کتاب چهارم، برآمدن مردم، مقدمه 5

« تاملی در بنیان تاریخ ایران » 

کسانی بهانه می گیرند که به عرصه کشاندن و نقل از کتاب رستم التواریخ، که مورد اعتنای مورخان نیست، از تهی دستی ناقد و مورخ خبر می دهد. فی الحال گرچه فاصله عمده ای میان مندرجات رستم التواریخ با تالیفات دیگر در بررسی حوادث آن عهد نیست، و اگر سئوال کنم کدام مورخ و ناقد و در چه مکان، حتی به اشاره، مطلبی در رد محتوای کتاب رستم الحکما آورده، علی المعمول پاسخی ندارند و نمی آورند، زیرا جدای از تجلیل ناشر و مصحح و دست کم چهار نوبت چاپ، در اعلام هر تالیفی در موضوع صفویه و زندیه و افشار، بارها به رستم التواریخ رفرنس داده و در منابع تخصصی نیز، چنین جامه مجللی بر قواره کتاب دوخته اند.

«رستم التواریخ رستم الحکما: کتاب رستم التوایخ اثر محمد هاشم از اهالی اصفهان، که آصف تخلص می کرده و به لقب رستم الحکما اشتهار داشته، درخلال سال های ۱۱۹۳ تا سال ۱۱۹۹ هـ. ق. به تدریج نوشته شده و شامل روی دادها و حوادث زمان شاه سلطان حسین صفوی تا اواسط پادشاهی فتحعلی شاه قاجار است که در نهایت سادگی، وضع اجتماعی آن دوران را تشریح کرده و تا آن جا که از جریان وقایع اطلاع داشته و یا امکان بازگو کردن مطالب برای وی میسر بوده از ذکر وبیان آن دریغ نکرده است.
این کتاب صرف نظر از شمول حقایق تاریخی از قبیل حوادث دوران سلطنت شاه سطان حسین و انقراض سلسله ی صفوی و هجوم افاغنه و سلطنت محمود و اشرف وظهور نادر شاه و دوران پادشاهی کریم خان زند واخلاف وی و هرج و مرج ملوک الطوایفی و جنگ های فتحعلی خان قاجار و محمد حسن قاجار و ظهور آقا محمدخان وتشکیل سلسله ی قاجاریه و سلطنت فتحعلی شاه و غیره، مشتمل بر مطالب بسیاری از وضع اجتماعی و اخلاقی مردم آن روزگار است که اطلاعات ارزنده ای از فساد امرای درباری، تبهکاری وزرا و حکام و طبقه ی ممتاز و ستم های افغانان اشغالگر به دست می دهد. این کتاب همچنین متضمن اطلاعات گران بهایی است درباره ی حرفه ها ومشاغل ونام علما و حکما و خطاطان و هنرمندان و اطبا و پهلوانان و باشیان و عیاران و مکاران و لولیان و نیز درباره ی مالیات و خراج شهرها وولایات ونرخ بسیاری از کالاها و القاب شهرها و غیره، که از جهت مطالعات تاریخ اجتماعی آن دوره بسیار مفید است. در مجموع، رستم التواریخ برای آشنایی با اوضاع و احوال ایران در دوره ی سلطنت آخرین شاه صفوی و سپس حوادث پس از سقوط این سلسله وحاکمیت افغان ها تا تثبیت دولت قاجاری درایران، یکی از ماخذی است که می توان بدان مراجعه نمود.»

(آصف (رستم الحکما)، محمد هاشم : رستم التواریخ، تصحیح و تحشیه محمد مشیری، چاپ دوم، تهران، چاپخانه سپهر، ۱۳۵۲. جهانبخش ثواقب، تاریخ نگاری عصر صفویه و شناخت منابع و مآخذ، ص ۳۳۵)  

چنین که می خوانیم، رستم التواریخ را منبعی سودمند در درک اوضاع و احوال اجتماعی از عهد پایانی سلسله به اصطلاح صفوی تا زمان فتح علی شاه دروغین شناخته اند و برخورد با مجموعه ای از عوام اندیشی های رستم الحکما را موجب نزول کتاب ندیده اند، هرچند در آن کتاب همانند وصف و متن زیر فراوان است. 

«اتفاقا اراده ی به شکار رفتن نمود. ۵۰ هزار سوار و پیاده ی آراسته و ۵۰۰ فیل آذوقه کش و پیشخانه و پسخانه و آتش خانه ی بسیار و سراپرده ها و خیمه های زربفت و مروارید دوخته و کرسی ها و اریکه ها و سریرهای زرین و سیمین و عاج، بعضی مرصع و بعضی ساده و فرش های نفیسه و ظروف زرینه و سیمینه و چینی و بلور و یشم و ۱۷۰۰سگ و یوز و گرگ تربیت یافته ی شکاری و ۳۵۰ مرغ شکاری، از باز سفید و چرغ و شنقار و طغرلو بحری و باشه و ۲۵۰ جنیبه با یراق و بیرق و اسباب زرین و مرصع و ۴۰ مار رقاص و ۱۰۰ خرس و بوزینه و ۱۰۰ سگ و ۱۰۰ فیل بازیگر رقاص و ۱۷۰ قفس زرین مرصع به جواهر از مرغان خوش خوان از قبیل بلبل هزاردستان و طغرل و طوطی و مینا و مرغان خواننده ی دیگر و ۱۷۰خروس جنگی و ۲۰۰ قوچ جنگی و ۱۰۰ بز با تربیت رقاص، زبان فهم و سخن دان، همه با زیورهای زرینه و ۵۰۰۰ نفر از لولیان شیرین کار طنازخواننده و نوازنده و سازنده و بازیگر و بند باز، همه رعنا و زیبا، همه ماهر و همه هلال ابرو و همه دلربا، همه مشکین موِ، همه شوخ و بی پروا و همه نیکو زلف و گیسو و خوش خلق و خود مجلس آرا و همه با دف و نقاره و عود و رود و بربط و سنتور و چنگ و چغانه و رباب و موسیقار و ۱۵۰ کرنای زرین، از طرف دست راست و ۱۵۰ کرنای سیمین، از طرف دست چپ و ۱۰۰ کوس اسکندری، از چرم فیل که بر پشت فیل می نهادند، با بوق ها و سنج ها و کورکه های بسیار، با ۴۰ عدد شپش پرورده که هریک به قدر کبوتری بودند و هر یک، موکلی داشتند و ۲۰کرگدن و ۱۰ چهل پا ـ و چهل پا، جانوریست پر نقش و نگار، به الوان مختلفه و عرض آن به قدر هفت زرع، طولش ده زرع و ارتفاع جسم آن به قدر پنج زر و گردنش مانند شتر قوسی، به قدر هفت زرع طولش و ارتفاع جسم آن به قدر پنج زر و دو شاخ دار هفت پیچ درپیچ و از دو طرف، دو چشم به قدرکف دست، مانند شعله ی آتش و به دورهر چشم اش، شش چشم کوچک سفید رنگ و علی الدوام، مانند هزار دستان، به دوازده مقام، به زیر و بم، خوانندگی می نماید. 
محمدشاه غازی گورکانی خواست که یکی از آن جانوران را به جهان آباد بیاورند، از مکان ناهموار بد آب و هوایی که در آن حدود باشد. و هروقت که آن به آن جا رسید، فی الفور نعره برکشید و افتاد و مرد و متعفن شد، و از عفونت آن، وبا در میان ساکنان آن سرزمین، یافت شد و خلق بسیار مردند. پس آن پادشاه کامکار، از روی مروت، ناچار از این خواهش گذشت.
پس نواب بنده پرور برفیل سفید منگلوسی در اورنگ زرین مرصع به جواهرشاهوار نشسته و هزار شاطر زرین کلاه مخمل پوش ، هر صد نفربه یک رنگ لباس، بعضی عمود زرین در دست و بعضی مضراب دردست، از پیش رو روان و به قدر هفت هزار تفنگچی از اطراف اش روان، با چنین کوکبه و دبدبه و طمطراق و مطربان با دف و نقاره و اقسام سازها و رامشگری، او را در میان گرفته، آمدند تا نزدیک به منزل نیم فرسخ به منزل مانده از طرف دست راست اش زر مسکوک می افشاندند و از طرف دست چپ اش سیم مسکوک می افشاندند. با کمال عزت و ناز، وارد و نزول اجلال در منزل نمود و مشغول به عیش و کامرانی ش و با بیست و هزار نفر به منزل دویم رفت و با دوازده هزر نفر به منزل سیم رفت و با شش هزار نفربه منزل چهارم رفت و با سه هزار نفر به منزل پنجم رفت و با هزار و پانصد نفر به منزل ششم رفت و با هفتصد و پنجاه نفر به منزل هفتم، نزول اجلال نمود. و جشن پادشاهانه بر پا نمود و بعد از اکل و شرب و نوم، نواب بنده پرور با پنجاه نفر از خواص درگاه و مقربین حضرت خود برخاسته و خود را به اسباب صیادی، آراسته و به جانب جنگل روان شده. ناگاه آهو بره ی زیبایی روبه روی نواب بنده پرور پیدا شد. نواب بنده پرور خواست آن را بگیرد. آن بره آهو فرار کرده و از گذرگاه رود عظیمی گذشت. نواب بنده پرور از دنبال اش از رود گذشت و هر چند دوید، نتوانست آن را بگیرد. آخر الامر، خسته و بی حال بازگشت. گذرگاه رود را گم نمود و نتوانست از رود بگذرد و در آن جنگل بی کرانه، متحیر و حیران و تا دو سال از میوه های جنگلی می خورد و موکب و دستگاه اش بی صاحب ماند و خدم و حشم اش تا یک ماه در انتظارش بودند. بعد مایوس شدند و با دل فکار و چشم اشک با، بازگشت به دارالملک مهراج نمودند. و چون مهراج با زن و دخترش در معبدی منزوی شده بود، او را با کمال اعزاز و اکرام، بیرون آورند و بر تخت پادشاهی نشاندند و شهر را زینت و زیور بستند و چراغان نمودند و به عیاشی و طرب و کامرانی کوشیدند. و با فرنگیان اهل لندن، بنای مصالحه و مسالمه و مراوده و دوستی نهادند و قرار دادند که هر ساله ریعی به پادشاه انگلیز بدهند. 
نواب بنده پرور، در میان جنگل بی پایان، به خوردن میوه های جنگلی و نباتات، معاش می کرد. اتفاقا نواب بنده پرور در جنگل در کنار نهر آبی به استراحت خوابیده بود که ببری نعره زنان، رو به جانب وی آمد. وی بیدار شد و حرکت ننمود و چشم نگشود ـ به سبب آن که ببر و شیر، شصخفته را نمی گیرد، تا چشم نگشاید. و ببر و شیر و فیل و کرگدن و پلنگ و گرگ از هلاهل می ترسند و گریزان می باشند. غرض، آن که ببر آمد و دست ها و پاهای خود را با فراخ نهاد و نواب بنده پرور را در میان دست ها و پاهای خود گرفت و نگاه به چشم های نواب بنده پرورمی کرد که تا چشم بگشاید، سرش را برکند، و گاهی از ترس هلاهل به قفای خود نظرمی کرد.
نواب بنده پرور، چون بلند قد بود و دست اش دراز بود، ببر، چون به قفای خود نظر می نمود، نواب بنده پرور، خایه اش را گرفته، ببر، مشوش شده، پس جست که ببیند کیست که نواب بنده پرور، خود را در نهر آب افکند. ببر، خشمناک گردیده، خود را بر زمین زده و فریاد و فغان بسیار نمود و رفت. و نواب بنده پرور به سلامت از رود، بیرون آمد و رفت. اتفاقا یک بار دیگر هم، چنین وقوع یافت که نواب بنده پرور خوابیده بود که ببری نعره زنان آمد و بر سر او ایستاد و به چشم های او نگاه می کرد و او چشم برهم نهاده و حرکت نمی کرد. به قدر شش ساعت، ببر می غرید و همهمه می نمود که ناگاه فریاد هلاهل برآمد. ببر، مضطرب شد. خواست فرار نماید که هلاهل، خود را به آن رسانید و زهر خود را بر آن از سر دم خود که مانند قاشوق می باشد و دم را به زیر پا آورده و در آن شاشید و به جانب ببر پاشید. ببر افتاد و مهرا شد. 
نواب بنده پرور از درختی بالا رفته و قرار گرفت. ناگاه دو فیل بسیاربزرگ از یک جانب پیدا شدند و از یک جانب، کرگدن عظیم جثه که یک شاخی بر میان پیشانی داشت به قدر سه زرع و به جانب فیل نر تاخت و شاخ خود را برپهلویش فرو نمود و آن را برشاخ خود، بند نموده و روان شده و فیل ماده از عقب به پای کرگدن، خرطوم خود را پیچیده و به قوت تمام می کشید. و آن کرگدن به راه می رفت و از کشاکش طرفین، خرطوم فیل ماده، گسیخته شد و نالان بر زمین افتاد که ناگاه هلاهلی پیدا شد و از عقب کرگدن دوید و زهرخود را بر آن افشاندند. کرگدن افتاد و مرد و مهرا شد با فیلی که بر سر شاخ اش بند بود. ناگاه افعی بسیار بزرگی نمودار شد. هلاهل، آن را دیده، فریادی برآورد و افتاد و مرد. افعی آمد و آن را بلعید. 
آن افعی، طول اش به قدر ده دوازده زر و عرض اش به قدر پنج شش زرع، دهن گشوده و کرگدن و فی به هم بند شده را بلعید با فیل دیگر که خرطوم اش گسیخته بود. و خود را به درخت عظیمی که نواب بنده پرور بر آن رفته بود، رسانید و به دور آن پیچید و چنان زوری آورد که از صدای شکستن استخوان کرگدن و فیل در شکم افعی، نواب بنده پرور بر درخت، بی هوش شد. به کمر درخت، شاخه عظیم خشک و سرتیزی بود، به شکم افعی فرو رفته و افعی به درخت بند گردید و افعی به قوتی که داشت از هر طرف حرکت می کرد و چاره نمی شد و چون دندان افعی، مانند قلاب خم می باشد سر خود را نزدیک به شکم خود آورد. دندان اش به رخنه شکم اش بند شده، زور آورد. شکم اش پاره شد و زنده بود. ناگاه دو خرس نر و ماده پیدا شدند. دیدند که افعی چنان بر درخت بند شده و شکم اش پاره شده، دو سنگ بسیار بزرگ پیدا کردند و بر کاسه سر افعی چندان کوفتند که که کاسه سرش شکست و افعی مرد. ناگاه پلنگ نر بلند قدی... و قس علی هذا.»

(محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ۲۰ الی۱۶) 

انصاف است اصحاب فرهنگی و روشن اندیشان این سرزمین را، که ساکت و سر به زیر، در جایگاه کنونی خود ماسیده اند، مورد تفقد قرار دهیم که متونی این چنین را یا نخوانده و یا به عنوان ابزار بزک نادانی های خود، حد اکثر در مجامعی سربسته، از متن آن ابراز تعجب کرده و جرات نداشته اند سطری در رد این وقایعی بنویسند که صد بار از داستان امیر ارسلان نام دار بی لگام تر است. مورخ وصف آن چهل پا را نسبتا با دایناسور مطابق دانست و نتوانست منظور از شپش پرورده و اندازه کبوتر را درک کند. آیا آن مرکزی که مامور تولید مراتب تاریخ در این رتبه بوده اند، با انتشار این گونه قضایا قصد تمسخر مسلمین و مردم شرق میانه را نداشته اند؟! مورخ مصمم است متون اصلی چند تالیف افشاری و زند را به کارگاه ارزش یابی و نقدی مختصر بفرستد تا قانع شوید آن لایه نازک مورد خطاب چه گونه خود را به تولید کنندگان این گونه ترهات فروخته اند!؟    

«و در هر سالی، سه روز، قدغن می شد حسب الامر والایش که از همه ی خانه های شهر اصفاهان، مرد بیرون نیاید. و نازنینان طناز و زنان ماهروی پرناز و دختران گل رخسار سرو بالای سمن بر و لعبتان سیم اندام بلورین غبغب کرشمه سنج عشوه گر، با کمال آراستگی، در بازارها، بر سر دکان ها و بساط شوهران بیایند و بنشینند، خصوصا در قیصریه و کاروانسراها و در حجره تجار، زنان و دختران ایشان با زینت و آرایش بسیار بنشینند. و آن سلطان جمشیدنشان، با 500 نفر زنان و دختران ماه طلعت پری سیمای خود و 4500 کنیزک و خدمتکار ماهروی مشکین موی دلربا و 100 نفر خواجه ی سفید و 100 نفر خواجه سیاه محرمان حریم پادشاهی به تماشای تفرج بازارها و کاروانسراها و قیصریه، با تبختر و جاه و جلال، تشریف می آوردند و به قدر دو کرور، بل که بیش تر، معامله می نمودند. با آن زنان و دختران، بر دکان ها و حجره ها و بساط ها، با ناز و غمزه نشسته و همه را متنفع می نمودند و از حسن و جمال ماه رویان و مشکین مویان و گل رخان و سرو قدان و شوخ چشمان و سیب غبغبان و انار پستانان و نسرین بدنان و شکرلبان و شیرین سخنان و پرنازان و طنازان، تمتع ها می برد. 
هر زنی و دختری را که آن فخر ملوک می پسندید و تحسین می فرمود، اگر آن زن، شوهردار بود و این خبر به شوهرش می رسید، آن زن را شوهر، طلاق می گفت و پیشکش آن زبده ی ملوک می نمود و آن افتخار تاجداران، آن جمیله را به قانون شرع انور، تصرف می نمود و او را با احسان و انعام، باز به طریقه ی شرع انور، مرخص می فرمود و باز به قاعده ی منهاج مستقیم به خانه ی شوهر خود می رفت. و همچنین اگر دختر جمیله ای را به خوبی وصف می فرمود، چنین می نمودند. 
نابکاری ارکان دولت و مقربین درگاه فلک اشتباه به جایی رسید که وزیر اعظم، عاشق زیبا پسری از خانواده ی بزرگان گردید و... چون آن سلطان جمشید نشان از این داستان، اطلاع یافته، دلتنگ شد و چاره ای نمی توانست نمود. بنا بر مصلحت امر خود، التفاتی نفرمود و گذشت. 
ایضا محمدعلی بیگ ...، عاشق دختر زرگر باشی شد و هر شب، علانیه، از روی زور و غرور و بی شرمی به مجلس زرگرباشی می آمد و طعام او را می خورد و به اندرون خانه اش می رفت و با دخترش صحبت می داشت و کامی از وی حاصل می نموده، می رفت».

(محمدهاشم آصف، رستم التواریخ، ص ۱۰۷)  

سرانجام در دنبال این نقل، دیگ ناموس پرستی تاریخی مترجم و شاید هم ناشر به قلقل می افتد و در پایان این پاراگراف در زیر نویس ص ۱۰۸به خواننده و جهانیان اهل کتاب تذکر و خبر می دهند که: «چنین رفتاری از خانواده های پای بند به ارزش های دینی و اخلاقی کاملا بعید بوده و به هیچ وجه عمومیت نداشته است». 

(ادامه دارد)

ارسال شده در سه شنبه، ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۰ ساعت ۲۱:۰۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : pasha
جمعه، ۱۸ آذر ماه ۱۳۹۰ ساعت ۱۳:۵۰
 
با سلام خدمت استاد گرامی و تمامی مردم حقیقت جو
به نظر حقیر تاریخ ملت شرق میانه به اندازه ای مورد تاخت وتاز انواع و اقسام جاعلان قرار گرفته است که دیگر از قداصت لازم برای تکیه بر این تاریخ فاقد شده است. برای پی بردن به عمق این تحریفات کافی است به تاریخ بیست، سی ساله ی اخیر نیم نگاهی بیاندازیم. زمانی که با وجود این همه مستندات اعم از فیلم و عکس و حتی شاهدان عینی، تاریخ یک ملت را بعد از چندین سال این چنین دگرگون می کنند که خودشان هم حق و باطل را گم می کنند، پس از تاریخ چند صد ساله و چند هزار ساله چه انتظاری می رود؟!!!!!

 
نویسنده : html
پنجشنبه، ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۰ ساعت ۱۳:۰۴
 
با سلام

جناب آیدین


همیشه برایم سوال بوده که چرا زیرساختهای اجتماعی ما با این فرهنگ چند هزارساله! از کشورهایی با تاریخ هزارساله هم پایینتر است
سوالهای زیادی در خصوص علل نواقص بی شمار زیرساختهای راه و شهرسازی در ایران چند هزارساله در ذهن داشتم!
اما اکنون پاسخ بسیاری از تناقضات و ابهامانم را گرفتم
علت مشخص است
مردم ما فرهنگ اجتماعی لازم را ندارند چون مردمی بی پیشینه و اکثرا از اقوام مهاجر هستیم که هنوز فرایند ادغام و هم پوشانی فرهنگهایمان صورت نگرفته

 
نویسنده : آزاده
یكشنبه، ۰۸ آبان ماه ۱۳۹۰ ساعت ۱۱:۳۹
 
امروز داشتم خبری از تجاوز 11 مرد افغان به یک پسر بچه را در سایت خبری فرارو می خواندم . ذیل خبر ، نظرات کاربران درج شده بود . یک نظر توجهم را جلب کرد . بد ندیدم محض خنده از وجود چنین اسکل هایی در مملکت مان آن نظر را اینجا درج کنم .

"" در تمام كشورهاي پيشرفته استكباري مهندس و دكتر وارد مي كنند ولي در اين كشور اسلامي كه با تمام گداهاي عالم عقد اخوت بسته و از درو ديوار افغاني وعرب و چيني وارد مي كنه بايد از قالي باف شهردار تهران كه باعث شد اين قشر در ايران رخنه پيدا كنند و اين همه نا امني ايجا كنند شكايت انقلابي كرد. ""

_ بهره هوشی این کاربر چقدر باید پایین باشد ؟
اولین سرنخ را می دهم > " کشورهای پیشرفته استکباری مهندس و دکتر وارد می کنند ".
آیا کشوری که هم پیشرو است و هم استکباری نیازی به وارد کردن دکتر یا مهندس دارد ؟
بقیه اش را می گذارم برای شما . آقای پورپیرار ما ملت غریبی هستیم ، عجیب نیست که خالق رستم التواریخ یک نفر نیست ، همه ی ما هستیم . ما و پدران و مادران مان و بعد فرزندان مان

 
نویسنده : شهاب
شنبه، ۰۷ آبان ماه ۱۳۹۰ ساعت ۱۰:۰۹
 
مدتی پیش در وبلاگ استاد خواندم که مستندی جدید در باب نسخ خطی و خط در راه است، خبری دارید که چه موقع منتشر می شود؟

 
نویسنده : aydın
سه شنبه، ۰۳ آبان ماه ۱۳۹۰ ساعت ۲۲:۴۷
 
آن روز در اتوبوس مردی از سرگذشت خود تعریف می کرد و می گفت
"در جوانی بعد از اینکه رونق فروش سم های حشره کش کم شد من به فال گیری و طالع بینی پرداختم . در یکی از روستاها از من خواستند که طالع جوانی را ببینم تا اگر مصلحت باشد او ازدواج کند . من به کتاب خود نگاه کردم و گفتم سه زن با نام ها فاطمه و کلسوم و فضه دیده می شود .
مادر پسر گفت در این روستا کلسوم و فضه نداریم
من گفتم پس طالع او فاطمه است .
آن ها نزر کردند که اگر پسرشان خوشبخت شود به او یک قوچ پاداش خواهند داد . یک سال بعد به آن روستا دوباره رفته بودم آن جوان ازدواج کرده و صاحب پسری شده بود .
پدر آن جوان گفت ما نزر کرده بودیم تا در صورت صدق گفتار تو قوچی را به تو دهیم حال قوچ را می خواهی یا مبلغ آن را .
من به قیمت آن زمان 100 تومان از آنها گرفتم و برای فال بینی به روستای دیگر رفتم "
در اتوبوس چند نفر که سخنان او را همچون من گوش می دادند بعد از پیاده شدن آن مرد گفتند او واقعا فال گیر و طالع بین ماهری است .
ما در چنین کشوری و با چنین مردمان ساده اندیشی طرف هستیم و مرید و خطاب اصلی نگارنده گان کتاب هایی از درجه رستم التواریخ این گونه افراد هستند که با وجود اینکه فال گیر به کلاهبرداری خودش اعتراف می کرد به او ایمان آورده بودند .

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان