رو در رو با ناصر پورپیرار، دکتر عارف گلسرخی و داود صباغ (9)
بعد از ارسال پاسخهای مهندس کارگز و آقای صباغ به نامه طولانی اول نگارنده، که به وضوح دوری آنان از بنیان مسائل و طفره رفتنهای عمدی و مغرضانه آن دو را از اندیشیدن پیرامون حقایق عرضه شده آشکار کرد، به ناگزیر برایشان پاسخی دوباره ارسال کردم و کوشیدم تا ضمن عرضه حقایقی دیگر، با بیانی دوباره زاویای نگاه پیشین را بیش از پیش بگشایم، به این امید که به جای جنگ کورکورانه باب تفکر باز شود و کسانی به تامل درباره نکات عرضه شده بپردازند، هر چند که نیک میدانم چنین توقعی از مدعیان تفکر در ایران بس زیاد است! به هرحال مهندس کارگر و آقای صباغ از پاسخ به این نامه اخیر من سرباز زدند، گفتوگو را پایان یافته اعلام کردند و مهندس کارگر از الحاق این نامه به مجموعه نوشتارهای پیشین به صورتی فایلی قابل عرضه در کتابخانهشان خودداری کردند، و لذا این جوابیه که به گمانم کاملا واضح و روشنگر تمام انگیزههای نهفته و ناتوانیهای آشکار است، بدون هیچ توضیح اضافهای در این وبلاگ منتشر میشود.
«نام مرد شایسته بلند خواهد شد،حتی اگر همه گربادها نیز علیه وی متحد گردند!»
سلمان ساوجی
«زیرا کتابی است که خلفا بر آن فرمانروایی ندارند و آن کتاب ذهن مردم است.»
لئونید سالاویف
سخن پایانی از عارف گلسرخی (قسمت اول)
استاد ارجمند، جناب مهندس کارگر و آقای داود صباغ سلام
از زحمتی که بابت نگارش پاسخی به نامه من کشیدید، سپاسگزارم، فقط به این دلیل که ما و دیگرانی چون ما، با هر موضع موافق یا مخالفی که نسبت به کتابهای استاد ناصر پورپیرار داشته باشیم، اسنادی را فراهم میکنیم که به خردمندان و آیندگان در شناخت زمانه ما و برخوردهای فکری اندیشمندان آن نسبت به تأملات فکری و اندیشههای بنیانی و به خصوص برخورد نسبت به دگراندیشان، کمک بسیاری خواهد کرد. در جوابیههای شما عزیزان، نکاتی بود که نتوانستم آنها را بدون توضیح بگذارم و لذا به دلایل متعدد تلاش میکنم تنها به صورتی فهرستوار، باز هم مسائلی را فقط جهت توجه دادن به بنیان موضوعات مورد بحث، بیان کنم:
1.جناب کارگر. من در مقدمه و مؤخره نامه خود، چند بار تأکید کردم که هدف من از نگارش این مطالب، در مرتبه اول آشنا ساختن شما (و احیاناً سایر خوانندگان آن نظیر آقای صباغ) با مسائل مرتبط با حضور استاد ناصر پورپیرار در مقام یک مورخ، طی چند سال اخیر بود تا با قضاوت و شناختی بهتر بر اساس قضایای سخت روشنگر این سالها، بتوانید نوشتههای آقای پورپیرار و اثرات آن را مورد ارزیابی و شناسایی قرار دهید. قصد اصلی من نقد یا دفاع از آرای استاد پورپیرار یا شما و دیگران نبود (در مورد ماهیت دفاع خودم از استاد پورپیرار، باز هم به عنوان توضیح، خواهم گفت) و عمده تلاش من به رفتار شناسی مخالفان و در واقع دشمنان آقای پورپیرار گذشت تا از این طریق این سئوال در ذهن شما شکل بگیرد (که نگرفت!) که چرا کسانی تا این حد و به این شدت غیر قابل تصور، فقط در برابر چند کتاب و یک اندیشه چنین واکنشهایی به دور از انسانیت و شرف و آزادگی و پایبندی به آزادی بیان و اندیشه و ... از خود نشان میدهند؟ و بر این اساس، جز در مواردی به اشاره و بر حسب ضرورت، به استدلال شما یا دعاوی آقای صباغ ورود نکردم. و در مرتبه دوم، این نامه را بهانهای کردم تا برخی از مسائل سالهای اخیر را مکتوب کرده باشم تا سندی باشد برای قضاوت خردمندان کنونی و آیندگان.
2.من در ابتدای نامه خودم، تأکید کردم که به رغم این دوستی دورادور و وجود و ضرورت احترام، کاملاً به صراحت با شما صحبت خواهم کرد، زیرا در گفتوگوهای جدی اهل تعارف نیستم، و نه به قصد بیاحترامی، بلکه به قصد کنار گذاشتن تعارف و روشن کردن مسائل عقیدهام را به صراحت میگویم و به همان نسبت هم هر قضاوت یا پرخاش یا حتی توهینی را که ببینم، با جان و دل میپذیرم، چون خوب میدانم در این موارد معمولاً صراحت جز به استثناء خریداری ندارد، و غالباً به دلخوری و حمله طرف مقابلم میانجامد. بنابراین یقین بدانید هر چه قدر هم در این مکاتبابات من صریح (شاید در نگاه شما بیادب) باشم و شما به هر شکلی جوابی بدهید، این دوستی از طرف من قطع نخواهد شد، زیرا حساب دوستی از حساب به وظیفه در دفاع از حقیقت جداست و هر بحثی به ناگزیر ادبیات خاص و بعضاً متنبه کننده خود را میطلبد و استفاده از این ادبیات لزوماً به معنای خصومت یا دشمنی نیست. در ثانی هر کدام از ما آزادیم قضاوت خود را نسبت به اندیشه یکدیگر داشته باشیم و چه بهتر که این قضاوت را به سان استاد پورپیرار به صراحت برای مخاطبمان بگوییم و هر واکنش تند او را نیز ببینیم و بشنویم، و سپس قضاوت با خوانندگان و آیندگان. ضمناً من در نامه خودم کمال احترام را در خطاب نسبت به شما نشان دادم، اما آقای صباغ به دروغ و با غرض نامه مرا سراپا فحش نسبت به شما (؟!) معرفی کردند تا بدین وسیله ضمن رعایت موضع مریدوار خود، سکوت خود را نیز در برابر حقایق عرضه شده در آن نامه در مورد مخالفان استاد پورپیرار توجیه کرده باشند!
3.مطالب مفصلی را که برایتان نوشتم، قاعدتاً میباید در ذهن شما و آقای صباغ توجهات و تأملات تازهای بر میانگیختند، اما در عمل میبینم که شما هر دو سخت عصبانی شدید و هر یک به طریقی نظیر قرار دادن تصویر مقبره کورش در زمینه نامه اول از سوی شما، بند کردن به کلمات و توضیحات من از سوی شما و آقای صباغ، خارج کردن واژگان مورد استفاده من از متن اصلی آنها از سوی آقای صباغ و ... به نقد نوشتار و در واقع نقد و تخریب موضع و اندیشه خود من پرداختید، که اینها مجموعاً نشان میدهد نه تنها تقریباً در هیچ اندازهای نتوانستید نسبت به موضوعات ذکر شده در نامه من تأمل و طرح سئوال کنید، بلکه برعکس، با عصبانیتی شدید ناشی از خواندن این نامه، تمامی کوشش خود را در جهت تخریب نوشته من به کار گرفتید و در این راه از تحریف مطالب و فریاد و توجیه درستی شیوه خود و ... هیچ کوتاهی نکردید! (موارد مذکور ذکر خواهد شد.) این امر البته به خودی خود آشکار میکند که چرا شما از پذیرش حقیقت سر باز میزنید، از شنیدن آن شدیداً عصبانی میشوید و در برابر موارد عینی بیان شده آن یا سکوت پیشه میکنید یا از آن بدتر در برابر آن موضع میگیرید و با بند کردن به کلمات و عبارات نوشته من به تخریب و ترور شخصیت میپردازید. به همین دلیل این بار قیود و قسمتهای مهم مطالب این نامه را سیاه کرده و از هر دوی شما خواهش میکنم در خواندن و نیز بازنویسی و تغییر فرمت آن به این نکته کاملاً توجه داشته باشید. (موارد بیتوجهی عمدی یا ناآگاهانه به این قیود و تبعات آن را نیز ذکر خواهم کرد.)
4.جناب مهندس کارگر گرامی. اولین ایمیل من به شما در زمانی نوشته شد که هنوز نامههای شما به آقای پورپیرار و پاسخهای ایشان را نخوانده بودم و صرفاً از قول استاد پورپیرار گزارشی مختصر در این باره شنیده بودم. اما بعد که پاسخهای آقای پورپیرار به شما را خواندم، آنها را کاملاً درست و موجه و بسیار روشنگر یافتم و اینک در نهایت احترام باید بگویم که خودم هم مثل آقای پورپیرار به این نتیجه رسیدم که شما و نیز آقای صباغ هم مانند خیل مخالفان ایشان، چیزی از مطالب بنیانی درک نکرده و این طور که معلوم است درک نخواهید کرد. (باز هم موارد مورد استناد من پایینتر ذکر خواهد شد.) من هنگام شنیدن ماجرای مکاتبات شما با آقای پورپیرار از زبان ایشان، ابتدا، بر حسب تصوری که از شما در ذهن داشتم، حق را به شما دادم و احساس کردم جناب پورپیرار نسبت به شما صبوری نکردند، اما بعد که مکاتباتتان را خواندم، دیدم که این بار هم حق با آقای پورپیرار بود و اتفاقاً ایشان به خوبی و شایستگی مطالبی را که باید در جواب سئوالات شما میگفتند، گفتند.
5.جناب مهندس کارگر عزیز. شیوه من در نگارش نامه قبلی (بر خلاف نامههای شما به استاد پورپیرار و من) عمدتاً، ذکر تجربیات و موارد روشنگر بود و نه بند کردن به کلمات و تحریف محتوای آنها، و جار و جنجال به راه انداختن. زیرا قصد اصلی من پاسخ نویسی نبود، بلکه مکتوب کردن مسائلی بود که آگاهی به آنها قاعدتاً میباید هدایتگر باشد، و دیدید که به کلمات و تصورات ذهنی شما و عباراتی که در زبان آقای پورپیرار گذاشتید، بند نکردم و شما یا آقای صباغ را به خاطر توصیفات و ناسزاهایی که در مورد آقای پورپیرار به کار برید، مطلقاً مورد نکوهش قرار ندادم. چون که اساساً هدف من، بر خلاف تصور ذهنی شما و آقای صباغ، دفاع از شخص استاد پورپیرار نیست، بلکه دفاع از حقیقت است (حقیقتی که اینک از سوی آقای پورپیرار کشف و بر زبان ایشان جاری شده است). و دقیقاً به همین دلیل شما یا آقای صباغ را به باد حمله نگرفتم، زیرا معتقدم شما یا آقای صباغ آزادید هر نوع کلامی که میخواهید در مورد آقای پورپیرار و یا هر کس دیگری به کار برید و این موضوع به من هیچ ربطی ندارد. اگر من طبق اتهام و تصور ذهنی آقای صباغ تنها مرید استاد پورپیرار بودم، شما را به سبب آن الفاظ ناشایستی که در مورد مرادم به کار بردید، سخت مورد حمله قرار میدادم، نه این که با شما از در استدلال وارد شوم، و اگر شاهد بودید که افراد بسیاری را در نامه مفصل خود رسوا کردم و تشتشان را از بام آویختم، به دلیل اندیشهشان یا قضاوتشان در مورد آقای پورپیرار نبود، بلکه به دلیل رفتار غیر انسانی و ناجوانمردانه تمامی آنان در برابر یک صاحب قلم و اندیشه بود که مظلومانه و به تنهایی مورد هجوم خیل عظیمی از ددمنشان زمانه قرار داشته و دارد. من کسانی را به باد انتقاد گرفتم و بیسوادی مطلق و رذالت بیحدشان را بر ملا کردم، که در برابر یک اندیشه تازه، فحاشی و اتهام زدن و توسل به شیوههای کثیف را پیشه خود قرار دادند، و دیدید که کلامی در مورد آقای صباغ به دلیل ذکر آن اتهامات نگفتم، به این دلیل که ایشان صرفاً نقل کننده آن اتهامات بودند و به علاوه خردمندانه آن اتهامات را حتی بر فرض صحت، در نقد یک اندیشه بیربط خواندند. من شجاعالدین شفا یا دیگران را به دلیل اندیشهشان مورد نقد یا حمله و نکوهش قرار ندادم، چون آنها نیز آزادند هر اندیشهای که میخواهند داشته باشند و آزادند آن را بیان کنند. این رفتار غیر شرافتمندانه و ظالمانه آنها بود که من مورد حمله قرار دادم و این اشخاص را به سبب عملکردشان محکوم کردم. همان طور که شما سعید امامیها را به سبب کردارشان محکوم و سرزنش میکنید، من نیز کسانی را که رفتار و کردار غیر انسانی داشتند و دارند، محکوم و رسوا میکنم. (به برداشت اشتباه شما در مورد نقل من از سخن سعید امامی رجوع خواهم کرد.) اما موضع عصبانی هر دوی شما نشان داد که شما نه به آنهایی که چنین اعمال ناشایست و ناجوانمردانه و شرمآوری را انجام دادند، بلکه به من اعتراض دارید! و نوک حملات خود را متوجه من ساختید. من علت این کار را در نمییابم. مگر من شما را به سبب عملتان مورد حمله قرار دادم؟ مگر آن کارهای غیر انسانی از سوی شما سر زده بود؟ یا مگر شما همدست یا موافق آن افراد بودید؟ چه دلیلی دارد شما از مکتوب شدن این حقایق چنین برآشفته شوید و مرا با بهانههای واهی و این که من چنین و چنان نگفتم، مورد حمله قرار دهید؟ به نظر من یا شما نسبت به مخالفان آقای پورپیرار و به تعبیر صحیحتر، مدافعان تاریخ قلابی رایج ایران تعصب دارید و یا بنیان موضع و کلام مرا در نیافتید. به علاوه، با پاسخهای شما معلوم شد، اتفاقاً آن کسی که رفتار مریدگونه دارد، آقای صباغ هستند نه من، زیرا ایشان در برابر نامه افشاگر و البته به طور موجه زهرآگین من که عصبانیت شدید هر دوی شما را برانگیخته، تا توانستند به صورتی مریدوار قربان صدقه شما رفتند تا تلخی نامه مرا تا حدی از یاد شما ببرند، در حالی که من چنین کاری برای آقای پورپیرار نکردم و نخواهم کرد. من پیش از این هم نشان دادم که از نظر آقای صباغ هر گردی گردوست! و در این مورد هم به نظر میرسد که ایشان هر دفاعی را بر اساس توان ذهنی خود تنها در قالب مرید و مرادی درک میکنند! و اینک باز هم معلوم میشود که ایشان چون خودشان رفتار مریدگونه داردند، مرا نیز با خودشان قیاس کردند! (حکایت کافر همه را به کیش خود پندارد) به هر حال، در این نامه ناگزیرم استثنائاً به شیوه شما به برخی ایرادات شما و آقای صباغ پاسخ دهم، شاید که روشنگر واقع شوند. البته از آن جا که ذکر تمامی موارد بسیار مطول میشود، لذا تنها بعضی از موارد را به اشاره جواب میدهم.
6.جناب مهندس کارگر عزیز. شما و آقای صباغ میتوانید در هر موضوعی متعصب باشید یا نباشید، مثلاً شما میتوانید در تدارک کتاب برای کتابخانهتان تعصب نداشته باشید و درهای کتابخانه را به روی هر اندیشهای باز بگذارید، اما بر خورد شما و نیز آقای صباغ با نامه من آشکار میکند که نسبت به تاریخ نوشته شده برای ایران تعصب دارید، وگرنه چرا باید مکتوب شدن اعمال ناشایست دیگران نسبت به استاد پورپیرار (که تاریخ نوشته شده برای ایران را به هوا فرستادند)، شما را تا این اندازه عصبانی کند؟ مگر من در جلسه مرکز گفتوگوی تمدنها به یک مؤلف فحاشی کردم؟ مگر من به جای دکتر شفا پول و زور خرج کردم تا وزارت ارشاد جلوی چاپ یک کتاب را بگیرد؟ مگر من نقشه قتل یک مؤلف را کشیدم؟ مگر من گردانندگان سایتهای پورنوگرافی را اجیر کردم تا به یک مؤلف فحاشی کنند؟ مگر من با بلاهت و نژاد پرستیای مافوق تصور مدعی شدم که همه انسانهای جهان به جز آریاییان از نژاد میمون هستند؟ مگر من در ستایش هخامنشان تمام عقل و منطق انسانی را زیر پا گذاشتم و با توهین مستقیم به شعور مخاطب و احمق فرض کردن او، از اختراع آتش بدود دود از سوی هخامنشان حرف زدم؟ و مگر من ... چگونه است که شما نسبت به این همه رذیلت و حماقت که تازه مشتی از خروار است، عصبانی نیستید، هیچ در مورد اینها نمیگویید و سکوت کردید، علل بروز چنین رفتارهایی برایتان سئوال نشده است، ولی در عوض با بند کردن به کلمات من و مبنا قرار دادن ذهنیات خود، مرا محکوم میکنید؟ اگر عصبانیت و دلخوری شما ناشی از دراز شدن مدعیان علم و دانش و فرهنگ و دمکراسی و آزادی بیان نیست، پس چرا با تخریب کلام من سعی میکنید مستقیم یا غیر مستقیم بر حقایق عرضه شده در نامه من سرپوش بگذارید یا با توصیفات مرید و مرادی از جواب دادن به انتقادات مربوط به خودتان سرباز زنید؟ اصلاً بنده مرید هر کس که شما بگویید و حرفهایم همه باطل، ولی بلآخره شجاعالدین شفا و ... با رذالت نسبت به یک صاحب اندیشه رفتار کردهاند یا خیر؟؟ و چرا؟؟؟ (اینها را برای ارسال جواب از سوی شما نمیگویم، بلکه فقط برای تأمل و طرح سئوال در ذهن مطرح میکنم.)
7.جناب مهندس کارگر ارجمند. در ابتدای نامه خود خطاب به من نوشتید: «خوشحالم که شما در وفاداری به آقای پورپیرار استوار هستید.» و من در جواب میگویم که متأسفم که شما بعد از مطالعه آن همه توضیحات من در نیافتید که من در وفاداری به حقیقت و دفاع از هر صاحب قلمی که به ناحق مظلوم واقع شود، استوارم و نه به شخص آقای پورپیرار. (حتی اگر خود شما هم حقیقتی را بر زبان آورید و به خاطر آن مورد حملات ناجوانمردانه واقع شوید، من در حمایت از شما ذرهای کوتاهی نخواهم کرد.) بیشک کمتر کسی به اندازه من با استاد پورپیرار مشاجره و دعوا و مرافعه لفظی داشته است، آن قدر که گاهی خود ایشان هم به انگیزه من از این همه دعوا و مخالفت مشکوک میشدند! تنها آن کسی که نظیر آقای صباغ رفتار مرید و مرادی را دوستانه و صحیح میپندارد، از مشاجره و نقد و بحث گریزان است و قربان صدقه رفتن را بیشتر میپسندد. (لازم است تأکید کنم که ستایش من نسبت به آقای پورپیرار در انتهای نامهام فقط معطوف به عظمت و تأثیر گذاری اندیشه ایشان است.) به نظر من تعصب و غیرت در دفاع از حقیقت نه تنها چیز بدی نیست، بلکه وظیفه انسانی همه ماست. آیا جز این است که همه ما موظیم با غیرت و تعصب از آب و خاکمان در برابر متجاوزین دفاع کنیم؟ آن چه که تعصب را منفی و مخرب میکند، تعصب در حوزه اندیشه و بستن درهای ذهن به روی افکار و حقایق تازه است که تنها نتیجهاش تعطیلی فکر و اندیشه خواهد بود. به همین لحاظ من هیچ تعصبی در توجیه یا دفاع از پیشینه یا عملکرد فعلی آقای پورپیرار یا هر کس دیگری ندارم و اساساً احوال (شما بخوانید کردار) گذشته یا حال افراد به من ارتباطی ندارد و نیازی هم به دفاع از آن ندارم و درست به همین دلیل در نامه قبلیام کوچکترین حرفی در مورد هر دوی شما به سبب توصیفات ناخوشایندی که در مورد آقای پورپیرار به کار بردید، نزدم و صرفاً به ریشه یابی علل اتهام زدن به آقای پورپیرار پرداختم، تا از این طریق سئوال و تأملی عرضه کرده باشم.
8.جناب کارگر گرامی. برای من کاملاً محرز بود و است که شما اصلاً آقای پورپیرار را نمیشناختید و کاملاً محرز است که به رغم مطالعات و تجاربی که اندوختید، در حوزه تاریخ ایران (چه باستان و چه غیر آن) متخصص نیستید. این موضع از نوشتهها و نوع برخورد شما با نظریات تاریخی آقای پورپیرار عیان است و احتیاج به دانستن ندارد. همچنین برایم محرز است که آقای صباغ نیز در این حوزه متخصص که هیچ، چندان مطلع هم نیستند، وگرنه دوران حکومت 220 ساله هخامنشیان را 500 سال نمیگفتند!!!! به گمانم بهتر است که ایشان بعد از این، پیش از نوشتن درباره تاریخ ایران به همان کتابخانه خود در منزل پدریشان رجوع کنند تا گافهایی چنین فاحش ندهند. همچنین ایشان در نقد خود بر آثار آقای پورپیرار مینویسند «لذا از مبحث هخامنشیان خارج شده و وارد دوره ساسانی میشویم. پورپیرار در راستای تاریخ زدائی قیل از اسلام با دوره طولانی و مشکل ساز ساسانیان هم برخورد دارد.» آقای کارگر گرامی. اگر شما اطلاعی ولو بسیار اندک هم درباره تاریخ رایج ایران باستان داشته باشید، حتماً باید متوجه شده باشید که آقای صباغ دوران طولانی اشکانیان (و از آن مهمتر کتاب اشکانیان استاد پورپیرار را که یکی از اساسیترین و تخصصیترین مباحث ایشان است)، از قلم انداختهاند! احتمالاً آقای صباغ دوران اشکانیان را جزو همان دوران هخامنشیان به حساب آوردند که آن را 500 سال فرض کردند! یا شاید خدواند به استاد پورپیرار رحم کرده و کاری کرده تا کتاب اشکانیان ایشان از چشم نقد و رد آقای صباغ دور بماند! من البته عذری را از این بابت متوجه آقای صباغ نمیدانم، چون چند سال پیش، یک استاد ایرانی صاحب نام علوم سیاسی در آمریکا را دیدم که در یک جمع دانشگاهی برجسته در نقد کتابهای استاد پورپیرار داد سخن داده بود، اما نمیدانست سامانیان متعلق به دوران بعد از اسلام هستند یا پیش از اسلام!!!!!! من فقط همین نکته را به او متذکر شدم تا در جاهای دیگر بیشتر از این آبروی خود را نبرد و در موضوعات خارج از تخصص خود اظهار فضل نکند و به او توصیه جدی کردم کتابهای تاریخ مدرسه بچههایش را بخواند تا حداقل بداند سامانیان متعلق به کدام دوران هستند و با ساسانیان فرق دارند!! خوب، وقتی یک استاد علوم سیاسی مشهور که در معتبرترین دانشگاههای جهان تدریس میکند، چنین بدیهیاتی را نمیداند و از خود نمیپرسد که چرا این همه استاد تاریخ ایران در سراسر جهان در برابر آقای پورپیرار ساکت هستند و وظیفه نقد پورپیرار را بر عهده آماتورها یا متخصصان رشتههای دیگر گذاشتند، از آقای صباغ و دیگران چه توقعی میتوانیم داشته باشیم؟ جناب کارگر عزیز. من واقعاً از این لحن و این نوع مباحثه با افراد غیر متخصص متأسف و بیزارم، چون غیر از دلخوری و هدر رفتن وقت و انرژی هیچ نتیجهای ندارد. اما به من حق بدهید جناب کارگر. اگر من نیز (که علاقه و مطالعهای در زمینه کشاورزی دارم، ولی در این حوزه اصلاً مخصص نیستم)، در مورد گیاهان کاکتوس به مباحثه با شما میپرداختم، احتمالاً به شیوه شما فقط میتوانستم به واژگان بند کنم و با اشکال تراشیهای بیمورد از شما عیب بگیرم و شما نیز در مقابل حتماً از دست من فرار میکردید! (امیدوارم بنده را مورد مؤاخذه و نکوهش قرار ندهید که از کجا فهمیدم شما در کشاورزی تخصص دارید!) و اگر هم مدعی شوید که شما و آقای صباغ در حوزه تاریخ تحصیلات یا مطالعات بیرون از دانشگاه ولی تخصصی داشتید، با این توانایی علمی و بضاعتی که در شناخت و قضاوت یک اندیشه و نظریه تاریخی از خود نشان دادید، باید بگویم پس وای بر جماعت مورخین دانشگاهی ما که یک سرش دکتر مهاجرانی و شعبانی و شفا هستند (با آن بیسوادی و دروغ گوییها و واکنشهای غیر انسانیشان در برابر یک دگر اندیش)، و سر دیگرش آقای صباغ که با استفاده از بیخبری شما، مقاله دیگرانی (اصحاب سایت آذرگشنسب) را با گزینش دو عکس از بین چندین عکس (از سایت استاد پورپیرار و سایت آذرگشنسب) و توضیحات آنها بر میدارند و به صورتی الکن و بدون ارجاع به عنوان نظر و بررسی خودشان برای شما میفرستند! و به دروغ برای رد نتیجه بررسی استاد پورپیرار یک عکس قدیمتر را عکسی جدیدتر معرفی میکنند! و شما هم بیخبر از همه جا این سرقت توأم با دروغ را به عنوان نقد نوشته استاد پورپیرار عرضه میکنید، در برابر پاسخ متنبه کننده آقای پورپیرار که میگویند چنین نقدی (اگر آن را نقد میدانید) عوامانه و متعصبانه است، روی ترش میکنید و داد و فریاد راه میاندازید! جالب است بدانید که حتی اهالی سایت آذرگشنسب هم که در دروغ گویی و تهمت زنی ید بس طولانی دارند، آن عکس جدیدتر را قدیمتر معرفی نکردند! (بد نیست در این جا این نکته را هم بگویم که استاد پورپیرار از سالهای دور دستی استادانه در عکاسی داشتند و به همین دلیل هنگام شروع به تحقیق درباره پیشینه حفاریهای مکعب زرتشت از طریق توجه به قدیمترین عکسها، به شیراز و نزد دوستان عکاس قدیمی خود و عکاسخانههای قدیمی این شهر رفتند و توانستند برخی از عکسهای بسیار کهنه از آثار تاریخی شیراز را بر روی شیشه (پیش از پیدایش نگاتیو) پیدا کنند و آنها را چاپ کرده و در مباحث کتاب و سایتشان مورد استفاده قرار دهند. این عکسهای قدیمی نظیر چندانی در منابع موجود ندارند و لذا بد نیست من بعد آقای صباغ در موارد مشابه به جای دروغ پراکنی و سرقت نظر دیگران، اندکی اندیشه کنند و چنین با استفاده از بیخبری افراد بیگدار به آب نزنند!) در مورد دیپلمه بودن و لذا غیر متخصص بودن آقای پورپیرار هم فقط میتوانم بگویم چنین استدلالی از شما بعید بود آقای مهندس کارگر گرامی. زیرا قاعدتاً باید مطلع باشید که تخصص لااقل در حوزه علوم انسانی و از جمله تاریخ یا ادبیات صرفاً با أخذ مدرک دانشگاهی به دست نمیآید. برای مثال راولینسون (صرف نظر از انتقاداتی که به انگیزه یا کار او وارد است) کاشف رمز خط میخی هخامنشی و کسی که برای نخستین بار (البته بیخبر از کار گروتفند) توانست خطوط میخی هخامنشی را بخواند، هرگز هیچ تحصیلات دانشگاهی یا تخصصی را در مورد زبان شناسی یا زبانهای باستانی و تاریخ باستان نگذرانده بود و صرفاً با علاقه و مطالعه و پشتکار خود توانست به خوانش خطوط میخی هخامنشی دست پیدا کند. یا در ایران استادان نسل اول یا دوم تاریخ یا ادبیات دانشگاه تهران که محققان کم نظیری بوده و هستند (باز هم صرف نظر از دیدگاههای کنونی ما)، نظیر احمد کسروی، رشید یاسمی، بدیعالزمان فروزانفر، عباس اقبال و ... هرگز مدارک دانشگاهی دکتری یا حتی فوق لیسانس و لیسانس هم نداشتند و تحصیلاتشان در حد همان دیپلم بوده است! اما میبینیم که بسیاری از دکترهای امروزی خود را به حق در حد شاگرد مثلاً علامه قزوینی هم نمیدانند! جالب است بدانید هنگامی که موضوع تدریس برخی از این دانشمندان در دانشگاه پیش آمد، برای جبران خلاء مدرک دکتری، از این افراد خواستند کتابی تألیف کنند تا آن کتاب را به عنوان تز دکتری حساب کرده و بر آن اساس به آنها اجازه تدریس در دانشگاه داده شود و مثلاً کتاب روش تحقیق در تاریخ رشید یاسمی حاصل چنین روندی بود! همچنین، بد نیست محض اطلاع شما بگویم که سال 1373 استاد فیروز منصوری (فردی با مدرک دیپلم و حسابدار در تمام عمر) کتابی نوشتند به نام نگاهی نو به سفرنامه ناصر خسرو، و طی آن اثبات کردند که سفرنامه ناصر خسرو متنی نوساخته و مجعول است، اما شاهدیم که بعد از گذشت 13 سال از میان این گله دانشگاهی ادیبان دانشگاههای ایران، هیچ واکنشی نسبت به این کتاب بروز نکرده است و کماکان از کتابهای مدرسه تا واحدهای دانشگاهی سفرنامه ناصر خسرو تدریس و تفسیر میشود! آیا جا ندارد بپرسیم پس کتاب استاد منصوری برای کی نوشته شده است، وقتی دانشگاهیانش دروغها و اطلاعات نادرست پیشین را میپسندند و در برابر دیدگاههای تازه که خلاف باورهایشان باشد یا خاموشند یا فحش میدهند و اتهام میزنند و به جستوجوی راهی برای بریدن صدای مصر یک محقق برمیآیند؟ و میدانید چرا؟ چون تحقیق یک فرد دیپلمه غیر دانشگاهی بر حاصل عمر یک استاد دانشگاه ناصر خسرو شناس پیشی گرفته است و به زبان ساده این جماعت از این امر خیلی زروشان میآید و نمیتوانند ببینند که یک فرد دانشگاه نرفته بتواند به آنها درس بدهد و اشتباهاتشان را بدانها گوشزد کند و به همین دلیل سکوت در برابر حقیقت یا در صورت لزوم سرکوب آن را پیشه خود میسازند.
9.جناب مهندس کارگر گرامی. به من خرده گرفتید که آیا نقد آقای صباغ در مورد آقای پورپیرار را خواندهام؟ زیرا آقای صباغ به درستی اشاره کردند که پیشینه و احوال یا کردار گذشته افراد در نقد یک اندیشه محلی از اعراب ندارد. و من در جواب میگویم که آری، من با آقای صباغ در این خصوص موافقم و خودم هم کلی استدلال و نمونه برای شما آوردم تا نظر آقای صباغ را هر چه بیشتر ثابت کنم که نقد یک اندیشه یا نظریه تاریخی یا فیزیکی یا ... به احوال (شما بخوانید کردار) فرد ربطی ندارد و به قول استاد پورپیرار هر تودهای یا شیخ یا ... میتواند در یک زمینه علمی مدخلی نو باز کند و اگر نادانی ما را به دانایی تبدیل کرد، میباید دستش را بوسید و در برابر حقیقتی که بیان کرده سر تعظیم فرود آورد. من در این باره به آقای صباغ خردهای نگرفتم و برعکس انگیزهها و دلایل اتهام زنندگان را مورد نقد و نکوهش قرار دادم. اما جناب کارگر، اگر دقت کنید میبینید که این شما بودید که به این نظر آقای صباغ بیتوجهی کردید و از ابتدا در صدد کشف نسبت آقای پورپیرار با حزب توده و بازجویان دادگاههای انقلاب برآمدید. این شما بودید که نوشتید: «نقل قول ایشان [آقای صباغ] از سابقه آقای پورپیرار (عضویت حزب توده – و بازجوی دادگاههای انقلاب) که برای من که مارگزیده بودم و هم از حزب توده (همیشه خیانت پیشه) و هم از بازجویان بیرحم و شقی دادگاههای انقلاب تازینه خورده بودم، بسیار تکان دهنده بود. ولی چون نتوانستم به خود بقبولانم که ایشان چنین سابقهای داشته باشد، لذا ترجیح دادم به طور مستقیم و بدون واسطه این مطالب را با ایشان و یا اداره کنندگان سایت ایشان در میان بگذارم و تقاضا کنم که به من پاسخ بدهند. (توجه داشته باشید که بر خلاف نظر آقای پورپیرار که این مسایل ارتباطی به بازنگری تاریخ ندارد! من معتقدم که ارتباط تنگاتنگ دارد. چه بسیار افراد شیطان صفت در لباس دوست مطالبی رابیان میکنند که در عمل هر آن چه میکنند، خلاف آن گفتهها و نوشتارهاست.)» میبینید جناب کارگر گرامی. شما با این بیان خود صراحتاً اذعان کردید که معتقدید بین کردار فرد با بیان یک نظریه یا فرضیه علمی در تاریخ ارتباط آن هم از نوع تنگاتنگ وجود دارد و استدلال خود را عرضه کردید و نوشتید روش شما در شناخت یک اندیشه، ابتدا شناخت فرد است و نه سنجش عقلی یا اسنادی یک نظریه! من نیز بر اساس همین اذعان شما آن همه استدلال (از نظر شما بچهگانه) آوردم تا ثابت کنم نادرستی فرضی عمل یک فرد در گذشته یا حال دلیل نادرستی یک فرضیه تاریخی نیست! و روش شناسایی شما در این مورد از بنیان نادرست و بیسرانجام است. آن همه نگارش مفصل من همه بر اساس همین نوشته خود شما بود، و آن وقت شما در جواب مینویسید که من چنان منظوری نداشتم و استدلالهای شما آقای گلسرخی بچهگانه است و همه آن را می دانند و ...!!!!!
10.جناب مهندس کارگر ارجمند. از نامه شما به آقای پورپیرار کاملاً آشکار است که شما از همان ابتدا و به دنبال اخبار ارسالی از سوی آقای صباغ درگیر ذهنیتی منفی پیرامون گذشته یا احوال آقای پورپیرار شدید، و در صدد کشف حقیقت این امر برآمدید، آن را دارای ارتباط تنگاتنگ با بازنگری تاریخ دانستید و گام اول در سنجش نظریات آقای پورپیرار را شناخت تودهای و بازجو بودن یا نبودن ایشان گفتید. آقای پورپیرار و سپس من به سهم خود تلاش کردیم تا نادرستی این روش را بگوییم و من دهها مثال در این مورد برای شما آوردم، ولی شما هنوز هم حرف خود را میزنید و در عین حال استدلالهای مرا بدیهی و بچهگانه میخوانید!!!!!!! و مرا سخت میکوبید که من کی و کجا چنین حرفی زدم و شما آقای گلسرخی این قدر نسبت به پورپیرار تعصب دارید که با فریاد مرا به چنین برداشتی متهم میکنید!!!! در مورد سعید امامی هم غافل بودید که من از ذکر موضع او نسبت به نقد یک اندیشه، قصد نداشتم عمل او را تأیید یا محکوم کنم، در واقع عملکرد او اصلاً موضوع من نبود و من فقط میخواستم بگویم حتی یک فرد قاتل و جانی معرفی شده هم حساب احوال یا کردار فرد را در سنجش نظریات و فرضیات فلسفی یا فکری او مداخله نمیدهد و در ابتدا نمیپرسد که دکتر سروش تودهای بوده یا نبوده!! (جا دارد که الان من به شیوه خودتان از شما بپرسم که از کجا مطمئن شدید که سعید امامی مورد پسند من است؟؟؟!!!!! و اگر چنین نیست، چرا و چگونه مرا به چنین گرایش متهم میکنید؟؟؟ اگر من بدون هیچ قصدی و فقط من باب تأکید نوشتم شفای مورد احترام شما، لااقل نوشته شما برای ساسان را خواندم که در آن از شفا به نیکی یاد کرده و آثار او را تأیید کرده بودید، اما شما از کجا دریافتید که عملکرد منسوب به سعید امامی یعنی آدم کشتن مورد پسند من است؟؟؟؟!!!!!) اما شما با برداشت اشتباه خود در مورد منظور من از ذکر ماجرای سعید امامی، در ابتدا لعنت نامهای از امیر فرشاد ابراهیمی علیه سعید امامی (که قبلاً آن را خوانده بودم) برای من فرستادید، و سپس سئوالاتی را مطرح کردید نظیر این که سعید امامی چه گفت و چه کرد؟ آریامهر چه گفت و چه کرد؟ طبری و ... چه گفتند و چه کردند؟ این سئوالات شما به طور مطلق و برای بار هزارم ثابت میکنند که شما متوجه استدلالهای من و آقای پورپیرار نشدهاید و همچنان مسائل علمی را با ارزیابیهای سیاسی خلط میکنید!! استاد ارجمند، جناب مهندس کارگر. در حوزه علم و نظریه پردازی نمیگویند انیشتن چه گفت و چه کرد؟ نیوتون چه گفت و چه کرد؟ اگوست کنت چه گفت و چه کرد؟ پیاژه چه گفت و چه کرد؟ حسن پیرنیا چه گفت و چه کرد؟ ابن سینا چه گفت و چه کرد؟ لوئی پاستور چه گفت و چه کرد؟ و ... این چه گفت و چه کردها متعلق به مباحثات و ارزیابیهای سیاسی روز است که مثلاً محمود احمدینژاد و جورج بوش و ... چه گفتند و چه کردند و به حوزه علم سر سوزنی ربطی ندارد! در حوزه علم و کرسیهای نقد و نظریه پردازی میگویند نظریه نسبیت انیشتن تا چه حد معتبر است یا نیست، میگویند نیوتون کاشف نیروی جاذبه زمین است و فردا روزی هم خواهند گفت ناصر پورپیرار کاشف ناتمام بودن بناهای سنگی تخت جمشید و جنایت فرهنگی باستان شناسان یهودی غربی در تخریب 150 هزار متر مربع ابنیه خشتی عیلامی تخت جمشید و ... است و نظریه او به فلان و بهمان دلیل تا این حد درست است یا نادرست. بحث در مورد تودهای بودن پورپیرار به حوزه شناسایی تمام یا ناتمام بودن تخت جمشید مربوط نیست، بلکه به حوزه ارزیابی شخصیت سیاسی ایشان مربوط است! تمام حرف من از اول همین بود که بگویم شما جناب مهندس کارگر، در نامهنگاری خود در صدد شناخت مثلاً ناتمام بودن تخت جمشید برنیامدید، بلکه به دنبال شناخت شخصیت سیاسی یا غیر سیاسی آقای پورپیرار رفتید و سئوالات شما از ابتدا بر اساس ذهنیاتتان، دریافتن پیشینه عملکرد سیاسی آقای پورپیرار بود و بس. شما به دلیل نفرتی که از تودهایها و بازجویان دادگاههای انقلاب دارید، از ابتدا بنا را بر این گذاشتید که صحت اتهامات منسوب به آقای پورپیرار را دریابید و آن را مطابق روش خود گام اول در شناخت اندیشه ایشان دانستید، و به همین دلیل توضیحات صریح آقای پورپیرار برای شما گران آمد، و آنها را حمل بر صحت اتهامات فوق کردید و به دنبال آن جار و جنجال به راه انداختید (و تازه پاسخهای آقای پورپیرار را هم با دقت نخواندید و جمله «نام من ناصر پورپیرار است» را به صورت «من در تمام عمر نامم ناصر پورپیرار بوده» در آوردید و نظایر آن، و یا بدتر از آن چند کلمه ناسزا نظیر بیفرهنگ و بیادب و بیسواد و دروغگو و نادان و جاهل و تهمت زن هم از خودتان بر زبان ایشان گذاشتید) و ایشان را به باد حمله گرفتید، زیرا یقینتان شده بود که پورپیرار شیخمسلک و خیانت پیشه است و در واقع داغ دلتان از تودهایها و بازجویان دادگاههای انقلاب را بر سر آقای پورپیرار خالی کردید، و من هم فقط به شما گفتم همه این اتهامت شما و دیگران قبول و درست، اما تخت جمشید ناتمام است!!!!! و کاشف آن هم استاد پورپیرار هستند!!!!! و من در برابر این حقیقت و هر حقیقت دیگری سر تعظیم فرود میآورم و مقام کسی که دانایی تازهای به من بخشیده را ارج میگذارم. (بد نیست بدانید که سازمان نظام مهندسی کشور هم بعد از یک بررسی کامل و طولانی و تخصصی موضوع ناتمام ماندن تخت جمشید را با انتشار یک گزارش رسمی تأیید کرده است و علاوه بر آن متخصصان سازمان آتشنشانی کشور هم با بررسیها و آزمایشات تخصصی خود تأیید کردند که هرگز و در هیچ زمانی ابنیه سنگی تخت جمشید دچار حریق نشده است! حالا آقای صباغ که به سادگی و بدون ذکر هیچ دلیلی، استدلال مستند آقای پورپیرار در مورد خوانش اهورامزاد را بیاساس و واقعه به مراتب مستندتر پوریم را افسانه میخوانند، بقیه عمر مرا فرصت دارند تا فقط فکر کنند آن امپراتورانی که به یونان و مصر لشکر کشی کردند، در کجای عالم خیال میزیستند که در طول زمانی نزدیک به دو قرن (و نه 500 سال!) حتی یک سقف دو متری هم بالای سر خود نساختند؟؟؟!!!!! و اسکندر مقدونی به کدام امپراتوران خیالی حمله کرده است و کدام کاخ خیالی را آتش زده است؟؟؟؟!!!! و اگر هخامنشیان آتشی داشتند که اثری از دود بر روی سنگهای کاخشان باقی نگذاشته است، پس نباید اسکندر را کاشف آتش بدودن دود واقعی بدانیم که حریقی گسترده را بدون هیچ اثری از دود در تخت جمشید برافروخته است؟؟؟؟!!!!! و اگر آقای صباغ و نظایر ایشان با عالم علم و پرسش در حد سر ناخنی آشنایی دارند، بد نیست از خودشان بپرسند که چرا تقریباً تمام باستانشناسان تخت جمشید یهودی هستند و چرا این یهودیان کاشف و ستایشگر هخامنشیان بیش از 150 هزار متر مربع از ابنیه خشتی تخت جمشید را از روی زمین برچیدند و دست خود را به چنین جنایت فرهنگی هولناکی آلودند؟؟ البته اگر آقای صباغ چنین سئوالی را از مصادیق بارز و حتمی یهود ستیزی میدانند، اجازه دارند از طرح این پرسش حتی در ذهن خود و رنجاندن قوم مظلوم یهود جدا خودداری ورزند!!!!)
11.جناب کارگر. موارد بیشماری در انتقادات شما به نوشته من برای پاسخگویی وجود دارد که به واسطه پرهیز از اطناب کلام از آن در میگذرم و تنها یک مورد را جواب میگویم تا خود به همین سیاق انتقادات خود را بازبینی کنید و تحریفاتتان را بیابید. من به هنگام ذکر ماجرای جلسه سلطنت طلبان در پاریس به رهبری شفا داخل پرانتز نوشتم: (احتمالاً شما به خوبی در جریان جزئیات این نشست قرار دارید.) و شما بر من تاختید که من از فاصله 5000 هزار کیلومتری چگونه تشخیص دادم که جناب عالی در این جلسه حضور داشتید. جناب کارگر، من آن قید احتمالاً را برای قشنگی در جملهام نیاوردم. این قید نشان میدهد که من در این مورد یقین ندارم و فقط میگویم که شما ممکن است از این ماجرا با خبر باشید و اکنون که من آن را ذکر میکنم، ممکن است کاملاً مطلع باشید که چه اتفاقی در آن جلسه رخ داد، وگرنه بنده علم غیب ندارم که از حضور شما در آن نشست خبردار باشم. (ضمناً جا دارد بگویم که من خودم در آن جلسه حضور داشتم و شاهد ماجرا!) به علاوه، فرض کنیم که من آن قید احتمالاً را نیز به هر دلیلی ذکر نمیکردم، خوب این تصور اشتباه چه اشکالی داشت و چه بار منفیای را متوجه شما میکرد که مرا بابت ذکر آن سرزنش میکنید؟ مگر حضور در چنین جلسهای جرم یا به معنای موافقت با آن است؟ میبینید که آقای مهندس کارگر، این شمایید که از ابتدا از هر جمله و عبارت و منظوری را با پیش فرضهای ذهنی خود میخوانید و هر چیزی را مستمسکی برای حمله به اسم نقد قرار میدهید و با تعصب به قضاوت مینشینید و در جواب طرف مقابلتان هم میگویید آن مثالها بچهگانه است و سخت میکوشید هر گفته خود را به نحوی توجیه کنید، به هر موضوع فرعی بند کنید، قضایا را وارونه جلوه دهید، خلط مبحث کنید، خود افترا زنید و خود محکوم کنید و ... ، گویی با من به دلیل دفاع از یک محقق مستقل و تنها و برملا کردن رفتارهای غیرانسانی دشمنان واقعی آزادی بیان سر جنگ دارید!!! (اکنون خودتان قضاوت کنید که چه کسی فریاد عسس مرا بگیر سر داده است؟!) (ادامه دارد)
+ یکشنبه ٢۱ امرداد ،۱۳۸٦ - عارف گل سرخی