رو در رو با ناصر پورپیرار ، دکتر عارف گلسرخی و داود صباغ (4)
[تدوین از مهندس منوچهر کارگر]
پاسخی دوستانه به آقای دکتر گلسرخی از مهندس منوچهر کارگر (قسمت اول)
دوست عزیز آقای دکتر عارف گلسرخی، سلام
با سپاس نامه مفصل شما در 28 صفحه کامل دریافت شد. خوشحالم که شما در وفاداری به آقای پورپیرار استوار هستید و این خوشحالی من از آن جهت است که شما را فردی معتقد و وفادار میبینم. پاسخ به این نامه نیاز به وقت کافی و نوشتاری بس طولانی تر از خود نامه دارد، ولی من چون اهل تفصیل نیستم و خلاصه نویسی را بیشتر و بهتر میپسندم، به نکاتی از نامه شما اشاره میکنم و میگذرم و حتما نامه شما را در 2 سایت خواهم گذاشت و همچنین فایل وورد نوشته خودم را هم برای شما خواهم فرستاد و شما مجاز خواهید بود در هرجا مایل بودید، ارائه دهید.
درصفحه 2 سطر 12 از نامه خود نوشتهاید که (....تنها شاهد بروز اقیانوسی از افکار کلیشهای نخ نما و تهمتها و ناسزاهای شرمآور و بیانتها هستیم که نامه دوست شما یک نمونه بس کوچک از آن است.)
*
پاسخ: من ازشما سئوال میکنم: (آیا واقعا نامه دوست من را خواندهاید!؟ که درباره او چنین قضاوتی را روا میدارید!؟)
*
در دنباله نوشتهاید: (تعجب میکنم حال که فرصت مطالعه آثار متفاوت ایشان را نداشتید یا به ضرورت این کار دست پیدا نکردید، چرا برای شناخت این چنینی از استاد پورپیرار به سراغ پرسش از یک دوست رفتهاید؟ کافی است در هر موتور جست و جوی اینترنتی نام «ناصر پورپیرار» را تایپ کنید تا با خیل عظیمی از این نوع قضاوتهای ذهنی و فحشنامههای متعصبانه و چارچوبهای فکری کلیشهای در دهها سایت و وبلاک مواجه شوید که از نظر قوت استدلال(!!!) از نوشته دوست شما بسیار بسیار جلوترند!)
*
پاسخ: (من پیش از این به شما گفته و نوشتهام که اصولا من نام آقای پورپیرار را برای اولین بار از شما شنیدم و هیچ اطلاعی از وجود شخصیتی به نام «ناصر پورپیرار» و نوشتارهای ایشان نداشتم و با توجه به این نکته که کتابهای ایشان در دسترس نبوده، چگونه میتوانستم آنها را بخوانم و از کجا به دست آورم و چگونه!؟ حال به من بگویید برای اطلاع از مطلبی قابل اعتبار و اعتماد بایستی به دشمن مراجعه کرد یا به دوست؟! شما بگویید که چرا به من توصیه میکنید، من بایستی به سراغ فحشنامهها و اتهامات میرفتم تا فردی را بشناسم. من از این استدلال کاملا کودکانهتر از پاسخ من به آقای پورپیرار شما در شگفتم!)
*
در دنباله نوشتهاید: (درست است که شما هم به سهم خود صاحب تخصصها و دانشها و تجارب متعدد هستید، ولی آگاهید که ورود جدی و تعیین کننده به هرموضوع تازهای به طی مقدماتی احتیاج دارد که مستلزم صرف زمان کافی و مناسب هستند و اختصاص این مقدار از زمان پیشاپیش مستلزم رسیدن به احساس ضرورت برای شناخت کامل موضوع مورد نظر است. بدیهی است در صورتی که چنین مراتبی طی نشود مطمئنا نتیجه کار شکل مطلوبی نخواهد داشت و طبعا ورود فرد به آن حوزه مثال همان شناخت فیل درتاریکی «داستان مولوی» خواهد بود.
کافی است .... و مثالهای بسیار ساده و عوام پسندانهای را در دنبال نوشتهاید و در آخر نتیجه گرفتهاید که من به خوبی آقای پورپیرار را هنگامی که شما را فاقد فرهیختگی میخوانند، درک میکنم، هرچند که با به کار بردن چنین [تعبیری] در مورد شما موافق نیستم. لطفا به نوشته خود مراجعه کنید.)
*
پاسخ: (من با شما موافقم که بایستی در هر رشته اطلاعات و تخصص و تجارب خاص آن رشته را داشت تا مجاز به نظریه پردازی بود و فرد بیاطلاع از تاریخ نمیتواند نظریه پرداز تاریخ باشد. ولی از شما سئوال میکنم که بنا به اظهار خودتان که مقرون به واقعیت است، چگونه مرا که اصلا نمیشناسید فردی بی اطلاع تشخیص دادید! و چگونه به خود اجازه میدهید که توصیه کنید که من نباید در این مباحث وارد شوم!؟ و این مثالهای کودکانه را برای مجاب کردن من و اثبات حقانیت آقای پورپیرار یادآور میشوید!؟ چگونه است آقای ناصر پورپیرار را با تحصیلات دبیرستانی استاد پورپیرار و متخصص تاریخ باستان میشناسید و میخوانید و مرا از ورود به این گفتمان برحذر میدارید، درحالی که بنا به قول خودتان هیچ شناختی از من ندارید. همان گونه که من هیچ شناختی از شما و آقای پورپیرار ندارم!)
*
در صفحه4 سطر 3 به آخر نوشتهاید: (...مثلا بخش عمدهای از این رجال صاحب فکر! و از جمله پروفسور شجاع الدین شفای مورد احترام شما، عمیقا براین خیالند که تمدن در جهان با نام ایران و ایرانی آغاز میشود و .....)
*
پاسخ: با ذکر کلمه «از جمله پروفسور شجاع الدین شفای مورد احترام شما، در واقع و تلویحا به خواننده القاء میکنید که این منوچهر کارگر هم از همان قماش و دارو دسته باستان پرستان است! و پیرو شجاع الدین شفا!» (من برای همه انسانها احترام قائل هستم و خود را پایبند رعایت اصول انسانی و برخورد محترمانه میدانم، مگر زمانی که طرف من رعایت حدود و حیثیت انسانی خود و دیگران را نکند. بنابراین آقای شجاع الدین شفا برای من مانند دیگران محترماند ولی دلیل بر آن نیست که نقطه نظرها و افکار و اندیشه ایشان مورد تایید من باشد. برای مثال نمونهای را میآورم «در مراسم یادبودی که در پاریس برای تیمسار معین زاده که در انگلستان درگذشته بود و برادران ایشان در پاریس گرفته بودند. من هم حضور داشتم. عده زیادی در آن جا حضور داشتند و آقای شفا به سخنرانی پرداختند. در باره ارتش و سابقه آن سخن گفتند و آنقدر اغراق گویی کردند و بلند پروازی نمودند که از بیان این نکته غافل نشدند که سابقه ارتش منظم ایران به 2500 سال میرسد و ما در این مدت زمان ارتش منظم داشتهایم. من به هوشنگ معین زاده برادر تیمسار متوفی گفتم که ایشان مزخرف میگویند وتاریخ را واژگونه میکنند» به هر حال من اگر در سایت آقای ساسان ایشان را توصیه و نصیحت کردم که بهتر است بگذارد که خود آقای شجاع الدین شفا مطلب بنویسد! از این رو بود که میدیدم فردی چون او قادر نیست با فردی به نام ناصر پورپیرار دست و پنجه نرم کند و نوشتارهای سطحی و بیمعنی و سبک ایشان مرا بر آن داشت که بنویسم که آقای پور پیرار اگر چیزی را واژگون جلوه دهد و یا ناصحیح بنویسد. ولی خوب مینویسد! حال آن که نوشتههای شما اصلا فارسی نیست! و نمیتوانید با ایشان دست و پنجه نرم کنید. بهتر است کار را به کاردان واگذارید و بهتر است آقای شجاع الدین شفا که شما را راهنمایی میکند و استاد راهنمای شما هستند خودشان بنویسند! که قلمی شیوا دارند و صاحب اطلاع میباشند! و همین توصیه دوستانه و بیریا موجب گردید که به همکاری با جمهوری اسلامی و آقای پورپیرار متهم شوم !) بگذریم که از نظر من سخنان بیهوده آقای ساسان اصلا قابل خواندن نیست ولی آدرس سایت اختصاصی خودم را به ایشان دادم و نوشتم برای آن که مرا بهتر بشناسید به این سایت مراجعه کنید. ولی دیگر من با شما مکاتبه را ادامه نخواهم داد.
*
در صفحه 7 سطر 12 نوشته اید: (خود شما هم در مکاتباتتان با آقای پورپیرار نمونهای از این صراحت و نحوه توجه را دیدهاید که البته دلایل بروز آن را در نیافتید و این نحوه توجه دادن را بر صحت اتهامات مذکور حمل کردید! و برای همین تهدید به انتشار این مکاتبات کردید «این طور که من از ایشان شنیدم» ولی ....)
*
پاسخ من به شما این است: (چگونه شما قول آقای پورپیرار را که من ایشان را تهدید به انتشار مکاتبات کردم میپذیرید!؟ در حالی که از حقیقت قضایا مطلع نیستید! و در واقع به گونهای مرا سرزنش و نکوهش میکنید که قصد باجخواهی داشتهام که ایشان را تهدید به افشا و انتشار مکاتبات کردهام. «ولی از من سئوال میکنید که چرا به سراغ یک دوست رفتم تا از او اطلاعاتی درباره آقای پورپیرار به دست آورم!؟ آخر مگر یک بام و دو هوا میشود!؟» دوست من آقای دکتر گلسرخی عزیز، من به ایشان اطلاع دادم که آن چه در مورد من گفتهاند «متعصب - مرتجع - نافرهیخته – بیفرهنگ – بیادب - دروغگو - تهمت زن - عامی مسلک... » را در معرض قضاوت افکار عمومی قرار خواهم داد تا افکار عمومی قضاوت کند که من که 3 سایت خود را برای نشر آزادی و مبارزه با سانسور در اختیار عموم گذاشتهام و نظرات و افکار همه گرایشهای فکری ( مذهبی - سیاسی - عقیدتی و ازجمله شخص آقای پورپیرار و .....) را با هزینه شخصی در اختیار عموم میگذارم شایسته آن عناوینی هستم که ایشان به من نسبت دادهاند یا ایشان که هیچ عقیده و نظری را جز نظرات خود برنمیتابد و نمیپذیرد و قبول ندارد. حال آن که من با بسیاری از نوشتارها که در 3 سایت خود منتشر میکنم موافق نیستم و بلکه با بسیاری مخالف هم هستم. ولی چون آزاده و آزادیخواه هستم میخواهم دیوار سانسور را به هرشکل و در هر زمینه بشکنم. این چه تهدیدی است که من کردهام!؟ شما پاسخ دهید!؟ آقای دکتر گلسرخی عزیز!)
*
در صفحه 9 نوشته اید (جلسهای به رهبری شجاع الدین شفا در پاریس تشکیل شده و چنین و چنان ... که احتمالا شما به خوبی در جریان جزئیات این نشست قرار دارید. ....)
*
پاسخ: (دوست من شما از 5000 کیلومتر فاصله از تشکیل جلسه اطلاع داشته و به چند و چون جریانات واقف هستید و من در قلب پاریس نه از آن اطلاعی داشته و دارم، جز هم اکنون که از شما میشنوم و نه علاقهای به این جلسات داشته و دارم واز هر جمعیتی این چنینی بیزارم! و من نمیدانم چگونه شما در این فاصله دور تشخیص دادید که من به خوبی در جریان جزئیات این نشست قرار دارم!؟ برای من جای بسی شگفتی است که شما با آن که هیچ شناختی از من ندارید! این چنین قضاوتهای دور از حقیقت و کذب در مورد من دارید؟! این را فقط و فقط به حساب تعصب شما نسبت به آقای پورپیرار میگذارم که هر کس با ایشان برخورد داشته باشد از نظر شما بیارتباط با آن جمع کذایی نیست!!!)
*
نوشته بودید: (پاسخ آقای پورپیرار قاطع و و استوار است، همان گونه که به شما پاسخ داده است.)
*
پاسخ: من از شما سئوال میکنم: (چه اشکالی داشت اگر آقای پورپیرار فقط در دو کلمه همان گونه که در مورد نام خود پاسخ دادند و شغل خود را از ابتداء نشر کتاب اعلام کردند، مینوشتند که من هیچ گاه عضو حزب توده نبودهام و همچنین بازجوی دادگاههای انقلاب نبودهام و اینها تهمت است که مخالفان به من نسبت میدهند تا نیازی به 28 صفحه مکاتبه جنابعالی برای دفاع از ایشان و سرکوب مخالفان ایشان و اثبات این قضیه نباشد و مکاتبات نامطلوب من و ایشان را هم دنبال نداشته باشد. دوست عزیز. همان طور که سئوال من صریح و روشن بود، پاسخ صریح و روشن ایشان میتوانست مرا از توهمی که درباره ایشان داشتم برهاند. چرا مینویسد؟! «من فرهیختگی درشما ندیدم!» «یعنی شما آدم بیفرهنگ و بیادبی هستید!» من در مکاتبات اولیه خود نهایت نرمش و احترام و ادب را درباره ایشان رعایت کردم. ولی ایشان به جای حسن استقبال وارائه پاسخی دو کلمهای، به نصیحتهای بچه گانه پرداختند و خود را در موضع بالا قرار داده به زیردست و شاگردی نصیحت کردند که (بهتر است افراد را به آثارشان بشناسیم نه احوالشان) که این مطلب همان قدر که روشن است به همان میزان گنگ و نا روشن میباشد!
معنی و مفهوم احوال چیست؟
آیا به معنا و مفهوم «کردار» اعمال فرد است؟!
یا به معنا و مفهوم «اندیشه» پندار شخص است؟!
یا به معنا و مفهوم گفتار( نوشتار) اوست؟!
اگر به معنی کردار است که همان نظر من بود!
و اگر به معنی پندار است که باز هم همان نظر من بود «زیرا افراد آن چه را که در پندار دارند سعی بر انجام آن دارند.» حال موفق باشند یانه؟ بحثی جداگانه دارد و اگر به معنی گفتار (نوشتار) باشد که من توضیح دادم چه بسیار گرگ صفتان که در لباس دوست و راهنما انسانها را به کجراهه میکشند. بازهم نظر من بوده است! بنابراین طفره رفتن ایشان از پاسخ صریح و پرداختن به تکرار بیان کلمات «نافرهیختگی و این که بهتر است شما بیآموزید آدم بافرهنگ و ادب چنین میکند و چنان نمیکند -شما متعصب و مرتجع هستید- نادان و جاهل و دروغزن و تهمت زن هستید - و امثال آن.....» تحقیر آمیز و توهین مستقیم و تهمت و افترا موجب گردد تا مرا نیز از مسیر ادب خارج سازد وبا استدلال به نکاتی که به من نسبت داده بودند به ایشان پاسخ دهم: نیازی به پاسخ دادن ندارد. شما تلویحا در نامه خود عضویت خودتان را در حزب توده و بازجو بودن در دادگاههای انقلاب را تایید کرده اید! و چون من نه متعصبم و نه مرتجع لذا نوشتارهای رد و بدل شده را به منظور قضاوت عمومی در سایت قرار می دهم تا افکار عمومی قضاوت کند که من مرتجع و متعصب هستم (در حالی که ناشر افکار و نوشتارهای گرایشهای متفاوت و متضاد اعم از مسلکی - مذهبی - عقیدتی و ... در 3 سایت خود هستم و نمونههای بارز آن در معرض دید عموم است) یا ایشان که جز نظرات خود هیچ نظری را نمیپسندد و تایید نمیکند. لذا اعلام این نظر به معنی تهدید نیست! بلکه اعلامی و اطلاعی است که بداند بحث و گفتوگوی من و ایشان را باید افکار عمومی قضاوت کنند و شما آن را حمل بر تهدید کردهاید که من فقط میتوانم عذر شما را بپذیرم که تعهد به وفاداری به آقای پورپیرار موجب قضاوت ناصحیح و متعصبانه شما در مورد این اعلام به عنوان تهدید باشد. حال آن که من برای اثبات حقانیت خود این اعلام را کرده بودم.) (ادامه دارد)
+ چهارشنبه ۱٠ امرداد ،۱۳۸٦ - عارف گل سرخی