رو در رو با ناصر پورپیرار، دکتر عارف گلسرخی و داود صباغ (8)
[تدوین از مهندس منوچهر کارگر]
نامه سوم آقای داود صباغ در ارتباط با نوشتارهای آقایان ناصر پورپیرار و دکتر عارف گلسرخی
استادعزیز، جناب آقای مهندس کارگر، سلام
متنهای ارسالی راخواندم. جملهای منتسب به "ولتر" فیلسوف و نویسنده محبوب من وجود دارد که میگوید: "من با نظرات شما کاملاً مخالفم، اماحاضرم جانم را بدهم تا بتوانید نظراتتان را به گوش همه برسانید."
این که فردی فرهیخته و روشنفکر مانند شما همه حرفها را اعم از موافق و مخالف در سایت خود بگنجاند، پدیده ای نادر در فرهنگ ایران است[؟؟]. از این که افرادی مانند آقای پورپیرار و آقای گلسرخی در پاسخ سئوالات معقول و همراه با نزاکت شما «فحشنامه» [؟؟] نوشتهاند و همه[؟؟؟؟] افرادی را که به هر دلیل «افکار دورانساز» (به گفته خوشان) را زیر سئوال[؟؟؟؟] بردهاند، "فحاش" و "بیسواد" خطاب میکنند[؟؟؟؟]، نرنجید. دراین عمر 38 ساله خود به این نکته پی بردهام که توقع پختگی داشتن از همه، اشتباه است. نباید متوقع باشیم که هر فردی که در گذر عمر با ما برخورد میکند، فردی پخته و فهمیده باشد.[؟؟] اگر نوشتارهای اولین روزهای آشنایی با شما را به خاطر داشته باشید، برایتان نوشته بودم که آشنایی تصادفی با شما برای من مانند حالت کسی است که گنجینه بیبدیلی را کشف کرده باشد. اکنون نیز دقیقاً همین نظر را دارم. شخصیت والای علمی و انسانی شما برای من از هر گنج مادی گرانبهاتر است. این مطلب را به عنوان تعارف- که جزئی از فرهنگ ماست- نمیگویم. آن قدر در طول زندگی تجربه مراوده با افراد هموار و ناهموار[؟؟] را از سر گذراندهام که قدر افرادی مانند شما را بدانم. نعمتهای زندگانی تنها خانه و شغل و باغ و پول نیست؛ داشتن دوستان همفکر و پاک نهادی مانند شما هم نعمتی بیبدیل است. این مطالب را نوشتم تا بدانید نوشتارهای خالی از انصاف و نپخته[؟؟؟؟] آقایان نه تنها به اندازه ذرهای خلل در مقام شما نزد من ایجاد نکرده که برعکس مهر تأییدی بر شخصیت والای شماست. در ضمن پرداختن بیشتر به این موارد را در شأن شما نمیدانم. اگر شخصی در برابر هر پرسش منطقی، به جای پاسخ دادن از الفاظ ناشایست استفاده نماید، آن شخص در مسیرهایی سیر میکند که کوچکترین تقاطعی با مسیر اندیشه من و شما ندارد. همان طور که بارها برایتان نوشتهام، من شیفته فرهنگ و تمدن غربم و شعار من همان جمله معروف "تقی زاده" است که: ما باید سر تا به پا غربی شویم. نقطه شروع این دلبستگی _ که گاهی به شوخی و یا جدی توسط معدود دوستانم غربزدگی گفته میشود - خواندن کتاب «منشاء انواع» چارلز داروین بود. یادم است سال اول دبیرستان بودم و این کتاب را که قبلاً نامش را زیاد شنیده بودم، از یکی از کتابفروشیهای مقابل دانشگاه تهران خریده بودم. آن چه که دری به دنیای تمدن و فرهنگ غربی را برایم گشود، قسمت پایانی کتاب بود. در این قسمت داروین لیستی از نقاط ضعف نظریه و استدلالهای خودش را ارائه داده بود. برای منی که در محیط و فرهنگی رشد کرده بودم که هر[؟؟] صاحب سبک و صاحب قلمی هر[؟؟] اندیشه مخالفی را دشمن خونی خود میداند[؟؟] و هر[؟؟] نقدی[؟؟] را فحاشی علیه خود تعبیر میکند، دیدن این که شخص مانند داروین نقاط ضعف کاری را که حاصل عمری تلاش و دریانوردی- آن هم با کشتیهای اوایل قرن نوزدهم- درنقاط مختلف دنیا بود، آن طور آشکارا و داوطلبانه ارائه میکند، شوک بزرگی بود. باور بفرمایید آن قسمت را چندین بار خواندم، چون فکر می کردم اشتباه متوجه شدهام، اما اشتباه نمیکردم. مواردی مانند مورد داروین آن قدر در تمدن غرب فراوانند که اگر بخواهم فقط آنهایی را که من میدانم بنویسم، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. البته ذکر یکی دیگر از این موارد را بیفایده نمیدانم. "نیلز بور" فیزیکدان بزرگ دانمارکی پس ازنزدیک به سی سال تلاش و پژوهش فرمولی را به دست آورد که توسط آن میشد سرعت الکترون و نیز فاصله الکترون تاهسته را اندازه گیری کرد. این کشف با توجه به این که اتمها به جهان فوقالعاده کوچکها تعلق دارند و در آن زمان اطلاعات درستی از ساختمان اتم در دست نبود، دارای اهمیت به سزایی است. این کشف برای "بور" جایزه نوبل فیزیک و احترام بسیار در مجامع علمی و دانشگاهی را به همراه داشت. هنوز چند سالی از این مسئله نگذشته بود که "هایزنبرگ" شاگرد "بور" اصل معروف به عدم قطیعت را ارائه کرد. بر حسب این اصل، ما نمیتوانیم در آن واحد هم سرعت الکترون را بدانیم و هم فاصله آن را از هسته اتم، یعنی در واقع این اصل، حاصل زحمات چندین و چند ساله استاد را به باد میداد. در آن زمان کلیه فیزیکدانها به رهبری "آلبرت انشتین" که وزنه بسیار مهمی در دانش فیزیک حساب میشد، متفقاً علیه اصل عدم قطعیت موضع گیری کرده و آن را نا درست میدانستند. جالب است که این اصل تنها یک مدافع داشت و آن هم کسی نبود جز "نیلز بور"!!! "بور" بدون توجه به این که اثبات اصل عدم قطعیت، نفی کننده فرمول معروف خودش است، با دیدگاه کاملاً علمی و منصفانه یک تنه بر علیه همه فیزیکدانها که در عمل به نفع شخص او عمل میکردند، ایستادگی کرد تا توانست حقانیت این اصل را اثبات نماید.
آری استاد عزیز، این است آن غربی که من میخواهم روزی ایرانی سرا پا به آن شکل درآید. حال این مورد را با مناظره "ابوریحان بیرونی" و "ابنسینا" که تحت عنوان «رساله اسئله و اجوبه» نگارش یافته، مقایسه کنید که بیشباهت با پرسش و پاسخ شما با آقایان پورپیرار و گلسرخی نیست! ابوریحان پرسشهایی فلسفی را به صورت مکتوب از ابنسینا میپرسد و ابنسینا جوابهایی به آن پرسشها میدهد. ابوریحان به پاسخهای ابنسینا ایراداتی میگیرد که این بار ابنسینا جواب دادن را به شاگردانش از جمله "ابوعبدالله جوزجانی" واگذار میکند که آنها هم نامههایی سرا پا فحش و اهانت در پاسخ ابوریحان مینویسند. این است دیدگاه اندیشمندان شرقی به مسائل علمی آن هم در دوران طلایی تمدن ایرانی!! حال رمز پیشرفت و ترقی روزافزون فرهنگ و تمدن غرب آشکارتر میشود. مناظره کتبی شما و آقایان پورپیرار و گلسرخی- باعرض معذرت از روان ابنسینا و جوزجانی به دلیل این مقایسه ناروا - دقیقاً همین طور است. این که در ابتدای نامه از شما خواهش کرده بودم این پرونده را ببندید به همین دلیل است[!!؟؟]. آن چه که ما کم داریم، فرهنگ زنده و پویا است. این که 2500 سال پیش یهودیان فرضی آقای پورپیرار طی ماجرای کمدی به نام پوریم ریشه تمدنهای خاورمیانه را خشکاندند، مشکل امروز ما نیست[؟؟]. گیریم همه این افسانههای ضدیهود[؟؟] که بیاغراق مرا به یاد تبلیغات کودکانه "گوبلز" در دوران رایش سوم میاندازد، روزی ثابت شود. مثلاً کتیبهای در زیر تپههای عراق به دست آید که متن عبری قرارداد بین کوروش هخامنشی از یک طرف به عنوان پیمانکار و ربیموشه کاتساف از طرف دیگر به عنوان کارفرما در پروژهای به نام پاکسازی تمدنهای خاورمیانه به دست آید. باور بفرمایید هیچ[!!!] تغییری در اصول زندگی فرهنگی و سیاسی و اقتصادی ما به همراه نخواهد داشت.[!!!!] مشکل ما نه پوریم است نه آمریکا نه انگلیس و نه اسرائیل غاصب و نه ارتجاع سیاه. مشکل ما همان طور که همواره نوشتهام، فرهنگ علیل[؟؟] ماست که دوران سازانش امثال آقایان پورپیرار بوده و هستند که از دادن کوچکترین پاسخ منطقی و مستدل به یک سئوال ابتدایی عاجزند[؟؟؟؟] و میاندیشند[؟؟؟؟] با پرخاش و فحاشی نوشتههای خود را توجیه کردهاند. به طور کلی طبق یافتههای روانشناسی، خشم و عصبانیت نشانه ترس است. هر وقت موقعیت یا صلاحیت ما زیر سئوال میرود و ما (به هردلیلی) نمیتوانیم حقانیت خود را توجیه نماییم، عصبانی میشویم. پرخاشگریهای[؟؟؟؟] این آقایان هم علامت چیزی نیست جز ترس آنها. به هر حال من پرداختن به مطالب ایشان ر ا بیش از این صلاح[؟؟؟؟] نمیدانم. سئوال و جواب برای رفع اشکال و سوء تفاهم است، نه برای کسب شهرت و نام یا توجیه یا به لجن کشیدن دیگران. من هنوز هم میگویم برای رد کردن مطالب مورد اشاره آقای پورپیرار نیازی به اشاره به سوابق اجتماعی و حتی علمی ایشان نیست. مثلاً من اگر معتقدم هخامنشیان که فقط[؟؟] حدود 500 سال[؟؟؟؟] در رأس قدرت بودند، نمیتوانستند تمدنهایی را که اختلاف زمانی چند هزار ساله دارند[؟؟؟؟؟] را از بین برده باشند، هرگز به این نکته اشاره نکردم که آقای پورپیرار روزی ویراستار کتابی به نام "از زبان داریوش" بود که سرا پا مدح داریوش و سلسله هخامنشی است و امروزه 180درجه تغییر مسیر دادهاند. هر کسی میتواند افکار و عقایدش را بازنگری کند و مسلماً آقای پورپیرار هم از این مسئله مستثنا نیست. اما کوچکترین پاسخی به این مورد داده نشد.[؟؟] بازخوانیهای ایشان از متون فارسی باستان هم کاملاً غیرعلمی است[؟؟]. من قبلاً هم نوشتم که بازخوانی این کتیبهها امری بدیهی است و مخصوصاً در تلفظ و ترجمه نامهای خاص، ایرادات فراوانی وجود دارد. اما این مطلب چه ربطی به بازخوانیهای بیاساس[؟؟] آقای پورپیرار، مثلاً ترجمه "اهورامزدا" به عنوان "خدای سرزمینبخش" ! دارد؟ بگذریم که پرداختن به عمق فاجعهای[؟؟؟] که به نام دوازده قرن سکوت انتشار یافته، بیاغراق چندین جلد کتاب میطلبد و با توجه به عدم پاسخگویی[؟؟] به چند سئوال کمرمق قبلی من، مسلماً چاپ چند جلد کتاب هم نمیتواند آقای پورپیرار و دوستانشان رابه مناظرهای دعوت کند که خودشان همواره ازعدم اجرای آن گله و شکایت دارند[؟؟؟]. فرهنگ ما بررسی را نمیپذیرد. کافی است کسی شما را مجذوب یا متنفر کند تا شما به طرفدار سینه چاک و یا دشمن خونی وی تبدیل شوید. این سیستم مرید و مراد پرور فرهنگ ماست و از دست من و شماهم کاری بر نمیآید. آقایان پورپیرار و گلسرخی هم خود معلول هستند نه علت. به هر حال شما تلاشتان[؟؟؟؟] را کردید و پاسخی در خور نگرفتید. این مشکل نه مشکل من و شما، بلکه مشکل فرهنگ ایرانی است. به هرحال پیشنهاد من این است که این بحث را خاتمه یافته تلقی کنید. بگذارید آقایان پورپیرار و گلسرخی که من را به یاد دنکیشوت و سانچوپانزا میاندازند، در ذهن خود به جنگ آسیابهای بادی بروند. من و شما مسئولیتی در برابر این گونه پدیدهها نداریم. راه ما از آنها جداست، همین. ارادتمند، صباغ 13/4/86
خوب دوست عزیز:
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم/ تو خواه از سخنم پند گیر و ملال
و به شما میگویم که به قول مولانا:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بدم، پخته شدم، سوختم!.
خدا نگهدار شما باشد. ارادتمند: مهندس منوچهر کارگر
+ چهارشنبه ۱٧ امرداد ،۱۳۸٦ - عارف گل سرخی