کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 17

بدین ترتیب با رجوع به نمونه هایی از مکتوبات و مولفه های دوران ناصرالدین شاه، مورخ پس از ۲۳ قرن خود را با اندک نمایه هایی مقابل می بیند، که بیش و کم و لااقل از روابط اندرون و بیرون سلطانی خبر می دهند که از اتاق خواب تا کنار چشمه سارها، در حال شکار و خوردن  نهار و شام، تصاویر اثباتی و حکومتی از خود به جای گذارده که نه فقط مورخ را در ارزیابی حیات و جایگاه او دچار تردید نمی کند،  بل به برداشت و بازتابی می رساند که دریابد این نخستین صاحب منصب پس از قرن ها سکوت،‌ بر کرسی سلطنت نشانده شده، به علت فقدان فرهنگ و میراث و تجارب تاج داری در ایران، جز سرک کشیدن به اندرون،‌ دوره گردی مدام در طبیعت اطراف و جا به جایی بی هدف در شبه کاخ های دور شهر، شرح وظایف دیگری برای خود نمی شناخته، دغدغه رشد ملی نداشته و پاسخ گوی کسی و چیزی نبوده است.

«دوشنبه غره صفر 1303 قمری. صبح فراش به احضارم امد. شاه فرموده بودند مخصوصا کالسکه از برایم بسته بودند. سوار شدم در رکاب به جاجرود رفتیم. ناهار میل فرمودند. مجددا مراجعت  به سرخه حصار شد.
شنبه 8- شاه سوار شدند طرف دارآباد رفتند. ناهار دارآباد میل فرمودند. عصرانه اقدسیه بعد سواره سلطنت آباد، از آن جا قصر قاجار، از آن جا عشرت آباد تشریف آوردند. من امروز خیلی خسته شدم، از بس که خبر نوشتم و ترجمه کردم. سراج الملک هم صبح آمده بود. عصر خدمت شاه رسیدم که از دم چادر عبور فرمودند.
چهارشنبه 7 شعبان سال 1300 قمری- شاه صبح زود سوار شدند. دیشب میرزا مهدی و میرزا علی محمدخان از شهر آمده بودند اردو. چادر مرا گم کرده بودند. ساعت هفت منزل آمدند. من خواب بودم.»

این نمونه هایی از گزارش گذران روزانه زندگی ناصرالدین شاه در دهه آخر سلطنت اوست که در عین حال تابلوی مسلسل و مجرد وجود تاریخی او هم شمرده می شود. به بیانی شاید بتوان یادداشت های روزانه اعتماد السلطنه را در زمره گزیده آثار او قرار داد، هرچند از تدوین کتب سفارشی دیگری از قماش "دررالتیجان فی احوال بنی اشکان" نیز، که سفارش دهنده ی آن را مگر به گمانه نمی شناسیم، در کارنامه او به میزان لازم یافت می شود.

«چهارشنبه 2 ذی الحجه سال 1311 قمری - امروز شاه سوار شدند. نمی دانم به کجا تشریف می برند؟ من از صبح لباس نپوشیده باغچه آمدم. تا بعد چه شود. امروز جلد سوم شرح حال مارموازل مونت پانسیر را شروع کردم و یوسف را هم شلاق زیادی زدم و از انکشافات تازه این که «شلاق» لغت اش نه عربی است و نه فارسی و نه ترکی و این لغت آلمانی است و ظاهرا از آلمان ها به انگلیس ها رسیده و از انگلیس ها به ما. اگرچه رساله که در باب ختان نوشته بودم تمام اش را شاه نخوانده بود و من قسم خوردم من بعد برای شاه هیچ چیز ننویسم زیرا که دوره و زمانه طوری شده است که مشک را با پشک فرقی نیست چون این کتاب مادموازل را شروع کرده ام می نویسم و ان شاءالله من بعد هیچ چیز دیگر برای شاه نخواهم نوشت و اگر دماغ ام برسد من بعد تصنیف و تألیفی بکنم از برای دول خارجه است نه از برای ایران. چنان چه تاریخ مرو را که دولت روس از من خواهش کرده تالیف خواهم کرد و خواهم فرستاد تا قدر من در آن جا معلوم بشود، نه در ایران ویران که هر کس خرتر است فاضل تر است  هر کس خائن تر است معتبرتر است.»

(اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص ۹۶۲)

همین مختصر از زبان اعتماد السلطنه برای بارور کردن ذهن  ناباور کسانی کفایت می کند که از وفور تولید این همه مجعولات مکتوب برای تاریخ ایران در دوران جدید اظهار شگفتی می کنند. زیرا چنان که در منظر عام قابل دیدار است، هنوز هم گروه معینی، غالبا به سبب حفاظت از شجره خانوادگی خویش، سر سپردن به حقایق برملا شده در این همه اوراق را، با رسوایی تاریخی و فرهنگی و قومی و فرقه ای، یکسان و خطرناک می یابند.

«حسن خان مقدم، ملقب و مشهور به صنیع الدوله و اعتمادالسلطنه پسر حاجی علی خان مقدم مراغه ای، حاجب الدوله (فراشباشی) ناصرالدین شاه قاجار، در شب بیست و یکم شعبان 1259 و یا به قولی در بیست و یکم شعبان 1256 ه. ق. در تهران دیده به دنیا گشود. مادر محمد حسن خان خورشید خانم نام داشت و از نواده های مصطفی قلی خان برادر آقا محمدخان قاجار بود. محمد حسن خان در نخستین دوره تأسیس مدرسه دارالفنون به سال 1267 ه. ق. به سن 9 سالگی وارد آن مدرسه در رشته نظام شد و پس از دو سال به منصب وکیلی «گروهبانی» در رشته پیاده نظام ارتقا یافت و از این تاریخ تا واپسین لحظات حیات متوالیا مصدر خدمات دولتی و مشاغل دیوانی و درباری و از جمله عضویت در انجم آسیایی فرانسه و روس و لندن بود. محمد حسن خان در سال 1288 ه. ق. ملقب به صنیع الدوله گردید و در سال 1304 لقب اعتماد السلطنه گرفت. وی مدت 25 سال نیز روزنامه خوان روزنامه های اروپا و دادن هرگونه اخبار به ناصرالدین شاه بود. علی رغم بدگمانی بعضی ها نسبت به وی و آثارش شخصیتی مطلع و آگاه و صاحب خط و ربط در تاریخ و فرهنگ بود. در میان کتاب های او روزنامه خاطرات و مطلع الشمس و چند اثر دیگر چون خلسه از همه مشهورترند. اعتمادالسلطنه در 13 نوروز 1275 شمسی برابر با 19 شوال 1313 هجری قمری پس از بازگشت از زیارت شاهزاده عبدالعظیم به منزل دار فانی را وداع گفت.»

(محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، لب برگردان  روکش کتاب)

و این هم دیاگرام شجره محمد حسن خان اعتماد السلطنه، برگرفته از صفحات آغازین همان کتاب سفرنامه مطلع الشمس. بارها و بارها در داده های آن خیره شوید، زیرا این دیاگرام و نمایه ای از حضور هر یک از ما، در عرصه مبسوطی از سیستان تا اذربایجان و کردستان است، با پیشینه ای که از سه نسل دورتر نمی رود و پسینه ای که با شتاب مشغول تولید نسلیم تا چاله های تاریخی و انسانی سرزمینی ۲۲۰۰ سال خالی مانده را پر کنیم.

«مطلع الشمس یا تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس که در جغرافیا و تاریخ مشروح بلاد و اماکن خراسان به ویژه مشهد مقدس می باشد، یکی از آثار معتبر و پرارزش و کمیاب گنجینه تاریخ و فرهنگ ایران و یکی از تالیفات گرانقدر محمد خسخان مقدم، ملقب ومشهور به (صنیع الدوله و اعتماد السلطنه)، از رجال نامور و نواندیش قاجار در عصر ناصری است. نخستین چاتپ و انتشار این اثر، در سال های (1301-1302 و 1303) به هنگامی که محمد حسن خان تصدی امور وزارت انطباعات و دارالترجمه خاصه همایونی را عهده دار بود در سه مجلد بزرگ در قطع رحلی صورت پذیرفت. جلد نخستین این کتاب که در سال 1301 هجری قمری چاپ گردیده، وضع جاده تهران به مشهد را از لحظه ی خروج موکب ناصرالدین شاه از دارالخلافه ی تهران تا ورود به مشهد از راه دماوند و فیروزکوه و بسطام و بجنورد و قوچان منزل به منزل وصف می کند و اوضاع هر یک از شهرها و دیه ها را از جمیع جهات به طور مبسوط و همه جانبه شرح می دهد. جلد دوم کتاب، که در سال 1302 هجری قمری صورت چاپ پذیرفته، وصف دارالقدس مشهد، آثار و ابنیه و شرح اماکن متبرکه این شهر و اطراف آن، زندگی نامه ی بزرگان و مفاخر آن به ویژه شرح زندگانی حضرت علی بن موسی الرضا و بارگاه پرجلال اوست که از دل پذیرترین و سودمندترین بخش های کتاب محسوب می گردد.»

(محمدحسن خان صنیع الدوله، مطلع الشمس تاریخ ارض اقدس و مشهد مقدس، ص شانزده)

کتاب مطلع الشمس شرح نسبتا مفصل مجموعه های زیستی قابل دیدار در میان راه، از تهران تا خراسان است، که محمد حسن خان ضمن همرکابی با ناصرالدین شاه در سفر سال ۱۳۰۰ او به خراسان، ظاهرا در حین راه تالیف کرده است. زیرا به وجه مسخره ای با مطالعه چند سطر فوق از مقدمات آن کتاب تاریخ آن سفر را با انتشار کتاب چاپ سنگی شرح آن سفر، به زمانی که سراغی از صنعت چاپ  نداریم، برابر می بینیم.

«سه شنبه 6 شعبان سال 1300 قمری- اول سفر خراسان است. چند روز است که خیالم زیاد پریشان است. مسافرت پنج ماهه در ایران علی الخصوص سفر خراسان در این تابستان، نداشتن مکنت زیاد که محتاج به قرض شدم. ناخوشی والده که زیاد صدمه زد و کسالت مزاج عیالم که پریشانم دارد، روی هم رفته ابتدای سفر که خوب نیست. ان شاءالله خداوند عاقبت را بخیر بگرداند، بحق محمد و آله.»

(اعتماد السلطنه، روزنامه خاطرات، ص ۲۳۷)

آیا مایلید به تاریخ معاصر یاد آوری کنم که ماجرای سفر ناصر الدین شاه به خراسان و مشهد دروغ بزرگی است که کشف آن برای عبرت آموزی اولوالابصار هدیه ای گران بها است؟

(ادامه دارد)

ارسال شده در دوشنبه، ۲۹ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۱۸:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان