رو در رو با ناصر پورپیرار، دکتر عارف گلسرخی، داود صباغ (۳)
[تدوین از مهندس منوچهر کارگر ]
[پاسخ نامه مهندس کارگر از سوی عارف گلسرخی ـ قسمت دوم]
اما در طول اين سالها براي استاد پورپيرار به ظاهر مدافعاني نيز وجود داشته كه لازم است به احوال آنها نيز اشاره كنيم؛ در رأس اين مدافعان فعالين سياسي اقوام ايراني و از همه مهمتر تركها و اعراب بودند كه به دلايل متعدد و از جمله به دنبال مباحثات گسترده آنها با استاد پورپيرار و به خصوص به دليل سياسي كاري آن فعالان و سپس رسيدن برق بنيان انديشي آقاي پورپيرار به تواريخ قوم پرستانه تركها و عربها و ابطال هياهوهايشان، آنان نيز عمدتاً و به تدريج به صف مخالفان پورپيرار پيوستند. در واقع هيچ يك و هيچ يك از مخالفان و حتي موافقان ايشان در سطح روشنفكران اقوام ايراني نيز هنوز نتوانستهاند به بنيان مباحث تاريخي استاد پورپيرار، يعني تاريخي كردن و شناخت «پوريم» پي ببرند. عمده كوشش كلان و برنامه ريزي شده استاد پورپيرار از ابتدا اين بوده است كه با باز كردن تدريجي مدخلهاي اساسي و زواياي نگاه تازه، بحثها و بررسيهاي خود را با عبور از صدها مرحله كوچك و بزرگ به شناخت پوريم برسانند، امري كه به رغم تلاش بسيار استاد پورپيرار، مافوق توان ذهني بسياري از مخاطبانشان بوده است و گروهي كثير به ويژه از طيف مخالفان به دليل عدم درك زمان سنجي و نحوه طرح هر مدخل، ايشان را به تناقض گويي متهم كردند! و در واقع حداكثر توانشان اين بوده (همچون بوزينهاي سورنا گيلاني نام (sarzaminejavidan.persianblog.ir)) كه با مطالعه آثار آقاي پورپيرار بگويند شما قبلاً اين نكته را گفتيد و اكنون اين را ميگوييد! و حتي هنوز هم درنيافتهاند كه زمان ارائه نتيجه بررسي خود آقاي پورپيرار در انتهاي كامل هر موضوع است و پيش از آن هر مبحثي در متن رايج آن نقد و بررسي ميشود. به هر حال، آقاي پورپيرار به راستي با يك برنامه ريزي فكري غول آسا و انديشمندانه، به تدريج و با گذر از صدها مدخل و سؤال، ذهن دنبال كنندگان بررسيهاي خود را گام به گام به جايي رساندند تا بتوان در آن به بيان يك حادثه تاريخي دورانساز در مقياس بينالمللي و به عمد فراموش شده باز هم در مقياس جهاني، بپردازند و دقيقاً به همين دليل سيل مدافعان سياسي و غير سياسي ايشان در ميان روشنفكران ترك و عرب نيز كم كم به جويبارهايي باريك از خردمندان آنان تبديل شده است. مثلاً گروه كثيري از فعالين و روشنفكري ترك هر ساله در پاي يك قلعه دوره قاجار در آذربايجان جمع ميشوند و با ستايش از بابك خرمدين قلابي (كه اساساً معلوم نيست چه ارتباطي با تركان دارد؟!) به گمان خود بر استيفاي حقوق قومي خود از جمهوري اسلامي پافشاري ميكنند. و هنگامي كه آقاي پورپيرار طي يك بحث تاريخي صرف اصالت بابك خرمدين را به زير سؤال ميبرند و آن را عاملي در كنار صدها عامل يهود ساخته ديگر در جهت تفرق اسلامي معرفي ميكنند، نعرههاي قوم پرستانه تركها به هوا بلند ميشود و آن گروه لائيكشان در صف نخست فحاشان به پورپيرار سينه چاك ميكنند! همين طور هنگامي كه بررسيهاي تاريخي محض ايشان (به ويژه يادداشتهاي مستقل اسلام و شمشير) اصالت جنگهاي صدر اسلام و هزاران موضوع نظير ديگر را به زير سؤال ميبرد و طبعاً اعراب مسلمان را به بازانديشي ديني و ملي وراي اسرائيليات منابع اسلامي دعوت ميكند، شاهديم كه روشنفكري لائيك ضد ديني عرب و گروههاي مذهبي اعراب كه نان شمشير فرضي پيامبر را ميخورند و مسلك وهابيت را آخر دين ميشمارند، به صورت دشمنان قسم خورده پورپيرار در ميآيند. آقاي كارگر ارجمند. نميدانم مجموعه اسلام و شمشير را خواندهايد يا نه، اما من عميقاً بر اين باورم كه اين يادداشتهاي مختصر (حدود 300 صفحهاي) به تنهايي با مجموعه آثار تمامي بزرگان حوزههاي علميه و مذهبي سراسر جهان اسلام و به خصوص ايران برابري ميكند. در حوزههاي علميه ما هم همچون دانشگاههايمان گلههاي پرشماري يافت ميشوند كه صرفاً در تكرار اباطيل تاريخي رايج و آن چه كه دربست پذيرفته و حفظ كردهاند، تخصص دارند و اين امر متأسفانه در سراسر جهان اسلام يك اپيدمي است و تعداد خردمنداني كه توانايي درك بنيان مسائل را داشته باشند، عملاً بس اندك است.
به بيان صريح، تاريخي شدن «پوريم» چنان بحث تاريخي عميق و وسيعي است كه نقش تاريخي هخامنشيان و خوب و بد بودن كورش در آن رنگ ميبازد و دعاوي تاريخي همه اقوام اعم از فارس و ترك و عرب و ... و تاريخسازيهاي ملي تمامي كشورهاي كنوني خاورميانه در اثر آن بر باد ميرود. به همين دليل است كه در زمان انتشار نخستين كتاب استاد پورپيرار شاهد موضعگيريهاي قومي در برابر اثر ايشان، و نفرين فارسها و ستايش تركان وعربان نسبت به ايشان بوديم (هر چند اين امر هنوز هم تا حدي ادامه دارد)، و اكنون كه بررسيها و تحقيقات ايشان ابعاد تازه و باورنكردني ديگري پيدا كرده است، به تدريج دروغپرستان، قوم پرستان، نژاد پرستان و افليجالمغزها از هر قوم و قبيله در كنار مزدوران مينشينند و همگي عليه پورپيرار بسيج ميشوند و حكومتها (از جمهوري اسلامي تا تركيه و عربستان سعودي) همه در برابر كتابهاي ايشان سياست سكوت و بايكوت را به صلاح خود ميبينند، و در ميان تنها خردمنداني چند باقي ميمانند كه در طول تاريخ همواره اندك بودند، اما تأثيراتشان به مراتب از اين خيل داراي همه نوع امكانات تبليغي و قدرت سراسري بيشتر بوده است.
ضرورت و محتواي طبيعي همين مباحث است كه باعث ميشود استاد پورپيرار فقط در مقام يك مورخ بر تأثير تاريخي و دورانساز اسلام براي تجديد حيات تمدن شرق ميانه، الاهي بودن آن بر اساس آيات قرآن، نقش پنهان و مداوم و در واقع شبانه روزي يهود در تحريفات تاريخي به قصد پنهان نگهداشتن پوريم و توقف تكامل مسلمين و دشمني با اسلام، و ضرورت بازگشت به قرآن و اتحاد اسلامي و افشاگري دسيسههاي يهود و ... تأكيد ميكنند. اما براي آن روشنفكري ايراني (اعم از فارس و ترك و عرب و ...) كه با بنيان اين مطالب ناآشناست و هر داده تازهاي را با كليشههاي ذهني خود ميسنجد، پيبردن به عمق اين نكات و مفاهيم تقريباً غير ممكن است. براي همين است كه دوست شما آقاي داود صباغ تمامي اين مطالب را در ذيل دو عنوان يهود ستيزي و پان اسلاميزم شناسايي ميكند، زيرا به واقع ذهن او تحليل ديگري براي درك اين روند شناخت تدريجي «پوريم» نميشناسد. حداقل آقاي صباغ و ديگران پرشماري كه ظرفيت ذهنيشان در اندازه ايشان است، ميبايد توجه كنند كه يهود ستيزي يك تفكر عمدتاً مبتني بر نژاد پرستي است و با كشف اسنادي دال بر دخالت يهود در فلان قضيه تاريخي (همچون مورد اجير بودن هخامنشيان از سوي يهود براي نابودي بابل طبق دادههاي تاريخي تورات) از زمين تا آسمان متفاوت است. مثلاً اگر محققي از نقش ايالات متحده آمريكا در سرنگوني دولت دكتر محمد مصدق بر اساس اسناد موجود سخن بگويد، آمريكا ستيز است؟ مگر جز اين است كه بسياري از محققان ايراني در كتابهاي خود پيرامون سقوط دولت دكتر مصدق، آمريكا را با صدها واژه نظير استعمارگر و امپرياليست و غارتگر ثروت ملي مردم ايران و ... نكوهش كردند، پس آيا همه آنها آمريكا ستيزند؟ چنين قضاوتي همان براي دادگاههاي اروپايي تحت نفوذ محافل صهيونيستي مناسب است كه هر تحقيقي در مورد صحت دعاوي واقعه هولوكاست را از مصاديق عيني يهود ستيزي محسوب ميكنند و آن را جرم ميشمارند! (و كسي نيست به آنها بگويد كه اگر اسناد يك واقعه تاريخي واقعاً استوار و محكم و كامل هستند، پس چرا از تحقيق پيرامون آن ميترسيد، و چرا اين اسناد محكم و كامل دائماً به آساني به زير سؤال ميروند؟؟) تأكيد بر اتحاد مسلمين از سوي آقاي پورپيرار هم حاصل يك شناخت تاريخي تازه است و با آن چه كه تا كنون تحت عنوان پان اسلاميزم گفته شده است، بنيان متفاوتي دارد، ولي البته از نظر منتقداني چون آقاي صباغ قطعاً هر گردي گردوست!
در هر حال، گروه ديگري كه طبق توهمات ذهني روشنفكران ما موافق طبيعي و ذاتي و هميشگي ناصر پورپيرار به شمار ميروند، لايهاي از حكومت جمهوري اسلامي و به تعبيري اصحاب كيهان هستند. كيهانيان در مقطعي كوتاه و در زمان انتشار گفتههاي همان جلسه مركز گفتوگوي تمدنها بايكوت رسانهاي آقاي پورپيرار را شكستند و در واقع به دلايل سياسي و براي در اختيار گرفتن توانايي منحصر به فرد ايشان در نگارش و نقد جريانات روشنفكري ايران، چراغ سبزي به ايشان نشان دادند، اما آنها از اين امر غافل بودند كه پورپيرار كسي نيست كه خود و قلم و انديشه و رسالتش را در اختيار فلان يا بهمان قدرت سياسي قرار دهد. زماني با ايشان درباره احزاب و گروههاي سياسي صحبت ميكردم و ايشان به من گفتند كه من اگر بخواهم كار سياسي بكنم خودم ميروم و يك حزب تأسيس ميكنم! اصحاب كيهان هم مثل همان فعالان سياسي اقوام از چنين روحيهاي بيخبر بودند و به گمان خود خيال ميكردند در صورتي كه به حمايت از پورپيرار برخيزند، ميتوانند وي را وارد دسته خود كنند و از توانايي وي براي مبارزه با مخالفانشان بهره گيرند، اما زهي خيال باطل! بدين لحاظ بعد از گذشت مدتي، كيهانيان نيز دريافتند كه استاد پورپيرار فردي نيست كه خود را در اختيار خواستههاي سياسي آنان قرار دهد و لذا به تدريج از سوي ايشان طرد شدند و در نهايت از سر لج و مخالفت با ايشان درآمدند و همچنان غافل از اين هستند كه تاريخي كردن و شناساندن حادثه پوريم و تبعات آن اهميتي وراي تصور آنان دارد و انديشه عظيم ايشان هم نه با اهداف كوچك آنها مطلقاً جور در ميآيد و نه حتي در مغزهاي كوچك آنان ميگنجد و همچنين غافلاند كه استاد پورپيرار چنان استقلال فكري و شخصيتي دارند كه با هيچ فشاري سر تسليم فرود نميآورند. از ميان آنان تنها حمايت مهندس عباس سليمي طولاني شد كه در گفتهها و سخنرانيهاي متعدد به پوريم و نقش هخامنشيان در نابودي تمدنهاي كهن ايران و تلاش باستان شناسان يهودي معاصر براي نابودي ابنيه خشتي عيلامي تخت جمشيد اشاره كرد، اما ايشان نيز از يك طرف به دليل فقدان اشرافي نظير تسلط استاد پورپيرار بر مباحث و مدخلهاي طرح شده و از سوي ديگر به دليل موضع و نگرش سياسياي كه دارد، چندان در اين مسير موفق نبود و حمايت ايشان از آقاي پورپيرار نيز پاياني ناميمون يافت، زيرا استاد پورپيرار هيچ چيز را فداي حمايت كسي از خود نميكنند (موضوعي كه خود شما نيز در مكاتباتتان با ايشان با آن مواجه شدهايد) و با هوشمندي فقالعادهاي كه دارند، زير و بم مسائل را به خوبي در مييابند. در واقع، مسئله آقاي سليمي همواره يهود و صهيونيزم بوده است و نه تاريخي شدن پوريم و درك تأثيرات دورانساز انديشه استاد پورپيرار و درست به همين دليل مهندس سليمي از ميان تمام مباحث آقاي پورپيرار كه تعدادشان بس افزون شده است، فقط به پيوند يهود با هخامنشيان و قتل عام ايرانيان در روز پوريم و نقش باستان شناسان يهودي معاصر در نابودي آثار باستاني پيش از هخامنشي ايران توجه دارد و نه مثلاً به واقعيت و اصالت يا عدم اصالت تاريخي كتاب ابن نديم يا فارسنامه ابن بلخي يا موجوديت سلمان فارسي يا ... . بقيه مورخان جمهوري اسلامي از قماش عبدالله شهبازي هم كه به دلايل متعدد (و به ويژه مسائلي كه در گذشته و عمدتاً بر سر حزب توده و دفاع يا دشمني با آن رخ داده است)، با استاد پورپيرار دشمن خوني هستند و در اين مورد خاص، هر دو طرف در نوشتههاي وبلاگي خويش از لعن و نفرين يكديگر دريغ نميورزند. (براي آشنايي با پيشينه اين تضادها مطالعه كتاب چند بگو مگو درباره حزب توده و ... كه مشاجرات قلمي استاد پورپيرار و شهبازي و نيز عليرضا نوريزاده در آن آمده، بس مفيد است.) جالب است همان سفيه فوقالذكر يعني سورنا گيلاني (نظير بقيه گله روشنفكري ايران كه در مواجه با چنين مواردي به جاي انديشه كردن و تأمل تنها بلدند حيرت كنند!) زماني با به كار گرفتن تمام توان عقلي خود (!) تنها ابراز حيرت و تعجب بسيار ميكرد كه چرا پورپيرار با يك مورخ درباري همسان خودش كه عميقاً ضد يهود است (يعني عبدالله شهبازي)، تا اين اندازه مخالفت ميكند! اين عبدالله شهبازي طي سالهاي اخير يكي از جوانكهاي بسيجي زير دست خود به نام حامد (jew.blogfa.com و sobh.blogfa.com) را براي كسب خبر به سراغ آقاي پورپيرار ميفرستاد و اين حامد مذكور از همان ابتدا به تهيه اسناد و مداركي دست زد تا شهبازي از طريق آنها بتواند روزي عليه پورپيرار اقدامي اساسي صورت دهد و سوزش زخم نيشهاي قلمي سالهاي گذشته و سپس سالهاي اخير ايشان را جبران كند، اگر چه حامد چند بار تحت تأثير كلام افشاگر استاد پورپيرار لگدهاي محكمي نثار نوشتههاي مهمل شهبازي كرد و به همين دليل بلافاصله ناچار شد تا به وظيفه اصلي خود استوارتر از گذشته بپردازد! سرانجام، حاصل تلاش او در جمع كردن مداركي عليه استاد پورپيرار و نيز بنده اين بود كه با آسمان ريسمان بافيهاي ذهني به خيال خود ثابت كند كه ايشان با اسم مستعار در وبلاگ خود از خودشان تعريف كردهاند! و علاوه بر آن بدون شناخت كامل از نحوه مديريت وبلاگ قبلي من، كشف كند كه عارف گلسرخي همان ساسان بابكان استخري (nejadarya.persianblog.ir) است! و بنده و استاد پورپيرار را به خاطر اين جرمهاي فجيع محكوم كند تا شايد به اين ترتيب خودش و اربابانش بتوانند مدخلهاي ناتمام بودن تخت جمشيد و دروغين بودن اشكانيان و ساسانيان و شاهنامه و ... را رد كنند!! در واقع، اندازه عقل و شعور اين گله باستان پرست و عمال آنها همان است كه ساسان بابكان با قلمش به تصوير كشيده است؛ چه اين ساسان در مقام يك باستان پرست كودن واقعي بنويسد و چه طنزپردازي خوش ذوق باشد، در يك چيز شكي نيست و آن اين كه نوع نوشتهها، منطق گفتاري و فكري، توان درك بنيان مسائل، ادبيات گفتاري، استدلالهاي منطقي و تاريخي، باستان پرستي افراطي و بيمار گونه و افكار مهمل و پريشان ساسان در واقع شكل مضحك بلاهت و حماقت و بيسوادي و مزدوري و دروغ پردازي و تهمت زني و رذالت بخش عمدهاي از دشمنان استاد پورپيرار از شفا و بابايادگار و گيلاني و نوريزاده و شهبازي گرفته تا گمنامان بياصل و نسبي از قماش بهمن عمراني كه مستهجنترين و ركيكترين فحشها را با ايميل يا پيامهاي تلفني يا كامنتهاي وبلاگي و طرق ديگر براي اين استاد توانا و استوار و يگانه ميفرستند، به شمار ميرود. از اين رو از شما ميخواهم من بعد از اين زاويه مطالب ساسان بابكان را بخوانيد و خيلي آنها را براي پاسخ دادن جدي نگيريد، چون ظاهراًهدف او تمسخر همان كساني كه با چنين شيوههايي از استدلال و منطق معتقدند استاد پورپيرار از فلان و بهمان پول ميگيرد و خودش هم فلان است و بهمان، پس مهندس كارگر عزيز نيز كه نوشتههاي استاد پورپيرار را در كتابخانههاي اينترنتيشان عرضه ميكنند، از جمهوري اسلامي پول ميگيرند و فلان هستند وبهمان! به علاوه حضور ساسان براي دريافت عمق فاجعه تعصب و بلاهت روشنفكري ايران و بچههاي دنبالهرو آنان بس سودمند است. كافي نيست نگاه كنيد كه چه گله بزرگي از سفيهان باستان پرست هر روز قربان صدقه نوشتههاي ساسان (يا گيلاني و ...) ميروند و چگونه چرنديات خندهدار او را با شوق وافر تأييد ميكنند! ميدانيد چرا؟ چون مسئله افراد اين گله كشف حقيقت يا شناخت صحيح تاريخ ايران نيست، بلكه مسئله اينان فرو نشاندن آتش كينه و تعصب خود از طريق فحاشي به استاد پورپيرار است. براي همين اين سفهاي باستان پرست و فاقد انديشه هر كسي را كه با هر نوع منطق و استدلال و با هر زبان و انديشه ولو پوچ و مضحك به آقاي پورپيرار بد بگويد، ستايش و تأييد ميكنند و كوچكترين توجهي به درستي گفتار يا انديشه آن فرد ندارند. واقعاً از اين بابت ميبايد ممنون آقاي ساسان بود كه ما را به وجود اين خيل عظيم احمقها در دنيا و به خصوص در ميان دشمنان آقاي پورپيرار آگاه كرد. (حال بماند كه اين آقاي ساسان مدتي طولاني گيلاني و بابايادگار و ابلهاني ديگر را با نظرات پوچ خود سر كار گذاشته بود و در نهايت هم خود گوشي را به دست اين احمقها داد تا دريابند كه سركارند!)
جناب كارگر ارجمند. اينها تنها مشتي از خروار بود و اگر بخواهم به همين ترتيب گزارشي از ديگر مسائل مرتبط با حضور مورخي دگرانديش به نام ناصر پورپيرار و كتابهاي دورانساز او را به روي كاغذ بياورم، ناگزير خواهم بود خاطراتي مفصل بنويسم كه فعلاً زمان مناسبي براي آن نيست. لذا سعي ميكنم در اين مطالب بالنسبه مفصل گزارشي گذرا از آن چه كه تا كنون در حوزه نظر و عمل در اين خصوص رخ داده بود، برايتان بنويسم و بيشتر بر اين نكته تأكيد كنم كه شاهد باشيد چه كساني و با چه روشهايي در سطحي جهاني به مقابله با انديشه و قلم ميپردازند! همانهايي كه ادعاي دفاعشان از آزادي بيان و انديشه و دمكراسي و حقوق بشر و ... گوش فلك را كر كرده است و شبانهروز جمهوري اسلامي را به واسطه نقض آزادي بيان و قلم و حقوق انساني افراد به باد انتقاد و ناسزا ميگيرند، خود در استفاده و توصيه به استفاده از كثيفترين شيوههاي ديكتاتور منشانه، چه از نظر قلمي و چه به لحاظ عملي، دست استالين و پينوشه و فرانكو و هر مستبد آدمكش ديگري را از پشت بستهاند! و نكته بس جالب اين كه همين آقايان روشنفكر و دانشگاهي و عهدهدار مناصب فرهنگي ايران، براي بريدن زبان و قلم مورخي كه چون آنان نميانديشد، مكرر در مكرر دست به دامن همين جمهوري اسلامي ميشوند و با نامهنگاري به تمامي مسئولان اين حكومت و هشدار دادنهاي دروغين مكرر به آنها و تدارك تبليغات منفي و مسموم عليه يك فرد، از همين جمهوري اسلامي كه در نگاه آنان دشمن آزادي و ديكاتورمنش است التماس ميكنند تا زبان و دست ناصر پورپيرار را از گفتن و نوشتن باز دارد!!! نمونه آنها عطاءالله مهاجراني است كه مدتها براي جبران آسيبي كه از نقد استاد پورپيرار بر كتاب سلمان فارسياش ديده بود، دست به دامن آيتاللههاي صاحب نام ميشد و ميكوشيد آنها را قانع كند كه ناصر پورپيرار ضد شيعه است، تا شايد به اين طريق بتواند با قانع كردن آنها براي نابود كردن يك دشمن شيعه! آرامش و آبروي سابق خود را بازگرداند. گمان كنم سال 83 بود كه گلهاي از اين جماعت بينوا و حقير نامهاي به آقاي خامنهاي نوشتند و در آن صراحتاً از ايشان خواستند تا با توجه كردن به خطرات نوشتههاي استاد ناصر پورپيرار (البته براي نان و آب و جاه و عنوان خودشان!)، به حضور قلمي پورپيرار براي هميشه خاتمه دهند تا اين گله بوزينه فاقد عقل و دانش و علم به آرامش سابقشان بازگردند! ميبينيد جناب كارگر! درماندگي و رذالت اين مدعيان كله متعفن و خشك مغز به حدي است كه به واسطه ناتواني ابدي در نقد و رد كتابهاي استاد پورپيرار و براي حفظ عناوين بر باد رفته و نان و آب در خطرشان، دست به دامن همان مقامي ميشوند كه آن را ديكتاتور ميدانند! تا با توسل به بالاترين قدرت كشور با خيال راحت نفس پورپيرار را ببرند و كماكان با خيال راحت به شنا در همان فاضلاب متعفن مملو از دورغ و جعل تاريخ ايران باستان بپردازند و ارتزاق كنند! پس معلوم ميشود كه (اگر با آنها در مورد ديكتاتور بودن نظام جمهوري اسلامي هم عقيده باشيم)، ديكتاتوري خيلي هم خوب است و بريدن زبان و قلم گاهي اوقات از نان شب هم واجبتر است و اگر وزارت ارشادي هست كه مانع انتشار بعضي از كتابها ميشود، حضورش بس لازم و ضروري است!! و ديديم كه آقاي خامنهاي با متانت به نامه اين بدبخت شدهها پاسخ دادند و حضور ديدگاههاي مخالف و بررسيهاي تازه را براي توسعه علم و دانش حتي امري مثبت قلمداد كردند. ضمناً از ياد نبريم كه گله زرتشتيهاي جمع شده در انجمن زرتشتيان، در همان زمان چاپ اول كتاب دوازده قرن سكوت به وزارت ارشاد نامه نوشتند و ضمن اعتراض، التماس كردند تا اين وزارت فخيمه مانع ادامه چاپ اين كتاب شده و همان كتابهاي چاپ شده را هم جمعآوري كند! (كاري كه بعدها با پول و زور شجاعالدين شفا صورت تحقق يافت!) و اينها همان زرتشتيهايي هستند كه ادعاي صلح و سفيدي و تساهل و دوستيشان با فرهنگ تا ثريا هم رفته است، اما در برابر اين انقلاب خانمان برانداز تاريخي از فرط ناتواني در پاسخ نويسي و استواري تحليلها و استنادات استاد پورپيرار، اكنون به همراه بقيه سلطنت طلبهاي ريز و درشت و آواره تنها راه چاره را در دعا براي حمله بوش به ايران و بر سر كار آمدن رضا پهلوي ميبينند تا با خيال راحت مورخي را كه مطابق ميل آنان تاريخ نمينويسد، ريز ريز كنند و بر آتش تعصب مغزهاي پوسيده قرون وسطاييشان آبي خنك بپاشند. آخرين اين افراد دكتر پيروز مجتهدزاده است كه با چاپ مقالهاي مفصل در ماهنامه اطلاعات سياسي اقتصادي در باب هويت ايراني، ضمن سردادن نالههايي ناشي از برباد رفتن تصورات موهوم خود و همپالكيهاي پرشمارش در اين نشريه در اثر كتابهاي استاد پورپيرار، و ضمن ابراز حيرت از طرح بعضي مباحث مطروحه ايشان نظير جعل كتيبههايي بر مكعب زرتشت از سوي ايران شناسان يهودي غربي (كه اين ابراز حيرت حداكثر توانايي ذهني اينان به شمار ميرود)، صراحتاً از جمهوري اسلامي خواسته بود تا به نوشتن پورپيرار خاتمه دهند و هشدار داده بود كه اگر چنين نكنند، سرنوشت خطرناكي در انتظارشان خواهد بود! و در واقع اين سرنوشت خطرناك چيزي نيست جز بسته شدن مجتهدزاده و بقيه گله روشنفكرنماهاي ايران به گاري در اثر وسعت بيسوادي در آيندهاي نه چندان دور! (در مورد نكتهاي كه آقاي صباغ درباره كتيبههاي مكعب زرتشت براي شما نوشتند وشما هم بدان استناد فرموديد، مختصر بگويم كه بحث بسيار كاملتر آن قبلاً از سوي كيوان نامي از ياران بابايادگار در سايت آذرگشنسب طرح شده بود كه برخلاف تصور اين جهال به واسطه انتشار عكسها و اسناد بايگاني سازمان ميراث فرهنگي، به اثبات هر چه بيشتر دعاوي استاد پورپيرار كمك كرد و آقاي پورپيرار هم ضمن پاسخ گويي به آن رديه، مطالب كاملتري بر مطالب قبلي خود افزودند. مطلب آقاي صباغ يك گزينش ضعيف و احتمالاً مغرضانه از مجموعه آن عكسها و توضيحات مفصل است.) اينان در واقع با ويراني ابدي و مطلق باورهاي پوسيده و خيالات يهود ساخته موهوم خود در باب تاريخ و هويت راستين ايران و ايراني مواجه هستند و از فرط درماندگي حق دارند چنين نالههاي دلخراشي سر دهند و چنين درخواستهاي غير انساني و غير علمي داشته باشند. جناب كارگر عزيز. من اين مطالب را با اين نحوه بيان به اين قصد نميگويم كه شما را به موضعگيري عليه يا له استاد پورپيرار يا خودم بكشانم. هدف من تنها مطلع شدن شماست و اگر در نحوه نگارش و باز بيان اين اتفاقات تندروي كردم، بدانيد كه لياقت آنان بعد از چند سال نشان دادن منتهاي رذالت و خباثت در كلام و در عمل جز اين نيست و در واقع لياقت همين مقدار از ادب را هم نداشته و ندارند. اميدي هم به توانا شدن اينان در نقد استاد پورپيرار نداشته باشيد، زيرا حتي عمر نوح هم كافي نيست تا اين سفهاي والا مقام بتوانند حداقل عمق مطالب مطروحه آقاي پورپيرار را بفهمند، چه به برسد به نقد آنها! در واقع كساني كه خواهان نقد نوشتههاي ايشان هستند، يك راه بيشتر ندارند و آن هم اين كه از خود استاد پورپيرار التماس و خواهش و زاري كنند تا نوشتههاي خود را به نقد بكشند!! (كما اين كه فاروق سفيزاده يا در اصل سفيهزاده در نامهاي مكتوب از استاد پورپيرار چنين خواهشي كرده بود!). ذكر اين مورد از نقد استاد پورپيرار از سوي يك ايران شناس بس پرآوازه هم خالي از لطف نيست: چندي پيش شبكه ماهوارهاي «كانال يك» برنامه گفتوگويي با ريچارد فراي با مجريگري يك سلطنت طلب واقعاً كله خشك به نام فروزنده پخش كرد كه به راستي بس ديدني بود. فراي كه از نيت اصلي چنين جماعتي بيخبر بود و نميدانست قصد اصلي اين سلطنت طلبها اين است كه به هر بهانهاي لگدي نثار جمهوري اسلامي كنند (و حتي بچهدار نشدن خرسهاي قطبي را هم ناشي از روي كار آمدن نظام جمهوري اسلامي بدانند!)، در برابر سئوالات فروزنده ناخواسته و مكرر وي را كنف كرد و اسباب مضحكه اين بيچاره شد. اما قسمت اساسي اين گفتوگو آن جا بود كه فروزنده درباره پورپيرار از اين استاد اعظم تاريخ ايران باستان سئوال كرد و به واقع صحنهاي بس ديدني اتفاق افتاد. فراي در برابر اين سئوال به سان كودكي خطاكار سر به زير انداخت و با لكنت زبان چند كلامي بيربط در مورد حضور يهوديان در بينالنهرين سرهم كرد و سپس خاموش شد و فروزنده هم كه ديد اوضاع خراب است ديگر در اينباره سئوالي نپرسيد!! آن جا بود كه واقعاً بر هر خردمندي آشكار شد كه فراي نيز مثل ساير يهوديان از گفتوگو درباره انديشه پورپيرار كه به سئوال در مورد پوريم و تلاش بينالمللي و غول آساي يهود براي پنهان نگه داشتن آن ميانجامد، سخت هراس دارد و علاوه بر آن مثل هر مدعي استادي تاريخ ايران باستان كوچكترين جوابي براي مدخلهاي كتابهاي استاد پورپيرار ندارد! و دقيقاً به همين دليل است كه چند سال است شاهديم در جاي حضور متخصصان براي نقد و بررسي كتابهاي استاد پورپيرار، مشتي شاگرد مدرسهاي بيسواد آماتور (از قماش گيلاني و احمدي) و مشتي اراذل و اوباش بي سر و پا كه از راه گرداندن سايتهاي پورنوگرافي ارتزاق ميكنند (از قماش علي دوستزاده و بهمن عمراني)، به پاسخ گويي به نظريات ايشان و فحاشيهاي شرمآور به اين مؤلف مشغولاند. معلوم است كه وقتي فراي با آن همه استادي و شهرت در برابر تزهاي استاد پورپيرار جوابي ندارد و زبانش را جاي ديگري ميگذارد، بايد هم مزدوران شجاعالدين شفا و يهوديان و ولگردهاي بيسر و پا و بچه مدرسهايها به دفاع از هويت ملي و تاريخ ايران برخيزند!
جناب كارگر عزيز. در پايان اين نوشته لازم است چند كلامي هم در مورد دعاوي شما در خصوص استاد پورپيرار كه در نامههايتان به ايشان و نيز به بنده بدانها اشاره داشتيد، بنويسم. نامه شما ميگويد كه معتقديد كلام صحيح آن است كه از زبان افراد سالم و درستكار خارج شود و براي همين به شناسايي احوال فرد بسيار اهميت ميدهيد و از اين رو سخت مشتاق شناخت احوال استاد پورپيرار در گذشته و حال بوديد تا بر آن اساس دريابيد نتايج بررسيهاي تاريخي ايشان و مثلاً ناتمام ماندن تخت جمشيد صحيح است يا خير. توضيحات مختصر اما بس استوار و روشنگر استاد پورپيرار نيز شما را قانع نكرد كه چنين مسيري به شناخت حقيقت علمي در تاريخ راه نمييابد، لذا من ميكوشم با باز كردن موضوع و ذكر مثالهايي با شما در اين مورد مباحثه كنم. استاد پورپيرار در اينباره براي شما نوشتند كه: « شما و ديگران و هر كه اهل كتاب است، چند نفر از ميان اين هزاران هزار را كه در جهان با قلم اظهار وجود كردهاند، ميشناسيد كه چه شغل و دين وعلائقي داشتهاند؟ شما چخوف و حافظ و بيروني را چه ميزان ميشناسيد و اگر نميشناسيد چرا كتابهايشان را ميخوانيد و شايد هم تصديق ميكنيد؟ غرض يادآوري دوبارهاي است در اين باب كه: بهتر است صاحبان نظر را در آثارشان بشناسيم و نه در احوالشان. نميدانم آن دوست شما [داود صباغ] در باب من چه افاضه فرمودهاند، ولي فرض بر اين ميگيرم كه توانسته باشد براي من شاخ و دمي تدارك ببيند، ميپرسم آيا كسي كه شاخ و دم دارد، مثلاً نميتواند مدعي شود كه ابنيه تخت جمشيد نيمه ساخته است؟ و اگر مدعي شد و مطلب را اثبات كرد بايد به او جواب داد كه: برو شاخ و دمدار؟!! آقاي كارگر اين همه ادا واطفار از ان است كه در برابر چند هزار صفحه مطلب نو حتي پاراگرافي پاسخ ندارند، خود را مضحكه شده ميبينند و دق دل خالي ميكنند... صاحبان قلم و اثر و نظر را در آثارشان ميشناسند و نه در احوالشان.» جناب مهندس كارگر گرامي. من بنا را بر صحت استدلال شما ميگذارم كه چه بسا افراد شيطان صفتي كه در ظاهر سخن صحيح ميگويند و در باطن اعمال شيطاني انجام ميدهند و لذا سخنان چنين كساني را نميتوان معتبر دانست، زيرا در اصل با ظاهر موجه اهداف شيطاني خويش را دنبال ميكنند. من بنا بر اين ميگذارم كه آقاي پورپيرار هم اكنون هم يك تودهاي دوآشته و خيانتكار هستند، قاتل فرزندان خويشاند و قاچاقچي مواد مخدر و جاسوس و مأمور اطلاعاتي و همين الآن هم دو سر بريده در يخچال خانه خويش دارند. اما ميپرسم اگر ايشان گفتند زمين به دور خورشيد ميچرخد، ما بايد بپذيريم يا رد كنيم؟؟ اگر ايشان به مرتبهاي از توانايي علمي و تحقيقي دست پيدا كردند كه كشف و اثبات كردند كه تخت جمشيد ناتمام است، شاهنامه فردوسي در زمان ديگري نوشته شده، بخشي از آثار تاريخي كهن ايران به عمد نابود شده و ... ما بايد بپذيريم يا رد كنيم؟؟ آيا بايد چنين حقايقي از زبان يك فرد فرشته صفت صادر شود تا آن را معتبر بدانيم؟؟ مثلاً اگر گاليله يك انسان شيطان صفت ميبود، نظريه او مبني بر گردش زمين به دور خورشيد باطل ميشود؟؟ يا اگر گاليله نامي فرشته صفت بود و مدعي شد كره زمين به شكل مكعب است، بايد سخن او را به دليل فرشته صفت بودنش پذيرفت؟؟ جناب كارگر از آن رجال نامي تاريخ بشر كه از احوالشان چيز زيادي نميدانيم، حرف نميزنم و ميخواهم براي سنجش اعتبار استدلال شما از كساني مثال بياورم كه از احوالشان تقريباً به خوبي خبر داريم. به عنوان نمونه، چايكوفسكي آهنگ ساز شهير روس در زندگي شخصي خود انساني واقعاً شيطان صفت بود؛ خدمتكارانش را كتك ميزد، به آنها تجاوز ميكرد، رفتاري بسيار ناشايست با زير دستانش داشت و ... . اما او خالق شاهكاري به نام اپراي درياچه قو است. حالا از شما ميپرسم تكليف ما چيست؟ ميبايد احوال شخصي را در حوزه فرهنگ هم دخالت بدهيم يا خير؟؟ آيا چون چايكوفسكي چنين اعمالي داشته، اثر برجسته موسيقيايي او فاقد ارزش ميشود؟؟ يا كه چون او خالق چنين شاهكاري در قلمرو موسيقي است، پس حتماً و ناگزير ميبايد در حوزه زندگي شخصي خود نيز يك فرشته باشد؟؟ وجود مواردي نظير چايكوفسكي به حدي زياد است كه ذكر تك تك آنها هزاران صفحه كاغذ ميخواهد! فيالمثل همين شجريان جامعه خودمان كه به قدر ملخي انديشه ندارد و احوال شخصياش نيز بس ناخوشايند و زشت است، اما مگر ميتوان اين مسائل را دليلي بر استادي يا نااستادي او در امر آواز دانست؟ برخي از همين استادان دانشگاهي تاريخ دشمن آقاي پورپيرار كه دائم به احوال ايشان تهمت ميزنند (نظير رضا شعباني يا ناصر تكميلهمايون)، خود چنان زندگي و احوال شخصي كثيف و متعفني دارند كه ذكر آنها حال آدمي را دگرگون ميكند، ولي آيا مگر ميشود چنين احوالي را دليل بر صحت يا عدم صحت سال به قدرت رسيدن نادر شاه افشار يا دلايل سقوط سلسله صفويه دانست؟؟ آقاي كارگر حساب علم و حقيقت از اين مسائل جداست. آدمي موظف است در برابر حقيقت در هر زمان و مكاني و از دهان هر كسي كه خارج شود، سر تعظيم فرود آورد. پذيرش ناتمام بودن تخت جمشيد به معناي سر فرود آوردن در برابر پورپيرار نامي نيست، بلكه به معناي ستايش حقيقت و راستي و تسليم در برابر آن است. حتماً ماجراي ارسطو را شنيدهايد كه در مقابل مؤاخذه شدن به دليل نقد افلاطون گفته بود من افلاطون را دوست دارم، اما حقيقت رابيشتر دوست دارم! استدلال كودكانه شما در جوابتان به استاد پورپيرار مبني بر ملاك قرار دادن ظاهر و باطن احوال يك فرد يا گذشته و حال او، به اعتقاد من، فقط براي همان مباحثات سياسياي خوب است كه شما از دوران جواني درگير آن بودهايد. چنين استدلالي در جهان علم مطلقاً كاربرد و اعتباري ندارد. مسير شناخت و ارزيابي يك نظريه علمي و رد و اثبات آن با طرح چنين استدلالهايي طي نميشود و به نتيجه نميرسد. نميتوان در دانشگاه به يك استاد مثلاً فيزيك گفت كه چون شما عضو گروه مجاهدين خلق هستيد، پس مباحثي هم كه در مورد سرعت نور مطرح ميكنيد، مشكوك است! يا نميتوانيم هنگام بيماري از پزشكمان بخواهيم تا ما را از درستي و پاكي احوال شخصياش مطمئن كند، تا از تشخيص او در مورد بيماريمان اطمينان حاصل كنيم! اگر ميبينيم كتابهاي نانخورهاي حقير و بيسوادي با اسامي عبدالعظيم رضايي و عبدالرفيع حقيقت (كه عناوين پرطمطراق دكتر و استاد را از سوي مشتي سخت پوست فسيل شده يدك ميكشند)، در كلاسهاي دانشگاهي مطلقاً مورد اعتنا نيست، ربطي به احوال شخصي خوب يا بد آنان ندارد و ملاك قضاوت ما در اين باره تنها و تنها محتواي آثار آنان است. بد نيست در اينباره موردي را از يك فرد خاص برايتان نقل كنم. چندي پيش فايل سخنراني سعيد امامي معروف در سال 71 در دانشگاه همدان در سايت بازتاب منتشر شد. سعيد امامي، معاون وزير اطلاعات وقت (با آن چهره منفياي كه از او پس از ماجراي قتلهاي زنجيرهاي ترسيم شده)، در سخنراني خود به اين ماجرا اشاره ميكند كه يكي از همكاران و زير دستانش در همان ايام در يك سخنراني به نقد دكتر سروش پرداخته بود و در جريان اين نقد وارد حوزه احوال دكتر سروش شده و از رفتار نادرست سروش با همسر خود و اختيار همسر دوم و ... انتقاد كرده بود. سعيد امامي وقتي از اين ماجرا باخبر ميشود، آن سخنران را توبيخ ميكند و از او ميپرسد كه شما چه حقي داشتيد در نقد انديشه و تفكر سروش از مسائل شخصي و احوال خصوصي او ياد كنيد؟ مگر رفتار نادرست سروش با همسرش دليل نادرستي تفكر اوست؟ پس اگر سروش با همسرش به خوبي رفتار ميكرد، انديشه و گفتار او معتبر و صحيح ميشد؟ (و من در اين جا ميپرسم مگر بيان چنين استدلالي از زبان سعيد امامي ظاهراً مجري قتلهاي زنجيرهاي دليلي بر نادرستي اين استدلال است؟؟) ميبينيد جناب كارگر. سعيد امامي چون شما نميانديشيد، زيرا معتقد بود رفتار ناشايست سروش با همسرش را نميتوان دليلي بر نادرستي انديشه او دانست و تأكيد بر چنين مواردي فقط براي تخريب و ترور شخصيت مناسب است كه اين كار هم پيشاپيش نشان دهنده ناتواني منتقد از پاسخ گويي به يك انديشه و تفكر است! يعني دقيقاً همان كاري كه دشمنان استاد پورپيرار انجام ميدهند و چون نميتوانند مثلاً واقعيت ناتمام بودن تخت جمشيد را رد كنند، دائماًً تكرار ميكنند كه پورپيرار تودهاي است، جاسوس است، عرب است، ترك است، قاتل است و فلان است و بهمان و اين يعني همان سياست ترور شخصيت در كنار سياست بايكوت، كه آشكارا بيانگر ناتواني و درماندگي مطلق و ابدي مخالفان ايشان در رد مدخلهاي كتابهاي تأملي در بنيان تاريخ ايران است.
از اينها گذشته، ميتوان فرض كرد كه دعاوي مخالفان آقاي پورپيرار كاملاً صحيح است، ميتوان فرض كرد كه حق با دكتر پيروز مجتهدزاده و خيل همفكران اوست و به واقع كتابهاي استاد پورپيرار براي حال و آينده جامعه ايران و تاريخ و فرهنگ آن بسيار خطرناك است. در اين صورت ميپرسيم پس وظيفه جامعه روشنفكري و دانشگاهي ما در برابر اين خطرات چيست؟ مگر جز اين است كه اصحاب فرهنگ و طيف روشنفكران و اهل دانشگاه در هر كجاي جهان ضامن و مسئول حفظ سلامت فكري جامعه و دفاع از پيشينه تاريخي و تمدني كشور و ملت خود هستند؟ پس چرا اينان به جاي پاسخ مثبت به دعوت آقاي پورپيرار براي برگزاري يك نشست ملي در اين خصوص پس از گذشت چند سال همچنان روي ترش ميكنند، به سوراخ ميخزند، ناسزا ميگويند واتهام ميزنند؟ و چرا در هر كجا به جاي متخصصان تاريخ، غير اهل تاريخ (نظير شما آقاي كارگر) را ميبينيم كه به مباحثه با ايشان مشغول است؟ به راستي چرا در جاي بحث پيرامون ناتمام بودن يا نبودن تخت جمشيد كه بنيان افسانه امپراتوري هخامنشيان و صدها مطلب مرتبط ديگر را زير و رو ميكند، بحث درباره شغل آقاي پورپيرار و نسبت ايشان با حزب توده و ترك و عرب و ... در جريان است؟ آيا هنگامي كه سلامت جسمي يك جامعه در اثر مثلاً شيوع يك بيماري جديد به خطر ميافتد، وزارت بهداشت و جامعه پزشكي كشور ميتوانند و مجازند به جاي مطالعه براي شناخت اين بيماري تازه و راههاي درمان آن، به صحبت درباره احوال و گذشته كشوري كه اين بيماري از آن جا آمده بپردازند؟؟ و مثلاً بگويند در شأن ما نيست درباره بيمارياي كه از افغانستان آمده، مطالعه كنيم؟؟ حال اگر اينان كه ميگويند كتابهاي استاد پورپيرار خطرناك است، پس چرا به بررسي و رد آن نميپردازند و در برابر دعوت به مباحثه، با بلاهت و درماندگياي سوزناك ناله سر ميدهند كه در شأن ما نيست با پورپيرار مباحثه كنيم؟؟!! پس اگر جامعه دانشگاهي ما قادر نيست در برابر حمله به تاريخ و تمدن و پيشينه كشورش از آن دفاع كند، پس اين جامعه دانشگاهي به چه درد ميخورد و ما آن را براي كي و چي ميخواهيم؟؟
حكايت طيف روشنفكران جامعه ما در برابر حقايق عرضه شده به زبان و قلم استاد پورپيرار، حكايت حال همان بوزينگاني است كه طبق يكي از داستانهاي كتاب كليله و دمنه در يك شب سرد زمستان به دور كرم شبتابي حلقه زده بودند و به تصور اين كه نور اين كرم شعله آتش است، با فوت كردن بر آن تلاش ميكردند آتشي بيفروزند و گرم شوند. در اين ميان، پرندهاي كه شاهد كار عبث آنها بود، سعي كرد آنها را به حقيقت آگاه كند و لذا شروع به انذار آنان كرد كه اي بوزينگان، اين نوري كه شما ميبينيد شعله آتش نيست، بلكه نور يك كرم شبتاب است. پرنده ميگفت و بوزينگان به او توجهي نميكردند. در اين حين سنگپشتي كه شاهد تلاش پرنده بود، به او اندرز داد كه اينها را به حال خود رها كن، چون در مرتبه درك حقيقت قرار ندارند و تو با اين كارت تنها سر خود را بر باد ميدهي. پرنده به نصحيت سنگپشت عمل نكرد و به تلاش خود كه آن را لازم و مؤثر ميدانست ادامه داد، تا اين كه سرآخر بوزينگان او را گرفتند و سرش را بر سنگ كوبيدند! جماعت باستان پرست ما هم كه همچنان درباره امپراتوري هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان نطق ميكنند و خشمگينانهتر از پيش بر طبل تو خالي عظمت ايران باستان ميكوبند و بر كيسههاي خالي گرههاي محكمتر ميزنند، مصداق همان بوزينگاني هستند كه در برابر اصرارهاي آن پرنده لجبازانه بر شدت فوت خود ميافزودند!! باستان پرستان ما هم هيچ هدفي در سر ندارند جز آن كه سر استاد پورپيرار و من و هر مدافع حقيقت ديگري را از بيخ ببرند تا بتوانند آزادانه و با آرامش همچنان بر نور كرم شتاب ايران باستان فوت كنند تا از آن آتشي پر فروغ برخيزد!
آقاي كارگر گرامي. من در اين گفتار مجال و در اصل قصد نداشتم تا وارد گفتوگو پيرامون اجزاء مباحث تاريخ ايران بر اساس نوشتههاي استاد پورپيرار بشوم، زيرا چنين گفتوگوي مفصلي زمان و مكان ديگري را ميطلبد و لذا كوشيدم با بررسي رفتار شناسي روشنفكران مسئول ايران و جهان در برابر يك نگاه تازه و تكليف ساز، چرايي و چگونگي ماهيت واقعي آنان را نشان دهم تا بدانيم كه وظيفه و مسئوليت واقعي ما تا چه اندازه خطير و سنگين است و با چه بوزينگاني در لباس انديشمندان سر و كار داريم. اينك مجموعه چند هزار صفحهاي نوشتههاي يك محقق مستقل، ميليونها ميليون صفحه نوشته در باب تاريخ و ادبيات و تمدن ايران و شرق ميانه و تا حدي جهان را بر باد داده و بياعتبار كرده است؛ كوشش چند قرني و مداوم و مافوق تصور يهود در باب تحريف حقايق تاريخ منطقه و جهان به قصد پنهان نگه داشتن نسل كشي پوريم، و صرف ميليونها ميليون پول در اين راه از سوي يهوديان و دسايس بيشمار آنها را به آب شسته است؛ هر مدخلي از اين مجموعه و مثلاً مدخل شاهنامه فردوسي با حاصل عمر تمامي شاهنامه شناسان پرآوازه و متخصص جهان برابري ميكند و اگر حاصل زندگي علمي تمامي اين استادان را روي هم بريزيم، تا به بلنداي مچ پاي استاد پورپيرار هم نميرسد؛ مورخي شجاع و جسور با نيروي ايمان در برابر اقيانوسي از دشمني و كينه از سوي مدعيان سينه چاك آزادي بيان دست تنهايي مبارزه ميكند؛ هر روز خيل جوانان جوياي حقيقت جذب اين انديشهها ميشوند و هر كدام ولو با صرف خون جگر هم كه شده روزنهاي تازه براي توسعه و اثبات بيش از پيش اين حقايق ميگشايند؛ در جاي تلاشهاي جوانان هشت سال پيش نظير من و امثال من، امروز جواناني چون مجتبي غفوري (كارگردان فيلم تختگاه هيچكس) و يارانش با تواناييهاي ديگر به ميدان آمدهاند؛ پيهاي وحدت دوباره شرق ميانه در حال ريخته شدن است و استاد ناصر پورپيرار كه عمر خود را همواره در مقام يك ناشر و مؤلف خوب و فرهيخته و متعهد به فرهنگ و آزادي بشر از قيد دروغ سپري كردهاند، روز به روز استوارتر و روشنگرتر به راه خويش ادامه ميدهند و ونگ ونگ جاهلان قرون وسطايي زمان ما براي ايشان و يارانشان بس شيرين و دلنواز جلوه ميكند. شاد و موفق باشيد. عارف گلسرخي _ شميران _ تيرماه 1386
+ سهشنبه ٩ امرداد ،۱۳۸٦ - عارف گل سرخی