باری سخن از کتاب هزار مزار جنید شیرازی بود که به جبران فقدان آثار تاریخی دورتر از عهد قاجار بر زمین شیراز، در قرن هشتم هجری کوشیدهاند نشانههای هستی تاریخی و دیرینه آن شهر را، که تاکنون به دیوانهای شعر حواله میدادند، در قبرستانها بجویند.
«درستترین تاریخ مرگ او همان است که مرحوم فرصت در آثار عجم نوشته و پس از ۸۰۰ دانسته است زیرا که تا سال ۷۹۱ که در حدود آن کتاب «شدالازار فی حط الاوزار عن زوار المزار» را تالیف کرده و آخرین تاریخی که در آن آورده همان سال ۷۹۱ است زنده بوده و چون در سال ۷۸۲ یعنی نه سال پیش از آن هم از مشاهیر شهر خود بوده پیداست که در این زمان مردی کامل و یا پیر و یا نزدیک به پیری بوده است و هم چنان که مرحوم فرصت گفته میبایست در آغاز سدهی نهم و پس از سال ۸۰۰ درگذشته باشد.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۲۶)
این شرح و بسط در باب کتاب شدالازار و نسخه فارسی شده آن به نام هزار مزار، قصد دارد مردان بزرگی را به ما بشناساند که ضمن قرنها کرت داری و جالیز پروری در شیراز به رشد حکمت و سیر در مراتب کرامات و علوم نیز مشغول بودهاند. و بدین ترتیب مقامات و بزرگان و عارفان و شاعران و محدثان و راویان اهل شیراز را باید در ارتباطی جست که نجم الدین جنید شیرازی، شاید هم بنا بر معتقدات شیخ شهاب الدین سهروردی با به خاک خفتگان چند صد ساله شیراز داشته است:
«حضرت قطب الاولیاء شیخ شهاب الدین سهروردی در کتاب معتقد آورده است که بنده باید اعتقاد کند که مرده پس از مرگ هر چه نزد او میگویند میشنود و با میت چنان گویند که در حال زندگی و در خبر است که لطف و رفق با میت کردن در حالت غسل و عنف نانمودن از آن چه مباشر کالبد مرده شده است و حواس او آن چه منعدم گشته در امر وی ما را شکی نیست که سماع دارد و بدان که گاه باشد که یکی از اهل الله خاصیت این ذوق و سماع دریابد و مطلع شود به امری چند که ظاهر است مر ترا از تلقین دادن و آموختن سوال منکر و نکیر و غیر آن از احواست چنان چه عزیزی گفت که فلان شیخ را در گور نهادند و منکر و نکیر دیدم که درآمدند که آمن الرسول بر سر تربت وی میخواندند پیش از آن که تلقین دهند و در آن حالت شیخ چون ایشان بدید بلرزید و گفت من تابع این بودم و اشارت به قاریان کرد.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۳۸)
این شیخ شهاب الدین سهروردی همان صاحب کراماتی است که با اتکای به حکایات سعدی، با شیخ سعدی هم مناسبات استاد و شاگردی داشته است، هرچند که سعدی را متولد سالهای آغازین قرن هفتم و جنید را از درگذشتگان قرن نهم هجری شمردهاند!
نوبت اول: شیخ کبیر و حوالی آن. این خاکستان شیراز که جنید میشناساند، نزدیک به ۵۰ مدفن را دربر دارد، که شرح خاکدان شیخ کبیر معروفترین آن هاست.
«بدانک تابع بدر منیر شیخ کبیر ابوعبدالله محمدبن خفیف اصل پدران او از شیراز است و مادر وی از نیشابور است و شیخ ابوالحسن دیلمی که مشیخه نوشته است در آن جا میآورد که شیخ کبیر شیخ المشایخ بود یعنی پیر پیران که شیخان پیر صفت مریداتن بودند و هم او گفته که شیخ کبیر مقتدای عصر بود و اگر نه او بودی ما طلب فایده استعداد و رفعت و کرامات و درجه نمیکردیم زیرا که منت و لطف و کرم حق سبحانه و تعالی روزی ما گشت تا ما او را دریافتیم و جایگاه وی طلب کردیم و میگوید بدانک سن شیخ و کردار و حال و کارگزاری عصر وی و درایت عقل وی بود و شیخ کبیر خاتم صوفیان پیشینه بود و کارفرمای صوفیان بازمانده. یعنی به فرمان پیران گذشته مریدان را کار میفرمود... و روایت کرده است ابوالقاسم قشیری از ابوعبدالله بن باکویه که گفت از شیخ کبیر شنیدم در ابتدای حال بسیار میبود که از صباح تا پسین هزار رکعت نماز میگزاردم و بسیار میبود که در یک رکعت نماز ده هزار بار قل هوالله احد میخواندم و بسیار میبود که در یک رکعت قرآن تمام میخواندم اما قشیری گفت که از ابولعباس کرخی شنیدم که گفت از ابوعبدالله خفیف شنیدم که گفت پیر شدم و ضعیف بودم از گزاردن نافله. پس از ورد خود هر شب یک رکعت نماز یا دو رکعت نماز کردم از بهر حدیث رسول صلی الله علیه وآله و سلم که فرموده است یک رکعت نماز نشسته کردن برابر نیمه نماز ایستاده است ... راوی گوید که شیخ کبیر در این حکایت چون به این سخن رسید که تو در خوابی و رحمت حق تعالی در خانه تو نزول کرده اضطراب کرده و بیهوش شده در کنار من افتاد دیدم که آب چشم شیخ در کف من روان شد و میچشیدم و بسی شیرین بود پس از این حکایت هیچ از شیخ نشنیدم و شیخ ابوالحسن دیلمی کتابی نوشته است در سیرت شیخ کبیر و آن کتاب غیرمشیخه است و در آن کرامات شیخ و کلمات و حکایات شیخ آورده است. مترجم کتاب میگوید بدانک در آخر هر مزاری مولف کتاب روح الله روحه بعد از سیرت و حکایت صورت و احوال صاحب مزار به ترتیب ذکر تاریخ وفات نیز کرده است تا فایده آن بیشتر باشد پس بر این ترتیب وفات شیخ کبیر در شب سه شنبه بوده است از بیست و سوم ماه رمضان سنه احدی و سبعین و ثلثمائه الهجریه.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۷۹ و و ۸۵ و ۸۹)
شرح احوال و اوصاف شیخ بزرگ در کتاب هزار مزار بیپایان مینماید تماما از قبیل همین چند گزینه کوتاه که به قصد پرهیز از تطویل مابقی را نیاوردهام. عیسی بن جنید شیرازی از اهل خاک و خفتگان در حیطه نفوذ معنوی شیخ کبیر در نوبت اول ۳۹ نام دیگر را برمی شمرد هریک قرینهای بر همین شیخ کبیر. و بدانید که طرح هرگونه سئوال از این قبیل که عیسی بن جنید از چه راه با مردگانی مربوط بوده است که لااقل چهار قرن مقدم بر زندگانی او به گور رفتهاند، جوابی نخواهد شنید. بدین ترتیب اجازه میخواهم که از نصب شرح و بسط بر حالات و ثمرات خوابیده شدگان در خاک شیراز، مگر نمونهای از آنان درگذرم و به احوالات دیگری بپردازم که افق بینهایت دروغ در کویر قاجار را آشکار میکند.
نوبت دوم: گورستان باهلیه و حوالی آن: در این گورستان نیز بنا بر جست و جوهای جنید شیرازی، قریب چهل گور از بلند مرتبگان مدفون در شیراز نام برده میشود که ذکر احوال سیبویه نحوی یکی از آن هاست.
«بدان که باهل منسوب است به محله و مقبرهی که مشهور است در افواه اما مقبره باهلیه معین در مزارات که نوشتهاند ذکر او مخصوص نکردهاند و شهرت آن محله به گرستان باهلیه است و شک نیست که شیخ فاضلی بوده است از متقدمان و تاریخ وی مقدم است بر تاریخ شیخ کبیر. در گوری از گورهای آن گورستان از طرف صبوی بر کناره نشان قبر شیخ باهلی میدهند رحمه الله علیه.استاد سیبویه نحوی رحمت الله علیه. کنیت وی ابوبشر است و آن اعرف است و گفتهاند کنیت سیبویه ابوالحسن است و نام او عمرو بن عثمان بن قنبر و مولی ابوالحارث بن کعب است و شیخ ابوطاهر محمد بن یعقوب فیروزآبادی در کتاب لغت آورده است که سیبویه مبارک پسری باشد و سیبویه به فارسی به وی سیب باشد و بدان که سبویه علم نحو را از خلیل فراگرفت و دیگر از عمرو بن یونس و غیر او و لغت از اخفش فراگرفت. بعد از آن کتابی بنوشت که در آفاق نزد ادیبان به اتفاق، عمل بر آن است و میگویند که سبویه جامع علم ادبیات بود و عربیات محکم کرده پس آن را بسط داد و حاشیه بنوشت بر کلام خلیل و قول او نسبت به خود کرد و روایت کردهاند از محمد بن جعفر تمیمی که سیبویه روزی در اوایل حال در صحبت فقها و اهل حدیث این میخواند که لیس اباالدرداء بخواند و حماد حاضر بود و بشنید پس ظن کرد و گفت غلط کردی سیبویه چون بشنید غیره برد و ملازم خلیل شد و علم نحو بر او بخواند. سیبویه از بیضاء شیراز بود متوفی شد در سال صد و هشتادم از هجرت. بر قول قاضی جمال الدین که گفته است در شرح مفصل که قبر سیبویه در شیراز است در مقبره باهلیه نزدیک دروازه کازرون و بر قبر وی نوشته سیبویه ولی ما معین وقوف نیافتیم بر قبر وی. مترجم کتاب رحمه الله لعیه میفرماید. در آن ساعت که این سطور نوشتم عزیی بیامد و نظر کرد و خواند و گفت جماعتی از طلبه میروند و زیارت سیبویه میکنند و مشهور شده است که سینه بر قبر وی میمالند تا نحوی شوند و مجرب است رحمه الله علیه.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۱۳۷)
نوبت سوم: گورستان سلم و حوالی آن: در این گورستان هم بنا بر روایت جنید شیرازی، نزدیک به ۵۰ گور از بلند مرتبگان مدفون در شیراز نام برده میشود که ذکر احوال عبدالله صوفی یکی از آن هاست.
«شیخ سلم بن عبدالله صوفی: از اکابر متقدمان است و از مشاهیر مشایخ صوفیه و در فارس ثابت قدم بود و در معرفت راسخ گشته. دیلمی به اسناد خود روایت میکند از شیخ کبیر که او از زکریا بن سلم روایت میکند و او روایت از شیخ سلم میکند که گفت پیری چند روز با من مصاحب بود و نماز با هم میگزاردیم روزی با من گفت میخواهی که خضر علیه السلام را به ببینی گفتم بلی گفت برخیز و با هیچ کس مگوی با هیچ کس نگفتم و از مسجد بیرون رفتیم و به شهری در شدیم که هیچ سور و دروازه نداشت. دیگر به صحرایی رسیدیم فراخ و روشن و خیمهی بود پیر گفت چون در این خیمه درآئیم باید که هیچ نگویی پس در آن خیمه درآمدیم. پیری نشسته بود در غایت روشنی و نیکویی. سلام کردیم و جواب داد بعد از آن پرسید که این شخص کیست پیر گفت مردی صالح است گفت این مرد به خانه حاکمان میرود گفت بلی فرمود که از میراث پدر چیزی مانده است به وی پیر همصحبت من گفت بلی. در این سخن بودم که نه پیر دیدم و نه خیمه بعد از آن ده روز در آن جا بماندم و در صحرا میگشتم و هیچ کس ندیدم و بازگشتم به مقام خویش رحمه الله علیه.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۱۷۵)
نوبت چهارم: مشهدام کلثوم و شیرویه و حوالی آن: در این گورستان نیز قریب چهل گور از بلند مرتبگان مدفون در شیراز نام برده میشود که ذکر احوال اتابک زنگی مودود یکی از آن هاست.
«اتابک سعدبن زنگی بن مودود: سلطانی عادل، کریم و شجاع بود و علما را دوست میداشت و معتقد درویشان و پاک دینان بود و جامههای مزین از راه بزرگی نمیپوشید و پادشاهی شیراز و اصفهان و کرمان کرد و آنها را محصن ساخت و تعمیر سورها و دروازهها کرد و بساط عدل گسترد و حکومت و سلطنت او بیست و نه سال بود و در میان خلق حکم میفرمود به نیت صادقانه و عزیمت نیکو. گاه گاه زیارت مولانا عمیدالدین ابونصر افزری میکرد و در عصر اتابک او علامه شهر بود در فنون علوم و از جمله خیرات و برکات اتابک یکی مسجد نو است که مثل مسجد نو کس در خواب ندیده است و چون آن مسجد تمام کرد درخواست کرد از مولانا سراج الدین ابوالعز مکرم بن العلاء که خطابت کند در مسجد نو و اجابت کرد و جمعه اول که مولانا بر منبر فرود آمد. و میگویند او را وحشتی بود با اتابک ابوبکر و او را در بند یا حبس میکرد و چون خسته میشد او را بیرون میآورد. و وصیت به عدل و رحمت و شفقت میفرمود بعد از آن وفات کرد در ششصد و چیزی از هجرت و او را دفن کردند در رباط ابش که معروف است و ابش دختر اتابک سعد بن ابی بکر است که ملکه رحیمه بود و پیش از ایشان آن رباط ساخته به وی منسوب شد و هم در آن جا او را دفن کردند.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۲۶۳)
نوبت پنجم: گورستان باغ نو و حوالی آن: در این جا هم چنان که جنید نوشته است، قریب چهل گور از نام داران مدفون در شیراز نام برده میشود که ذکر احوال روزبهان بقلی یکی از آن هاست.
«شیخ ابومحمد روزبهان بقلی: سلمان عارفان و برهان عالمان بود و قدوه عشاق زمان و اسوه ابدال گشته بود. و به درستی که در اول حال مسافرت عراق و کرمان و حجاز و شام کرد و کتاب بخاری از حافظ سلفی در اسکندریه شنید و از شیخ ابوالنجیب سهروردی و شیخ ابوعبدالله خبری هم شنید. بعد از آن خرقه از شیخ سراج الدین خلیفه پوشید و بر فقیه ارشدالدین و غیره او چیزی خواند بعد از آن به ریاضات و مجاهدات بلیغه مشغول شد در کوههای شیراز. فقیه حسین رحمت الله علیه میگوید من او را دریافتم و صاحب ذوق و استغراق بود و وجدی دائم داشت که ترس از او نمیرفت و آّب چشم او باز نمیاستاد و هیچ وقت از اوقات قرار نداشت و در فریاد بود و هیچ ساعت از ناله ساکن نمیشد و هر شب به گریه و ناله به روز میرسانید و از پروردگار میترسید و او را سخنان هست که فهم بیشتر مستمعان به آن نمیرسد و در حالت و جدی که داشت یکی از آن که فرموده این است:
آن چه ندیدست دو چشم زمان، و آن چه نبشنید
دو گوش زمین در گل ما رنگ نمودست آن، خیز و بیا در گل ما آن ببین
و تصنیف کرده است در هر نوع از تفسیر و تاویل و فقه و اعتقاد و تصوف. و از آن یکی کتاب لطایف البیان که نوشته است در تفسیر قرآن و کتاب عرائس البیان در حقایق قرآن و کتاب مکنون الحدیث و کتاب حقایق الاخبار در حدیث و کتاب الموشح در فقه مذاهب اربعه و در اصول کتاب العقاید و کتاب الارشاد و کتاب المنهاج و در تصوف کتاب مشرب الارواح و کتاب منطق الاسرار و کتاب شرح طواسین عربی و فارسی و کتاب لوامع التوحید و کتاب مسالک التوحید و کتاب کشف الاسرار و کتاب شرح الحجب و الاستار و کتاب سیرالارواح و کتاب صفوه المشارب و کتاب نکات الصوفیه و کتاب مقابیس السماع و کتاب البراسین و کتاب العرفان و رساله الانس فی روح القدس و کتاب غلطات السالکین و کتاب سلوه العاشقین و کتاب تحفه المحبین و کتاب عبهر العاشقین و کتاب سلوه القلوب و دیوال المعارف و این کتابها مشتمل است بر اشارات رائقه و رموز و اسرارها که اغیار بر آن اطلاع ندارند و پنجاه سال وعظ فرمود در جامع عتیق و غیر آن و میگویند که در اول حال که شیخ به شیراز آمد به صحبت شیخ قوام الدین سهروردی قدس سره العزیز رسید و در مسجد عتیق خواست که وعظ گوید پس شنید از زنی که با دختر خود میگفتای دختر من حسن خود به هیچ کس منمای تا آب رویت نرود و شیخ فرمودای زن حسن تنها بکاری نیاید تا وقتی که عشق با او هم صحبت نشود از برای آن که ایشان در ازل عهد کردهاند که از یکدیگر جدا نشوند پس اصحاب فریاد برآوردند و تواجه کردند و بعضی به مردند و شیخ را یارانی چند بود که در نواحی عالم نیکویی طریقه ایشان میشناختند و دریای حقیقت ایشان میدانستند و حق تعالی ملابس ولایات وی را پوشانید تا خلق به اومتوسل گشتند و روایت کردهاند از شیخ ابوالحسن کردویه که گفت روزی در میان جمعی در نفس خود گفتم من در منزلت پیش از شیخ باشم در علم و حال پس شیخ بر سر من مطلع شد گفتای ابوالحسن این از خاطر خود ببر که امروز هیچ کس مقابل روزبهان نیست در وجد و حال و او اوحد اهل خود است در زمان و به این مقام اشارتیست در آن قصیده که فرموده:
در این زمانه منم قائد صراط الله، از حد خاور تا آستانه اقصی
روندگان معارف کجا همی بینند، که هست منزل جانم به ماورای ورا
و شیخ صاحب سماع بود و در آخر عمر از آن رجوع کرد و سئوال کردند از وی که چرا سماع نمیکنی فرمود که اکنون از پروردگار میشنوم پس از آن چه از غیر او شنودم اعراض میکنم. فقیه حسین میگوید معنی سخن شیخ این است که خوض کردم در دریای اسرار قرآن پس شنودم آنها که در قرآن است از صفات عظیمه و کبریا جلوه کرد بر من به صفت جلال و جمال. و شیخ قدس سره در محله خداش رباطی بنا کرد و ارشاد مریدان میکرد و طعام به صادر و وارد میداد و در آخر عمر وی را نوعی از فالج دست داد و هیچ اثر درد نمیکرد به تغییر حال بل که شوق و گریه او زیاده میشد و روایت میکنند در سیرت او که بعضی از مریدان چون شیخ را مبتلی دیدند مردی را به فرستادند تا از خزانه پادشاه قدری روغن به لسان خالص طلب کند و چون طلب کرد و بیاورد شیخ فرمود خدای تعالی ترا جزای خیر دهان و به نیت خود برسی بیرون از خانقاه کلب گری خوابیده است و این روغن در وی به مال و بدانک رنج روزبهان نمیرود به چیزی از این روغنهای دنیا بل که آن قیدی است از قیدهای عشق که خدای تعالی بر پای روزبهان نهاده است تا روزی که او را ببیند و حکایات معاملات و کرامات او بسیار است و در سیرت مسطور و تربت او معلوم و مشهور است رحمت الله علیه.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۲۸۹)
نوبت ششم: مسجد عتیق و حوالی آن: جمعیت این خاکدان نیز چندان فاصلهای با گورستانهای دیگر ندارد و از جمله مدفونین آن عمرولیث صفاری است. هرچند کسی تاکنون نپرسیده است چرا و چه گونه آن رویگر زاده سیستانی میل دفن به شیراز داشته است.
«اما در فضل مسجد جامع هیچ شکی نیست که مسجد عتیق فاضلترین امکنه است از برای اجابت دعوات و قضات حاجات مسلمین و مسلمات. و بدان که در همهی شهرها محل اجابت دعا مسجد جمعه است نزد منبر و این مسجدی قدیم است و آن کس که بانی آن بوده مخلص بوده و گوئیا از مال حلال بنای این مسجد شده است. قاضی ناصرالدین بیضاوی فرموده است در نظام التواریخ که مسجد عتیق از بناهای عمروبن لیث است و میگویند که چون اساس وی و پای بست و ستون ساختند پس طلب چوبها میکردند و معد و مهیا میداشتند. بعد از آن گفتند پیرزنی در سروستان بستانی دارد و چوب بسیار در آن حاصل کرده از اموال حلال. پس بفرستادند تا او را بیاوردند مگر از وی بخرند پیرزن گفت بها بکنید چون بها بکردند گفت چوبها ببرید چون ببریدند گفت حالیا بکشید تا من نظر در بها بکنم. بعد از آن چوبها بکشیدند به ستونها و دیوارها. پس گفتند با پیرزن بها بستان. گفت حالیا بپوشید پس غلامان بکار داشتند و بپوشانیدند و سقفها تمام کردند. پیرزن گفت مرا هیچ حاجتی بدین بهای چوب نیست به درستی که من آن را در راه خدای تعالی دادم پس خبر به عمرولیث رسید بخشم رفت و گفت بهای چوب بستان و اگرنه چوبها بردارند و خراب کنند. پس آن صالحه بیامد و گفتای امیر از برای که این خانه بنا کردهای گفت از برای خدای و امید به ثواب او و طلب رضا. پیرزن گفت من نیز امید ثواب خدای دارم و طلب رضای او میکنم. پس امیر به گریه اسفتاد و او را رهاکرد و میگویند که استاد بنای این مسجد از اولیاء الله بوده است. چون وضع اساس محراب میخواست که بسازد یکی از قوم متعرض او میشد که تمام محاذات برابر کعبه نیست. پس استاد وی بگرفت و خانه کعبه وی را بنمود که در برابر است و چون اتابک پادشاه شیراز گشت بفرمود تا دو حلقه از نقره بساختند و به مکه شریفه فرستاد و از شرفای مکه معظمه درخواست کرد تا آن دو حلقه از بهر او بفرستادند و آن هر دو حلقه در مصراع این درآویختهاند که مشهور است به آن و میگویند که هر دو حلقه در کعبه است که برکات دست بسیاری از اولیاءالله به آن رسیده است و در این مسجد دارالمصاحف است که مشهور است به دفتر عثمان و در آن جا مصحفها و جزوات بسیار هست که به خط اهل البیت و صحابه و تابعین رسیده و از جمله محصف به خط شریف امیرالمومنین علی علیه السلام و به خط امام حسن و به خط امام علی بن الحسین زین العابدین و به خط امام جعفر صادق و غیر هم صلوات الله علیهم اجمعین و مصحفی بود به خط عثمان و بر آن اثر خون او بود پس در ایام فتنه نایافت شد و هیچ کس بر آن مطلع نشد.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۳۳۱)
نوبت هفتم: مصلی و گرداگرد آن: ازدحام مشتاقان دفن در این خاکدان به مرکزیت روضه امیر علی بن حمزه مشهور به شاه چراغ غیر عادی نیست.
«روضه شاه امیر علی بن حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام: روایت کردهاند که چون ابراهیم و محمد پسران زیدبن حسن کشته شدند و پسران عباس قصد علویان کردند امیرعلی بن حمزه با چند نفر از خویشان به شیراز آمدند در سال دویست و بیستم از هجرت و در غاری از کوه شیراز اقامت کردند و بعضی در روز بیرون میرفتند و هیزم گرد میکردند و در اصطخر میفروختند و معیشت بر آن میکردند و عباسیه در تجسس و تفحص ایشان میبودند تا باشد که قدرت یابند بر ایشان. چون خدای تعالی درجه شهادت بر ایشان نبشته بود روزی سید امیر علی بن حمزه از کوه به شیب آمد و پشتهی هیزم داشت پس عوانی از ظلمه او را بدید و بشناخت و خبر به خواجه سرایی داد که از قبل بنی عباس نشسته بود. پس سواری بر آن حضرت فرستاد در حال که آمد به خالی یا نشانی که در روی مبارک او دیده بود بشناخت گفت نام تو چیست گفت علی گفت پسر کیستی گفت پسر حمزه گفت حمزه پسر کیست گفت پسر امام موسی. پس آن ظالم از اسب فرود آمد و سر مبارک آن حضرت بینداخت و همچنین به ما رسیده است که جماعتی میگویند که سیدعلی بن حمزه برخاست و سر خود به دست گرفته بیامد تا این موضع که تربت طیبه اوست و در آن بخسبید و چند روز مانده بود و از وی میشنیدند که ذکر لا اله الاالله میفرمود بعد از آن او را دفن کردند. بعد از چند وقت که عضدالدوله حاکم این شهر گشت و او از موالی اهل البیت بود بفرمود تا بر تربت آن حضرت عمارتی بساختند بعد از آن عضدالدوله در اکتساب شرف سعی میکرد و وصلت با سادات به جهت شرف میخواست پس دختر سید شریف زید اسود که از اولاد امیرالمومنین حسن علیه السلام است بخواست و چون وفات کرد او را در نزدیک آن حضرت دفن کردند. پس در همسایه ایشان اکابر سادات شریفه از جوانب و طرفها دفن میکردند تا مزاری چنین متبرک شد که امید رحمت فرود آمدن در آن جا هست و دعا مستجاب میگردد.»
(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحهی ۳۹۳)
بدین ترتیب از مسیر نبش قبر صاحبان این انبوه خرافات و جعلیات محض است که شیراز علی رغم فقر آثار مادی مالک دیرینه تاریخی میشود؟!
(ادامه دارد)