ایران را به انها فروخته و بعد صدماتی که به مردم از حبس و جلای وطن رسانده از قبیل ملا فیض دربندی و سید علی اکبر شیرازی و حاج سیاح و میرزا فروغی که اسم مرا هم ذکر نموده. پنج شنبه دهم شوال سال ۱۳۱۰ هجری قمری. عصری که به باغچه میرفتم حاج سیاح معروف را دیدم. دنبال من افتاد و و به باغچه آمد تفصیلی از حیل و اسیری خودش نقل کرد و صدماتی که در قزوین و در محبس نایب السلطنه به او رسیده بود.»
این یکی از چند تصویری است که از حاج سیاح به جای مانده و همراه میرزا رضا کرمانی در بخوی زندان قزوین است. اگر لازم بدانم از میان ایرادات این عکس مشهور فقط به یکی اشاره کنم و آن را حاصل مونتاژ دو عکس مختلف بدانم، کافی است به پای در کنده مانده حاج سیاح توجه دهم که به وجهی ناممکن، خلاف پای میرزا رضا، پاشنه را رو به بالا و پنجه را رو به پایین نشان میدهد. هرچند زاویه هندسی محل اتصال پای حاج سیاح با کنده و بخو در مسیر ادامه ساق پا نیست. مقدمهنویس سفرنامه بر این عکس تعبیری گذارده که به گفتاری برای دکلمه در نمایشات تاریخی نزدیکتر است.
«سیاح جثه اش جره نیست. در یک عکس یادگاری باقی مانده که با میرزا رضا کرمانی دارد اندام اش از میرزا رضا نه کوتاهتر است و نه باریک تر. میرزا رضا جوانی است حدود سی سال و او او با نزدیک به شصت سال عمر. میرزا خدنگ نشسته و با چشمان به دوربین نگرنده اش مدعی و مهاجم. و سیاح پشت را دو تا کرده و سر را به زیر انداخته و زنجیر در دست بیشتر به جلوه نمایش.»
(حاج سیاح، سفرنامه، صفحهی ۱۲)
حاج سیاح در سال ۱۲۹۴ قمری به بندر بوشهر وارد میشود و ۴ سال بعد اعتماد السلطنه از او به عنوان بابی یاد میکند. ۱۲ سال بعد از ورود او، بنا به قول اعتماد السلطنه، او را با فشار نظامی و قزاق از تهران میتارانند و کسی علت آن را ذکر نکرده است. ۱۴ سال بعد از ورود، اعتماد السلطنه از دستگیری او خبر میدهد و بالاخره ۱۶ سال پس از پیاده شدن از کشتی، اعتماد السلطنه او را به باغچه میبرد تا از سختیهای محبس بگوید. این روند در طلاطمهای اجتماعی عهد او بسیار تنبل و کند و بیاثر مینماید و اشارات و منقولاتی از این گونه به سرعت و سادگی این قرینه را افتابی و آشکار میکند که سالها پس از ورود به ایران کس یا مجمعی سیاح را با عنوان مهرهای سیاسی و یا فرهنگی به جد نگرفته، به ویژه این که حاج سیاح هم، درست مانند ابراهیم بیک و قاسم غنی و کمال الملک، تاریخ تولد و زمان زایمان و ظهور ندارد.
«حقیر فقیر محمد علی سیاح روز پنجم صفر یک هزار و دویست و هفتاد و شش مرحوم والد ملا محمد فرمودند که میباید بروی مهاجران، که دهی از دهات کزاز و کزاز از بلوکات عراق است.»
(سفرنامه حاج سیاح، صفحهی ۲۵)
این اشاره سر و دم بریده روی هم رفته بیمعنا را از آغاز کتاب سفرنامه برداشتهام که به همراه خود لااقل چند سئوال توام با حیرت میتراشد که چه طور ممکن است فرزند و نوهای در خاندانی اهل خط و ربط از سال تولد پدر و یا پدر بزرگ خویش بیخبر مانده باشند و مگر در آن دو دهه سکوت چه راز سر به مهری لانه داشته است؟!
«در تمام هزار و دویست صفحهای که خود سیاح نوشته، مطلبی از دو دهه اوان زندگیاش نگفته است. تنها در این کتاب اشارهای دارد به این که دسنتاش شکسته و معیوب است و کار یدی نمیتواند بکند. اما کجا و در چه حادثهای؟ قضیه مسکوت است.»
(حاج سیاح، سفرنامه، صفحهی ۱۱)
بنیان اندیش برای چنین مولفههای سست پایه اهمیتی قائل نمیشود و آن را ابزاری برای تولید دستساز دیگری شناسایی میکند و در کفه نقد سختگیر قرار میدهد.
«۲۳ جمادی الثانی سال ۱۳۲۶ قمری. که شب را مردم همه منتظر و مضطرب به روز اورده و جمعی در مجلس خوابیده بودند. بعد از طلوع آفتاب هیاهو و رفت و امد و همهمه در هر طرف جاری بود. از بیرون خبر اوردند که لیا خوف روسی صاحب منصب قزاق با قزاقها و جمعی توپچیدر تحت حکم اسماعیل خان آجودان باشی و برادرش ابراهیم خان و جمعیت یرباز و قاطرچی و فراش و اشرار شهری جمعیت زیادی تهیه دیده با توپها مجلس را احاطه کرده، میدان بهارستان پر از قشون است و سر معبرها را گرفتهاند و نمیگذارند احدی بگذرد و هرکس مسلخ باشد گرفتار میشود و کسی از کسی خبردار نیست... جمعی از ملتیان مسلح بودند ولکن قلیلی بودند. اندکی گذشت صدای توپ بلند شد مجلس را به توپ بستند و از ملتیان چندنفر با تیر از پشت بامها و از قزاق و توپچی چند نفر را زدند و قزاقها هم چند نفر از ملتیان را زدند. علی الاتصال توپ به بهارستان میانداختند و در ظرف چند ساعت دروازه بهارستان و دیوار را خراب کرده قزاق و سرباز به مجلس ریختند.جمعی از ملتیان کشته شده بعضی از طرف پشت مسجد و بهارستان گریختند... بعضی از مشهیر آزادی خواهان در سفارت انگلیس پناهنده شدند و بعضی مخفی گردیدند جمعی دیگر گرفتار و اسیر شدند... عمارت بهارستان را که مجلس بود ویران کردند این شاه نادان با آن عمارت چنان اظهار عداوت کرد که اصرار داشت تمام ان را محو کنند.پالکونیک روسی گنبد مسجد و خود مسجد و مدرسه سپه سالار را گلوله باران کرد. تمام اشیاء و دفاتر و فرش و اسباب حتی در و دروازه و سنگهای مرمر مجلس را به غارت بردند.»
(حاج سیاح، خاطرات، صفحهی ۵۹۸)
پیشتر و با ارائه عکسهای منتسب به تخریب مجلس، افسانه بودن این ماجرا اثبات شده بود و به خصوص از آن که حاج سیاح به عنوان یک ناظر حاضر در زیر و بمهای مشروطه خرابی مجلس را خلاف واقع گزارش میدهد، بتا بر این مورخ خود را مجاز میداند که عازم کشف حقایق مشروطه شود.
روزنامهی اعتمادالسلطنه
مجلد دوم
۳ شنبه اول جمادی الاولی ۱۲۹۹ قمری، (برابر اول فروردین ۱۲۶۱ شمسی)
تا ۳ شنبه دهم جمادی الاول ۱۳۰۰ قمری، (برابر ۲۹ اسفند ۱۲۶۱ شمسی)
(برابر نهادهای شمسی از من است)
«شکر میکنم خدا را به حمدالله والمنه، به اولیای محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حسن مجتبی و سید شهدا علیهم السلام و صلوات. سنهی ئیلان ئیل را تمام کردیم داخل سنهی یونت ئیل شدیم. سال گذشته به حمدالله زنده بودیم، خودم، مادرم، عیالم، دخترم، برادرم، اغلب دوستانم، نوکرهایم، کنیزهایم، و اسبهای سواریم، جز این که عملهی احتساب را از من گرفتند مداخل پولی من کم شد، اما داخل وزرا شدم. شأنم زیادتر شد. تفاوتی به حالت نکرد، الحمدالله علی کل حال. خلاصه دو ساعت و چهار دقیقه و چند ثانیه از شب سه شنبه غرهی جمادی الاول هزار و دویست و نود و نه گذشته تحویل شمس به برج حمل شد. پادشاه ایران ناصرالدین شاه که به حمدالله سال سی و ششم سلطنتشان است در اطاق موزه که تازه به اتمام رسیده، جلوس فرمودند. اطاق موزه تالاریست بسیار وسیع که در ایران به این بزرگی اطاق ساخته نشده است. از اطاقهای اصفهان صفویه اگرچه ندیدهام اما شنیدهام، بزرگتر است. سقف اطاق آجری است مشتمل بر طاق وسط و چند دالان. سراسر بسیار مزین و چهل چراغهای بزرگ آویخته شده. صفوف سلام بسته شد.
سه شنبه غره جمادی الاول - صبح جمعی دیدن آمده بودند. بعد از پذیرفتن آنها خانه حاجی استاد غلامرضا که هر سال می روم رفتم، از آن جا به حضرت عبدالعظیم. بعد خانه آمدم. عصر هم جمعی آمدند. روز اول سال را به آداب دینی گذراندم. در سال یک روز دین اقلا لازم است. بعد سیصد و شصت روز را به دنیا پرداختن.»
(اعتمادالسلطنه، روزنامهی خاطرات، صفحهی ۱۵۹)
آیا نباید بپرسیم منظور اعتماد السلطنه از روز اول سال چیست و آیا نباید به ریش ابلهانی بخندیم که سال شمار انان تنها یک روز در سال خورشیدی میشود آن هم به قصد روشن نگهداشتن اجاق نوروز؟ و آیا بروز چنین خماقتهایی مورخ را مجاب نمیکند که تولید این گونه اسناد جاعلانه از روزگار ناصرالدین شاه را هم، چشمه دیگری از شیادی های یهود در ادامه تاریخ سازی از عهد هخامنشی تا دوران معاصر بداند؟!
(ادامه دارد)