کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 9

« تاملی در بنیان تاریخ ایران »

ظاهرا به عرصه تاریخ راندن و برملا کردن ماجرای نسل کشی پوریم و تشریح عواقب آن قصابی عظیم بر تمدن حوزه شرق میانه، چنان درگیری و دل نگرانی میان دوستان و دشمنان این مطالب نو، برانگیخته است که به نظر می رسد رفع آن نیازمند ارائه مقالات و مستندات و پر شمارتری است تا شاید کسانی از تحمیق بیش تر خویش دست بدارند و لااقل شهادت چشمان خود را به هنگام دیدار مستند تختگاه باور کنند. اینک و بر مبنای سابقه بر من مسلم است که ناباوران نسبت به این نو داده های تاریخی و فرهنگی ایران و جهان، بیش ترین عناد را آن جا بروز می دهند که پذیرش اشارات مدخلی، با از دست دادن بی بازگشت داشته های دست ساز یهودیان یکسان می شود چنان که اصرارشان در رد و نفی بنیانی ترین مدارک و نماهایی صرف می شود که قدرت مقاومت مستقل و متکی به ادله قوی را از آنان سلب می کند. بر این اساس به دوستانی که سعی در جلب و جذب اطرافیان خود دارند، توصیه می کنم که پیش از شروع مباحث پولیمیکی و بروز لج بازی های آزار دهنده و طفلانه، نسخه ای از مستند تختگاه هیچ کس را به طرف مباحثه ارائه دهند و بازدید از آن را شرط شروع و یا ادامه مباحث گفتاری بگیرند. اگر سوژه پس از گذشت زمان لازم، مثلا به بهانه کمبود وقت و یا ناسالمی نسخه مدعی ندیدن مستندها شد و یا تختگاه را حاصل صحنه سازی و دکور بندی و نظایر آن شناسایی کرد، مطمئن باشید هیچ ادله و ادعای دیگری پذیرش های پیشین را از او نخواهد گرفت و با متعصبی بی منطق رو به رویید که مقوله های ذهنی آلوده به جعل های کلان را مقدس می انگارد.

«در میان نام دارترین بزرگان جهان، شاید نادر شاه افشار گم نام ترین همه آنان باشد. حالی که اگر هیچ یک از خصوصیات ممتاز و برجسته این مرد نامی را هم در نظر نیاوریم، همان از درجه نظامیگری و نبوغ انکار ناپذیر استراتژیک او، باید در ردیف بزرگ ترین بزرگان همه اعصار حیات بشر قرار داد و با توجه به سنوات معدود حضور او در عرضه فعالیت های مختلف جنگی، به آسانی نتوان همانندی برای او یافت. ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسویان، که خود مدت کوتاهی زیست و جنگ های عظیمی نیز به راه انداخت از ستایشگران نادر شاه است و به حق او را بزرگ ترین فاتح آسیایی می داند.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 13) 

با کمک چنین رجز خوانی های بی پایه هم، راه ورودی به درون قصه های سه گانه در موضوع صفویه و افشاریه و زندیه باز نمی شود و هنوز کسی تقاضای دیدار منبع این ادعا و نظایر آن را نداشته و در حال حاضر، مشتاقان دریافت تصاویر قابل قبول از روند و گذر تاریخ هر دوران و مکان و هر تجمعی، ناگزیرند گذران امورات تاریخی خود را، با دخالت و دعوت اسکندر و اعراب، چنگیز و هلاکو، گوته شاعر آلمانی در حال ستایش و سجده به حافظ، نادر مورد ستایش ناپلئون، اشعار سعدی منقور بر سر در سازمان ملل و یک شاه نامه سرشار از کشت و کشتارهای فانتزی، طعم دار و هضم کنند، چنان که اروپاییان هم با پذیرش ماجراهای اسب تروا، شیر دادن ماده گرگ به نوزادان انسان، پاشنه طلسم نشده آشیل، خدای چماق دار هرکول و بالاخره ناپلئون فاتح، حضور تاریخی خود را آب و رنگی داده اند. به نظر می رسد این صورت های گوناگون را زمانی در جای نمایه های تاریخی نشانده اند که قصد استتار و ایجاد ابهام در فصل ناخوش آیندی از تاریخ ملتی چشم و گوش بسته داشته اند. کارگاه و پناهگاه این ساخت و سازها زیر زمین های کنیسه و کلیساست که عالی ترین برداشت های ضد اسلامی و اختلاف برانگیز را از همین مزرعه دروغ های تاریخی درو کرده اند. این که در متن بالا به نادر قلابی عنوان گم نام ترین نام دار تاریخ داده اند، از آن است که نادر در مکتب روایات تاریخی شرق میانه، اندک نشانه ای برای بروز و شناسایی ندارد. 

«بی اقبالی های مرد پرتوان و برومند و شکوه آفرین ایران، همه هم از آن حیث نیست که وی فقط دوران کوتاه دوازده ساله ای را شاه بوده و مسند حقیقی قدرت را در اختیار داشته است. بل که بدین سبب نیز است که این داهی کبیر متعاقب عمر دویست و چهل ساله بزرگ ترین و محبوب ترین سلسله ی ایرانی بعد از اسلام بر تخت نشسته است که در دل هم میهنان خود جایگاه والایی کسب کرده اند و در سایه ی تبلیغات حساب شده و دامنه دار، حکومت های قبل و بعد خود را تحت الشعاع قرار داده اند. نوع نگاهی که ایرانیان به دودمان صوفیان صافی پیدا کرده اند و به طور خاص پیش آمدهایی که در پایان کار سلاله شیخ صفی الدین اردبیلی روی داد و سوانح دردناکی را برای ملت و کشور به وجود آورد، باعث شده است که عظمت نبوغ و دهاء مسلم مرد بلند مرتبه ای چون نادر، در محاق فراموشی و کم التفاتی افتد و نویسندگان و مورخان ادوار  بعد نیز در اعصار زندیه و به ویژه قاجاریه از پرداختن به زندگانی وی و توضیح افتخارات عظیمی که خلق کرده است، غفلت ورزند. این که سهل است، چرا که گه گاه قضاوت هایی نیز درباره وی می شده است که نه تنها موید احوال چنان پادشاه کامکاری نبوده، بل چهره ای دژم نیز به وی داده و فی الجمله شرح آن همه مساعی که برای جبران کار غلزائیان قندهار و برون رفت از گرداب هجوم های ظالمانه ی روس و عثمانی معمول داشته، مورد تعرض و نسیان قرار گرفته است.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 14)

دست یابی به چاره و اکسیری که عوارض چنین تمسک های چند پهلو به روایات ساختگی تاریخ را درمان کند، در شرایط کنونی و با چنین اساتید و آموزش ها، ناممکن است. زیرا از سویی سرداری بی قرینه ولی گم نام را به عرصه می کشانند و از دیگر سو هم او را از اقبال مردم و به طور کلی تاریخ چنان محروم نشان می دهند که حتی فرقه های ایران پرستی، بر این امام زاده تازه ساز، نه این که ضریح و بارگاه، بل تا همین اواخر، سنگ نشانی هم در زمین فرو نکرده اند!

«به هر تقدیر نادر بی هیچ گونه تردید مرد بزرگی بود و با هر معیار و مقیاسی نیز که به سنجش استعدادها و قدرت دگرگون سازی و تحول آفرینی و نیرو زایی او بپردازیم و نمی توانیم عظمت نبوغ بی مانندش را انکار کنیم. اراده خلاق و توان مقابله او با کوهه های انبوه حوادث صعب و سنگین، در دهاء و جربزه هیجان انگیزی نهفته است که مایه ی اصلی حرکت و فعالیت وی در فنون مختلف سیاسی و اقتصادی و خاصه نظامیگری است. مردی که ظاهرا هیچ گاه به مکتب نرفته و درسی نخوانده بود، به مردم و میهن خود سخت علاقه داشت، تاریخ ایران را می دانست و به دقایقی از آن ها، خاصه آن ها که شاهنامه حکیم فردوسی توسی علیه الرحمه روایت کرده، بسیار آشنا بود.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 15)

بفرمایید و بکوشید از سراینده این زینت فروش تاریخ مثلا سئوال کنید از چه طریق، به دنبال تاکید بر بی سوادی نادر، تصور اشتیاق او به شاه نامه را کشف کرده است؟! شاید با حد اکثر ندیده انگاری از سر لطف بتوان پذیرفت که برحسب تفاوت در علاقه مندی های طبیعی میان نادر و کریم خان، که یکی دغدغه بی کار ماندن اسافل اعضای لشکریان خود را داشت که سرانجام به همراه بردن فاحشه خانه ای متحرک را راه چاره دید، در این جا نیز نادر برای جلوگیری از محروم ماندن از دیدار شبه تعزیه سهراب کشی وادار شده باشد که نقال و ملزومات قهوه خانه ای را به دنبال سپاه خود بکشاند.

«با این که وطن دوستی در روزگار او، مفاهیم نظری و متبرک کنونی خود را نیافته بود، اما شناخت حدود و ثغور ایران بزرگ، آن هم در مقیاس نجد ایران و پاسداری از مرزهای گسترده  آن را فریضه همت می شمرد و مکرر پیش آمده بود که در این راه نه تنها به اسلاف تاجدار صفوی خود نگاه می کرد، بل به ادوار تابناک تر پیش از آن نیز تاسی می جست. مثلا برای نخستین بار بود که در چهره یک دولت برخاسته از متن مردم و مستظهر به اراده و حمیت و فداکاری همان ملت مرزهای ایران و هند را با وجود تسخیر قسمت عمده ای از شبه قاره در منتهای رودخانه ی پنجاب و سند قرار داد، برای سرزمین زیبا و پربرکت کشمیر، که از گذشته های دور تا امروز، خود را ایران صغیر می شناسد، حاکمی جداگانه معین کرد. در منطقه افغانستان، تمامی خطه ای را که در غرب فلات پامیر واقع است، به خاک وطن منضم ساخت و در نواحی ماوراءالنهر و خراسان بزرگ، مرز تاریخی سیحون را زنده کرد و گردن کشان غفلت زده منطقه را به طوع و کره واداشت تا در آغوش مام بزرگ وطن، احساس آرامش و امنیت کنند. عین همین مسئله نیز در قفقازیه، بخش های اران و شروان تاریخی، ارمنستان و گرجستان تا قریب به دریای سیاه اتفاق افتاد و کل داغستان و چچنی ادوار بعد را که خاستگاه حمایتی صفویان شناخته می شد و ائمه جمعه و جماعت شان را نیز به روزگار همان سلسله، از دربارهای تبریز و قزوین و اصفهان تعیین می کردند با وجود سرسختی کوه ها و جبال سر به فلک کشیده البرز در جایگاه واقعی خود نشانید.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 16) 

به گمان شما اگر این مولف، قبل از اتمام جوهر خود کارش، به همین روال، تا اندونزی و ژاپن را از سویی و مسکو و لنین گراد سابق تا مرکز قطب شمال را از دیگر سو به نادر کشور گشا می بخشید، آب از آب می جنبید؟ در این جا گرچه تصریح می شود که در زمان نادر میهن پرستی مفهوم شناخته شده ای نبود، باز هم نخبه ترین خیال خفته در سطور آن، سعی نادر برای تسخیر کشمیر، به قصد تولید بک آپی برای رفع احتمالات آتی سرزمین ایران بوده است؟! 

«در اوراق همین کتاب خواهیم دید که نادر دست کم سه بار در خلال سال های 1145 و 1146 و 1157 بغداد را محاصره کرد و بخش هایی از آن را نیز به تصرف درآورد؛ اما از نابختیاری های او و مردم مصیبت زده وطن اش بود که هر بار حادثه ای داخلی یا شیطنتی خارجی هویدا می شد و حالی که می رفت تا تمامی بخش های سواد و مردم مومن و مخلص دل ایران شهر با دیگر صفحات کشور یک صدا شوند - امری که به طور قطع انتظار وقوع آن می رفت - به تحقق نپیوست.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 17)

بر اساس سخنان بی بدیل چنین مولفی که حتی از تحقق نیافته های تاریخ نیز با خبر است، تا زمان طلوع و ظهور و کشف سردار دیگری که بتواند سالی دو بار بغداد را محاصره کند، باید که نادر را برنده این مسابقه محاصره دانست و گرچه به اشتباه چنین برداشت می کردم که جهان گیری و متصرفات نادر فقط به سمت شمال و شرق جهان امتداد داشته اینک و در مواجهه با خبرنامه ملی بالا ناگزیرم سعی نادر برای تسخیر غرب جهان را هم بپذیرم.

«هم روس ها و هم ترکان لجوج عثمانی، بخت خود را آزموده بودند و تنها چیزی را که از خدا می خواستند و در عرصه ی زمینی نیز به جد، بدان می پرداختند، اشتغالات درونی کشور برای نادر شاه بود تا ارتش کارآمد و ترساننده ی چهار صد و سی هزار نفری خود را با پنج هزار توپ و آن همه مهمات به راه نیندازد و در حالی که می رفت و می توانست که هر دو امپراتوری را با خطرات جدی انقراض روبه رو کند، از لاک خویش بیرون نخزد و ارکان متزلزل حیات سیاسی شان را به خطر نیندازد.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 18)

این که مولف ما به مکنونات قلبی و ذهنی نادر نیز مسلط بوده، محل امیدواری بسیار است ولی بنیان اندیشان اینک دیگر باخبرند که در زمان نادر هنوز هیچ شهر قابل سکونت و دربرگیرنده جماعت، به خصوص در تیراژی که مولف ما می گوید، وجود نداشته و حتی شیراز هم منتظر است تا کریم خان زند کلنگ تولد آن را بر زمین بکوبد، آن گاه زمینه آماده ای فراهم است تا بپرسیم نادر این قریب نیم میلیون نظامی را  به اصطلاح قدما از کدام سوراخ جمع آوری و چه گونه و در کجا و چه امکاناتینهار می داده است به خصوص که پنج هزار توپ جنگی را اگر با اندک فاصله لازم به دنبال هم ردیف می کرد به حدود پانصد کیلو متر فضای بی معارض، یعنی فاصله میان تهران و اصفهان نیازمند بوده است! 

«ساختار ناوگان دریایی ایران، از همین ایام در ذهن فرمانده دلاور شکل گرفت و بعدها، به مرور، به صورت های اصولی تر و قطعی تر، اقتدار و نظمی منطقی به خود یافت و نیروی رعب انگیزی شد که تا نادر زنده بود، و حتی سالیانی دراز بعد از انحطاط دولت او نیز، از تطاول های بی حساب و کتاب دولت های اروپایی جلوگیری کرد. اعتبار ایران به جایگاه اساسی آن رسید و به رغم تمامی شعوذه های مکارانه غریبان و نمایندگان هوشیارشان، که تا آن روز در همه مراکز حساس خلیج فارس، جای خوش کرده بودند نه فقط امنیت سواحل و جزایر کوچک و بزرگ موجود در دو سوی آب ها، برقرار بود بل نیروهای جنگی ایران، مناطق ظفار و عمان و قطیف و سواحل متصالح را به تمکین واداشته بودند. بدین نهج، ایران عصر نادری، به صورتی قانونمند و اصولی، صلای رسای تمامی مردمی را که از هزارها سال پیش در صلح و صفا و ثبات و دوستی منطقی با یکدیگر به سر می بردند به گوش سوداگران غربی می رسانید و از این که بخواهند سیر سیری ناپذیر مطامع خود را با استعمار و استثمار این صفحات، تقویت کنند، به انذار و تحذیرشان خبر می داد. در حقیقت، و در نهایت اندوه و اسف باید گفت که این پس از درگذشت جانگداز چنان مرد مصمم و بیدار دل و با اراده است که قایق های توپدار باختر زمینیان، به طور بلامنازع بر آب راه حیاتی ایرانیان و عرب ها تسلط جست و به مرور دهور، جان و مال و عرض و اعتبار آنان را نیز در معرض بیع و شری قرار داد.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 19) 

در این مرحله است که با نمونه بالا، ظاهرا مولف ما در بررسی تاریخ عهد نادر، شاید هم پس از آگاهی و اطمینان به برقراری امنیت جهانی، که گویا به قوت بازو و ضربات شمشیر و نهاد نظامی نادر برقرار شده بود، رفته رفته و برای ایجاد تناسب میان دلاوری های صرف شده نادری و ضعف قابل لمس گستره امکانات محلی و ملی، به نوشتن انشاهای قوی و کم غلط تری از قماش فوق در ستایش قوم و سرزمین خود تشویق شده است.  

«تجارب ذی قیمتی که دلاور مرد یگانه خراسانی در خلال شش و هفت سال جنگ و گریزهای پی در پی داخلی با مدعیان متعدد سرکش، از جمله ملک محمود سیستانی، میرزا احمدخان، فتحعلی خان قاجار، اشرف افغان و اللهیار خان ابدالی کسب کرده بود، به وی آن جسارت و جرات را داد که دربادی امر به توانایی های نظامی بی همتایی که در وجودش ودیعه بود، پی برد و آن گاه در مقام یک نابغه زبردست و مسلط بر فنون جنگ، به آوردگاه دشمنان خارجی روی نهد. صحنه های نبردهای دائمی بعدی وی با عثمانی ها، هندوان، اوزبک ها و تاتارهای آسیای میانه، و اعراب سواحل جنوبی خلیج فارس و دریای فارس، توانایی های دیگری را در مقیاس عظیم لشکرکشی و فرماندهی حساب شده می طلبید که نادر در خلال آن ها، به طور قطع استعدادهای رزمی شگرف و برق آسایی بروز داد که نه تنها در سطح بسیج یک ملت مرد پرور و جنگ جو و دلیر، بل که در گستره ی عملیات جنگی جهانی آن روز، مقامی بس بلند و شامخ برای وی آفرید.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 21)

اشتباهی در کار نیست، برداشتی است که عینا از کتاب دو جلدی مولف آن نقل می شود: بخشیدن عنوان دلاور مرد خراسانی به ناشناسی که جز قصه از او نشنیده و مستندی در دست نداریم، مولفی که عرصه تحقیق و نگارش تاریخ را با گود زورخانه یکی گرفته و تصویری از نوع «یک ملت مرد پرور و جنگ جو و دلیر» که از «جنگ جهانی آن روز فاتح بیرون آمده» در مقابل خود دارد، آیا می تواند جز یک نادر کلیشه ای و ربوتیک معرفی کند که دائما و با شمشیر برهنه در حال بلع بلامنازع سرزمین های دور و نزدیک است؟! در نگاه مردم آگاه چنین ژست های ناسیونالیستی تاریخ گذشته، برای جا انداختن صاحب منصبی که قصد سازندگان وی فقط پر کردن گوشه بی جنبش دیگری از سرزمین پوریم زده ای است که تا زمان نادر هنوز یک کاروان سرای مورد نیاز تجارت و تولید و یک شهر قابل سکونت ندارد. 

«کسانی چون لارنس لکهارت انگلیسی نادر و ناپلئون را در عرض هم قلمداد می کنند و نکته جالب این که همان بزرگ ترین بزرگ نظامی غرب ناپلئون، خود نیز به نادر بسیار نظر داشته است و بر صحت استراتژِی ها و تاکتیک های آخرین فاتح شجاع آسیایی به چشم تحسین نگریسته است. اما رشد و نمو و به عرصه رسیدن فردی چون نادر، بیش از همه باید مبین توان مرد پروری ایران باشد و این که ملتی با سوابق درخشان قهرمانی فرزندان خود، به کرات نشان داده است که در لحظات بحرانی، مردان بزرگ و نادر می پرورد و به دست آنان، کارهای نتوانستنی به انجام می رساند. این جنبه از توانایی های عنصر ایرانی مطلبی است که باید نگاهی در خور توجه بدان داشت. این که ایرانیان مردمی سرد و گرم چشیده اند و در خلال عمرهای دراز با مصائب و متاعب بی شمار قرین مانده اند و به تعبیر واضح ما، هیچ نسلی از مردم کشور نبوده اند که طعم تلخ یک بحران حاد سیاسی، اجتماعی، نظامی، اقتصادی فرهنگی و نظایر آن ها را از سر نگذرانده باشند، واقعیتی آشکار است. در همان حال راز بقای مجموعه ی انسان های بلند فطرت و غریزی که ایرانی شناخته می شوند. در قوت تحمل شداید دردناک و کنار آمدن پرشکیب آنان با دشواری هاست، و این که علی الدوام در اوج آلام و محن، مردی از حضیض اسقام و فتن به پا خاسته و غبار غم ها را از چهره ملت شسته است.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 22)

ملاحظه می فرمایید که بی راهه نرفته ام و پیشرفت حیرت آور مولف ما در تولید مقالاتی مناسب افتتاح سخن از سوی نقالان قهوه خانه ها و شیفتگی او نسبت به دروغ نوشته های وارداتی، شایسته تمجید و تحسین است وگرچه سهم او انتقال محصولات کپک گرفته دانشگاه های طویله سان غرب، که دست پروردگانی عالی مقام و مجرب و دارای مدارک فوق شیادی تا مرحله جعل کتیبه تربیت کرده اند، به ستایش نامه ملی فوق، اعتباری فرا معمول می بخشد. مولف مورد اشاره و بحث ما، به خصوص که راز بقای انسان های بلند فطرت و عزیز ایرانی و اساتید نخبه ای را می داند که بار تبلیغ دروغ های ساخت منابع یهودی را بر دوش گرفته و حمل می کنند. می پرسم آیا صاحب چنین دیدگاه فرا ناسیونالیستی کهنه پرست، صلاحیت تدوین متون تاریخ را دارد؟!

«در تحلیلی کلی از همه ی آن چه که به شاه نادر منسوب است، می توان دریافت که او از اوضاع تاریخی منطقه و نقش پر اهمیت و تاثیر گذار ایران بر کشورهای شرق و غرب و نیز ایجاد پلی ارتباطی در میان تمدن های بزرگ آسیایی و افریقایی و اروپایی آگاهی داشت و می خواست تا دگرباره با نگرشی نو، اختلافات چند صد ساله  بی فایده ای را که صفویان در میان مردم منطقه و به ویژه مسلمانان دامن زده بودند، از میان بردارد و با این که به گمان ما، خود شیعه بود و در مهد تعالیم شیعی خراسانی رشد و پرورش یافته بود، اما جایگاه خاص تاریخی ایران را در گسترش و تداوم تمدن اسلامی تعیین و تثبیت کند. در اوراق همین وجیزه، بررسی سیاست های مختلف نادر و فی الجمله اندیشه ها و آرمان های اساسی ملی او مورد فحص و بحث قرار خواهد گرفت و اهمیت کارهای برجسته و ماندگار فرزند گران مایه ی ایران، در تقریب مذاهب اسلامی و حتی ادیان جهان شمول الهی نموده خواهد شد.
اقدامات متعدد او در زمینه های اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی هم در زمره ی فصولی از تحقیق کنونی جای باز می کند که اهمیت نبوغ ملک داری شاه برخاسته از میان فرودست ترین قشرهای ملت نشان داده شود. بی گمان جا دارد فصلی نیز به تحولات ناشی از قیام قندهاریان و سقوط اصفهان اختصاص پیدا کند تا بستر حقیقی تغییرات بعد شناسایی گردد و منشاء آن همه دگرگونی هایی که در جمعیت ایران حادث شد، به نحو شایسته، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل واقع شود. چرا که این بخش از تاریخ ایران، به نحو الزام آوری به تاریخ منطقه و جهان پیوند یافت و حوادثی که به فاصله ی کم تر از نیم قرن در اروپا پیش آمد، تاثیراتی پر دامنه و مستمر بر دیگر نقاط گیتی و از جمله ایران بر جای نهاد که در تعیین سرنوشت تاریخی ملت ما نیز عیان گشت.»

(رضا شعبانی، تاریخ ایران در عصر افشاریه، ص 23)

چنین است که در هر فرصت، به اثرات مخرب نوشته هایی که منشاء و محرک قوم و شخص پرستی بی دلیل دارد را، تذکر داده ام و یادآوری کرده ام که این گونه افاضات که بال مگسی مستندات ندارد، درست مانند متن فوق که نادر دائما در حال جنگ را منادی وحدت اسلامی معرفی می کند، در زمره براترین ابزارهایی قرار می گیرد که جز دامن زدن به تفرقه و موجه شناختن خون ریزی های محلی و منطقه ای، در میان مسلمین، حاصل دیگری برای جماعات مسلمان شرق میانه نداشته و نخواهد داشت.

(ادامه دارد) 

ارسال شده در دوشنبه، ۰۵ دی ماه ۱۳۹۰ ساعت ۰۳:۳۸ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : حمید
سه شنبه، ۰۹ اسفند ماه ۱۳۹۰ ساعت ۲۱:۳۲
 
سلام بر استاد عزیز امیدوارم حال شما خوب باشد دوستانتان زیاد و دشمنانتان کم باد.خداوند قوتتان بدهد.

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان