کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 16

با یاری خدا، به اصلی ترین بخش تاریخ ایران، یعنی نگاه به عمده تلاطم های اجتماعی دوران معاصر وارد می شوم. حصه ای که جز حکایاتی در باب تعداد و ظواهر و روابط زنان حرم سرا، نحوه و مقدار رشوه دریافتی صاحبان مقام و یا تعداد کبک های در تیر رس تفنگ قبله عالم، اشارات دیگری نیافته ایم و از بنیان قضایا چیزی نگفته اند. مشکل عمده توجه به این مطلب پایه است که وظیفه تدوین تاریخ در باب سلسله قاجار را صاحب قلمان آن قبیله با نگاه و نظری پر تعصب انجام داده اند.

«دوست علی خان نظام الدوله معیرالممالک، محترم ترین دخترهای ناصرالدین شاه یعنی عصمت الدوله را برای پدرم دوست محمد خان خواستگاری کرد و عروسی بس مفصل و باشکوه برپا ساخت که اروپائیان شرح آن را در کتاب هایی که راجع به ایران نوشته اند یاد کرده اند و تاکنون نیز آن عروسی و بساط عیش ضرب المثل مانده است. نویسنده این سطور از این وصلت پا به وجود نهاد و در اندرون شاه پرورش یافت. ناصرالدین شاه به هیچ یک از نوه های خود به اندازه من اظهار مهر نمی کرد. رفته رفته کار به جایی رسید که مورد رشک اهل اندرون واقع شدم ولی کس را جسارت دم زدن نبود و تا شاه در قید حیات بود مشمول مراحم و عنایت شاهانه بودم

(دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 11)

پس چنان که تبلیغ می شود، با راوی و ناظر دست اولی مواجهیم که در کتاب اندک برگ خود اطلاعات پراکنده و غالبا غیر کارسازی از اندرون دربار شاه قاجار را، در اندازه اشاره به جلال و شکوه عروسی پدرش با یکی از دختران شاه و میزان و محتوا و طرز ادای نذورات زنان شاه را، باز می گوید. ساده لوحی زبده ای لازم است تا کتاب او و امثال دیگرش را در طراز منابع تاریخ دوران قاجار قرار دهیم.

«از اواسط بهار هر چند روز ناصرالدین شاه در یکی از باغ های سلطنتی به سر می برد. نخست به باغ شاه رفته دو سه روز اقامت می کرد و از آن جا به ترتیب به عشرت آباد، قصر قاجار، سلطنت آباد، صاحبقرانیه و دیگر باغ های سلطنتی می رفت که امروز از آن ها آثاری به جا نیست. باغ شاه و عشرت آباد و سلطنت آباد امروز مرکز قشونی است و از وضع گذشته جز عمارت چهار طبقه ی عشرت آباد که محل سکونت شاه در اندرون بود و حوضخانه سلطنت آباد نشانی باقی نمانده. رو به روی عمارت عشرت آباد حوض گرد بزرگی بود که اطاق زن های شاه گرد آن حلقه وار ساخته شده بود و منظری بس شاعرانه داشت. بین عشرت آباد و قصر قاجار باغی بود به نام عیش آباد که نزدیک به سبک های جدید ساخته شده بود. چهار سال پس از آبادی آن شاه کشته شد و با رفتن او آثار باغ نیز رفته رفته از میان رفت.»

(دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 45) 

در کتاب دوستعلی خان معیر الممالک، از این گونه انشاهای با غلظت بالا فراوان است که بوی افسوس از دست رفتن سلسله قاجار و به خصوص فقدان ناصرالدین شاه را می دهد، هرچند شولای زربافت و دست ساز او بر قامت بلند سلسله قاجار، بید زدگی های فراوان دارد.

«در اوایل سلطنت، اندرون ناصرالدین شاه همان اندرون خاقان بود. بنای مزبور از فتحعلی شاه بود و چندان وسعت نداشت ولی سبک ساختمان اصیل و زیبا بود. ایوان ها و تالارهای منقش به تصویرهای گوناگون مزین به گچ بری های ظریف و طلا و لاجوردیش هر نظری را جلب می ساخت. در یک قسمت عمارت تالار آئینه ای با شاه نشین ها، طاقچه ها و گریختگی های زیبا بود که «تالار منظر» نامیده می شد و به مادر برزگ ام خجسته خانم تاج الدوله دختر سیف الله میرزا نوه خاقان و نخستین زن عقدی ناصرالدین شاه اختصاص داشت. پس از آن که زن های شاه رو به افزونی نهادند رفته رفته جا تنگ شد و ناگزیر به بزرگ کردن اندرون پرداختند. در سال 1301 قمری که ناصرالدین شاه به مشهد رضا علیه السلام مشرف شد به آقا ابراهیم امین السلطان پدر میرزا علی اصغرخان اتابک امر کرد تا در غیبت او اندرونی وسیع و در خور بنیان نهد. او نیز معمارهای کاردان و بنّاهای زبردست را بخواست و طرح بنای اندرون تازه را ریختند و ظرف چند ماهی که شاه به مسافرت بود بنای مزبور را به پایان رسانیدند. وسعت دادن اندرون لازم ولی خراب کردن بناهای تاریخی آن خطا بود. به هر حال ساختمان پایان یافت و شاه پس از بازگشت از سفر با اهل حرم در آن مأوا گزیدند

(دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 15)

سال 1301 قمری را، که با ۱۸۸۳ میلادی برابر است، نه اوایل سلطنت که آغاز ربع آخر دوران اقتدار و عمر ناصرالدین شاه گفته اند و اینک از زبان یک ملیجک تازه کشف شده می شنویم آن سلطان قدر قدرت تا اواخر دوران سلطنت، خوابگاه و اندرونی کافی نداشته و با زنان اش به صورت فله برخورد می کرده است. توصیف او از تالار آینه در سال 1301 هجری قمری، با گزارش پیشین تولید آن، در منابع گوناگون منطبق نیست. اگر این نظر کرده سلطان صاحب قران از حقایق امور می گوید پس نیم بیش تر مکررات و مستنداتی که در باب قاجار و به خصوص اندرونی بهشت آسا و تعداد همسران فتح علی و محمد و ناصرالدین این جا و ان جا خوانده و شنیده ایم از ردیف مستندات آن دربار خارج می شود، زیرا ظاهرا سران و حاکمان بزرگ قاجار از آغاز با کمبود فضای مناسب برای اسکان اهل حرم بیش از معمول مواجه بوده اند و بدین ترتیب اگر یاد مانده های دوست علی خان را، شروحی مطمئن بدانیم، آن گاه این تردید سر بلند خواهد کرد که سنت خاطره نویسی کارگزاران و صاحب منصبان کار کشته قاجار، با قصد ورم دار کردن اهمیت و قدرت و ثروت و توان تاریخی قجران بوده و نمی توان چنین تالیفاتی را، اساس تاریخ نگاری دوران قاجار قرار داد: فارس نامه ناصری، روضه الصفای ناصری، سیاستگران قاجاری، صدرالتواریخ، مآثر سلطانیه، ناسخ التواریخ و هر مجموعه ای که از درون قوم احوالات بزرگان قاجار را بالا می برند. آن چه را مورخ در باب نقل فوق عمده می داند سفر چهار ماهه ناصرالدین شاه در سال 1301 هجری قمری به مشهد است که ظاهرا و بی این که نشانه های کافی از آن به دست باشد، از سفر دومی به آن اقلیم هم خبر داده اند.

«خانم ها در آرایش خود جواهر بسیار به کار می بردند. نیم تاج و سنجاق های گوهرنشان زیب سر و زلف می کردند و گاه کنار زلف پرهای رنگارنگ قرار می دادند. «عقدرو» و «سینه ریز» به گردن می آویختند و بازوبندهای درشت گران بها می بستند که رشته های ابریشمی در زیر داشت و به هر رشته گوهری تابان یا سکه ای زر آویخته بود. گل ها و اشیاء ظریف دیگر از طلا و مروارید و سنگ های قیمتی بر سر و بر می زدند و انگشترهای درشت و ریز در انگشتان می کردند... در نخستین سفر مشهد مقدس چون شاه به زیارت مشرف شد جیقه گران بهایی را که بر کلاه و گوهر دیگری که بر لباس داشت تقدیم آستان رضوی نمود و این رباعی را سرود:
در عمر ابد ای شه معبود صفات، اسکندر و من صرف نمودیم اوقات
با همت من کجا رسد همت او، من خاک درت جستم و او آب حیات.»

(دوست علی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصر الدین شاه، ص 29)

در برخورد با چنین متونی که نمایشگر وفور نعم و نقود و زر و سیم و زینت آلات و ابزار بزرگی در دستگاه قاجاریان است، به خصوص زمانی که به کم ترین بهانه، در سرزمینی فاقد تولید و توزیع، معلوم نیست از کیسه چه کسانی بی حساب و مکرر مسکوکات زر و سیم به این و آن، از جانب شاه پخش می شود که عادات و مراتب آن را محمد حسن خان اعتماد السلطنه در روزنامه نویسی های خود شرح می دهد. بر اثر این گونه منقولات است که ناچار و در خیال دربار و دستگاه قاجار را مشغول غوطه زدن در برکاتی بی پایان گمان می کنیم، هرچند در میان ده ها عکس جمعی و فردی از زنان سوگلی و غیر سوگلی شاه، شاهد کم ترین آرایه ای بر دست و گردن آنان نیستیم و آن شاه اشرفی پخش را پیوسته دل نگران بی پولی و در اوضاع و احوالی می یابیم، که برای تامین هزینه سفر اروپا به همه کس مقروض می شود!

«هر شب که شاه را دماغی بود هنگامی که بانوان چون خیل پریان گردش حلقه می بستند برای شان داستان های شیرین نقل می کرد. شبی از شب ها که شکفته و تردماغ بود رو به انیس الدوله کرده چنین گفت: در دوران ولیعهدی که شانزده ساله بودم و در تبریز به سر می بردم، قبایی از مخمل سرخ مروارید دوزی و قمه الماس نشانی داشتم که آن را بر تن می کردم و این را بر کمر می بستم و بر خود سخت می بالیدم. تازه نیز گلین خانم نخستین همسرم را اختیار کرده بودم. روزهایی که برای تفرج و صید سوار می شدم در دره های مصفا پیاده شده دور از همراهان قدم می زدم و بدین فکر بودم که دختر شاه پریان عاشق من شود و به وسیله ای مرا آگاه سازد!»

(دوست علی خان معیرالممالک، یادداشت هایی از زندگی خصوصی ناصرالدین شاه، ص ۲۲)

تنها مسیری که ما را به صحت این نقل مملو از ضمائم هدایت می کند، این که دوست علی خان اقرار کند پشت در اتاق های اندرونی فالگوش می ایستاده است. سال تولد ناصر الدین شاه را ۱۲۱۰ هجری قمری گفته اند که ۱۶ سالگی او را به سال ۱۲۲۶ هجری قمری و برابر با ۱۸۱۱ میلادی، یعنی ۲۰۰ سال پیش می رساند، زمانی که هنوز حتی نقشه و اندک نشان دیگری از مقدمات تولید تبریز و تهران نداریم. با این همه از خوانندگان این رسیدگی ها پوزش می طلبم که بار دیگر رسامی نقشه تهران در سال ۱۸۵۲ میلادی را برای سهولت مراجعه و مقایسه، عرضه می کنم.

«همان دم شیپورچی که در بیرون منتظر ایستاده بود باد به شیپور می کرد و در میدان مشق توپ های تحویل به غرش درمی آمد. شاه نخست به علما و بعد به سایران تبریک می گفت آن گاه قرآن مجید را به دست گرفته تیمنا صفحه ای تلاوت می کرد. سپس حاج نظام الاسلام که از خاندان محترم و محرر امام جمعه بود برابر شاه زانو زده اندکی از تربت مخصوص در آب ریخته تقدیم می داشت و شاه آن را لاجرعه می نوشید و بدان کیسه های عیدی به علما می پرداخت و فرزندان شان را نیز بی بهره نمی گذاشت. چون علماء بیرون می رفتند چند دسته موزیک که اطراف حوض برابر موزه ایستاده و به احترام آقایان خاموش بودند به نواختن آهنگ های دل کش می پرداختند. این هنگام شاه از تخت برخاسته بر صندلی بالای آن می نشست. نخست پسرهای فتحعلی شاه و برادرهای خود، سپس به نایب السلطنه، به روسای لشگری و مستوفیان و دیگر شهزادگان بزرگان عیدی می داد و با هر یک به فراخور حال صحبت می داشت آنان نیز سپاس گزاری می کردند و کیسه ها را بوسیده بر سر می نهادند. مجلس از سه تا چهار ساعت به طول می انجامید و پس از پایان آن شاه به باغ می رفت و زمانی به تفرج می پرداخت و سپس به سوی اندرون روان می شد. از آن جا که باغبان ها می دانستند شاه بنفشه را بسیار دوست دارد دسته هایی زیبا از آن نوبر بهاری ترتیب داده در سر راه تقدیم می داشتند و انعام ها می گرفتند. هم این که شاه وارد اندرون می شد بانوان بر یکدیگر پیشی گرفته به تهنیت و پابوس شوهر تاج دار می شتافتند و غوغایی تماشایی برپا می خاست. پس از دادن و ستاندن بوسه های آبدار شاه به بالاخانه ی قمر سلطان خانم شیرازی که یکی از زن های محبو اش بود برآمده (بانوی مزبور اطاق های تو در تو داشت و چون می خواست کنیزان خود را آواز دهد به جای فریادهای پی در پی چاره ای اندیشیده و بدل از زنگ اخبار که در آن زمان معمول نبود به یاری شیپوری کوچک کنیزان را فرا میخواند) مشرف به حوضی کم عرض و پر طول پای بالاخانه پشت میزی قرار می گرفت و دو سینی بزرگ طلا پر از مسکوک نقره و کیسه های شاهی سپید برابرش می نهادند. حوض مزبور یک ذرع عمق داشت وکف آن از کاشی های الوان مفروش و آب اش چنان شفاف بود که کوچک ترین چیزی در کف اش دیده می شد. خدمه ی اندرون از خرد و کلان اطراف حوض گرد می آمدند و شاه مشت مشت پول ها را میان آن ها می پاشید. کنیزکان برای ربودن مسکوک درهم ریخته ولوله ای برپا و فریادها به آسمان برمی شد. آن گاه شاه کیسه های شاهی سپید را برداشته در حوض پرتاب می کرد. خدمتکاران با جامه های نو از پی کیسه ها خود را در آب افکنده به دست و پا زدن می آمدند و آب به اطراف ترشح کرده به مقدار زیاد در پاشویه می ریخت. کنیزان سیاه چالاکی و مهارتی شگفت از خود بروز می دادند و هر یک چند کیسه می ربودند. گاه کار به زد و خورد و کشمکش می کشید. فریاد کیسه ربایان با قهقه بانوان درهم آمیخته سراسر اندرون طنین انداز می شد... یکی از سال ها که من دوازده سال داشتم و با دایه ام و حاج فیروز خواجه ی مادرم پای بالاخانه به تماشا ایستاده بودیم یک سکه ی دو قرانی غلطیده نزدیک ما افتاد. حاج فیروز پای را روی سکه نهاد تا در موقع مناسب آن را برباید. این حال از دیده تیزبین شاه پوشیده نماند و لبخندی زده کیسه ای به سویش پرتاب کرد که آن را به چالاکی ربوده با خرسندی در جیب نهاد...
پذیرایی میهمانان در «تالار سبز» به عمل می آمد که آن را با اثاثه و فرش های سبز آراسته بودند. ظرف ها نیز جمله از بلور و چینی سبز انتخاب شده بود. چند دسته نوازنده از قبیل: «گل رشتی»، «طاوس»، «ماشاالله»، «کریم کور» و «مومن کور» فراخوانده می شدند. اینان پس از ورود به خانه منیر السلطنه به راهنمایی یک تن خواجه سرا به اطاق تعویض لباس می رفتند. در این اطاق چند صندوق آهنین بزرگ محتوی جامه های سبز و دو آئینه قدنما بود. رامشگران جامه های مخصوص خود را که نام هر یک بر قطعه کاغذی نوشته و بر آن سنجاق شده بود از صندوق ها بیرون آورده بر تن می کردند و سپس به مجلس بزم درمی آمدند. جامه های مزبور از اطلس و مخمل و تور سبز تهیه و با پولک و نگین و یراق و پرهای سبز سیر و روشن زینت شده بود. بانوان با جامه های دیبا و پرنیان در انواع ترکیبات نیم رنگ و پررنگ رنگ رسمی جشن، از فرق تا کمر به جواهر آراسته، با آرایش های دلپسند و رفتاری دل فریب در آن میان جلوه ای خیره کننده داشتند. بعضی به سان گلبن های شاداب بر نشیمن ها و مسندهای چمن فام می نشستند و برخی مانند سروهای روان بر فرش های زمردگون تالار که در و دیوارش بر بساط بوستان طعنه می زد می خرامیدند و غنچه آسا می خندیدند... منشی الممالک با دو تن دیگرسینی های دستلاف بر دست مقابل تخت می ایستادند. سینی های مزبور پر از شاهی سپید بود که با تعدادی دو هزاری زرد و قدری برنج و آرد درهم ریخته بودند تا پس از تحویل سال آن ها را برابر خرد و کلان برند. سینی های محتوی کیسه های عیدی را پای تخت می گذاردند و مسئولان کنار آن می ایستادند تا در موقع خود به حضور برند. کیسه های مزبور از تافته قرمز و بر چهار نوع بود: یکصد کیسه محتوی پنج تومان شاهی سپید و پنج اشرفی، پانصد کیسه محتوی سه تومان شاهی سپید و پنج دو هراری زرد و سه هزار کیسه محتوی سه تومان شاهی سپید. یک ربع به تحویل  مانده پرده دار پرده را بالا گرفته به آواز بلند ورود شاه را اعلام می داشت. در دم گفت و شنود و غلغله ای که میان حاضران بر پا بود به سکوت محض مبدل می گشت و نظامیان در حال احترام ایستاده دیگران سر به تعظیم فرود می آوردند. پیشاپیش ایشیک آقاسی باشی (رئیس تشریفات) با جبه و شال و کلاه و عصای مرصع و اعتمادالحرم که قدش در درازی زبانزد و بسان منار گیتی نما بود پیشاپیش می آمدند. آن گاه شاه غرق در جواهر و نشان های سلطنتی و طل بر کلاه با چهره گشاده و لبان خندان به درون آمده با قدم های آهسته از میان صفوف گذشته به تخت برمی شد ولی بنابر احترام آقایان علماء بر صندلی مرصعی که روی تخت بود نمی نشست و بر مسند زربفت جا گرفته شمشیر جهانگشای نادری را روی زانو می نهاد. گروهی از خواجه سرایان و خواص که به دنبال شاه آمده بودند در کناری قرار می گرفتند. پس از جلوس شاه خطیب الممالک از صف مقابل خارج شده نزدیک تخت می آمد و خطبه مختصری ایراد می کرد و چون به نام مبارک حضرت رسول اکرم و حضرت امیر (ع) و شاه می رسید سرها به تعظیم خم می شد. پس از پایان خطبه، منجم باشی ساعت به دست پیش می آمد و اندک زمانی خیره به صفحه آن نگریسته آن گاه به آواز رسا می گفت: به مبارکی و میمنت و اقبال وجود مسعود شاهنشاه در این ثانیه آفتاب به برج حمل تحویل گردید

(دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 55 و 63)

در این باب چه می توان گفت که در همین مکتوبات معیوب و مجعول و منتسب به دوران اسلامی، تا زمان گشایش مجلس مشروطه، که کاربرد و برابر نهاد هجری شمسی مقرر شد، در هیچ متن و مراسله ای، تاریخ گذاری شمسی و مفاهیم و اسامی فروردین و اردیبهشت دیده نمی شود. اگر چنین مراتبی حتی یک نمونه مغایر ندارد، کسی را بیابید تا توضیح دهد چه گونه برگزاری مراسم نوروز در سرزمین و محافلی میسر بوده است که سال شمار شمسی، بهمن و اسفند و طبیعتا لحظه تحویل سال و انتقال خورشید به برج حمل را نمی شناخته اند؟! یکدنده های عقب مانده از خود بپرسند چرا کاربرد سال شمار خورشیدی تنها در مراسم نوروز به دربار وارد می شود و منجم مسئول و مشغول به این گونه امور، با کدام معلومات و وسائل لحظه سال نوی شمسی را ثانیه به ثانیه رصد می کرده است؟! آیا همین نشانه بیان نمی کند که این گونه ادا و ادعاها را، که ابزار شکوه دربار قاجار کرده اند، نمی توان به عنوان اسناد همزمان پذیرفت.

«یکی از روزها که ناصرالدین شاه با معدودی از خواص در دیوان خانه به صحبت ایستاده بود ناگاه از لای درخت ها نظرش به حاج سیاح افتاد که کنار دیوار برای شرفیابی انتظار می برد. شاه به دیدن او سر را آهسته جنبانیده لحظه ای به فکر فرو شد آن گاه با اشاره دست او را پیش خواند. حاج سیاح باشتاب آهنگ حضور کرد و بنابر سنت دیرین که آن زمان منسوخ شده بود هنوز فاصله ای به شاه مانده کفش ها را از پا بیرون کرده با جوراب نزدیک آمد. ناصرالدین شاه رو به او کرده گفت: از قراری که شنیده ام هم مسلکت ملکم در روزنامه قانون مطالبی در مورد لزوم دادن آزادی و برقراری آئین مشروطه در ایران نوشته. از قول من به او بنویس که به اندازه تو و امثال تو عقل و شعور دارم، تواریخ و سیر هم خوانده ام و از اوضاع دنیا آگاه ام. نیک می دانم که ترقی کامل مملکت بسته به آزادی است ولی دادن آزادی به مردم نادان و بی سواد و رها ساختن عنان اراذل و اوباش تیغ در کف زنگی مست نهادن است و آرامش و امنیت کشور را به خطر انداختن. مخصوصا به او بگو که این فضولی ها را کنار بگذارد و مطمئن باشد روزی که تشخیص دهم مردم شایستگی داشتن حکومت مشروطه و لیاقت استفاده از آزادی را دارند اگر لازم شود از تاج و تخت نیز می گذرم و مشروطه را به آنان ارزانی می دارم. آن گاه شاه رو به حاضران نموده اضافه کرد: مردم قبل از آزادی احتیاج به سواد و تربیت صحیح دارند. ترتیب این کار را در حدود امکانات داداه ام و بلافاصله پس از برگذاری تشریفات «قرن» به یاری خداوند آن را به مرحله اجرا خواهم گزارد.»

(دوستعلی خان معیر الممالک، یادداشت هایی از زندگانی خصوصی ناصرالدین شاه، ص 37)

این هم سند سلامت سیاسی، قدرت دور اندیشی، شناخت دغدغه های اجتماعی و تمایلات دموکراتیک برای ناصرالدین شاه، که ورژن دیگری از آن را، طرف دوم این سخن سرایی های تو خالی، در خاطرات خود چنین آورده است.

«بعد ازمرخصی آقای مستوفی الممالک، مرا به حضور بردند. دیدم شاه بر صندلی نشسته و اشیاء مرا در روی میزی چیده اند و عمله ی خلوت دست به سینه با کمال ادب، در دو طرف در ایستاده اند. بنده زا نزدیک تر خواند در حضور ایستادم فرمود: شنیدم بسیار جای دنیا را دیده ای؟ عرض کردم: بلی! به قدری که ممکن بود. فرمود: شنیدم زبان های مختلف می دانی؟ عرض کردم: به قدر رفع حاجت که در مذاکرات و معاشرت معطل نمانم. در این حال شخصی فرنگی وارد شد، شاه روی به او کرده امر کرد با من فرانسوی حرف زند، او به فرانسه احوال پرسید جواب گفتم، تحسین و تصدیق کرد. بعد به امر شاه انگلیسی حرف زد، من موافق جواب دادم. پرسید: آلمانی و ایتالیایی هم می دانی؟ گفتم: به قدر رفع حاجت. در این حال معتمدالملک وارد شد امر کرد با من به زبان روسی حرف زند و من جواب دادم. شاه خیلی خوشوقت شد در این حال میزا حسین خان سپهسالار وارد شد. شاه فرمود: ببین سپه سالار! این حاجی به همه زبان سخن می گوید. گفت: بلی! زیاد سیاحت کرده و بسیار بزرگان دیده. گفتم: سلاطین هم. شاه بسیار خندیده از سپهسالار پرسید: حاجی را می شناختی؟ گفت: بلی! در اسلامبول با حاجی میرزا صفای مرحوم، خیلی صدیق بودند شاه گفت: زبان عثمانی می داند؟ گفت: بلی! می گوید و می خواند و می نویسد. پس شاه مشغول شد به دیدن سکه ها و با کمال دقت تماشا می کرد و از هر یک می پرسید: اسم آن چیست و مال کدام دولت است و چه قیمت دارد و با پول ایران چه قدر می شود؟ یکان یکان بیان کردم. بعد پرسید: چند سال است از ایران رفته بودی؟ گفتم: هجده سال. گفت: حال آن وقت ایران با الان تفاوت پیدا کرده است؟ با تمام توصیه هایی که به من شده بود نتوانستم تقیه نموده و حق را پوشیده بدارم لذا با خود گفتم بگذار تا در مقابل تمام تملق گویی های دیگران یک نفر هم برای یک بار حقیقتی را به گوش شاه برساند شاید بی اثر نباشد. گفتم: بلی بسیار، یکی از تغییرات مهم در این چند سال که خوب به چشم می خورد تنزل ارزش پول است. پول در مملکت مثل خون است در بدن که زندگی مملکت با حرارت و دوران آن است. به این ترتیب که می بینم در اندک زمان این مشت نقد ایران شکسته و سوخته و فنا می شود و این کار عاقبت خوشی ندارد. روی به سپه سالار کرده فرمود: خوب! جوان است و قابل نگاهداری است، نگاهش می دارم. عرض کردم: قابل هیچ گونه نوکری نیستم. فرمود: به تر از گدایی است، عرض کردم: ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم - با پادشه بگوی که روزی مقرر است. فرمود: کسی که این قدر انگشت به کون دنیا کرده درویش نمی شود! پس مرخص فرمودند به منزل بازگشتم.»

(حمید سیاح، خاطرات حاج سیاح، ص 72)

با عرضه موارد دیگری از این گونه صحنه سازی های قلابی، احتمال است دست اندر کاران فرهنگی و مبلغان و مجریان تمایلات یهود، در محدود و متوقف کردن امکان ارائه عمومی این بررسی ها، باور کنند که تا بیخ گوش خویش دروغ های تاریخی و تاریخ دروغین شنیده ایم و چنان که می گذرد، چشم انداز نزدیکی به پایان آن گشوده نیست.

(ادامه دارد) 

ارسال شده در دوشنبه، ۲۲ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۳۸ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : باهویت
پنجشنبه، ۲۵ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۳۶
 
سلام علیکم
خدا را شکر که هستی
دیوانه بودیم عاقل شدیم
زندگی ما هزار مشکل داشت باحرفهایت مشکلات زندگی ما را کم کردی
خدا بهت طول عمر با عزت همراه با سلامتی روحی و جسمی بدهد
انشاالله پاینده باشی
خدا را شکر که هستی


 
نویسنده : بی هویت
سه شنبه، ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۲۲:۱۵
 
ای کاش نبودی
ما دیوانه شدیم
زندگی ما هزار مشکل داره با حرفات مشکلای زندگی مارا بیشتر کردی
انشالله خدا به خودت مشغولت کنه تا بفهمی مشغولیت ذهنی یعنی چی
انشالله هر جا هستی اونجا نباشی اینهو من که با حرفات همش دارم بهشون فکر میکنم
ای کاش نبودی...

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان