رو در رو با ناصر پورپیرار، دکتر عارف گلسرخی و داود صباغ (7)
[تدوین از مهندس منوچهر کارگر]
دومین نامه آقای داود صباغ در ارتباط با تهمتها و دشنامهای[؟؟]
آقایان ناصرپورپیرار و دکتر عارف گلسرخی
استاد گرامی جناب آقای مهندس کارگر، سلام
متن ارسالی شما به دستم رسید و آن را خواندم. درمورد این که فرموده بودید این متن را قبلاً ارسال کرده بودید، باید خدمتتان عرض نمایم که چند روز پیش متن مقاله خودم را برایم مجددا ًارسال نموده بودید و چون آن را قبلاً دریافت کرده بودم، نیازی به ارسال پاسخ ندیدم. متن نامهنگاریهای شما باآقای پورپیرار و آقای گلسرخی- که گویا هم سن و سال خودم هستند- را خواندم.
متاُسفانه همان طور که مکررا برایتان نوشتهام و گویا دیگر ذکر آن بیمورد است، به دلیل مشغله فراوان در محیط کار که گاهی روزانه به 12 تا 13 ساعت میرسد و همچنین به دلیل زندگی مجردی کلیه خریدها و رفت و روب خانه هم به عهده خودم است، زمان کمی برای پرداختن به مسائل مورد علاقهام دارم. از طرف دیگر چون در خرمشهر زندگی میکنم و کتابخانهام در منزل پدری در تهران است، دسترسی به منابع و کتابهای مورد نیاز را ندارم و این امور دست به دست هم میدهند تا پرداختن به مقولات فرهنگی آن طور که باید و شاید برایم امکانپذیر نباشد. باور بفرمائید هیچ کدام از نوشتههایم برای خودم جالب نیست و وقتیمیبینم در بیان و تفسیر مطالبی که مینویسم چه حجم فراوان مطالب جدید و مستندی دارم که نه وقت نگارششان را دارم و نه عجالتاً به متون مأخذ و اسنادم دسترسی دارم، آشفته میشوم. آن چه به طور فشرده و بسیار ناقص در مورد آقای پورپیرار نوشتم، از دایره بحث بالا خارج نیست.
عمده مطالبی که آقایان پورپیرار و گلسرخی را ناراحت کرده- که من این جا با این که کاملاً بیتقصیرم، ولی چون به هر حال نوشتههای من موجب آن سوء تفاهم گردیده، از هر دو این بزرگواران صمیمانه پوزش میطلبم- این نکته است که همان طور که به صراحت نوشتم (در متون شبه انتقادی که هیچ گونه ارزشی برای آنها قائل نبوده و نیستم، افرادی به جای نقد و بررسی صحیح واصولی، تهمتهایی مانند تودهای بودن و بازجوی جمهوری اسلامی بودن به آقای پورپیرار میزنند). بدیهی است اگر آقایان پورپیرار و گلسرخی آن چند صفحه ناقابل را به دقت میخواندند، متوجه اصل مطلب میشدند.
در مورد آن چه درباره نام اصلی ایشان و عضویت در حزب توده درج شده بود، متأسفانه متن مورد استنادم را در دسترس ندارم و البته چون نویسنده آن متن را هم نمیشناسم، معترفم ارائه آن نوشته هم دلیل تودهای بودن آقای پورپیرار نخواهد بود. به هرحال چون خود به صراحت درآن مقاله کوتاه عنوان کرده بودم که پرداختن به زندگی شخصی و آراء و عقایدخصوصی نویسنده نمیتواند ملاکی بر نقد و بررسی کتاب ایشان باشد، ذکر مجدد آن را هم بیفایده میدانم. چون اگر آن اشخاص محترم متن قبلی را نخواندهاند پس متن فعلی را هم نخواهند خواند.[؟؟]
استاد گرامی، آقای مهندس کارگر عزیز، در نامههای آقای پورپیرار و گلسرخی به شما متأسفانه هیچ دلیل و نقدی بر آن مقاله کوچک ننوشتهاند[؟؟] و صرفاا با تکرار جملات کلیشهای و تکراری خواندن بعضی موارد، از مطلب گذشتهاند. از آن جمله آقای گلسرخی به افرادی تاختهاند که من هم به اشتباه آنها در نقد و بررسی مطالب آقای پورپیرار اشاره کرده بودم. مثلاً افرادی که در سایتهای اینترنتیشان بدون دلیل و نقد علمی صرفا به آقای پورپیرار فحاشی کردهاند و یا با تکرار کلیشههای باستانگرایانه – که من به شدت با آنها مخالفم- سعی در به اصطلاح نقد و بررسی مطالب ارائه شده توسط آقای پورپیرار دارند. اما من به آقای گلسرخی عزیز این نکته را یادآوری میکنم که کوبیدن افراد بیمایهای که به اعتقاد خود منتقد آقای پورپیرار هستند، با همان ادبیات خودشان، دفاع مناسبی از اندیشههای آقای پورپیرار نیست. اصولاً باید در نقد یک متن دو نکته را در نظر داشت: نکته اول انسجام درونی متن و ارتباط منطقی اجزا درونی نوشته و نکته دوم نتیجه نهائی استدلالها. متأسفانه جای نقد و بررسی، درتمام ارکان جامعه خالی است و این نکته به دلیل ضعف فرهنگی خود ماست. جامعه ما به طور کلی جامعهای احساساتی است تا عقلایی. به قول شیخ بهایی که وی را عارف و صاحب کرامات هم میدانیم: چند و چند از حکمت یونانیان/حکمت ایمانیان را هم بخوان
به هر حال چه خوشمان بیاید و چه بدمان بیاید، ملت ایران بیشتر حکمت ایمانی دارند تا یونانی. آقای گلسرخی نیز به نوشتههای آقای پورپیرار "ایمان" دارند[؟؟]. لذا به جای بررسی و نقد نوشتههای مخالفان ایشان، مانند خود منتقدین پورپیرار، بدون ذکر سند و دلیل تاریخی به طور یک طرفه به اهانت پرداختهاند[؟؟] و با کلی نویسیهایی در مورد افرادی که خود را منتقد معرفی کردهاند، دقیقا مانند خود آنها رفتار کردهاند. یاد شادروان کسروی افتادم که نوشته بود: فحش را از تشیع بگیرید، ببینید چه چیزی بر جای میماند. حال از نوشته آقای گلسرخی واژههایی مانند "متعصب"، "باورهای پوسیده"، "اساتید پلوخور"، "به اصطلاح اساتید"، "روشنفکرنما"، "بیسوادی مطلق"، "رونویسی محض"، "بیماری باستانپرستی"، "ادعاهای پوچ و احمقانه "، "از قول ابلهی"، "اسطوره بلاهت"، "پیرزن خل وضع"، "هذیانات احمق فریب"، "اباطیل ذهنی"، "گله روشنفکر"، "علیلالمغزها"، "ابلهی فاقدشرافت"، "حماقت بیانتها"، "تعطیلالمغز درمانده"، "معلوم الحال"، "بوزینهای زرتشتی"، "بیچارهها"، "ستارگان بلاهت"، "مهملات و لاطائلات" و "عقل درگل مانده"، "بوزینه"، "افلیجالمغز"، "باستانپرست کودن"، "چرندیات خنده دار"، "گله بوزینه فاقد عقل و دانش"، "سفیهزاده"، "کله خشک" و دهها اصطلاح ناشایست دیگر را حذف کنید و به بینید چند سطر بر جای خواهد ماند.
آقای گلسرخی عزیز متأسفانه پهنه نقادی را با "چاله میدان" و منتقد را با "طیب" و "حسین رمضون یخی" و "شعبون بیمخ" اشتباه گرفتهاند. شخصی که به حق اهانت به آقای پورپیرار را بر نمیتابد، چرا خود از سلاح فحاشی استفاده میکند؟ آیا با این حساب آقای گلسرخی و منتقدین آقای پورپیرار، پشت و روی یک سکه نیستند؟ بگذریم که همان طور که در نقد قبلی نوشتم، هنوز فاصله زیادی تا رسیدن به ساحت اندیشیدن داریم. من که با مطالعه چند باره نوشته آقای گلسرخی در دفاع از عقاید آقای پورپیرار، چیزی جز فحاشی به دیگران ندیدم[؟؟].
البته از آن جایی که آقای گلسرخی و آقای پورپیرار هردو بر این گمانند که من به آقای پورپیرار اهانتی نمودهام، خود شاهدی بر این است که این آقایان اصلاً زحمت خواندن مقاله کوچک مرا به خود ندادهاند[؟؟] و با توجه به این که من قبلاً شخصاً در مورد بعضی از مقالات آقای پورپیرار مندرج در سایت "ناریا" درهمان سایت از ایشان پرسشهایی نموده بودم که همگی بیجواب ماندند، باید عرض نمایم که متأسفانه آقای پورپیرار از پاسخ دادن به سئوالاتی که بر مبنای علمی از ایشان میشود، طفره میروند. من قبلاً در متن مقالهام نوشتم بررسی کتابی علمی- یا به ظاهر علمی- امری است جدای از شخصیت نویسنده آن کتاب. لذا رد نمودن مطالب آقای پورپیرار راهم با ذکر دلیل ارائه نمودم ولی همان طور که نوشته ایشان و نوشته آقای گلسرخی نشان میدهد، به جای رد کردن مطالب من با ارائه دلیل و برهان، به تکرار کلیشههایی پرداختهاند که گویا هر کس به هر دلیلی مخالف اشارههای ایشان باشد، باستانپرست و بیمایه و بیخرد است و مشتی فحش چاروادارانه درپاسخ دریافت خواهد نمود. اگر فحش و اهانتهای مقاله آقای گلسرخی را حذف کنیم، چند مورد کوچک باقی میماند که با توجه به روحیه انتقاد ناپذیر ایشان، پاسخ دادن مستدل به آنها را روا نمیدانم. یکی از موارد را برای مثال ذکر میکنم و میگذرم. آقای گلسرخی معتقدند که ریشه یهودستیزی بر نژاد پرستی واقع است. علت اشتباه ایشان این تعریف قدیمی و نادرست است که ظهور یهودستیزی و به طبع آن صهیونیزم به زمان هیتلر و آراء نژادپرستانه نازیسم برمیگردد. به طور کلی پیدایش نهضت صهیونیزم به مسئله "آلفرد دریفوس" در فرانسه قرن نوزدهم مربوط است نه به آلمان نازی قرن بیستم. در مسئله دریفوس- که به دلیل کمبود وقت از پرداختن به آن میگذرم- ظلم و اجحاف چندین ساله بر فردی بیگناه که صرفا به دلیل یهودی بودن وی اتفاق افتاد به همراه چندین قرن یهود آزاری، نهضت صهیونیزم ر ا پدید آورد. لذا اینکه یهودستیزی را مبتنی بر نژادپرستی بدانیم کاملاً خطاست. به هنگام رشد نهال نژادپرستی سیاسی در خاک اروپا، یهود ستیزی درختی تناور بود. در ایران نیز متأسفانه شاهد چندین قرن یهودستیزی هستیم[؟؟]. (البته امیدوارم آقای گلسرخی به دلیل نوشتن واژه "متأسفانه" حکم انتصاب مرا به موساد یا لابی صهیونیزم صادر نفرمایند.) قدیمیترین متنی که من در این مورد دیدهام، "مقالات شمس" است. در این متن، شمس به مسئله یهودآزاری سیستماتیک و عرفی در زمان خود اشاره میکند. با رجوع به کتابهایی مانند "طهران قدیم" و "تاریخ اجتماعی تهران درقرن سیزدهم" نوشته آقای جعفرشهری نیزمیتوان به رگههای پررنگ یهودآزاری در بین مردم پی برد. مسلما نه مردم زمان شمس و نه عوامالناس زمان قاجار چیزی در مورد نژادپرستی نمیدانستند، ولی همان طور که تاریخ نشان میدهد، یهودستیز[؟؟] بودند. اما این که من یکی از ریشههای افکار آقای پورپیرار را یهودستیزی میدانم، به دلیل نقش ساختگی آنها در افسانه "پوریم" نیست. یهودستیزی تنها تأسیس کورههای آدمسوزی و "گتو" نیست که آقای پورپیرار و سایر همفکرانشان آنها را ساختگی میدانند. کلاً هر تلاشی اعم از نوشتن کتاب و مقاله و ساختن فیلم که به نوعی حمله به یهودیان باشد، نوعی یهودستیزی است[؟؟؟؟].
آقای پورپیرار درجهت تخریب وجه قوم مظلوم[؟؟] یهود، به بزرگنمایی افسانه پوریم پرداختهاند و همچنین کلیه مشکلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی جوامع مسلمان را [ناشی از] حضور یهودیان در خاک اسرائیل[؟؟؟؟] میدانند. افرادی مانند هیتلر و عبدالناصر معتقد بودند کلیه پلیدیهای جوامع امروزه به دلیل وجود یهودیان است و اگر آنها را از صحنه روزگار پاک نماییم، تمام مشکلات هم حل خواهد شد. در دوران جنگ سرد، عنصر مسلمانی را نیز وارد این آش درهمجوش کردند و مسئله اعراب و اسرائیل را به مسئله اسرائیل و اسلام تبدیل کردند[؟؟؟؟؟]. اما نکتهای که آقایان از آن غافلند این است که اعرابی که در کشور اسرائیل و در قسمت یهودینشین زندگی میکنند، از چنان امکانات و احترام و شخصیتی برخوردارند[؟؟؟؟؟] که اعراب کشورهای مسلمان حتی به خواب هم نمیبینند (حتما این حرفها را هم دلیلی بر صهیونیست بودن من خواهند دانست).
همان طور که گفتم، هر گونه اغراق در پلید نشان دادن و تهمت زدن به قومی، مبارزه با آن قوم است. اگر هیتلر شکست آلمان در جنگ جهانی اول را به دلیل عملکرد یهودیان میدانست، آقای پورپیرار کل مشکلات بشر را به عهده این مظلومان میاندازد. آقای گلسرخی در جای دیگری به حساسیت اروپاییان در مورد پرداختن دلبخواهی به مسئله "هولوکاست" اشاره کرده و از آن تعجب کرده بودند[؟؟]. همچنین فکر میکنند[؟؟] اگر عدهای مسئلهای را زیر سئوال ببرند- همان طور که آقای پورپیرار بدون دلیل علمی و صرفاً به صورت جدلی و افسانهآمیز[؟؟] این کار را کردهاند- پس حتما اشکالی در آن مسئله وجود دارد. در مورد حساسیت قبح زدائی از مسئله هولوکاست تنها به این نکته اشاره میکنم که اروپاییان سعی می کنند "دوبار از یک سوراخ گزیده نشوند." این روش پرداختن به مسائل برای ما ایرانیان ناشناخته است[؟؟]. در دوران صفوی شاهد پا گرفتن تشیع افراطی بودیم که حاصل آن سقوط ایران در پی تاخت و تاز افاغنه بود. از این واقعه درس نگرفتیم. دردوران فتحعلی شاه باز پاگرفتن مجدد تشیع راشاهد بودیم که حاصل آن عهدنامه گلستان وترکمنچای بود. بازهم درس نگرفتیم. در دوران مشروطه هم باز "مشروطه مشروعه" داشتیم که حاصلش درماندگی نهضت مشروطه بود. باز هم درس نگرفتیم. در دوران رضا شاه هم شاهد کارشکنی[؟؟] روحانیت شیعی بودیم که حاصلش "فدائیان اسلام" و گروههای مشابه بود. باز هم درس نگرفتیم. در 28 مرداد 1332 هم شاهد کارشکنیهای "کاشانی" و همراهیش با کودتا بودیم. بازهم درس نگرفتیم. شاهد تبدیل انقلاب ایران به "انقلاب اسلامی" شدیم، شاهد بروز و ادامه جنگ 8 ساله شدیم و شاهد....بودیم و هنوزهم درس نگرفتیم.
اما اروپاییان از ظهور نازیسم درس گرفتند[؟؟] و لذا نخواهند گذاشت افرادی مانند "روژه گارودی" و سایر همفکرانش سنگ بنای ظهور هیتلر جدیدی را بگذراند[؟؟؟؟؟؟؟؟]. در مورد جنبههای مثبت کارهای آقای پورپیرار به این نکات اشاره میکنم که ایشان سرسپردگی بیقید و شرط به کتابهای تاریخ گذشتگان اعم از داخلی و خارجی را ناصواب میدانند که من هم با ایشان موافقم. ترجمه و تلفظ بسیاری از واژگان کتیبههای میخی هخامنشی اشتباه است و من در این مورد هم به ایشان حق میدهم. باستانگرایی و خودبزرگبینی را نکوهش میکند که من هم کاملاً موافق ایشانم. این که نیاز است دیدگاههای جدیدی به مسائل قدیمی داشته باشیم هم کاملاً امری پسندیده است. اما همه این موارد باید بر اساس یافتههای علمی و نقد و بررسی اساسی باشد، نه این که افسانه جدیدی را جایگزین افسانههای قبلی بکنیم. در ضمن گریز از جوابگویی به سئوالات شفاف را هم نمیپذیرم و این که پاسخ دیگران را ندهیم به این بهانه که مسائل کلی و زیربنایی هستند[؟؟؟]. من شخصاً معتقدم چیزی راکه یک نفر بفهمد، همه مردم میتوانند بفهمند. بیش از این مزاحم وقت شما نمیشوم. فقط یک ضرب المثل انگلیسی را ذکر میکنم و میگذرم: کسی که خواب است را میشود بیدار کرد، ولی کسی که خودش را به خواب میزند، نمیتوان بیدار نمود. ارادتمند، صباغ 12/4/86
+ چهارشنبه ۱٧ امرداد ،۱۳۸٦ - عارف گل سرخی