کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 14

آن فرصت مغتنم از کف کاسب کاران تاریخ تراش بیرون شد که با بهانه انهدام و غارت منابع پایه، به دست اسکندر و عرب و چنگیز و تیمور و هلاکو، به میل خویش تاریخ صفوی و زند و نادر بی‌قراری نوشته‌اند که از بغداد تا دهلی را، ضمن ساخت کله منارهایی در مسیر، در می‌نوردیده است و اگر برای این گونه گزافه نویسی‌ها مصدقی مطالبه شود، فریادشان بر این تظلم بالا می‌رود که اسناد افتخارات ما را دشمنان و مهاجمان سوزانده و یا به بغما برده‌اند.

حالا به دوران معاصر رسیده‌ایم که لااقل در ۱۵۰ سال اخیر، روزنامه و دوربین عکاسی و مجالس قانون گذاری و اداره آمار و وزارت کشور و سوراخ و سنبه‌های فراوانی مسئول ضبط و ثبت وقایع داشته و داریم که با اندک تجسسی، بیش و کم احکام و اسناد لازم را عرضه می‌کنند. مثلا مورخ در این مرحله هنگامی که با ادعای به توپ بسته شدن مجلس شورا به دست محمد علی شاه، در ۹۰ سال پیش، مواجه می‌شود، برای استحکام مدخل، تصویر مجلس توپ خورده و منهدم شده و لااقل انعکاس خبر حادثه در مطبوعات داخلی و بیرونی مطمئن را طلب می‌کند.

و چون تصویر بالا را، که مورد قبول هیچ صاحب عقل و اندیشه نیست، سند مجلس به توپ بسته شده آورده‌اند، آن گاه که انعکاس حادثه در مطبوعات جهان و همسایگان اطراف هم ثبت نیست، مورخ لاجرم ادعای مطروحه در این باب را تا زمان کشف سند، فاقد وجاهت و مجعول می‌داند و سر در پی جاعلین مطلب می‌گذارد تا شاید با پس زدن پرده‌های استتار، سرانجام کسانی بپذیرند که از بنای تخت جمشید هخامنشی تا عمارت قانون گذاری قجری ناقلان و جاعلین یهود در تمام زوایا و سطور به کار بوده‌اند.

باری، مدت‌ها از آن زمان می‌گذرد که به اجبار کار، هر هفته یکی دو بار عازم شیراز می‌شدم. در آن زمان یعنی سال‌های ابتدایی دهه پنجاه، شیراز شهری سوت و کور، با تپش نامنظم و بیمار گونه تجمع و تمدن بود و مهار تحرک آن به تقلای کسبه‌ای بی‌حس و حال می‌گذشت که بیش‌تر چشم به راه جهان گردانی به دنبال گلیم و گبه بودند و اگر بازیگرانی از آن سوی جهان برای اجرای نمایشی کثیف در ملاء عام سر می‌رسیدند کسی خم به ابرو نمی‌داد و احساس بیگانگی با این گونه ماجراها و مجریان نمی‌کرد. اهالی شهر در هر رده‌ای به شراب‌های گوارا، عرق بید مشک و انواع دیگری پز می‌دادند که شهرتی به هم زده بود. آن چه هر کنجکاو جست وجوگری را شگفت زده می‌کرد، آن تفاوت ماهوی میان منطق و ملاحظات دیداری از شیراز گردآلود با توصیفاتی بود که در تالیفات وارداتی سیاحان، متکی به چند باغ و خانه اشرافی و قجری عرضه می‌کردند که نه فقط در سبک و نما، بل در آرایش دیوار و تاقچه با کارت پستال دخترکان اسلاو، که لا به لای آینه کاری‌های افراطی نشانده‌اند، در واقع کپی شده‌ای از معماری ولایات جنوبی روسیه تزاری ارزیابی شده است. هنوز هم ظهور اندک نمایه‌ای از مدارک و ملزومات تاریخ به شیراز نمی‌توان یافت که مقدم بر ناصر الدین شاه، با نمونه دیداری، حضور اجتماعی مردم به شیراز را نمایش دهد

«در این که این شهر در روزگاران پیش بس بزرگ و آبادان بوده، جای گفت و گو نیست و من نکته‌ای چند بر این مدعا گواه می‌آورم. الغ بیگ نواده امیر تیمور که جغرافی دان فاضلی بود، در عهد خویش وسعت این شهر را پانزده میل نوشت. بعد از او کنتارینوس آن را به همین بزرگی و دارای هشتاد هزارخانه یافت. هشتاد سال پیش بارباروس عرصه‌ی این شهر را بیست میل گزارش کرده، و همچنین بود نظر کلووریوس. پس از او تیشرا دورادور آن را سی و شش میل گفت. ویلیام اسکیکارد در کتاب «تاریخ» نیز آن را به همین اندازه گزارش کرد؛ که محیطی است بزرگ اما همانند دیگر شهرهای آسیا. راز این همه عظمت را باید در وجود باغ‌های متعدد پهناور دانست نه خانه‌های بسیار. ژان ایرانی در زمان خود، مردم این شهر را هشتاد هزار تن گفت، و ابن علی سیصد هزار تن. مرا یارای آن نیست که گفته هاشان را انکار نمایم، زیرا در حال حاضر هیچ گونه بررسی قادر به رد کامل آن‌ها نمی‌باشد. پس چه به‌تر که به اوصاف این شهر، بر آن گونه که من اکنون با چشم‌های خود می‌بینم دل خوش گردانیم.
شیراز در حال حاضر دومین شهر پراهمیت کشور پادشاهی ایران است. آب مشروب آن از بند امیر تامین می‌شود، و آن رودخانه‌ای است که از کوه‌های تاپاری و یا آن چنان که گروهی می‌گویند از کوه‌های پارچو آتری، سرچشمه گرفته، بعد از دویست میل تاب خوردن در مسیری پیچاپیچ با رودهای اولی و کوآسپس، تاب کنونی، درمی آمیزد تا در نزدیکی ولداک، شوشان کنونی، خود را در دامن خلیج رها کرده، از آن جا در آغوش اقیانوس هند فرورود. در این شهر دیواری به چشم می‌خورد که به وسیله اوزون حسن، آن امیر معروف ارمنستان که مقارن سال ۱۴۷۰ میلادی یا ۸۷۵ هجری می‌زیست، برآورده شده، و می‌نماید که بسیار عظیم بوده. زیرا از جنوب شرقی به شمال غربی به درازای تقریبا سه میل کشیده شده و از آن سو دیگر، درازایش از این مقدار کم‌تر نیست. وسعت کنونی شهر هفت میل یا در همین حدود است. شیراز در نقطه‌ای دلپذیر، در انتهای شمال غربی دشتی پهناور، به طول بیست و عرض شش میل، بر دامن یکی از چند کوه بلندی که گرداگردش را فراگرفته، واقع شده. دور از گزند بدخواهان به لطف موقعیت طبیعی، سرشار از برکت و رونق بازار سوداگری، و دوست داشتنی به پاس جلوه‌های گوناگون هنر با تاکستان‌ها و باغ و بستان‌ها و درختان سرو و حمام‌ها و بقعه‌های خویش مشام را مست و دیده را فریفته می‌گرداند، چنان که هر گوشه‌اش را سیمایی دل انگیز و جلوه‌ای نشاط آفرین است. در این جا بود که هنر جادوگری زاده شد، این جا بود که نمرود چند صباحی رخت فروافکند. این جا بود که کورش کبیر، آن درخشان‌ترین چهره‌ی فرمانروایان عهد باستان، پا بر عرصه‌ی هستی نهاد و نیز همین جا بود که جز سرش، که به پیشگاه پیسیگارد فرستاده شد، دیگر اعضایش به خاک رفت. در این جا بود که آن مقدونی کبیر عطش آزمندی و می‌پرستی خویشتن را سیراب گردانید و هم این جا بود که نخستین پیش گو، ترانه‌ی هبوط مسیح را برخواند. از این دیار بود که می‌گویند آن سه مرد مجوس آهنگ بیت اللحم کردند، و سرانجام در همین شهر بود که ۲۰۰ شهریار، عصای پادشاهی را به گردش درانداختند.»

(آربری، شیراز مهد شعر و عرفان، صفحه‌ی ۱۵)

با زمزمه خطاب‌هایی ناشایست در زیر لب و این پرسش که سرانجام اهل نظر از میان انواع این آسمان و ریسمان‌ها باید چه گونه با مساله مغول برخورد کنند که ظاهرا هم آمار بیش‌ترین کشتار و هم برترین نمایه‌های تولید و هنر را مدیون آنان نوشته‌اند، چنان که این جا هم سراغ شیراز را باید از نواده تیمور جغرافی دان بگیریم، به کنتاریوس رجوع کنیم که شیرازش هشتاد هزار خانه دارد، بارباریوس را بشناسیم که صاحب شیراز ۲۰ مایل مربعی است و بکوشیم از میان جنگل این مجموعه اباطیل راه عبور و خروجی در باب شیرازی بگشاییم که با اغماض لازم، امروز هم مساحتی کم از ۲ میل مربع دارد.

باری، آربری زاده و جهش کرده قرن بیستم است با شرح حالی بس آشفته و بی‌سامان، که بیش‌ترین اعتقاد و همت او صرف بالا نشاندن مولانا و حافظ و وانمود شیراز به بهشت زمین بوده است. تالیفات او، شایسته‌ترین شاهد برای شناخت و اندازه گیری قدرت ترویج و تزریق مبهماتی از همه نوع به ذهن خواننده عادی و عامی است، هرچند که خود در آغاز چنین توجه می‌دهد.

«من، در این چند گفتار، میان بر این بسته داشته‌ام که پرده از عواملی که این شهر را ابدیت بخشیده به یک سو کشیده، همه را یکایک باز نمایم. و چنین اندیشیده‌ام که این همه هستی را سرمایه‌ای جز جمال پرستی و دل بستن بر هر آن چه که زیباست، نبوده است. تصور زیبایی به عنوان پدیده‌ای الهام بخش و معنوی، که معنایش زندگی و در هنگام فتنه انگیزی‌ها و مصائب تسلی ده قلب آدمی است. همت‌ام بر آن بوده است تا این جنبه‌های معنوی را در شرح حیات و آثار اولیا و سخن سرایانی، که فرزندان راستین این دیار و سرمایه فخر جاودانی آنند و آوازه‌ی بلندشان بس رساتر و برتر از جلال بارور شاهان و امیرانی است که بر آن فرمان رانده‌اند، تصویر نمایم. این مردان، در عصر هولناک‌ترین زشتی‌ها و پلیدی‌ها، آفریننده‌ی زیبایی شدند و ما را این نکته آموختند که چه سان می‌توان حیات این جهانی را، درست در آن روزگارانی که به ظاهر هیچ مفهومی بر آن متصور نیست معنایی بزرگ بخشید. بیش‌تر داستان من ناآشناست. چون قلم در باب نکاتی به گردش انداخته‌ام که بیرون از دایره یاد تاریخ گزاران است و تا آن جا که می‌دانم این خود نخستین کوششی است که بیرون از حدود کشور ایران، در نگارش تاریخ شیراز به کار آمده و نیز نخستین گامی است که در راه تعبیر و بازنمایی سرگذشت این شهر بداشته می‌شود، از این رو از نقایص داستانی که آورده‌ایم نیک آگاهم

(آربری، شیراز مهد شعر و عرفان، صفحه‌ی ۲)

برای تنبیه پرت اندیشان و مقابله با ادعاهای  بی‌پایه آربری نتوانستم از ارائه دوباره این عکس هوایی منصرف شوم که محصول نقشه برداری نیروی هوایی ایران در سال ۱۳۳۵ هجری شمسی است و نشان می‌دهد شیراز ۵۵ سال پیش هم جز کرت‌هایی کنار هم برای کشت خیار و چغندر نبوده است. وجود پیچیدگی در بررسی‌های مربوط به شیراز، که بر اساس ارزیابی مانده‌های تاریخی آن، عمری نهایتا دو صد ساله می‌گیرد، مطلبی است که کاسبان تاریخ ساز هم ناچار بدان معترف بوده‌اند.

«خان زند پس از ورود به شیراز در جست و جوی خانه‌ای مناسب جمعیت و‌شان دستگاه سلطنت افتاد و چون نه چنین بنایی وجود داشت و نه خاطر مشکل پسند وی راضی می‌شد که در خانه و سرای پرداخته‌ی گذاشتگان و گذشتگان منزل کند به فکر ساختن قلعه‌ای مشتمل بر عمارت رفیعه و بناهای بدیعه افتاد که قابلیت حرمسرا را داشته باشد. بنابراین زمینی وسیع انتخاب نمود و جهت ساختمان و تزیین آن هنرمندان ولایات مختلف را از معماران و بنایان و نجاران و نقاشان و سنگ تراشان و مغنیان به شیراز فراخواند.»

(عبدالحسین نوایی، کریم خان زند، صفحه‌ی ۲۸۸)

این هم شیراز دو قرن پیش که جای مناسبی برای اسکان کریم خان ندارد. بی‌گمان باید کسانی را به محاکمه فرهنگی فرا خوانیم که هر رطب و یابسی را بی‌توجه به حداقل تطابق منقولات، یا امکان انجام و ابزار این و آن تحول، تنها به قصد فرود در این خانه عنکبوت که تاریخ ایران نامیده‌اند، بی‌مهابا به قلب حقیقت تاخته و می‌تازند. بدین ترتیب باید به آن نیازی بپردازم که تولید شیرازی را توضیح دهد که نیم قرن قبل هم، چنان که آن عکس هوایی از مرکز شهر گواهی می‌داد، عمدتا سطحی برای کاشت سبزی بوده است.

«خاورشناس نامی آلمانی کارل برکلمان در کتاب تاریخ ادبیات عرب می‌نویسد: «معین (نجم) الدین ابوالقاسم محمود بن محمد جنید العمری الشیرازی متوفی در ۷۹۱=۱۳۸۹: شدالازار فی حط الاوزار تراجم احوال سادات و علمای شیراز نسخه‌ی خطی موزه‌ی بریطانیا ضمیمه‌ی ۶۷۷ و پسرش عیسی آن را به نام ملتمس الاحباء به فارسی ترجمه کرده که به نام هزار مزار معروف است.»

(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحه‌ی ۱۴)

این نقل کلید گشایش آن راز سر به مهر و علتی است که شیراز را از زمین سبز کرده‌اند تا کمبودهای تاریخ نوشته‌های کنیسه و کلیسا، یعنی آرامگاه این همه شیخ و شاه را رفع و رجوع کنند که در صفحات مجموعه مجعولات نوشتاری، با نام میراث مکتوب، جای داده‌اند. بر این اساس است که ناگهان از گوشه‌ای در بریتانیا کتابی کشف می‌شود به زبان عرب که با تقسیم شیراز به هفت منطقه و خاکستان، دفن شماری از اهالی فرهنگ و سیاست در گورستان هر بخش را ممکن می‌کند تا جاعلان حاشیه نویس این همه نعش تولیدی خود را زمین بگذارند و چیزی نمی‌گذرد که فرزند جنید هم کتاب پدر را به فارسی برمی گرداند، برآن نام هزار مزار می‌گذارد و منتظر می‌ماند تا بر اساس معجزات معمول، در اروپا کشف شود. به زبان دیگر اگر این گونه مطالب را شایسته عنایت بدانیم، پس مناسب‌ترین عنوان برای شیراز، گورستان تاریخ است. به راستی که سرویس نعش کشی میان شیراز و دیگر ایالات بازار گرمی داشته و ظاهرا اشتیاق تدفین به شیراز چنان وجاهتی یافته بود که گویا صاحب نظری در کرمان و اصفهان و یزد و تبریز به گور نرفته و وسوسه خفتن تا روز حشر به شیراز، چشم داشت و انتظار نام آوران ایام بوده است.

«برای مزید اطلاع یادآور می‌شود که امروز تقریبا کلیه این خاکستان‌ها جز خاکستان درب سلم از بین رفته و از هر کدام جز چند مزاری باقی نیست. به طور قطع آن چند مزار نیز، در اثر کم اعتنایی و عدم توجه به زودی بی‌نشان می‌گردد چنان که امروز از خاکستان شیرویه اثری نیست و نگارنده هر قدر جست و جو کرد که محل آن را یبابد موفق نگردید و چند نفر از معمرین هم که نشانه‌هایی دادند چون گفتارشان با هم مطابقت نداشت همچنان محل قبرستان در پرده اختفا باقی ماند. از قبرستان خفیف تنها مزاری که باقی مانده همان مزار شیخ کبیر ابوعبدالله خفیف است که به سعی انجمن آثار ملی بقعه و فضایی مناسب برای وی ایجاد شده است.»

(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحه‌ی ۱۴)

این جا هم همانند دیگر مکتوبات کهنه، در باب تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران، گرچه در آغاز اعلام می‌شود که دست نویسنده از همه کس و همه جا کوتاه بوده، اما در عین حال نمی‌دانیم به مدد کدام علم جفر، جنید کتابی نوشته است که از جمله پس از گذشت شش قرن، محل گور آن رویگر زاده سیستانی با نام یعقوب را به شیراز معین کرده است!

«اما بعد بدانک بعضی از برادران دینی مرا آگاه گردانیدند به یاد کردن اهل گور و رسیدن به سر رباط‌ها و زیارت گاه‌های شیراز. خدای او را به محبت صالحان برخوردار گرداناد پس از این آگاهی مرا گفت نام ایشان به حرمت می‌برند و صیت و آوازه ایشان به عزت می‌زنند که شیراز برج اولیاست و مکان شهداست و جای پرهیزگاران است و محل و مقام عزیزان و پیران است و شهری است که در مسلمانی بنا کرده‌اند و هرگز به سبب بت پرستی پلید نشده است و مقصد عالمان و عبادت گاه پاکان گشته است و مسکن بزرگان و برگزیدگان است. بدان که شیراز را بر دیگر شهرها فضلی است و علماء شیراز و عباد آن بر بیش‌ترین علماء و فضلای دیگر افضلی است. مترجم کتاب می‌گوید‌ای جوینده نکات تحقیق و تصدیق و بیننده درجات توفیق اگر در آن حدیث که حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم در شأن سلمان فارسی، رضی الله عنه فرموده است تفکر و تأمل نمایی بر آن روایت که مشارالیه از قراء  به کشیراز بوده تعظیم اهل شیراز بدانی و توقیر نیک زنان به نیک مردی به جای آری.»

(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحه‌ی ۳۰)

نقل بالا نیک به کار مشتاقان استقرار بر کرسی نمایندگان مجاز از شهر شیراز می‌خورد که هر کلامی را برای نزدیک‌تر شدن بدین مسند با دقت تمام رصد می‌کنند و در حیات می‌توانند به حرمت ان توصیف هزار مزار از مردم شیراز، خود را یکی از آنان بشمارند.

«و نام کتاب اصل که عربی است شدالازار فی حط الاوزار نهاده تا موافق اسم کتاب باشد و مترجم این کتاب ملتمس الاحباء خالصا من الریاء نام کتاب فارسی کرد و از جهت رفیقی شفیق که در زیارت چهل مقام شیراز می‌رفت و التماس کرد که مزارات که پدر تو و شیخ ما نوشته است، از مطالعه آن عاجزیم اگر تو فارسی کنی تا ما و دیگران از آن بهره مند شویم شاید که منظور نظر اهل سعادت گردد و عندالله موجب رحمت و غفران و کرامت و امتنان شود و المأمور معذور لابدست کتاب هارا از مقدمه که اساس کلام و استنجاح مرام از وی محصل گردد انشاءالله تعالی و الله الموفق المعین.»

(جنید شیرازی، هزار مزار، صفحه‌ی ۳۴)

و این آخرین فصل یادداشت پیش رو، که از زبان جنید می‌شنویم که تا قرن هفتم هجری هم اهل کتاب شیراز و صاحبان آن توصیفات و مقامات مفصل و مجلل، پس از ۶۰۰ سال هنوز خواندن به زبان عرب را نمی‌دانسته‌اند!

(ادامه دارد)

ارسال شده در یكشنبه، ۰۷ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۰۳:۵۴ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان