رو در رو با ناصر پورپیرار، دکتر عارف گلسرخی، داود صباغ (۲)
[تدوین از مهندس منوچهر کارگر ]
[پاسخ نامه مهندس کارگر از سوی عارف گلسرخی ـ قسمت اول]
آنان كه حقیقت را نمیدانند، جاهلاند
اما آنان كه حقیقت را میدانند ولی آن را حاشا میکنند، تبهکارند!
برتولد برشت
استاد ارجمند جناب آقای مهندس منوچهر كارگر
سلام
ضمن تشكر از نامه دوستانه شما، آن را با دقت دو بار خواندم و پاسخام را با جملهای از برشت آغاز كردم كه به گمانم در طول این نوشته و احیاناً مكاتبات بعدی راهنمای گفتوگوهای من با شما خواهد بود. جناب كارگر عزیز، پیشاپیش گفته باشم كه من شما را تقریباً هیچ نمیشناسم، ولی دورادور به دلیل زحماتی كه میکشید و شناخت اندكی كه از كارهای شما پیدا كردم، و به خصوص سن و سالی كه دارید، برایتان احترام زیادی قائل هستم و خود را در حد فرزند یا شاگرد شما میدانم. اما با این حال در این گفتوگو بدون تعارف با شما صحبت خواهم كرد و سعی میکنم حال كه تا حدی با شخصی به نام ناصر پورپیرار و مدخلهایی تحت عنوان كلی تأملی در بنیان تاریخ ایران آشنا شدهاید، به سهم خود و طی این فرصت پیش آمده، نكاتی را با شما در میان بگذارم تا بتوانید به قضاوتی نزدیكتر به واقعیت دست پیدا كنید.
گفتنی در مورد شخصیت و اندیشه استاد پورپیرار، خصوصاً از زمان ورود جدی ایشان به بررسیهای تاریخی ایران، بسیار بیش از آن است كه بیان آنها در حوصله این نوشته كوتاه بگنجد. به همین دلیل من بیشتر سعی میکنم بر اساس نامه شما فقط به بیان نكات و تجربیات اصلی ولی روشنگر بپردازم. من نزدیك به ده سال است كه استاد پورپیرار را از نزدیك میشناسم و در طول این مدت ارتباط بسیار نزدیكی با فكر و شخصیت ایشان داشته و دارم و تقریباً با تمام زیر و بم زندگی ایشان آشنا هستم. از همین روی، وقتی به انبوه باور نكردنی اباطیلی كه پیرامون شخصیت و اندیشه ایشان خصوصاً طی این سالهای اخیر در گرفته است، نگاه میکنم، با حقایقی آشنا میشوم كه نه تنها پیش از آن در مخیلهام نمیگنجیدند، بل بیان آنها موجی از ناباوری و قضاوتهای منفی و ناسزا را برایم به ارمغان میآورند. با این حال بر اساس همان مدعای برشت و وظیفهای كه در بیان حقیقت برای خود قائل هستم، گفتنیها را به صراحت میگویم و قضاوت را بر عهده آیندگان میگذارم. البته گردآوری یا اشاره به تمام آن چه كه در طول این سالها در خصوص استاد پورپیرار، عمدتاً به واسطه بررسیهای تاریخی متفاوت ایشان، گفته شده نیز فرصت زیادی را میطلبد، هر چند كه تصور میکنم اگر فرصتی دست دهد تا بتوان مجموعه كاملی از این نوشتهها فراهم آورد، برای آیندگان بس مفید خواهد بود. (كاری كه من در حد مقدور در این مقال انجام میدهم.)
جناب كارگر عزیز. بر اساس چیزهایی كه در طول این چند سال اخیر دیده و شنیدهام، همچون برخی دیگر از افراد، معتقدم بدبختی فكری و حقارت ابدی روشنفكری ایران هرگز شاهدی بهتر از نحوه برخورد آنان با مجموعه مدخلهای استاد پورپیرار پیدا نخواهد كرد! اینك چند سال است كه مؤلفی به نام پورپیرار با باز كردن چند زاویه نگاه تازه و چند مدخل نو، اندیشمندان و صاحبان عناوین غولآسا را به تماشای مناظری تازه از گستره تاریخ و ادبیات ایران دعوت كرده است. اما در مقابل، از سوی این همه مدعی مسائل تاریخی و مذهبی و فكری، تنها شاهد بروز اقیانوسی از افكار كلیشهای نخنما و تهمتها و ناسزاهای شرمآور و بیانتها هستیم كه نامه دوست شما یك نمونه بس كوچك از آن است. تعجب میکنم حال كه فرصت مطالعه آثار متفاوت ایشان را نداشتید یا به ضرورت این كار دست پیدا نكردید، چرا برای شناخت اینچنینی از استاد پورپیرار به سراغ پرسش از یك دوست رفتهاید؟ كافی است در هر موتور جستوجوی اینترنتی نام «ناصر پورپیرار» را تایپ كنید تا با خیل عظیمی از این نوع قضاوتهای ذهنی و فحشنامههای متعصبانه و چارچوبهای فكری كلیشهای در دهها سایت و وبلاگ مواجه شوید كه از نظر قوت استدلال(!!) از نوشته دوست شما بسیار بسیار جلوترند!
جناب كارگر عزیز درست است كه شما هم به سهم خود صاحب تخصصها و دانشها و تجارب متعدد هستید، ولی آگاهید كه ورود جدی و تعیین كننده به هر موضوع تازهای به طی مقدماتی احتیاج دارد كه مستلزم صرف زمان كافی و مناسب هستند و اختصاص این مقدار از زمان پیشاپیش مستلزم رسیدن به احساس ضرورت برای شناخت كامل موضوع مورد نظر است. بدیهی است در صورتی كه چنین مراتبی طی نشود، مطمئناً نتیجه كار شكل مطلوبی نخواهد داشت و طبعاً ورود فرد به آن حوزه مثال همان شناخت فیل در تاریكی داستان مولوی خواهد بود. كافی است فرض كنیم كه جنابعالی یا آقای پورپیرار یا بنده را با چند توضیح مختصر كلی (و البته صحیح) درباره ساختمان قلب انسان، به اتاق جراحی قلب ببرند و بخواهند كه قلب انسانی را عمل كنیم! در آن صورت بنده و آقای پورپیرار و احتمالاً خود شما به همان اندازه در جراحی قلب موفق خواهیم بود كه شما بر اساس توضیحات مختصر (و آن هم چه بسا ناصحیح!) دوستتان در شناخت اندیشه و شخصیت آقای پورپیرار و سنجش نتایج بررسیهای تاریخی ایشان موفق بودید! و در صورتی كه بنده یا آقای پورپیرار وارد آن اتاق عمل فرضی شویم، به یقین میدانید كه حاضران آن جا ما را به حق مشتی احمق بیسواد كلاهبردار خطاب خواهند كرد! به همین دلیل، من به خوبی آقای پورپیرار را هنگامی كه شما را فاقد فرهیختگی میخوانند، درك میکنم، هر چند كه با به كار بردن چنین خطابی در مورد شما موافق نیستم.
جناب كارگر گرامی. من اكنون بیش از 37 سال از عمرم میگذرد و تقریباً تمام این 17 سال اخیر را در مقام دانشجو و سپس استاد (طبق تعاریف رایج دانشگاهی، وگرنه من در هیچ زمینهای خود را استاد نمیدانم)، در میان اهل تاریخ سپری كردهام و با بسیاری از بزرگان و اساتید تاریخ و ادبیات ایران در داخل و خارج از كشور حشر و نشر داشتم و دارم. بسیاری از آنان را از نزدیك میشناسم و در حقیقت بخشی از عمر خود را با آنها سپری كردم. در طول دوران دانشجویی (اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد شمسی) بر حسب همان افكار كلیشهای كه مبتلای طبقه روشنفكری ایران است، همواره به غلط فكر میکردم دانشگاه محل آزادی فكر و اندیشه و جایگاه علم و كشف حقیقت است و اهل دانشگاه ماهیتاً بر خلاف جامعه روحانیون از خشك اندیشی و تقدسگراییهای پوچ و ذهنی بدورند! این روال در كنار دهها فراز و نشیب فكری ادامه داشت تا وقتی كه به تصادف با اثری آشنا شدم به نام مگر این پنج روزه به قلم ناصر پورپیرار درباره زندگی و احوال سعدی (حدود سال 1375). كتاب را خواندم و آن را تحقیقی بس فاخر و اندیشمندانه یافتم و از شوق وارد گفتوگوهای به اصطلاح اساتید ادبیات درباره اثر فوق شدم و آن گاه بود كه از مشاهده شدت تعصب و نفرت اكثر آن مثلاً اساتید از ناصر پورپیرار به واسطه نگارش یك اثر محققانه كه البته تمام آثار سعدی شناسان ایران و جهان را به واقع پودر كرده بود، در حیرتی عمیق فرو رفتم. باور نمیشد این اساتید دانشگاهی چنین متعصب و بدتر از ولگردهای چاله میدان فحاش باشند و نویسندهای را فقط به دلیل رسیدن به نتایج تحقیقی متفاوت از باورهای پوسیدهشان به باد فحشهای مستهجن پایان ناپذیر بگیرند. از آن ماجرا گذشت و همان یك كتاب كوچك استاد پورپیرار دكان زندگی سعدی شناسی را برای ابد تخته كرد و بسیاری از آن سعدی شناسان پر نام و آوازه را خانه نشین ساخت و باعث شد تا از آن پس عنوان زندگی و احوال سعدی از فهرست عناوین همایش سالانه سعدی شناسی شیراز به طور كامل حذف شود و آقای كورش كمالی، رئیس بنیاد فارس شناسی و دبیر همیشگی آن همایش هم اعلام بفرمایند كه ما تصمیم گرفتیم موضوع بررسی زندگی سعدی را از محورهای همایش كنار بگذاریم! و البته هیچ اشارهای هم به دلایل آن نكنند! هر چند هنوز هم این جماعت سعدی شناس باید خدا را شكر میکردند كه آقای پورپیرار به بقیه مسائل حوزه سعدی شناسی وارد نشدند، ورنه آقای كمالی و آن اساتید پلوخور صاحب نام گرد وی ناگزیر بودند تا كلیه محورهای سمیناهار سالانه خود را حذف كنند و از آن به بعد خود و همراهانشان به جای سفر شاهانه به شیراز، بقیه عمر خویش را صرف نفرین پورپیرار كنند!
به هرحال، اواخر دهه هفتاد بود كه بلای جان به اصطلاح اساتید تاریخ هم فرا رسید و استاد پورپیرار نخستین مجلد مجموعه تأملی در بنیان تاریخ ایران با عنوان دوازده قرن سكوت را منتشر كردند. من شخصاً این كتاب كوچك را در همان ابتدای انتشارش خواندم و از دور بر دستان مؤلف آن، به واسطه داناییهایی كه به من بخشیده و افق فكری تازهای كه در برابر ذهن من گشوده بود، به سهم خود بوسه زدم. اما از زمان انتشار همین كتاب بود كه آزمون غیر منتظره استادان تاریخ ایران در سطح داخلی و بینالمللی از یك سو، و جماعت روشنفكرنما و رجال سیاسی فرهنگی ایران و جهان از سوی دیگر آغاز شد.
اكنون كه چند سال از زمان برگزاری این آزمون گذشته و ماجراهای كوچك و بزرگی بسیاری در این باره رخ داده است، برای خردمندان ایران و جهان، مردودی مطلق این آقایان در این آزمون مثل روز روشن شده و نالههای فغان آورشان در اثر این مردودی وسعتی و شكلی مافوق باور گرفته است كه من در ادامه این نوشتار مختصری هم در این مورد برایتان مینویسم. به واقع این كه در حوزه علم هیچ چیز مقدس نیست و طبعاً در علم تاریخ هم كورش و هخامنشیان از تقدسی برخوردار نیستند، جزو بدیهیات است؛ این كه در تاریخ و كلاً علوم انسانی نتایج و نظریات علمی هیچ كدام قطعیت ابدی ندارند و همه چیز در حد فرضیه است، از آن هم بدیهیتر است و هر آدم دانشگاه رفته و حتی نرفتهای هم قاعدتاً آن را میداند. با این حساب تحقیق استاد پورپیرار هم میباید یك نظریه در كنار دهها نظریه دیگر قرار میگرفت و نقد و ارزیابی میشد. اما در جامعه علم زده (و نه علمی)، سیاست زده (و نه سیاسی) و دین زده (و نه دینی) ایران قضیه مطلقاً این گونه نبود و نیست. در این جامعه، روشنفكران (بخوانید روشنفكرنماها) بر اساس صدها كلیشه پوسیده ذهنی قضایا را میبینند و آنها را قضاوت میکنند؛ به تعبیری قضاوت بر اساس «منطق بازسازی شده» و نه «منطق درونی» در میان روشنفكران جامعه ایران یك اپیدمی وحشتناك است. و در مورد تاریخ ایران باستان، بیسوادی مطلق و رونویسی محض از روی تولیدات بیگانگان و مطلق انگاری آنها یك اپیدمی وحشتناكتر در میان جماعت دانشگاهیان تاریخدان است. حال بماند كه بیماری یا جنون باستان پرستی بیشتر از قرنی است كه به تدریج ذهن بخش بزرگی از متفكران ایرانی را مبتلا كرده و شاهدیم كه گستره خود بزرگ بینیهای كاذب برخی از ایرانیان هر روز ابعاد تازهتر و مضحكتری به خود میگیرد. مثلاً بخش عمدهای از این رجال صاحب فكر! و از جمله پروفسور شجاعالدین شفای مورد احترام شما، عمیقاً بر این خیالند كه تمدن در جهان با نام ایران و ایرانی آغاز میشود و ایرانیان سری بزرگتر از سرهای دیگران دارند و به هر كجای تاریخ كه نگاه كنید، ایرانیان را در صف مقدم علم و دانش و تمدن و دین و ... میبینید! نه فقط علم و دانش و تمدن، بلكه هنر هم تنها نزد ایرانیان است و بس! (گویی كه چینیها، هندیها، اروپاییان و بقیه مردم دنیا كه این همه ادعای پوچ و احمقانه نیز ندارند، در هنر از ما عقبتر هستند!) و البته لازم به ذكر نیست كه مراد از ایرانیان در این دعاوی نیز همان آریاییان و آغازگران تمدن بشر هم همان هخامنشیان آریایی هستند! هخامنشیانی كه ظاهراً بر اساس طینت پاك و نجابت ذاتی و خاص نژاد آریا حقوق بشر و دمكراسی را به انسانها هدیه كردند! و واقعاً تنها گربههای روی زمین بودند كه فقط برای رضای خدا موش میگرفتند!! به همین دلیل است كه روزی در روزنامه شرق از قول ابلهی میخوانیم كه هخامنشیان نخستین كاشفان قاره آمریكا بودند! روزی دیگر در خبرگزاری میراث فرهنگی ابلهی دیگر هخامنشیان را نخستین كاشفان آتش بدون دود (؟!) معرفی میکند، بیخرد دیگری در روزنامه همشهری كاشف به عمل میآورد كه ایرانیان باستان دارندگان قالیچههای پرنده بودند! كه اعراب وحشی (احتمالاً برای خراب نشدن بازار فروش شتران!!) این قالیچههای پرنده را از بین بردند! اسطوره بلاهتی به نام فاروق سفیزاده به طور مكرر جار میزند كه در جهان یك نژاد و تمدن وجود و آن هم نژاد و تمدن آریایی است!! و پیرزن خل وضعی به نام بدیعه دشتی كشف میکند كه اوستا 70 هزار سال پیش نوشته شده است!! و جز آریاییان بقیه مردم دنیا از نسل میمونهای آفریقایی هستند!!!
از این بیماری مزمن باستان پرستی و هذیانات احمق فریب مترتب بر آن كه بگذریم، به كلیشههای ذهنی پرشماری بر میخوریم كه غالباً در ذهن همین اندیشمندان! حرف اول و آخر را در شناخت قضایا میزند! به گمانم بد نیست تعدادی از این كلیشههای نخنما را با هم مرور كنیم؛ همان طور كه میدانید در دوران حكومت پهلویها، به دلایل متعدد كه اشاره به آنها كتاب مستقلی را میطلبد، توجه به دوران ایران باستان به اشكال مختلف وسعت زیادی داشت. درست به همین دلیل، به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، نوعی ضدیت با ایران باستان به طور طبیعی در میان برخی از روحانیون مذهبی و انقلابی بروز كرد كه ریشه آن عمدتاً برآمده از نفرت از رژیم پهلوی بود تا دشمنی آگاهانه با كورش و هخامنشیان و غیره. اما همین مسئله، بدون تلاش برای شناخت چرایی و چگونگی آن، در ذهن علیل روشنفكری ایران اصلی را پدید آورده است كه جمهوری اسلامی از بالا تا پایین و به صورت ذاتی با ایران باستان و ملیت ایرانی و تمدن ایران دشمن است، زیرا برآمده از اسلام و حكومت اعراب است! وسعت این اباطیل ذهنی تا به آن جا میرسد كه برخی از آنان و عمدتاً سلطنت طلبها و جریانات اپوزیسیون وقوع انقلاب اسلامی را با همان حمله فرضی اعراب به ایران زمان ساسانیان برابر و یكسان دانستند و میدانند! این كلیشه ذهنی هنوز هم با قدرت تمام در ذهن بخش عمدهای از رجال فكری ایران حضور دارد و با این كه اكنون سالیانی است ( به طور تقریبی از زمان ریاست جمهوری آقای رفسنجانی و به خصوص از زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی به بعد) كه دولت جمهوری اسلامی در ابعاد سیاسی و فرهنگی (به دلایل متعدد كه باز هم بیان آنها خود كتابی جداگانه است) به باستان گرایی و ایرانی گرایی و ناسیونالیسم روی آورده و جریانات سلطنت طلب و باستان گرا و غرب گرا نفوذ زیادی در بدنه دستگاههای این جمهوری به دست آوردند (به نمودهای عینی آن اشاره خواهد شد)، همچنان آن كلیشه نخنما ملاك قضاوت این روشنفكری ماست، به طوری كه به هنگام انتشار كتاب دوازده قرن سكوت استاد پورپیرار، تقریباً بدون استثناء با هر كدام از افراد این جماعت كه مواجه شدم، به طور قطع بر این باور بودند كه پورپیرار یكی از افراد وزارت اطلاعات ایران است و كتاب وی گام تازه و پشت پرده جمهوری اسلامی برای مبارزه با روشنفكران و تمدن ایرانی است! (و هر كس كه از اثر وی حمایت میکند و حتی خود من نیز اطلاعاتی هستم!!) باوری كه به رغم روشن شدن بسیاری از جهلهای آنان در خصوص شخصیت پورپیرار طی سالهای اخیر، همچنان در ذهن بسیاری از این آقایان باقی مانده است! در واقع به واسطه همین تصور باطل (یعنی اطلاعاتی بودن استاد پورپیرار) غالب افراد گله روشنفكری و دانشگاهی ایران، در ابتدای امر جرأت نمیکردند درباره اثر ایشان حرف دل خود را بزنند و فحشهای چارواداریشان را در خلوت نثار ایشان میکردند، اما به تدریج كه (حتی برای خود وزارت اطلاعات) معلوم شد استاد پورپیرار كوچكترین نسبتی با جمهوری اسلامی یا هر حكومت و جریان سیاسی دیگری ندارند، زبانها دراز و شمشیرها كشیده شد! در كنار آن تصور باطل ابلهانه، به تدریج و با كسب اخبار و اطلاعات پیرامون شخصیت و گذشته ناصر پورپیرار، كلیشههای دیگری سر برآوردند از قماش این كه پورپیرار عضو حزب توده بوده و از آن جا كه حزب توده همواره خیانت پیشه و با فرهنگ و تمدن ایرانی دشمنی ورزیده است، پس كتاب پورپیرار و هدف اصلی وی به همان دشمنی تودهایها با تاریخ و تمدن ایران زمین برمیگردد! پس نفرین بر تودهایها و درود بر هخامنشیان و كورش! به راستی این علیلالمغزهای درمانده حتی قادر به درك ضرورت جستوجوی چرایی و چگونگی به قول خودشان دشمنی تودهایها با تاریخ و تمدن ایرانی هم نبوده و نیستند، و در جای كنكاش محققانه در نقد، دل خود را با صدور همین احكام ذهنی از پیش تعیین شده و البته احمقانه خوش میکنند!
اما ای كاش كار این جماعت به همین ذهنی بافیهای كلیشهای ختم میشد. به دنبال این كشفیات محیرالعقول! ، سیل اتهامات مافوق ناروا و ناسزاهای مافوق تصور هم شروع شد؛ اتهاماتی نظیر این كه پورپیرار از پدری مصری و مادری یمنی متولد شده است! پورپیرار سنی مذهب (بخوانید وهابی مسلك) است! پورپیرار قاتل یك یا چند فرزند خود است و در این رابطه چند پرونده در دادسرا دارد! پورپیرار یك قاچاقچی بزرگ مواد مخدر است و در این رابطه نیز چند پرونده قطور در مورد او در جریان است! (این مورد اخیر را ابلهی فاقد شرافت اما صاحب عنوان با آب و تاب و به عنوان شاهدی عینی برایم نقل میکرد) پورپیرار خود یك یهودی است كه مأمور است تا از یهود قومی بس بزرگ بسازد! پورپیرار بازجوی وزارت اطلاعات و زندانیهای سیاسی بوده است! پورپیرا پان عرب و پان ترك است! پورپیرار ...
جناب مهندس كارگر گرامی. یقین بدانید كسانی كه این تهمتهای نفرت انگیز را رواج میدهند، و با هزار رنگ و روغن آن را در ذهن دیگران از همه جا بیخبر مینشانند، به قدر ارزنی شرافت و انسانیت ندارند. حقارت تدارك كنندگان این اتهامات پوچ، و ضرورت توجه به بازاندیشی ملی در باب هویت و تاریخ راستین ایرانیان به حدی است كه استاد پورپیرار هرگز آنها را شایسته یا در اندازه پاسخ دادن ندیدند و همواره با زبانی استوار و صریح ذهن مخاطبان خود را به بنیان اندیشی هدایت كردند كه البته در مواردی این تلاش چه بسا به دلیل خلط صراحت بیان با گزندگی از سوی مخاطبان، بیسرانجام مانده است. خود شما هم در مكاتباتتان با آقای پورپیرار نمونهای از این صراحت و نحوه توجه را دیدهاید كه البته مطلقاً دلایل بروز آن را در نیافتید و این نحوه توجه دادن را بر صحت اتهامات مذكور حمل كردید! و برای همین تهدید به انتشار این مكاتبات كردید (این طور كه من از ایشان شنیدم)، ولی جناب كارگر عزیز واقعاً متوجه نیستید در صورتی كه اقدام به انتشار آنها كنید، لطف بزرگی به استاد پورپیرار و بنده و همه خوانندگان آثار ایشان و به خصوص آیندگان كردید. آقای پورپیرار و همچنین من واقعاً از انتشار این نوشتهها خوشحال خواهیم شد، زیرا آقای پورپیرار صدها بار، خود نوشتههای خویش با این مضامین را منتشر كردند و این بار شما زحمت نشر آنها را بر دوش میگیرید و بار ایشان را سبك میکنید. من به نمایندگی از آقای پورپیرار و همه خوانندگان آثار ایشان و به سهم خودم از شما خواهش میکنم حتماً به انتشار آن مكاتبات و نامه حاضر بپردازید و یا حداقل اجازه انتشار آنها را به من بدهید، زیرا اینها اسنادی هستند كه برای آیندگان ثابت خواهند كرد چه كسانی و با چه ایمان و شجاعت غیر قابل وصفی عمر خود را در راه رسالت انسانی و الاهی خویش صرف كردند و چه بهایی در این راه پرداختند و با چه جماعتی مجبور به زندگی فكری بودند.
جناب كارگر عزیز. مطمئن هستم كه هرگز نمیتوانید تصور كنید كه استاد پورپیرار در طول زندگی به طور عام، و در طول این سالهای اخیر به طور خاص، چه فشارهای جهنمی فوق طاقت و تصوری را از سوی مخالفان عدیده خویش تحمل كردند. واقعاً گاهی اوقات از توان اراده، قدرت اندیشه، جسارت و شجاعت بیحد ایشان عمیقاً در شگفت میمانم. مقاومت ایشان در برابر این همه حملات لفظی و غیر لفظی و مشكلات بیشمار به راستی ایمانی و اراده و قدرتی را میطلبد كه تصور این حد از آن به سختی میسر است. خود ایشان چنین مقاومت البته گاه شیرینی را ناشی از اراده الاهی میدانند و تفسیر میکنند. بد نیست به برخی از این فشارهای روانی و فیزیكی و نیز حماقت بیانتهای آن تهمت زنندگان هم اشارهای كوتاه كنم؛ مثلا آن عقل در گل ماندهای كه آثار محققانه ایشان را در ادامه دشمنی ذاتی حزب توده با فرهنگ و تمدن ایرانی معرفی میکند، خبر ندارد كه حزب توده بزرگترین و كاریترین ضربه عمر خود را از زبان و قلم ناصر پورپیرار خورده است! استاد پورپیرار طی سالهای منتهی به انقلاب و اوایل آن، با انتشار سلسله جزواتی با اسم مستعار «ناریا» (برعكس كلمه ایران) چنان افشاگریای از حزب توده كردند و چنان آسیبی به این تشكیلات سیاسی وارد كردند كه گستره تأثیر و تخریب آن هرگز از یاد تودهایها نرفته و نخواهد رفت! وسعت آسیبی كه حزب توده از آن نوشتههای پورپیرار دید، به حدی بود كه در نهایت توانستند وی را با اتهاماتی به زندان بفرستند و در آن جا هم چند بار در صدد قتل ایشان برآیند. در موردی مأمور این قتل كه البته به واسطه قدرت بدنی آقای پورپیرار در مأموریت خویش ناكام ماند، دكتر فریبرز بقایی (فردی به مراتب كثیفتر از پزشك احمدی رضاشاه) بود كه اكنون چند سالی است با كلاه گذاشتن سر دادستانی ایران و فروش اموالش به آلمان گریخته و در آن جا یك بنیاد فرهنگی! (www.fariborzbaghai.org) تأسیس كرده است. فقط تصور كنید كه یك زندانی چه قدر باید پست باشد كه با استفاده از حرفه مقدس پزشكی بخواهد هم بند خود به فقط به دلیل اختلاف عقیده و مسلك از بین ببرد. من تودهایهای چندی را دیدهام كه با شنیدن نام پورپیرار چنان از شدت نفرت و خشم برافرخته میشوند كه كمترین تسكینشان خوردن خون پورپیرار است! نمودی دیگر از این نفرت را در خاطرات عالیجناب اعظم این حزب یعنی كیانوری میتوانید ببینید و گمان كنم یكی از بهترین راهها برای شناخت ماجراهای آن سالها مطالعه كتاب چند بگومگو درباره حزب توده و كیانوری به قلم آقای پورپیرار است. و بدانید آن تعطیلالمغز درماندهای (نوریزاده) كه میگوید پورپیرار بازجوی زندانها رژیم جمهوری اسلامی بوده است، جرأت و شرافت انسانی ندارد تا اذعان كند در همان سالهایی كه وی را طی آن بازجو معرفی میکند، ایشان بدون هیچ اتهام مشخصی خود زندانی رژیم جمهوری اسلامی بوده است! زندانیای كه در واقع بخش اعظم حبس خود را با عنوان بازداشت به سر برد، زیرا هر چه قدر كه ایشان را نگه داشتند و از هر زندانیای كه در مورد ایشان از او پرسیدند، هرگز نتوانستند جرمی علیه او بیایند و سرانجام پس از چند سال بلاتكلیفی وی را آزاد كردند. و شما قطعاً نمیدانید كه چه گنجینه گرانبهای فرهنگی شامل كتابها و نوشتهها و فیشهای تحقیقی، هزاران قطعه عكس و اسلاید بینظیر، تجهیزات كامل و گران قیمت عكاسی و اموال مادی نظیر خودرو و ... در اثر این بازداشت توطئه آمیز از ایشان به یغما رفت كه بخش معنوی آن هرگز قابل جبران نیست! تردید نكنید كه استاد پورپیرار اگر اراده كنند میتوانند به عنوان غرامت آن سالهای بازداشت بدون توضیح به دستگاههای مربوط شكایت كنند. از این بازداشت فقط حزب توده به خیال خود نفع برد كه هم مانع نوشتن پورپیرار و ادامه انتشار جزوات ناریا شد و هم فرصتی به دست آورد كه از او انتقام سختی بگیرد، هر چند كه باز هم شكست خورد. گوینده این اتهام یعنی علیرضا نوریزاده هم داغ كهنهای از زبان و قلم استاد پورپیرار بر دل دارد (برای آشنایی با پیشینه این امر از جمله مطالعه كتاب چند بگو مگو درباره حزب توده و ... كه مشاجرات قلمی استاد پورپیرار و علیرضا نوریزاده نیز در آن آمده، خالی از فایده نیست) و اتهاماتی كه بر آقای پورپیرار وارد میکند، بیشتر شایسته خودش و گذشته سیاهش است و امروز هم شاهدیم كه تا فرق سر مأمور حقیر دسیسههای سلطنتطلبها و بهاییها و یهودیان خصوصاً در گروه آنها در صدای آمریكاست. از آن دست توطئههای نفرت انگیز باز هم و این بار از سوی باستان پرستان به رهبری شجاع الدین شفا در سال 1384 رخ داد؛ یك سال پیش از آن سلطنت طلبها و مخالفان جمهوری اسلامی از گروههای مختلف در نشستی در پاریس گرد هم جمع آمدند تا به آسیب شناسی مبارزات خود با جمهوری اسلامی بپردازند. (احتمالاً شما به خوبی در جریان جزئیات این نشست قرار دارید.) رهبر این نشست شجاعالدین شفای معروف و معلوم الحال، در این جلسه ضمن به كار بردن ركیكترین الفاظ در مورد استاد پورپیرار و نیز به فحش بستن پیامبر اسلام و ائمه شیعه و ... با ژستی فاتحانه اعلام كرد كه عوامل او در وزارت فخیمه ارشاد جمهوری اسلامی موفق شدند تا جلوی انتشار كتابهای ناصر پورپیرار را بگیرند! شفا همچنین در این جلسه استارت پروژهای را زد به نام «شاهنامهای برای هزاره سوم ایران» كه هدف اصلی آن انجام كارهای فرهنگی گسترده به هزاران شكل مختلف و به ویژه راه اندازی سایتها و وبلاگهای متعدد با موضوع تاریخ ایران باستان و دین زردتشت و فحاشی به ناصر پورپیرار، برای تغییر ذهنیت كودكان امروز ایران و از آن طریق تغییر رژیم جمهوری اسلامی و برانداختن اسلام و احیاء دین قلابی زرتشت و ... در آینده بود. وسعت بلاهت و تعصب شفا تا به آن جا رسید كه او تمام چهارده قرن تاریخ دوران اسلامی ایران را دوران 14 قرن سكوت خواند! و حال آن كه حداقل عمده اسناد مورد رجوع و دعاوی تاریخی او در كتابهایش مبتنی بر همین منابع و رجال دوران بعد از اسلام ایران است! (من در نوشتهای جداگانه در همان ایام این ادعای او را به نقد كشیدم كه با مسدود شدن وبلاگ قبلیام از سوی عوامل شفا در وزارت ارشاد جمهوری اسلامی در حال حاضر قابل دسترس نیست، ولی در صورت لزوم میتوانم نسخهای از آن را برای شما بفرستم.) به دنبال سخنرانی شفا، بوزینهای زرتشتی به نام دكتر ساسان آبتینفر هم از فرط ذوق هزینه بخش عمدهای از این فعالیتها را بر عهده گرفت. و از فردای همان روز بود كه وبلاگها و وبسایتهای متعدد مثل قارچ از زمین روییدند و بخشی از آنان شب و روز هیچ كاری ندارند جز فحش دادن و اتهام بستن به ناصر پورپیرار و بند كردن به كلمات نوشتههای او. در رأس آنها سایت آذرگشنسب (www.azargoshnasp.net) به سرپرستی علی دوستزاده (بابایادگار) نامی است كه با ایمیلهایی كه برای استاد پورپیرار فرستاده معلوم شده گرداننده سایتهای پورنوگرافی در آمریكاست! (این ایمیلها موجود است) و طی یكی دو سال اخیر چند یهودی و ارمنی (به اسامی ایران (zulqarnain.persianblog.ir) و آنتی پورپیرار (naria2.blogfa.com)) را هم با پولهای شجاعالدین شفا اجیر كرده است تا به صورت شبانه روزی و از طریق نثار مستهجنترین ناسزاها و اتهامات و دروغها به وظیفه ملی مبارزه با پورپیرار، بیش از پیش جامه عمل بپوشانند! (من در همان ایام مطالبی هم در نقد مهملات بابایادگار نوشتم كه آنها نیز به دنبال مسدود شدن وبلاگ قبلیام اكنون در دسترس نیستند و در صورت لزوم میتوانم نسخههای آن را برایتان بفرستم. تأثیر خانه خرابکن آن یادداشتهای انتقادی و ضعف مفرط بابایادگار در استدلالهای تاریخی و منطقی به حدی بود كه او تا مدتهای مدید مالخولیاوار هر مدافع پورپیرار در هر كجا را عارف گلسرخی میخواند!)
سال بعد از آن نشست، همان توطئه مذكور در فوق عملی شد؛ استاد پورپیرار بعد از آن كه وزارت فخیمه ارشاد (مملو از تودهایهای سابق و عمال پروفسور شفا) جلوی انتشار مجلدات بعدی مجموعه تأملی در بنیان تاریخ ایران را گرفتند، آنها را به رغم هزینه سنگین و دشواریهای زیاد در سنگاپور به چاپ رساندند. این كار ونگ ونگ و درماندگی شفا و همقطارانش را به اوج رساند، زیرا تمام تلاشهایشان را بر باد رفته میدیدند و به همین دلیل با یك پرونده سازی مضحك با عنوان «قاچاق كتاب» پورپیرار را به بازداشت كشاندند و به ضبط اموال و پلمب تشكیلات انتشاراتی ایشان دست زدند، اما این دسیسه حقیر نیز ناكام ماند و این بار بازداشت استاد به چند روز هم نكشید. در طول مدت بازداشت ایشان شاهد بودم كه بابایادگار به طور شبانه روزی در وبلاگ استاد پورپیرار قهقههای شادی سر میداد و فریادهای گوشخراش میکشید و خیالش هم راحت بود كه دیگر كسی نیست تا عربدههایش را از صفحه وبلاگ پاك كند! یقین دارم سوزش نیش قلم پورپیرار تا قیام قیامت هم از یاد شفا نخواهد رفت و وی به رغم این رذالتهایی كه تاكنون ناجوانمردانه نسبت به آقای پورپیرار مرتكب شده است، هرگز آرامش نخواهد یافت، زیرا هر بار كه نقد پورپیرار بر كتاب تولدی دیگرش را بخواند، سوزش خاموش نشدنیاش دوباره عود خواهد كرد! خوشبختی شفا تاكنون فقط در این بوده كه كسی به طور جدی به بازخوانی نوشتههای او و نیز بازگشایی پرونده زندگی و سرسپردگیهای سیاسیاش دست نزده و ازجمله كسی نمیگوید كه او با دزدیدن ترجمه كمدی الاهی دانته از فردی به ناگهان مرحوم شده (فرامرزی نامی) آن را به نام خود به چاپ رساند! در ضمن بد نیست بگویم كه اكنون نه تنها بسیاری از كتابهای شفا به راحتی در ایران به طور رسمی چاپ میشوند، بل كتابهای ساسان آبتینفر هم به آسانی از سوی وزارت ارشاد مجوز چاپ میگیرند، اما كتابهای استاد ناصر پورپیرار از سوی وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ممنوعالچاپ شده، مجلدات قبلاً چاپ شده آنها در نمایشگاه كتاب هر سال جمعآوری میشوند و تمامی و تمامی دستگاههای سیاسی و فرهنگی این جمهوری وسیعاً ناصر پورپیرار را بایكوت كرده و هر روز به شكلی او را تحت فشار قرار میدهند. و این همان جمهوری است كه از سر تا پا مخالف اسرائیل و صهیونیزم و دشمنان اسلام است، اما با بزرگترین منتقد صهیونیزم و مدافع اسلام این چنین رفتار میکند! آن هم در صورتی كه طبق توهم گله روشنفكری ایران پورپیرار مأمور حكومت جمهوری اسلامی است!!
اما این فقط شجاعالدین شفا نبود كه از فرط ناتوانی در نقد، با توسل به شیوههای فاشیستی و ناجوانمردانه به مقابله با قلم پورپیرار و تأثیرات دورانساز اندیشه و تحقیقات او میپرداخت. (لحظهای تردید نكنید كه اگر شفا میتوانست به نقد چند سطری اندیشههای خود از سوی استاد پورپیرار پاسخ دهد، رذالت برخورد با توسل به این روشهای غیرانسانی را بر كارنامه سیاه خود نمیافزود.) بقیه استادان به اصطلاح دانشگاهی هم جز شیوههای دیكتاتور منشانه در برخورد با اندیشه نمیشناسند! ازجمله این مورد كه رسماً به ثبت رسیده و سند ابدی درماندگی و درندگی این آقایان به شمار خواهد رفت: سال 82 جلسهای رسمی در مركز بينالمللي گفتوگوي تمدنها(؟!) برای نقد و معرفی مجموعه پنج جلدی هزارههای گمشده تألیف دكتر پرویز رجبی برگزار شد. در این جلسه اساتید صاحب نامی چون دكتر رضا شعبانی (مورخ درباری معروف) به عنوان رئیس گروه تاریخ آن مركز و رئیس جلسه، دكتر پرویز رجبی، دكتر محمود طاووسی، دكتر محمود روحالامینی، دكتر رضا مستوفی و ... حضور داشتند. در میانه جلسه به ناگهان دكتر رجبی نام پورپیرار بر زبان آورد و آن گاه بود كه سیل ناسزاها و فحاشیهای چاروادری از همه طرف بر پورپیرار باریدن گرفت و در چشم به هم زدنی جلسه نقد و بررسی كتابهای رجبی به جلسه مسابقه در فحش دادن به پورپیرار تبدیل شد. خوشبختانه خبرنگاری مشروح مطالب جلسه را ضبط و به بیرون منتقل كرد و پس از چند ماه در ماهنامه قرن 21 به چاپ رسید. چاپ این صورت جلسه به واقع هیچ چیز از آبروی نداشته این جماعت مدعی آزادی بیان! كه شبانه روز رژیم جمهوری اسلامی را به دیكتاتوری و سركوب عقیده محكوم میکنند، باقی نگذاشت و موجبات تعطیلی محترمانه مجله مذكور را (كه در فضای بایكوت استاد پورپیرار به انتشار مقالات ایشان نیز میپرداخت) فراهم آورد. جا دارد برای اطلاع شما تنها جملهای از آن كلمات و انتقادات گهربار این گله بیکورش شده را از قول دكتر طاووسی برایتان نقل كنم: «من اگر قدرت داشتم این آدم (پورپیرار) را میبردم و جلوی هر دانشگاه میخواباندم و صد ضربه شلاق بر او میزدم!» نكته جالب این كه چنین سخنان و چنین جلسهای در جایی بیان میشد كه با عنوان مركز بینالمللی گفتوگوی تمدنها ادعای نهادینه كردن فرهنگ گفتوگو در ایران و جهان را داشت!!! و با رهبری محمد خاتمی و ریاست عوام فریب معروف یعنی عطاءالله مهاجرانی (یا در واقع همان شجاعالدین شفای دستگاه فرهنگی دولت خاتمی) تلاش میکرد تا جناح تندرو جمهوری اسلامی را به تحمل عقاید مخالف و روی آوردن به تسامح و تساهل دعوت كند!! واكنش هم قماشان اینها به دنبال انتشار گندنامهشان هیچ چیز جز سكوت نبود، در حالی كه كافی بود چنین سخنانی از سوی یك روحانی مخصوصاً صاحب عنوان در حكومت مطرح میشد تا ببینید این جماعت چه جنجال و فریادی در دفاع از آزادی بیان و محكوم كردن روشهای دیكاتورمآبانه برای سركوب صدای مخالف سر میدادند!
همین آقایان زمانی كه برنامه «یك كتاب» از شبكه چهار تلویزیون ایران (گمان كنم سال 80) مصاحبهای با استاد پورپیرار درباره كتاب دوازده قرن سكوت انجام داد كه در دو قسمت از تلویزیون پخش شد، چنان هیاهویی به راه انداختند كه ای ایها الناس! حكومت جهموری اسلامی مشغول دفاع از پورپیرار است و صدا و سیمایش را 24 ساعته در اختیار پورپیرار و افكار او گذاشته است! (زوزهای سفیهانه كه هنوز هم به گوش میرسد!) در حالی كه اتفاقاً به دنبال جدی شدن بررسیهای تاریخی استاد پورپیرار، صدا و سیمای ایران كه مملو از عناصر آنوسی و لابی ارمنی و عمال آنهاست، نه تنها پورپیرار و اندیشهاش را به طور كامل بایكوت كرد، بلكه از آن هنگام از طریق صدها برنامه كوچك و بزرگ از تمام شبكهها (برنامههایی نظیر طلوع ماه، دیدار با ایران شناسان، همایش چهرههای ماندگار و ...) مشغول تطهیر اساتید دراز شده در كتابهای آقای پورپیرار و ستایش ایران باستان و هخامنشیان و تخت جمشید و غیره شده است! از آن هم بالاتر، كافی است استاد پورپیرار مدخل تازهای را نظیر مبحث كاروانسراها و زمان پیدایش آنها در ایران (در مجموعه یادداشتهای وبلاگی آشنایی با ادله و اسناد رخداد پلید پوریم) باز كنند تا بلافاصله در روزنامه و تلویزیون شاهد پخش مطالب و برنامهای در مورد كاروانسراها و قدمت آنها باشیم! گویی این بیچارهها منتظرند تا استاد پورپیرار حرفی بزنند تا به سان آب در لانه مورچگان ریختن از خواب بپرند و نطقشان باز شود و به یاد كاروانسرا و مسجد و تخت جمشید و ... بیفتند. و در همین اواخر، با ساخت و پخش فیلم تختگاه هیچ كس بر اساس كتابهای ایشان، حتی شبكه خبر هم كه در این بازی هیچ گاه حضور نداشت، به پخش مكرر و 24 ساعته كلیپهای تخت جمشید روی آورده است! و از سوی دیگر، در جهت مقابله با یك فرد و یك اندیشه یعنی استاد پورپیرار، نظامهای فرهنگی بینالمللی تقریباً به تمامی تحت رهبری یهود و صهیونیزم هم به ناگهان به یاد جای خالی هخامنشیان در سینما میافتند (حدود سال 82) و ساخت فیلم كورش كبیر را در دستور ساخت قرار میدهند. و به دنبال آن برای ریختن نفت بر روی آتش باستان پرستی دوباره سر بر آورده داخل ایران، كارتون مسخره سیصد را در هالیوود میسازند تا گله باستان پرستان ایرانی همصدا ناصر پورپیرار را از عوامل ساخت این فیلم معرفی كنند و او را در كنار دشمنان جهانی ایران بنشانند! به راستی یهودیان خوب میدانند در هر شرایطی چگونه باید این جماعت درمانده روشنفكری ایران را به بازی گرفت و به ریششان خندید. آنها از هر آبی ماهی میگیرند، یك روز با ماجرای خلیج عربی (مقاله انتقادی جانانهای هم در آن ایام در نقد برخوردهای پان عربیستی و پان ایرانیستی با موضوع نام خلیج فارس نوشتم كه آن نیز به دلیل انسداد وبلاگ قبلیام، قابل ارسال است) و یك روز با ماجرای اعدام صدام و روز بعد با ماجرای فیلم سیصد و ... . احمقان زیادی را پس از ساخت كارتون سیصد دیدم كه جمهوری اسلامی را مقصر این كار میدانستند! و خطاب به حكومت میگفتند وقتی شما از ناصر پورپیرار حمایت میکنید!! و با ایران باستان دشمنی میورزید، نتیجهاش همین است! چنین ستارگان بلاهتی نمیتوانند بفهمند كه اتفاقاً ساخت چنین كارتون مسخرهای به قصد لوث كردن كتابهای استاد پورپیرار صورت گرفته است و گذشته از آن، چه افرادی از جمهوری اسلامی در گذشته و حال، با باستان گرایی مخالفت میکردند و چه نمیکردند، هالیود دست یهود كه قادر است گلادیاتور را بسازد، باز هم با تولید چنین كارتونهای مهملی از بلاهت روشنفكری هیاهوگر ایران حداكثر استفاده را میبرد و برای تقویت باستان پرستی رایج شده در ایران، قطعاً چینین محصولاتی را به بازار میفرستاد.
حقیقت این است كه بایكوت ناصر پورپیرار به طور خاص از زمان تصمیم شواری جهانی یهود آغاز شد (حدود سال 82) كه به سكوت در برابر كتابهای ایشان، به خصوص از سوی یهودیان فرمان داد و ورود ناصر پورپیرار را به اروپا را به عنوان یك عنصر یهود ستیز با دستور اتحادیه اروپا ممنوع ساخت! به دنبال این تصمیم شورای جهانی یهود، همه دستگاههای سیاسی و فرهنگی ایران هم به میل یا اجبار به تحریم پورپیرار روی آوردند؛ اتحادیه ناشران و كتاب فروشان از یك سو و زارت ارشاد از سوی دیگر كثیفترین فشارهای ناجوانمردانه را بر ایشان و انتشارات كارنگ وارد كردند، تمامی مطبوعات و رسانههای جمعی در تمامی اشكال او را تحریم كردند، صدا و سیما را به مركز اصلی تبلیغ غیر مستقیم علیه دعاوی تاریخی ایشان تبدیل كردند (حتی آن تعداد اندك از مسئولان جمهوری اسلامی هم كه به تصادف یا بیمحابا و البته به اشاره از نتایج بررسیهای ایشان یاد كردند (نظیر علی لاریجانی به هنگام ریاست صدا و سیما) بالفور به سكوت كشانده شدند)، وبلاگ ساده معمولی او و وبلاگ مرا فیلتر و سپس مسدود كرده و این اواخر وبلاگهای جدید دیگر ایشان را نیز فیلتر كردند، در حالی كه وبلاگها و وبسایتهای فحاش به پورپیرار آزادنه فعالاند، صدها برنامه مختلف تدارك دیدند كه به طور غیر مستقیم علیه كتابهای ایشان مطالب پیشین را به صورتی بزك شده نشخوار میکنند، اپیدمی بزرگداشت ایران شناسان داخلی و خارجی را روز به روز تسری می دهند و ... . یك مورد اخیر این اپیدمی، بزرگداشت دكتر پرویز رجبی بود كه به راستی بیش از حد تصور و بیش از هر كس دیگری از انتقادات آقای پورپیرار آسیب دیده است. بزرگداشت او همین اواخر و با فرمان صهیونیستهای نشسته در پشت پرده مراكز ایران شناسی بینالمللی به یكی از پادوهای ایرانی خود یعنی علی دهباشی (سردبیر ماهنامه بخارا) برگزار شد و در آن گروهی از همپالكیهای رجبی تا توانستند مجیز وی را گفتند تا هم یك دهن كجی به پورپیرار كرده باشند و هم خاطره نقد گزنده ایشان را برای ساعاتی از یاد رجبی پاك كنند و او را با هدایایی كه سخت به آنها نیاز دارد! راهی خانه كنند. جا دارد در این جا دو سه نكته را هم در مورد مجموعه چند جلدی تاریخ ایران باستان رجبی (با عنوان هزارههای گمشده) و نیز دكتر اردشیر خدادادیان ذكر كنم؛ پرویز رجبی مدتها رئیس بخش ایران شناسی مركز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی بود كه به دلیل اهمال كاریهای متعدد از آن جا بیرون رانده شد. (این مركز در اوایل انقلاب با استخدام تمامی اساتید اخراجی از دانشگاه با دو برابر حقوقی كه از دانشگاه میگرفتند! و با ریاست دكتر بجنوردی، برادر آیتالله بجنوردی، تأسیس شد.) رجبی كه به پول سخت نیاز داشت، به كتاب نویسی طویل روی آورد و از طریق آشناییای كه با عطاءالله مهاجرانی در مركز دایرهالمعارف داشت، با پول مركز بینالمللی گفتوگوی تمدنها (كه ریاست آن با مهاجرانی بود)، به نگارش مجموعه هزارههای گمشده و چاپ آن از طریق انتشارات توس مشغول شد. تقریباً همزمان با او، دكتر اردشیر خدادادیان (زرتشتی مسلماننما و بینهایت بینهایت بینهایت پول دوست و بیشخصیت و عاری از هر نوع تعهدی به اخلاق) نیز به انتشار مجموعه تاریخ ایران باستان دست زده بود. از بخت خوش آقای پورپیرار انتشار بعضی از مجلدات آثار آنان با نگارش مجلد بعدی كتاب ایشان (یعنی كتاب اشكانیان) همزمان شد و آقای پورپیرار نقد جانانهای از كتابهای این دو استاد! به عمل آوردند. نتیجه این شد كه انتشارات توس بعد از چاپ كتاب ساسانیان رجبی تا چند ماه از پخش آن خودداری كرد تا پس از انتشار كتاب ساسانیان آقای پورپیرار در مورد پخش آن تصمیم بگیرد! و در نهایت، عدم انتشار كتاب ساسانیان پورپیرار بعد از چند ماه صبر و فشارها و تعهدات مالی انتشارات توس (به خصوص تعهد دادن كتابهای سهم مركز بینالمللی گفتوگوی تمدنها) محسن باقر زاده مدیر انتشارات مذكور را وادار كرد تا مجلد ساسانیان هزارههای گمشده رجبی را پخش كند. اما اردشیر خدادادیان، به رغم این كه به هیچ قیمتی از ذرهای پول نمیگذشت، قید حقالتألیف كتابش را زد و از نگارش و انتشار مجلد آخر كتاب ساسانیان خود برای ابد چشم پوشید! و نكته بس جالب این كه رجبی كه طی این سالها هیچ هدفی از نگارش جز دریافت حقالتألیف نداشته است، چند سال پیش كتاب سراپا مهمل و لاطائلی نوشت به نام ترازوی هزار كفه. جناب كارگر عزیز، خواهش میکنم حتماً این كتاب را تورق كنید تا كاملاً دریابید كه چگونه فردی فقط برای كاغذ سیاه كردن و افزودن بر حجم هذیانهای مملو از غلط میبافد و آنها را با حروف درشت و فواصل بین سطر غیر عادی به چاپ میرساند تا كتاب حجیمتر و قیمت پشت جلد افزونتر شود! آن گاه جای شما خالی بود تا ببینید كه چگونه مشتی صحنه گردان یك نمایش رو حوضی و از جمله دكتر روزبه زرینکوب (كه به واسطه انتقادات آقای پورپیرار بر آثار عموی خود دكتر عبدالحسین زرینکوب، داغی گران از پورپیرار بر دل دارد!) در مراسم بزگداشت رجبی از مطالب ترازوی هزار كفه تعریف و تمجید میکردند!! به راستی جای شما خالی بود تا به سیری دل بر این تطویلات لاطائل مشتی عقل در گل مانده قهقهه بزنید.(پایان قسمت اول)
+ سهشنبه ٢٦ تیر ،۱۳۸٦ - عارف گل سرخی