رو در رو با ناصر پورپیرار، دکتر عارف گلسرخی و داود صباغ (10) (آخرین بخش)
سخن پایانی از عارف گلسرخی (قسمت دوم)
12.و در مورد شما آقای صباغ گرامی. چند نکته فقط جهت یادآوری و دقت در خواندن یک متن: نقد مقاله کوچک شما مطلقاً موضوع پاسخهای آقای پورپیرار به نامهها و پرسشهای آقای کارگر و نیز نامه من به آقای کارگر نبود!! اگر یک بار دیگر لااقل ابتدای نامه مرا و به ویژه قسمت ذکر انگیزه و هدف از نگارش را بخوانید و نیز نگاهی هم به جوابهای آقای پورپیرار که اساساً موضوع دیگری داشتند، بیندازید این نکته بدیهی آشکارتان خواهد شد! و لذا من علت گله شما از فقدان نقدی بر مقالهتان را درنیافتم! هر چند از دقتی که تاکنون در خواندن کتابهای استاد پورپیرار از خود نشان دادید، چنین غفلتها و دریافتهای بیربطی قابل درک است! در طول نامه نیز بر اساس همان پندار اشتباه جا به جا اشاره کردید که آقای پورپیرار یا گلسرخی «به جای رد کردن مطالب من با ارائه دلیل و برهان، به تکرار کلیشههایی پرداختهاند که گویا ...» که لازم است باز هم یادآوری کنم که اساساً رد یا تأیید مطالب شما به هیچ وجه موضوع مکاتبات من یا آقای پورپیرار با آقای کارگر نبوده است و شما بیدلیل یا بر اساس تصور ذهنی خود چنین ادعای بیربطی را دائماً تکرار کردید (حال بماند که برخی از مطالب شما اساساً مال شما نبودند!) و اگر شاهد بودید در جایی از نامهام به مهندس کارگر، به یک مورد ادعای شما اشاره کردم، صرفاً توضیحی بود برای آقای کارگر نامطلع که بدانند چنین نقدی قبلاً از سوی کسانی مطرح شده و استاد پورپیرار هم به آن پاسخ گفتهاند. و شما که از این امر مطلع هستید (چون از مباحث و عکسهای همان سایتها استفاده کردید) در واقع با پنهان کاری و سوءاستفاده از بیخبری آقای مهندس کارگر، نقدی را که به آن پاسخ گفته شده است و منتقدانش یعنی اصحاب سایت آذرگشنسب با جواب آقای پورپیرار خاموش شدند، مجدداً به عنوان یک انتقاد معتبر و آن هم از سوی خودتان برای ایشان فرستادید! و این یعنی مصداق همان جمله معروف برشت که ندانستن حقیقت جهل، اما انکار و پنهان کردن آن، تبهکاری است! به علاوه در انتهای نامه سوم خود با ذکر ماجرای فحش دادن ابنسینا و شاگردانش به ابوریحان بیرونی به دلیل طرح چند پرسش فلسفی، جوابهای استاد پورپیرار و من به پرسشهای جناب مهندس کارگر گرامی را با آن مقایسه کردید. به راستی نمیدانم جناب صباغ، شما تا این حد در روخوانی و فهم چند مطلب ساده ناتوانید یا که از روی عصبانیت و غرض و بر اساس ذهنی بافی محض بیتوجه به آبروی خویش حقایقی چنین آشکار را وارونه جلوه میدهید؟ ببخشید کجا جناب کارگر از آقای پورپیرار یا من چند سئوال تاریخی پرسیدند و کجا ایشان یا بنده در جواب چند سئوال تاریخی به مهندس کارگر فحاشی کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟ برادرانه از شما میخواهم به رغم کمبود وقتی که به آن اشاره کردید، ولی برای حفظ آبرو، یک بار دیگر تمام آن مکاتبات را بخوانید تا بفهمید که موضوع سئوال و جواب استاد کارگر و پورپیرار و مضمون و موضوع نامه من به جناب کارگر چه بوده است. کاملاً آشکار است که شما یا آن مطالب را نخواندهاید، که در این صورت مطلقاً صلاحیت اظهار نظر در این باره را ندارید، و یا اگر خواندهاید سعی میکنید مغرضانه و تبهکارانه حقیقت موضوع را پنهان و ذهنیات خودتان را به خواننده بقبولانید و یا این که چندان در روخوانی و فهم یک مطلب ساده توانا نیستید که به گمانم در این صورت بهتر است برای حفظ آبرو از خواندن کتابهای استاد پورپیرار که نثر و مباحث سنگین و ثقیلی دارند، خودداری و از اظهار نظر درباره آنها جداً پرهیز کنید! (از شما جناب مهندس کارگر عزیز هم تعجب میکنم که چرا در برابر این تحریفات مغرضانه و عمدی ساکت هستید، قربان صدقههای آقای صباغ را بیشتر میپسندید و این به واقع مهملات را شرط بلاغ خود با من مینامید؟؟) در ضمن آقای صباغ، درنیافتید که هدف من نقد اندیشه و آثار مخالفان آقای پورپیرار با همان ادبیات آنها نبود، بلکه به صراحت چندین بار تأکید کردم که هدف من رسوا سازی و رفتار شناسی آنها به قصد شناخت آقای کارگر از مسائل سالهای اخیر و مکتوب کردن آنها برای دیگران بیاطلاع بود و بس! زیرا اساساً آن نقدی که مد نظر شماست، نقد اندیشه است، در حالی که بحث من نقد رفتار غیر انسانی دشمنان آقای پورپیرار بود و نه نقد اندیشه شجاعالدین شفا یا هر کس دیگر. باز هم تأکید میکنم توجه کنید که مخالفان آقای پورپیرار مدعی نقد و رد اندیشه ایشان هستند و به دلیل ناتوانی در این کار به اقدامات غیرشرافتمندانه متوسل میشوند و من فقط نوع عملکرد آنها را با ادبیاتی شایسته همان اقدامات بازگو کردم، درست به همان صورتی که آقای کارگر و شما و سایرین عملکرد شعبان بیمخ یا سعید امامی را توصیف میکنید! و نه این که به سان مخالفان آقای پورپیرار، دکتر شفا و مهاجرانی و شعبانی و رجبی و ... را به خاطر اندیشهشان به باد فحاشی بگیرم. (البته باز هم از شما انتظار نداشتم چنین ظرائفی را دریابید و فقط من باب توضیح یادآوری کردم.) نوشتید که از نوشته آقای گلسرخی فلان واژگان را حذف کنید تا ببینید چند سطر برجای میماند و من از شما خواهش میکنم واقعاً همان واژگان را حذف کنید و سپس آن نوشته را بخوانید تا به راستی معلومتان شود که اولاً چند هزار واژه و چند صد سطر باقی میماند! و دوماً اصل مطلب نظیر کشفیات خانم دشتی یا توطئههای کثیف دکتر شفا و .......... چیز دیگری است که شما ترجیح میدهید در برابر آنها خاموش باشید و برای توجیه این سکوت بهانهای بهتر از واژگان ابله و ... پیدا نکردید!! بنابراین اداهای بیان شده در آموزش شیوه نقد از سوی شما نشان میدهد که متن (Context) موضوعات مورد اشاره مرا به درستی نشناختهاید و از چیزی سخن میگویید که موضوعیت آن جای دیگر است.
13.جناب کارگر گرامی. شما و گستردهتر از شما آقای صباغ مرا به دلیل ادبیات به جا و واردی که در بیان رفتار و عملکرد دشمنان آقای پورپیرار به کار گرفتم، مورد سرزنش قرار دادید. آقای مهندس کارگر: مگر خود شما نمیگویید که جواب های، هوی است؟ مگر خود شما سعید امامیها را به سبب رفتارهای غیر انسانیشان شرور و قاتل بیرحم و جنایتکار و شیطان صفت نمیخوانید؟ خوب من هم به سان شما و سایر آدمها، کسانی را که با تعصبی حیوانی با دگر اندیشان گفتار و رفتار میکنند، با همان ادبیاتی که لیاقتشان است مورد خطاب قرار دادم و جواب فحشهایشان را با نقد زهرآگین دادم، رفتارهای ناجوانمردانهشان نسبت به صاحب نظران دگراندیش را برملا کردم، در برابر اتهاماتی که به ناروا میزنند کوس رسواییشان را نواختم، جواب هایشان را با هوی دادم، اعمال ناشایسته و غیر انسانیشان را با صفات مناسب و مربوط توصیف کردم و ... . متأسفانه آقای صباغ هم (با ناجوانمردی غیر قابل درک برای من)، واژگان مورد استفاده مرا از متن آنها خارج کردند و با ردیف کردن آنها کوشیدند به شما و خوانندگان القا کنند که عارف گلسرخی فقط فحش میدهد! اینک از آقای صباغ میپرسم آیا آنهایی که نقشه قتل یک مورخ دگر اندیش را میکشند (این موضوع را خودم چند بار شاهد بودم و در نامه قبلیام عمداً به آن اشاره نکردم)، آنهایی که با توسل به کثیفترین شیوههای فاشیستی صاحب نظران مخالف خود را وادار به سکوت یا تحمل سختترین فشارها میکنند، آنهایی که در نشستهایی در ملاء عام، بیتوجه به آبروی نداشته خود، فحاشی میکنند و باطن دیکاتور واقعی خود را به نمایش میگذارند، توطئه زندان برای دگراندیشان تدارک میبینند، با استفاده از حرفه مقدس پزشکی به مخالفانشان مرفین تزریق میکنند، با توهین مستقیم به شعور ملتی افسانههای احمق فریبی چون اختراع آتش بدون دود و قالیچههای پرنده را در ذهن مردم از همه جا بیخبر تزریق میکنند، بوزینه، رذل و مافوق ابله نیستند؟؟ آیا کسی که میگوید همه انسانهای کره زمین به جز آریاییان از نسل میمون هستند و اوستا 70 هزار سال پیش نوشته شده خل وضع نیست؟ ظاهراً آقای صباغ متوجه نیستند که 70 هزار سال پیش یعنی چی!!! (بد نیست ایشان با رجوع به همان کتابخانه پدریشان دریابند که خط از سوی انسان حدود 5 هزار سال است که اختراع شده و اساساً بشر تا 5 هزار سال قبل از آن هنوز دوران شکارگری خود را میگذرانده است!!!!!!!! و این یعنی انسان 70 هزار سال پیش هنوز به مرتبه پوست کندن شکار هم نرسیده نبوده، چه برسد به اختراع خط اوستایی و اوستا خوانی و خلق معماری برای ساخت آتشکده!!!!!!! از این گذشته، به واقع هم خانم بدیعه دشتی خل وضع است و با لباسهایی مضحک همچون بازیگران سیرک و حرفهایی مضحکتر در هر نشست فرهنگیای که در تهران برگزار شود، حضور پیدا میکند و اکنون چند سال است که تقریباً اکثر افراد درگیر این جلسات او را شناخته و از حضورش غالباً جلوگیری میکنند. بهتر است آقای صباغ باز هم به جای گزینش دلبخواهانه و مغرضانه واژگان (یا عکسها و مطالب نوشتههای دیگران بدون ذکر منبع) کمی تأمل کنند و قضایا را بسنجند و حداقل از کسانی که بدیعه دشتی را میشناسند، در مورد سلامت روانی ایشان سئوال کنند تا به هنگام دفاع آگاهانه یا ناآگاهانه از کسی، از درستی کلام و سلامت دماغ او مطمئن باشند، زیرا در غیر این صورت این ظن به ذهن راه مییابد که مبادا خدای ناکرده آقای صباغ هم با عمل و گفتار این جماعتی که آنها را به اشاره فهرست کردم، موافقت دارند!!!!!)
14.من در این نامه هم همچون نامه قبلی تأکید میکنم که قصد ورود انتقادی یا تأیید آمیز به اجزاء مدخلهای تاریخی استاد پورپیرار ندارم، لذا در این جا به تک تک به اصطلاح انتقادات آقای صباغ وارد نمیشوم، زیرا اولاً به دلیل بیاطلاعیهای فاحشی که ایشان در ذکر مسائل تاریخی از حود نشان دادند، در اشراف ایشان بر تمامی مباحث رایج تاریخ ایران باستان تردید جدی دارم و در ثانی مباحثه تنها با کسی میسر است که علاوه بر اشراف لااقل نسبی بر موضوعات، تمامی چند هزار صفحه نوشته موضوع مورد نقد یعنی نوشتههای آقای پورپیرار را هم خوانده باشد و بداند از چه چیز سخن میگوید. ضمن آن که ایشان در نقد نتایج بررسیهای آقای پورپیرار و دفاع از دست پخت ایران شناسان غربی و یهودی با نام تاریخ ایران باستان، همچون سایر به اصطلاح منتقدین استاد پورپیرار در مقام دایه دلسوزتر از مادر درآمدند و از خود نمیپرسند که چرا آنهایی که خودشان این آش را پختند، خاموشند و ما و امثال ما باید از عملکرد و تاریخ نویسی آنها دفاع کنیم؟ البته در غیاب متخصصان صاحب نام نظیر پیر بریانها که جرأت نمیکنند کلامی در این باره بر زبان بیاورند و متخصصان مشهور یهودیای نظیر شائول کد (متخصص تاریخ ساسانی) که ضمن نفرت از جمهوری اسلامی و صهیونیست بودن، از این که همین جمهوری جلوی چاپ کتابهای آقای پورپیرار را گرفته رسماً ابراز شادمانی میکند، و متخصصانی نظیر ریچارد فرایها که با شنیدن اسم پورپیرار به تته پته میافتند، حضور آقای صباغ و جماعتی طویل از آماتورها و ... که در نامه قبل از آنها یاد کردم، بس مفید و کاملاً قابل درک است. (تنها در نقد یکی از استدلالهای ایشان فقط به عنوان خواننده (زیرا به طور کلی پاسخ نقدها– البته اگر نقدی حتی در طول قرن آینده دیده شود- بر عهده آقای پورپیرار است)، یادآوری میکنم که در تاریخ همزمانی دو یا چند رخداد، باب بررسی رابطه علی و معلولی را میگشاید و مثلاً همزمان بودن نابودی گروه عظیمی از تمدنهای منطقه (که ملاک در این مورد بر خلاف بافتههای آقای صباغ آخرین لایه باستان شناسی آن کانونهای تمدنی است)، با حضور هخامنشیان میتواند بیانگر نوعی رابطه علی و معلولی باشد که قابل مطالعه است تا مشخص شود چرا همزمان با حضور هخامنشیان، خاموشی بخش عظیمی از تمدنهای منطقه نیز آغاز میشود؟) به هر حال یکی دو نکته از نامه ایشان در نقد نوشته من جای پاسخ دارد تا باز هم بر همگان عیان شود وقتی میگویم منتقدین آقای پورپیرار عمدتاً یا بر اساس ذهنیات قبلیشان وارد موضوع میشوند و در انتها فقط فحش میدهند یا با دقت مسائل را نمیخوانند و درک نمیکنند، درست میگویم. آقای صباغ نوشتید «آقای گلسرخی معتقدند که ریشه یهودستیزی بر نژاد پرستی واقع است» و برای رد این حکم قطعی که فقط حاصل برداشت ذهنی شماست، کلی قلم فرسایی کردید. اما اینک یک بار دیگر جمله اصلی مرا با هم میخوانیم تا ببینیم منظور اصلی من چه بوده و سپس به نکات مورد اشاره شما میپردازم. جناب صباغ من نوشته بودم: « حداقل آقای صباغ و ...، میباید توجه کنند که یهود ستیزی یک تفکر عمدتاً مبتنی بر نژاد پرستی است (و نه این که هر کس یهود ستیز است، حتماً نژاد پرست است) و ... .» میبینید جناب صباغ عزیز. من کاملاً آگاهانه و با علم به پیشینه وضعیت یهود در اروپا و جهان و لحاظ کردن بار معنایی یهود ستیزی در دوران معاصر قید عمدتاً را آوردم تا حساب این تعبیر معاصر را از نوع و نحوه رفتار با یهودیان در طول تاریخ جدا کنم، اما شما با حذف همین قید اساسی حکم خود را صادر و به نقد نوشته من که فقط در ذهن شما به آن صورت درآمده است، پرداختید!! بد نیست بدانید که اتفاقاً نخستین ناشر ترجمه فارسی کتاب قبیله سیزدهم آرتور کسلر که به خوبی وضعیت برخورد اروپاییان با یهودیان در طول تاریخ را بررسی کرده است (و به دلیل اثبات تبار خزری و نه اسرائیلی یهودیان اروپا، جان خود را نیز بر سر تألیف این کتاب گذاشت)، آقای پورپیرار (انتشارات آلفا) بودند، البته اگر شما آقای پورپیرار را از همان 30 سال پیش به دلیل چاپ چنین کتابی یهود ستیز ندانید!! این را هم فقط برای توضیح بگویم که عبارت یهود ستیزی و حتی خود آن محصول عملکرد و برداشتهای سیاسی دوران معاصر است و کاربرد معنایی یک اصطلاح معاصر در مورد دوران گذشته به لحاظ رعایت روش تحقیق و تحلیل تاریخی صحیح نیست. و این که فرمودید: «کلاً هر تلاشی از نوشتن کتاب و مقاله و ساختن فیلم که به نوعی حمله به یهودیان باشد، نوعی یهود ستیزی است» دیگر به راستی برای اهل فن آشکار میکند مثل سایر به اصطلاح منتقدان آقای پورپیرار به حوزهای وارد شدهاید که برای ورود به آن تربیت و دانش کافی کسب نکردید، هرچند شما آزاد هستید بر حسب یهود دوستی یا به هر دلیل دیگری یهود ستیزی را هر گونه که میخواهید تعریف کنید. اما باز هم توضیح دوبارهای میدهم که در مباحث تاریخی شناخت حوادث پنهان بر اساس اسناد و مدارک، نظیر مشخص کردن نقش آمریکا در کودتای 28 مرداد، یا تعیین نقش شیعیان در تشویق هلاکو خان مغول به بغداد و برانداختن دستگاه خلافت، یا پیدا کردن نقش پنهان انگلیسیها در روی کار آوردن رضاخان به معنای آمریکا ستیزی و شیعه ستیزی و مغول ستیزی و انگلستان ستیزی نیست. متأسفانه شما هم قرائتهای رایج سیاسی را با مباحث علمی تاریخ خلط کردید و اگر با این توضیح همعقیده نیستید، پس نتیجه میگیرم شما هم به دلیل مخالفت با عملکرد مثلاً شعبان بیمخ و نقش او در سرنگونی دولت دکتر مصدق، شعبان بیمخ ستیز هستید و هر گونه حملهای به این فرد به معنای شعبان بیمخ ستیزی است!!!!!!!!!!!!! و گذشته از شما، غالب محققان مسائل معاصر ایران روس و انگلیس ستیز هستند و بنده دکتر شفا و دکتر مهاجرانی ستیز هستم و جناب مهندس کارگر تودهای و سعید امامی ستیز!!!!!!!! و آن جا که مینویسید: «هر گونه اغراق در پلید نشان دادن و تهمت زدن به قومی، مبارزه با آن قوم است» واقعاًً معلوم میشود، در نهایت احترام، شما هم از بنیان مباحث استاد پورپیرار چیزی درک نکردید و در همان سطح برداشتهای ذهنی و سیاسی به سر میبرید. اما اعترافتان به شیفتگی نسبت به تمدن غرب بسیار موجب خرسندی من و حتماً سایر خوانندگان احتمالی این مطالب میشود، زیرا بدیهی و بدیهی است که موضع شخص شیفته، یک سو نگر و ذهن او را در انتقاد تعطیل است، ورنه در برابر آن یک فیزیکدان مورد ذکر شما، صدها مورد از دشمنی با نظریات جدید علمی فیزیک و پزشکی و تاریخ و ... در تمدن غرب از گالیله و لوئی پاستور گرفته تا زمانه ما، چه در حوزههای علمی و دانشگاهی و چه در حوزههای سیاسی میتوان نشان داد که درست خلاف اصل ذهنی شما به عنوان یک فرد شیفته سخن میگویند. بسیاری از دانشمندان غربی و نیز غیر غربی بوده و هستند که با تعصب بر روی نظریات نادرست خود ایستادگی کردند و میکنند و در برابر انتقادات به هر شیوه ناشایستی در سرکوب منتقد متوسل میشوند. این که فکر کنیم هر دانشمند غربی چون غربی است، انتقاد پذیر است، نهایت ساده لوحی و شیفتگی است. (این نوع قضاوت شما درست به این میماند که فکر کنیم هر آمریکایی چون آمریکایی است، پس قدبلند است یا فضانورد است یا هفتتیرکش یا ...!!!) آقای صباغ عزیز. در تمام عالم و در تمام دورانها همواره افراد متعصب و کسانی که از روی منافع یا حسادت یا کینه یا سرسپردگی و ... با حقیقتی مخالفت کنند و چهره خورشید حقیقت را البته به صورت موقتی در پشت ابرهایی از دروغ و تهمت و سکوت پنهان کنند، بوده و هستند. در این میان غرب و شرق فرقی ندارند. البته تفاوتهای محیطی بسته به زمانهای گوناگون وجود دارد، اما معمولاً افراد هستند که بر حسب تعهد خودشان نسبت به بیان حقیقت موضع گیری میکنند. بد نیست بدانید که یک بار از نزدیک شاهد بودم که آقای پورپیرار نتیجه و حاصل یک ماه مطالعه و فیش برداری و نگارش واقعاً شبانهروزی را فقط در اثر مواجه با یک سند مغایر به طور کامل کنار گذاشتند و بررسی خود را از نو شروع کردند. بیشک در میان محققان ایرانی هم چنین رفتارهایی در تحقیق بارها و بارها اتفاق افتاده است، که من و شما ممکن است از آن بیخبر باشیم. مثلاً دکتر صادق زیباکلام تمام نقدها و حملات تندی را که در مورد کتاب ما چگونه ما شدیم ایشان در زمان انتشار آن عرضه شده بود، در چاپ جدید همان کتاب همراه با کتاب منتشر کردند تا خواننده خود بتواند به قضاوت بنشیند و همین کار را در مورد برخی دیگر از کارهایشان نیز انجام دادند، چنان که کتاب هاشمی رفسنجانی و دوم خرداد زیباکلام در واقع مجموعه مقالات ایشان و منتقدانشان درباره نحوه برخورد با هاشمی رفسنجانی است. همین کار را میتوان در کتاب اقتصاد سیاسی دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان یا کتاب چند بگو مگو درباره حزب توده آقای پورپیرار نیز دید. بنابراین یقین بدانید که نظیر آن فیزیکدان مورد اشاره شما، دهها نظیر ایرانی هم میتوان مشاهده کرد و مطلقاً این گونه نیست که ایرانیها چون ایرانی هستند از انتقاد هراسان و رویگردانند. حداقل این که آقای پورپیرار هم نظیر فیزیکدان مورد ذکر شما با هر تحقیق تازه خود نتایج بررسیهای قبلی خود را بدون هراس یا توجه به سوءاستفاده مخالفان احمقشان رد میکنند!! حتی این میزان تعهد به بیان حقیقت ولو این که خلاف تمام باورها و گفتههای سابق آدمی باشد، نزد آقای پورپیرار به قدری وسیع و گسترده است که مخالفان درمانده ایشان در همه جا نق نق میکنند که چرا آقای پورپیرار در هر کتاب تازه خود، حرفهای قبلیشان را به زیر سئوال میبرند؟؟ (و من هم به شوخی به آنها جواب میدهم چون خداوند به حال درماندگانی چون شما رحم کرده و کاری کرده که آقای پورپیرار به جای شما، خودشان حرفهای خود را نقد و رد کنند!!!!) آقای صباغ. چنان قضاوتی یا از روی بیخبری و ذهنیبافی است و یا از روی غرض برای تحریف نوشتههای من و استاد پورپیرار که در این صورت چنین کاری به خودی خود گویای انگیزههای شما نیز خواهد بود! کلیشههای ذهنیای هم که شما در مورد فرهنگ ایرانی و نواقص آن بیان کردید، با همان اعترافتان به شیفتگی نسبت به تمدن غرب کاملاً قابل درک است و دیگر نیازی به نقد آنها نیست. و این را هم بگویم کسی که هنوز هم و بعد از نگارش نزدیک به چند هزار صفحه مدخل و استدلال و سند نو نتوانسته و نمیتواند پیامدها و تأثیرات تاریخی پوریم تا به زمان حاضر را درک کند و به دلیل همین ناتوانی در فهم مطالب، آن را افسانه و بیربط با تاریخ و اوضاع کنونی ایران میخواند، بدون تعارف، از صورت یک مخاطب خردمند و توانا در تفکر و تأمل خارج میشود و در مقام همان کشیشهای قرون وسطایی قرار میگیرد که با شنیدن نظریه گردش زمین به دور خورشید، فقط قادر بودند فریادهایی ناشی از حیرت سر دهند و بر اساس مغزهای بسته و کوچک خود و با درماندگی بپرسند پس چرا وقتی ما راه میرویم از آن طرف زمین نمیافتیم؟؟؟!!!!! جناب صباغ بقیه مطالب شما هم را باز میگذارم، چون یا مبتنی بر بیخبری است یا ناتوانی در ورود به اجزاء مباحث و درک صحیح آنها، و لذا قضاوتهایتان برای من که لااقل در این مورد میدانم موضوع چیست و از چه سخن میگویم، فقط بیخبری شما آشکارتر میکند و مقام شما را پایینتر میآورد. و نکته پایانی باز هم جهت یادآوری این که: جناب صباغ، من در مکاتباتم با مهندس کارگر مطلقاً قصد ورود به نقد مطالب شما را نداشتم و از ابتدا موضع و مسیر دیگری در پیش گرفته بودم، اما ورود بیربط شما به این مکاتبات مرا ناگزیر کرد تا به طور اشاره سری هم به نوشتههای شما بزنم و لذا اگر مطلبی برملا یا بیخبری و سطحی نگریای آشکار شد، باعث آن خود بودید، ولی باز هم کاملاً آزادید هر گونه که خواستید و با هر برداشت ذهنیای که داشتید، به من پاسخ دهید تا تلخی بیان این حقایق برایتان کمتر حس شود.
15.در پایان این نامه و در ادامه مطالب نامه قبلیام، دو ماجرا را که برای پرهیز از اطاله کلام در نامه پیشین نادیده گرفته بودم، ذکر میکنم، باز هم به این امید که اطلاع از آنها به سئوال و تأمل و بازاندیشی منجر شود و در کشف باطن قضایا مؤثر بیفتد؛ مورد اول: به گمانم سال 83 بود که آقای خامنهای در اطلاعیهای رسمی از مراکز دانشگاهی، حوزوی و تحقیقاتی ایران خواستند تا گفتمان نقد و نظریه پردازی را با طرحها و برنامههایی در جامعه عملیاتی کنند. به دنبال این فرمان از سوی عالیترین مقام سیاسی کشور، طرحی در وزارت علوم نوشته شده و برای اصلاح و اجرا به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی فرستاد شد. این طرح مدتی طولانی و نزدیک به دو سال در این به اصطلاح پژوهشگاه (که به رغم وجود تعداد کثیری به اصطلاح استاد در آن جا، بدون اغراق یکی از بیبارترین و مردهترین مراکز علمی پژوهشی ایران و بل سراسر جهان است)، خاک خورد، تا این که ناچاراً طرح را از آن جا خارج کرده و به پژوهشگاه اندیشه اسلامی فرستادند. در این پژوهشگاه اجرای طرح مذکور در دستور کار قرار گرفت و فصلنامهای وزین با عنوان کتاب نقد محل عرضه گفتمانهای نقد و کرسیهای نظریه پردازی واقع شد. مسئولان این فصلنامه که مثل سایر اهل فرهنگ از ظهور استاد ناصر پورپیرار در فضای تحقیقی جامعه مطلع بودند، به رغم بایکوت استاد پورپیرار از سوی تمامی دستگاههای فرهنگی و غیر فرهنگی، به درستی دریافتند که اساساً بحث و گفتوگو درباره کرسیهای نقد و نظریه پردازی بدون حضور قلم و اندیشه آقای پورپیرار پوچ و بیمعناست و در واقع کرسیهای ملی نقد و نظریه پردازی علوم انسانی و تاریخ در ایران با آثار ایشان آغاز شده است. لذا بر خلاف میل تمام دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی و به ناگزیر، بایکوت استاد پورپیرار را شکسته و به سراغ ایشان رفتند و برای هر شماره فصلنامه کتاب نقد که اختصاص به یک موضوع خاص داشت، از ایشان هم خواهش کردند تا با دید انتقادی موضوعی مربوط را مورد نقد و مطالعه قرار دهند و از آن زمان شاهدیم که تقریباً در هر شماره از این مجله، مقالهای برجسته به قلم استاد پورپیرار به چاپ میرسد که حتی در یک مورد مقاله ایشان به دلیل پرباری و تازگی منحصر به فرد در جای سخن سردبیر به چاپ رسید! اکنون جا دارد جناب صباغ به سراغ مسئولان و صاحب نظران و محققان این پژوهشگاه بروند و آنها را از بیخبری در بیاورند و ضمن عرضه انتقادات بیپاسخ(!!!) خود به آنها، آنان را مطلع سازند که آقای پورپیرار دنکیشوتی بیشتر نیستند و چند هزار صفحه مطلب ایشان تماماً باطل است و با چند سطر نقد میتوان کلیه نوشتههای ایشان را رد کرد و نشان داد که ایشان تنها به اغراق، خیال بافی، تاریخزدائی، یهود ستیزی و ... مشغول هستند، و از آن جا که نقد «تمام مطالب ایشان نگارش چندین جلد کتاب را میطلبد»، بنده طی دو سه صفحه تمام مطالب ایشان در مورد هخامنشان و ساسانیان را رد کردم و نشان دادم که ایشان هنوز نمیداند شمال و جنوب بابل کجاست!!! (البته من نفهمیدم وقتی نقد یک گوشه از تحریفات آقای پورپیرار که نزدیک به 200 صفحه بحث و بررسی و ارائه اسناد مکتوب و دیداری است، به روش آقای صباغ فقط سه صفحه جا میگیرد، چگونه نقد تمام مطالب ایشان به نگارش چندین جلد کتاب نیاز دارد؟؟!!) بیشک مسئولان پژوهشگاه علوم اسلامی که در فصلنامه کتاب نقد فقط مقالات استخواندار را به چاپ میرسانند، از آقای صباغ بابت این روشنگریشان تا آخر عمر ممنون خواهند بود و در شماره آتی این نشریه از تمام بزرگان علمی و دانشگاهی کشور و جهان بابت چاپ مقالات یک آدمی با تصورات دن کیشوتی پوزش خواهند خواست!!!!!
مورد دوم: این ماجرا را از زبان یکی از همکارانم که استاد تاریخ است، شنیدم و عیناً مضمون آن را از زبان ایشان در این جا میآورم. همکار من ماجرای گفتوگوی خود با یکی از دانشجویانش را چنین برایم تعریف کرد: «روزی دانشجویی نزد من آمد و گفت: استاد، آقای ... (یکی از دانشجوهای فعال و درسخوان) سر کلاس استاد ... بحث کتابهای اقای پورپیرار را پیش کشید و استاد ... را به شدت سئوال پیچ کرد. استاد مزبور که بنده خدا هیچ جوابی نداشت به سئوالات آن دانشجو بدهد و درعین حال بسیار کلافه و عصبانی شده بود، آخر سر از فرط درماندگی آقای پورپیرار را به فحش بست و گفت تمام این حرفها مزخرف و سیاسی است و بعد هم با عصبانیت از کلاس خارج شد و در کلاس را به هم کوبید و رفت. دانشجوی من ادامه داد وقتی استاد ... با آن حال از کلاس خارج شد، ما بچههای کلاس به سراغ آن دانشجو رفتیم و به وی گفتیم فلانی، این استاد در این رشته دکترا گرفته است و تو دیگر نمیتوانی فکرش را عوض کنی! او یک عمر این مطالب را خوانده و فکر میکند تمام اینها حقیقت دارند، پس بیخودی استاد بیچاره را اذیت نکن و کلاس را به تعطیلی نکشان! و آن دانشجو در جواب همکلاسیهایش گفت، من این حرفها را در کلاس نمیگویم که فکر آن استاد را عوض کنم چون میدانم فکر این قبیل افراد عوض شدنی نیست، بلکه هدفم این است که دانشجویان با این مسائل آشنا شوند!!!! » اکنون من در این جا به دریافت هوشمندانه همان دانشجو استناد میکنم که به واقع فکر بسیاری از افراد که تمام عمر موضوعی را حقیقت پنداشتهاند، نمیتوان عوض کرد. آنهایی که تمام عمر اشکانیان و ساسانیان را خوانده و تکرار کردهاند، نمیتوانند بپذیرند که اشکانیان و ساسانیانی وجود نداشتند! و همچنان مانند کشیشهای قرون وسطایی در برابر گالیله، فریاد خواهند زند که نخیر! زمین مرکز هستی است و خورشید به دور زمین میگردد! و اشکانیان و ساسانیان وجود داشتند! و درست به سان استاد پورپیرار که در انتهای مقدمه کتاب ساسانیان خود مینویسند من برای چشمها و گوشهای حرف میزنم «که هنوز در رحماند!»، آن دانشجو نیز برای چشمها و گوشهایی حرف میزد که هنوز در ابتدای راه بودند!
16.جناب مهندس کارگر و آقای صباغ گرامی. در پایان باز هم یادآوری میکنم که از انتخاب این شیوه پاسخگویی شادمان نیستم و دشمنیای هم با شما ندارم. اگر کار به این شکل درآمد، خود باعث آن شدید و باز هم تأکید میکنم که من برای خوشآیند یا بدآیند کسی نمینویسم و از خوشآیند و بدآیند هیچ احدی نیز هراسی ندارم. دفاع از حقیقت و مظلومیت وظیفه من است، بابت آن منتی بر سر کسی ندارم و به دنبال مزدی هم نیستم. حساب دوستی را هم از حساب علم و حقیقت گویی جدا میدانم و در این حوزه از تعارفات پرهیز میکنم. نقد یک رفتار یا گفتار الزاماً به معنای نقد و رد تمام اندیشه یا کردار یک فرد نیست، بنابراین محاسن و معایب هر کدام از ما بر جای خود باقیست و به نقد این مواضع یا گفتارها ارتباطی ندارد. اما در این جا از هر دوی شما خواهش میکنم، در صورتی که مایل بودید برای این مطلب نیز پاسخی بنویسید، آن را به بعد از دیدن فیلم «تختگاه هیچکس» موکول کنید که به زمان زیادی هم نیاز ندارد، زیرا باستان پرستان سخت متعصبی را دیدم که بعد از دیدن این فیلم یا شوکه شدند یا کارشان به بیمارستان کشید! اما تقریباً همه آنها دریافتند که موضوع جدیتر از تصورات آنهاست و دیگر نمیتوانند پوریم را تنها قصهای تاریخی در تورات بدانند! و به سان گذشته با گردن فرازی از افسانه امپراتوری هخامنشیان سخن بگویند! حال شما که جزو باستان پرستان سخت متعصب نیستید، قاعدتاً با دیدن اسناد و شواهد عینی تصویر شده در این فیلم مستند به تأملات جدیتری خواهید نشست که شاید در پاسخنویسی شما مؤثر باشد. شاد و موفق باشید. عارف گلسرخی، تیرماه 1386
+ دوشنبه ٢٢ امرداد ،۱۳۸٦ - عارف گل سرخی