در تکاپوی تولید آدمکهای تاریخی کارساز، برای سرزمینی که حتی دسنی از شهرکی ندارد، به کسانی برخوردهایم که با بیان داستانهای مسخره بیشمار، بدون ضوابط وملزومات، مثلا بر کوه نشینی ناشناس و زاییده خیال، لباس امپراتور پوشانده و در صورت نیاز، به تصرف سرزمینهای دیگر، چون یونان و ه ند فرستادهاند! فهرست و شرح احوال شان مطول است و جوش و خروش تاریخی منتسب به آنان قواره و مهار ندارد. از این رو هرچه بر تعداد این مجموعه لعبتکان متصل به رسن کنیسه افزوده میشود، مهارت سازندگان در تنظیم حسب حال و شرح احوالی عقل پذیر برای این عروسکان افول میکند. چنان که در مراجعه منتقدانه به زایچه و گذران و حتی خاکدان هر یک، تنها به پریشان بافتههایی از قماش زیر بر میخوریم که بیمایگی و دست تنگی این سخن تراشان جاعل را آشکار میکند.
«کریم خان در سالهای آخر زندگی خود از بیماریهای مختلف رنج میبرد که از آن جمله بیماری کلیه و بیماری سل بود. مریضی کریم خان و بالاخره کهولت سن او سبب شد که او روز سیزدهم صفر ۱۱۹۳ ه. ق. در سن ۸۰ سالگی در شیراز درگذشت. صباحی بید گلی درباره مرگ کریم خان شعر زیر را سروده است:
رقم زد صباحی، ز ایوان شاهی،
برون رفت کاوس و کیخسرو آمد
چون بلافاصله پس از مرگ کریم خان، برای به دست آوردن تخت سلطنت، میان درباریان و بازماندگان او درگیری خونینی به وجود آمد، جنازه کریم خان سه روز روی زمین ماند. پس از این که زکی خان، برادر کریم خان، بیشتر بزرگان زند و زبدگان دربار را کشته و یا کور نمود، توانست لاشه برادر خود را در عمارت کوچک اما زیبای کلاه فرنگی، در شیراز دفن کند. کریم خان این کاخ کوچک را بسیار دوست داشت و یک بار نیز اظهار داشته بود که میل دارد در این بنا دفن شود. سیزده سال بعد، وقتی روز اول ذی الحجه سال ۱۲۰۶، آقا محمدخان قاجار، که کینه شدیدی نسبت به خاندان زند داشت، وارد شیراز شد، دستور داد تا استخوانهای کریم خان را به تهران برده و زیر پلههای قصر او دفن کنند، تا بدین ترتیب بتواند هر روز از روی استخوانهای کریم خان بگذرد. فتح علی شاه قاجار که پس از مرگ آقا محمدخان به سلطنت ایران رسید، دستور داد تا استخوانهای کریم خان را به نجف برده و در کنار آرامگاه سایر مردان نامی اسلام دفن کنند.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۱۲۳)
چنان که میخوانیم و از آن که نزد این گونه مورخان، فروش اجزاء سالم بدن دشمن و یا به تقلید از امپراطور امروزین کاخ سفید، پرتاب نعش مغلوب به میان آروارههای هنوز باب نشده بود و کریم خان نیز در شیراز ساخت خود، آرامگاهی نداشت، چارهای نماند جز این که مورخین تابع کنیسه فتیله چراغ خشم و کینه ظاهرا کهنه آغا محمد خان نسبت به خان زند را تا ارتفاعی بالا برند که راه کار اخراج بقایای استخوانهای او به زیر پله کاخ خان قاجار در تهران و اخراج نهایی آن به نجف اشرف قابل قبول بنماید، حقهای که در نوبت تولید گور برای انواع شاهان صفوی جواب داده بود و اگر به یادشان آوریم که در زمان مورد نظر، هنوز تهرانی نبود تا آغا محمد خانی در آن کاخی با پلههای قابل تغییر کاربرد به گورستان خصوصی ساخته باشد؛ مرا به انکار افتخارات ملی و قومی متهم میکنند. از سوی دیگر همین که رجبی در متن فوق مقدم بر پاستور و کخ بیماری سل و ناراحتی کلیههای خان زند را تشخیص داده، حق است که تا مقام حکیم باشی تاریخ برکشیده شود.
«قول اهالی شیراز و افسران ارتش کریم خان گزارش دیگری دارد مبنی بر این که کریم خان در زمان نادر شاه افسری محبوب و هنگام قتل نادر در صفحات جنوبی ایران مشغول خدمت بوده است، این موضوع نیز نمیتواند صحت داشته باشد، احتمالا کسانی که این خبر را در اختیار فرانکلین گذاشتهاند به خاطر علاقه زیادی که به کریم خان داشتهاند، خواستهاند حتی جوانیهای او را مهم قلمداد کنند وگرنه در هیچ یک از منابع فارسی چیزی در این باره نوشته نشده است، بل که در همه این منابع میخوانیم که کریم خان پس از قتل نادر همراه قبیله خود از خراسان به کمازان بازگشته است.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۳۱)
گرچه نمیدانیم اشاره رجبی در بیان این صحنه از زندگانی نادر شاه و کریم خان متضمن چه پیامی برای تاریخ است، اما میبینیم که رجبی همان شیوه مرسوم خود، یعنی نقل مثبت از منابعی را دنبال میکند که در آغاز مورد تمسخر قرار داده است.
«کریم خان توپخانه و همهی تجهیزات محمد علی خان را متصرف شده و بعد به تعقیب او پرداخت. چون سربازان محمدعلی خان موقعیت خود را خطرناک یافتند دسته دسته سپاه او را ترک کردند . در این موقع محمدعلی خان ناگزیر برادر خود عبدالغفار خان را نزد حسن علی خان بگلربگ اردلان در استان سنندج فرستاده و تقاضای کمک کرد. چون حسن علی خان در این زمان پس از پیروزی بر دشمنان خود موقعیت خود را در کردستان استوار ساخته بود از تقاضای کمک محمد علی خان استقبال کرده و به طرف همدان حرکت کرد تا با قبیلهی زند مبارزه کند. همین که کریم خان از این موضوع خبر یافت از محاصرهی لاشگرد دست کشیده و به پری و کمازان بازگشت. حسن علی خان به تعقیب او پرداخت. چون کریم خان متوجه شد که سپاه دشمن نیرومند است پس از این که خانواده خود را به مکان امنی فرستاد برای مبارزه با دشمن که ۱۲۰۰۰ سرباز پیاده و سواره داشت وارد جنگ چریکی شد. او ۴۵ روز تمام با مردان خود به هنگام شب، ناگهان از پناهگاه خارج شده و به دشمن شبیخون زد. این طریق مبارزه و دیگر اخبار مربوط به شورشهای چند در کردستان سبب شد که حسن علی خان به کردستان بازگردد. کریم خان با حملات پراکنده و بیموقع خود توانست غنایم زیادی به دست بیاورد و حتی موفق شد هنگام بازگشت حسن علی خان به کردستان، در تنگهای سر راه او را گرفته و دو قاطر را که بار طلا وسایرجواهرات قیمتی داشت برباید... مجمل التواریخ مینویسد حسن علی خان، اما گیتی گشا حسین علی خان چون مولف مجمل التواریخ خود شاهد شورش حسن علی خان در کردستان بوده است به قول او بیشتر اعتماد شد.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۳۴)
اگر کسی توانست در میان این گرد باد آمد و رفت انواع خانها به شرق و غرب و شمال و جنوب این سرزمین، مطلب دندان گیری بیابد، از راه لطف مرا بینصیب نگذارد. هرچند در مجموع و با رجوع به سابقه در مییابیم که شاهان خودی و بیگانه، حتی به هنگام فتح دهات هم، به غنیمت کم از دو بار قاطر جواهرات راضی نمیشدند.
«علی مردان خان در گلپایگان به این فکر افتاد که برای جنگ با ابوالفتح خان با کریم خان متحد شود. او چهار نفر از سرکردگان نیروی خود را به نام پیک صلح، نزد کریم خان که در این موقع در پنج کسب، در نزدیکی ملایر به سر میبرد اعزام داشت. کریم خان از این پیشنهاد استقبال کرد. کمی بعد علی مردان خان؛ صالح خان را که یکی از شجاعترین افسران او بود، به همراه چند خان دیگر و صد سوار دوباره نزد کریم خان فرستاد تا حمله به ابولفتح خان را به او پیشنهاد بکند. خان زند در این میان محل اقامت خود را تغییر داده و اینک در پری به سر میبرد. کریم خان برای این که دربارهی این نقشه مفصلتر گفت و گو بکند شخصا با ۸۰۰۰ سوار به گلپایگان رفت. پس از عقد پیمان در سال ۱۱۶۳ متحدین با ۲۰۰۰۰ سرباز به طرف اصفهان حرکت کردند. درست در همین موقع چند نفر از مهمترین سرداران نادرشاه، از قبیل موسی خان افشار و سلیم خان قرقلوی افشار و صالح خان دربندی و میرمحمدخان عرب میش مست خراسانی برای حمایت از ابوالفتح خان در اصفهان گرد هم آمده بودند. ابوالفتح خان با ۵۰۰۰۰ سپاهی به مقابلهی دشمنان متحد شتافت. در دهکده کهریز در نزدیکی اصفهان برخورد طرفین متخاصم روی داد. ابوالفتح خان شکست خورده و به اصفهان متواری شد و در آن جا برای استقامت در برابر محاصره، به استحکامات شهر پرداخت، اما اصفهان پس از پنج روز محاصره و مبارزه به تصرف متحدین درآمد.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۳۷)
باید به داشتن مورخینی چنین تیز هوش و دوربین افتخار کرد که حتی از مکان به فکر افتادن سرداران ساختگی تاریخ هم با خبرند، که در این جا گلپایگان اعلام میشود و همچنین با تجمیع افراد و آمار، در مییابیم دهکدههای زمان نادر شاه و کریم خان چندان گسترده و آماده بودهاند که میدان نبرد هفتاد هزار نظامی قرار گیرند .
«در حقیقت علی مردان خان خود را شاه واقعی ایران میدانست و از این روی با کمال قدرت و استبداد، بدون این که با شاه اسماعیل سوم مشورت بکند، هر کاری که دلاش میخواست انجام میداد. کوششهای صالح خان برای دفاع از فارس بینتیجه ماند. علی مردان خان شیراز را متصرف شد و از جانب خود مامورین دولتی و مالیاتی، به همهی شهرها و روستاها اعزام داشت. پس از تصرف کامل استان فارس، رفتار علی مردان خان لرستان را به محمد خان زند داد.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۴۵)
به نظر میرسد مولف ما از رفتار شخصیتهای ساخت خود تاثیر میگیرد. چرا که اگر علی مردان خان هرکار که دل اش میخواست انجام داده، رجبی هم به بهانه تاریخ نویسی هرچه دل اش خواسته نوشته است و این دغدغه را ندارد که مقدم بر ارسال ماموران خان به همه شهرها و دهات، لااقل یکی از این اماکن را با اسناد غیر مجعول معرفی کند و باید اعتراف کنم که از جمله آخر نقل فوق چیزی نفهمیدم .
«محمدخان زند که به محمد بیکله معروف بود (چون قسمتی از سرش در نبردی زخمی شده بود) شوهر خواهر کریم خان بود. این محمدخان، باید با محمدخانی که مورد نظر ارنست بئر در مقدمهی تاریخ زندیه است، فرق داشته باشد و یا هرگز نمیتواند پدر شیخ علی خان باشد، چون محمد خان و شیخ علی خان تقریبا هم سن بودند.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۴۶، پاورقی)
در همین یادداشت مراتب دیگری را مبنی بر نگرانی رجبی از اختلاط خانهای همنام خواهم آورد که مقولهای تفریحی است و نشان از آن دارد که هرچند در ذهن مردم امروز عناصر سازنده زندیه جای ثابتی ندارند، ولی در عوض از شهادت مورخانی برخوردارند که از همسنی خانهای ساختگی هم خبر دارند.
«وقتی که پیکهای میرزا محمدتقی نزد علی مردان خان رسیدند، علی مردان خان از جمع آوری سپاه از میان اعراب خوزستان و بختیاریها فارغ شده بود و غیر از این، اسماعیل خان فیلی سرپرست لرها نیز با مردان خود به علی مردان خان پیوسته بود، از این روی علی مردان خان از پیشنهاد میرزا محمد تقی استقبال کرده و بیدرنگ به طرف کرمانشاه حرکت کرد و در ۲۴ کیلومتری کرمانشاه، در راه اصفهان، اردو زد. چون کریم خان از این موضوع اطلاع حاصل کرد، تمام نیرویی را که در اختیار داشت و از ۳۰۰۰۰ نفر تشکیل یافته بود، به کمک محمدخان زند فرستاد . محمد خان زند با این نیروی کمکی، تا حاجی آباد پیش رفت، اما همان طور که گفته شد، چون مرد خامی بود، مغرور از شهرت خود، به شجاعت و نترسی، به جای این که با همهی سپاهیان خود دست به حمله بزند، خواست که با یک حملهی تک نفری دشمن را بهراساند، اما زخمی شده و ناگزیر به کمازان گریخت. پس از فرار او سربازان اش بیسرپرست مانده و از علی مردان خان شکست خورده و در نتیجه پراکنده شدند.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۴۷)
به نظر میرسد تولید این علی مردان و محمد خان را به خاخام کم حوصله و بازیگوشی سپردهاند که برای رفع و رجوع و انتساب و اثبات بیخردی سرداران ساخت کنیسه و سنجش میزان نادانی و خوش یاوری صاحب نظران فرهنگی خودمان، این یکی را تک و تنها به میدان جنگ فرستاده است.
«در دومین روز جنگ در کمازان، کریم خان سررسید. با یک یورش، موفق شد اردوی علی مردان خان را به هم زده، دو نفر از سرداران دشمن را کشته و همهی توپخانه و سایر تجهیزات دشمن را به غنیمت ببرد. علی مردان خان به طرف غرب ایران فراری شد. تراب خان از ترس خود را به طویله کریم خان بست و بخشیده شد و در مقام خود ابقا گردید.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۴۸)
عجب این که در آن زمان طویله کریم خان حاجت دهندهتر از بارگاه و مقبره بزرگان هنوز مدفون ناشده در شیراز شناخته میشده، هرچند یکی دو نقشه و عکس مربوط به ۵ دهه پیش اقدام خان زند در تهیه پای تختی برای خود را باطل میکند.
«هنگام فرار، کریم خان به یک رودخانه برخورد کرد و میخواست که با سی سربازی که برایش بازمانده بود و خانواده اش که همراه اش بود، از رودخانه بگذرد که متعاقبین به او رسیدند. کریم خان شکرعلی خان زند را که یکی از یاران وفادارش بود، مامور کرد که همه اعضای خانواده اش را به آن طرف رودخانه برساند و در این بین خود او میخواست تا گذشتن همه از آب، دشمن را سرگرم سازد. زن کریم خان نیز در حالی که یک بچه شیرخوار را در آغوش داشت، جزء کسانی بود که میبایستی به آن طرف رودخانه رسانده میشدند، کریم خان چون متوجه شد که وجود بچه شیر خوار مزاحم حرکت است، با نیزه، بچه را از آغوش مادرش بیرون کشیده و او را به میان آب انداخت تا اقلا مادر سالم به آن طرف رودخانه برسد.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۶۲)
«پس از شکست علی مردان خان از کریم خان، به طوری که گذشت، کریم خان از حمله به کرمانشاه منصرف شد تا به تعقیب محمدحسن خان قاجار که به کمک علی مردان خان آمده بود بپردازد. سران دو قبیله نیرومند زنگنه و کهر که در حوالی کرمانشاه به سر میبردند و از دیرباز با حکمرانان این شهر دشمنی و اختلاف داشتند به کریم خان پیشنهاد کردند که در صورت موافقت او کرمانشاه را متصرف شوند. کریم خان با این پیشنهاد موافقت کرده و در نتیجه شهر به محاصره درآمد. اما آنها با این که شش ماه تمام شهر را در محاصرهی خود داشتند، به خاطر نیروی توپخانهی قلعه کرمانشاه، نتوانستند کاری از پیش ببرند. ناگزیر رهبران عشایر نامبرده دست از محاصره کشیده و در زمستان ۱۱۶۵ به کمازان نزد محمدخان زند رفتند، تا از او یاری بخواهنند. محمدخان، صادق خان (با برادر کریم خان اشتباه نشود) برادر خود را مامور تسخیر کرمانشاه کرد. اما صادق خان تقریبا بیآن که بجنگند شکست خورده و نزد برادر خود بازگشت. محمدخان زند، پس از بازگشت برادر خود از کرمانشاه، با ده هزار سپاهی شخصا عازم تصرف کرمانشاه شد.»
این هم یک خان تازه وارد دیگر که از سوی کریم خان مسئول عبور دادن خاندان و همراهان او از رودخانه میشود و معلوم نیست چه وضعیت ناپسندی پدید میآید که کریم خان وجود بچه شیر خواری را مانع و مزاحم فرار تشخیص میدهد و با نیزه به میان رود خانه میفرستد.
«آزاد خان اصفهان را ترک کرده بود و کریم خان از اصفهان بیشتر شهرهای عراق را به تصرف خود درآورده بود که به او خبر رسید محمدحسن خان قاجار با سپاهی نیرومند، از مازندران به طرف جنوب سرازیر شده و به حوالی تهران رسیده است. شیخ علی خان و محمدخان زند با ۱۵۰۰۰ سپاهی ماموریت یافتند که به مقابله محمدحسن خان قاجار بروند، اما در اولین برخورد به شدت از دشمن شکست خوردند. شیخ علی خان به اصفهان گریخت و محمدخان دستگیر شده و به استرآباد فرستاده شد. محمدخان توانست در زندان بندهای خود را باز کرده و فرار کند، اما ماموران محمدخان بگ، حاکم مازندران او را دستگیر کرده و نزد حاکم بردند و او نیز پس از مدتی او را به قتل رساند.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۶۹)
از هم پاشیدگی در این گونه صحنه سازیهای بیجان و اثر که با کمال تاسف سراسر تاریخ نویسی خودی و وارداتی و دیگر کرسیهای ایران شناسی و به طور کلی علوم انسانی ایران را پر کرده چنان ملموس و در معرض دید است که گاه شانه به شانه هذیان مطلق میساید.
«کریم خان در تهران : موقعی که شیخ علی خان زند در تعقیب محمدحسن خان قاجار بود، کریم خان حکومت فارس و بنادر خلیج فارس و حوزهی کهگیلویه را به برادر خود صادق خان سپرده و خود به طرف تهران حرکت کرد. کریم خان میخواست آن قدر در تهران بماند، تا تکلیف محمدحسن خان روشن شود. به خاطر مرکزیتی که تهران داشت از آن جا بهتر میشد به اتفاقاتی که میان نیروی اعزامی و دشمن رخ میداد، نظارت داشت.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۷۵)
به گمانم تدارک شرحی بر این گوشه از نوشتههای رجبی تنها با نشان دادن نقشه برزین از تهران ۱۶۰ سال پیش کفایت میکند اگر کریم خان میتواند نوزادان خود را در هر شکست به سزای اعمال ناکرده برساند، شاید هم از آن باب است که در فاصله دو جنگ قدرت جای گزینی مطمئنی داشته است؟!
«در راه سیلاخور، سپاه کریم خان میبایستی از رودخانهای میگذشت، که چندی پیش کریم خان هنگام فرار از آزادخان، چون از طرف فتح علی خان تعقیب میشد، به علت کمی وقت و نداشتن نیروی کافی تدافعی، مجبور شد بچهی خردسالش را در آن غرق سازد. کریم خان به محض رسیدن به این رودخانه، رو کرد به فتح علی خان، که پس از فتح آذربایجان در خدمت و رکاب خان زند بود و از او پرسید که آیا او این رودخانه را میشناسد؟ فتح علی خان که متوجه جریان شده بود، با بیاعتنایی جواب بسیار سردی داد. کریم خان به خشم آمده، به ناگهان به فتح علی خان حمله برده و او را از پای درآورد. به نظر، قتل فتح علی خان برای گرفتن انتقام نبود، بل که بیشتر از این جهت کریم خان تصمیم به کشتن او گرفت که خان افشار بارها علیه جان کریم خان توطئه کرده بود.»
(پرویز رجبی، کریم خان زند و زمان او، صفحهی ۵۲)
با این سرکرده ایل زند چه باید کرد که جز رد خون اثری در تاریخ معاصر ایران ندارد. باید کسی را بیابیم که لااقل توضیحی برای این همه اطوار خان تراشان جای خوش کرده در کنیسه بیابد و از نیت جاعلان تاریخ با خبر شویم و سئوال کنیم چه احتیاجی به خلق این سردار هیچ کاره داشتهاند؟!
(ادامه دارد)