ایران شناسی بدون دروغ، 259، نتیجه 67، شناخت کمال الملک نقاش، 3

 آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم 

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۵۹ 

اگر در آن اندازه هم برای این مردم احترام و حقوق قائل نبوده اند که قول های خود یکی کنند و دروغ های شان را آراسته تر بگویند، پس شاید در اطراف خود ملتی نمی دیدند تا رعایتی کنند و هادی آن ها تنها فرمان بری از مراکز انتشار دروغ در اورشلیم و حفاظت از منافع باند مجلل خویش بوده است!

«پیش از این که مدرسه تعطیل شود و کمال الملک به کلی از کار کناره گیرد، در تعطیلات تابستان به نیشابور می رفت. در سال 1304 خورشیدی، برابر 1344 هجری قمری، در اثر حادثه ای به چشم چپ وی آسیب رسید و آن چشم نابینا شد. در این باب نویسندگان داستان های گوناگون نوشته اند که هیچ یک به حقیقت مقرون نیست». (احمد سهیلی خوانساری، کمال الملک، ص 97)

غریب این که در تقاویم زندگانی کمال الملک، تقریبا دو تاریخ یکسان برای زمان حوادث عمده بیان نمی شود، مثلا در باب کور شدن او، تمام دیگر اشارات و اقوال، آن پیش آمد را رخ داده به سال 1300 شمسی نوشته اند. اما این مطلب چندان مهمی نیست، زیرا به حکم عدم تطبیق زمان حیات، غالب ناقلان این گونه مراتب از زندگانی کمال الملک، خود ناظر مناظر نبوده اند؛ و به نظر می رسد که یا برای رفع و رجوع چاله ای دست و پا گیر، بر سر راه اختراع کمال الملک، مامور و مشغول ماجرا سازی اند و یا برای نمایش قمپز دانایی، در دود گیری های روشن فکری یا وجیزه نویسی های قلمی، چیزی بر شنیده ای افزوده و یا کسر کرده اند. آشی چنان شور، که سهیلی خوانساری، هیچ نقلی در باب نحوه و علت کور شدن کمال الملک را مقرون به حقیقت نمی داند! سبحان الله، چه گونه در باب یک چشم شدن شهره ی آفاقی چون این تالی معاصر بهزاد، تنها چند دهه پس از مرگ او، درست مانند دیگر صاحبان عناوین در تاریخ و ادب ایران، شرح موثق و مطمئنی ندارند؟!! با این همه شاید بتوان از اشاره ی صریح در متن فوق، لااقل به این یقین رسید که چشم چپ کمال الملک در حادثه ای که شروح گوناگون دارد، کور شده است!

«سالار معتمد کارگری حمامی داشت از اهالی کرمان، به سبب گناه و تقصیری او را اخراج کرده بود و کارگر اصرار به بازگشت داشت و چون مقصود او حاصل نمی شد در پی فرصت بود که سالار و کمال الملک با هم باشند و او نزد سالار آمده عجز و التماس کند و چون به خوی رافت و مهر و زیر دست نوازی کمال الملک آگاه بود، فکر می کرد در این صورت کمال الملک از او حمایت کرده و به وساطت وی سالار او را به کار بر می گرداند. کرمانی به فرصتی پیش سالار روانه می گردد. سالار چون او را از دور می بیند از شدت تنفر پاره آجری از کنار باغچه برداشته به طرف او پرتاب می کند تا از آن جا دور کند. از قضای بد ناگهان پاره آجر به صورت استاد که نزدیک سالار و حمامی قرار داشت اصابت کرده، شیشه ی عینک او شکسته به چشم راست او آسیب می رساند». (احمد سهیلی خوانساری، کمال الملک، ص 98)

عجب که این همه دوسندار و پروانه ی گرد استاد، که با وجود دشواری سفر در آن سال ها، خود را به دهی در حوالی نیشابور به دست بوس نقاش می رسانده اند، به یاد ندارند کدام چشم آن تحفه روزگار کور بوده است!!! درصفحه 42 کتاب «محمد غفاری، کمال الملک» از مجموعه جزوات مفاخر ایران زمین، شماره 16، این ماجرا به سال 1300 شمسی، آن کارگر حمام به مامور خرید و کل داستان در بافت شورانگیزتری تعریف شده است!

«کمال الملک در تابستان 1300 هجری شمسی، طی یک سفر تفریحی به نیشابور رفت و در منزل سالار خان معتمد گنجی، یکی از دوستان قدیمی اش ساکن شد. سالار خان کارگری داشت که قسمتی از بار میوه ای را که قرار بود به شهر ببرد، فروخته و پول اش را برداشته بود. سالار خان نیز او را در پی این عمل اخراج کرده بود. کارگر که از علاقه سالار خان به کمال الملک و مهربانی استاد خبر داشت، از فرصت استفاده کرد و هنگامی که سالار خان و کمال الملک در باغ گردش می کردند، جلو رفت و از استاد خواهش کرد پا درمیانی کند تا سالار خان او را ببخشد. سالار خان که از دست او بسیار عصبانی بود، پاره آجری برداشت و به سویش پرتاب کرد. در همین حین کمال الملک برای حفاظت از کارگر بین سالار و او قرار گرفت پاره آجر به صورت استاد اصابت کرد، شیشه ی عینک اش را خرد کرد که در اثر آن یکی از چشمان استادی که عمر خود را صرف آفرینش زیباترین آثار هنری این مرز و بوم کرده بود، نابینا شد».  

در این حماسه، کمال الملک حامی زیر دستان، یک چشم خود را در مواظبت و دفاع از کارگری از دست می دهد با این تفاوت که راوی رندتر از آن است که خود را در تله راست و چپ بودن چشم کور شده بیاندازد و صلاح را در این می بیند که با قید یکی از چشمان خود را از مخمصه خلاص کند. این که سالار گردن کلفتی، در حضور مهمان محتشمی چون کمال الملک برای دور کردن مزاحمی، به جای صدور فرمان به نوکران برای تاراندن ملتمس، مانند خرکچیان آجر پرتاب و نیمی از نور جهان را خاموش کند، خود به میزان کافی مسخره است، اما نه به مقداری که قاسم غنی ماجرا را روایت می کند:

«شبی در تابستان در حدود یک ساعت بعد از نصف شب، آقای ظهیر اوبهی، معاون پست و تلگراف خراسان، به منزل بنده در مشهد آمد، مذاکرات تلگرافی حضوری ارائه داد که سالار معتمد با تاکید هرچه تمام تر تاکید کرده بود که بنده فوری به نیشابور و تقی آباد در چهار فرسخی غربی نیشابور بروم، زیرا کمال الملک وقت سحر روز گذشته به زمین افتاده چشم اش آسب دیده بود... در آن سال سالار که عادتا منزل و باغ اش مهبط دوستان و رفقای فراوان او بود، بیش از ظرفیت عمارات متعددی که در باغ داشت، مهمان به او وارد شده بود... از این جهت در باغ چادر زده بودند. مرحوم کمال الملک استراحت در چادر را انتخاب کرده بود. آن روز قبل از طلوع آفتاب، در حالی که هنوز تاریک بود، حرکت می کند تا بیرون برود، پای اش  به بند چادر گیر افتاده، عینک چشم شکسته، شیشه ی عینک به چشم فرو رفته، چشم را سوراخ کرده، به طوری که چشم خالی می شود. قریب دو هفته در آن جا بودم. البته در همان دو سه روز اول درد ساکت شد ولی به طوری که عرض شد، چشم به کلی از میان رفته بود». (احمد سهیلی خوانساری، کمال الملک، ص 98، نقل ماجرا از قول دکتر قاسم غنی)

ظاهرا غنی را به عنوان پزشک از مشهد بر بالین استاد خوانده بوده اند، هرچند ادعای حضور معاون پست و تلگراف خراسان، با برگه ی مذاکرات تلگرافی حضوری در دست، که خدا می داند چه گونه سندی در اداره پست و تلگراف است، پشت در منزل غنی، آن هم در یک ساعت پس از نیمه شب، از افسانه نیز بی اسلوب تر است و به پرتاب کردن آجر به دست سالار احتمالا از فرط بی نوکری می ماند که در این جا نیز رساندن تلگراف را نه کارمند موظف بل معاون پست و تلگراف آن هم در نیمه شب به عهده گرفته است! اما به هر حال احضار غنی نه به قصد کسب خبر، که با نیت معالجه بوده است. قاسم غنی پنجاه سال از کمال الملک جوان تر است. هرچند برابر معمول برای او نیز تاریخ تولد معینی ندارند و از 127۰ تا ۱۲۷۷ هجری شمسی متغیر است: باستانی او را متولد ۱۲۷۰ شمسی می گوید، بامداد در جلد پنجم مجموعه رجال ایران، تولد او را به سال ۱۲۷۲ شمسی می برد و افشار در جلد اول سواد و بیاض، غنی را در سال ۱۲۷۷ شمسی به دنیا می آورد!  مگر غنی، که در سال ۱۳۳۱ هجری شمسی درگذشته، شناس نامه نداشته و یا بر سنگ قبر او تاریخ تولد و مرگ رسمی ثبت نکرده اند و مگر زبان ام لال غنی هم قلابی است؟! به هرجهت او در زمان بروز آن حادثه، چه در سال 1300 و یا 1304 شمسی رخ داده باشد، جوانکی بیست و چند ساله و هنوز پزشک و بدتر از آن در ایران نبوده است!

«میرزا قاسم خان غنی، چنان که مشهور است، به سال 1892 میلادی، یعنی یک سال بعد از وبای سبزوار متولد شده بود. پدرش میرزا عبدالغنی از سادات عرب شاهی بود که با رقیه دختر ملا علی کوشک باغی ازدواج کرده بود. عبدالغنی به سال 1904 میلادی درگذشت. میرزا قاسم خان همراه دایی خود به تهران آمد و به دارالفنون سپرده شد و زبان فرانسه آموخت و در سال 1913 میلادی به بیروت رفت و در مدرسه سن ژوزف رشته طب را اختیار کرد. این مدرسه توسط عثمانی ها بسته شد و قاسم در 1915 میلادی به کالج آمریکایی بیروت رفت و در سال 1307 هجری شمسی برابر با 1928 میلادی به ایران بازگشت». (خاطرات دکتر غنی، صفحه دوازده، مقدمه باستانی پاریزی)

این است دروغ اندر دروغ در دروغ، که جوانکی مشغول آموزش در بیروت، از سال 1292 تا  1307 هجری شمسی را، در سال 1300 یا 1304 شمسی، از مشهد به بالین استاد دروغینی در دهی به نیشابور فرا می خواتتد! در آن قتل عام پوریم چه گذشته بود که برای امحای رد آن درباره همه چیز تا کنار رگ گردن برای مان بی محابا یاوه بافته اند!؟ بدین ترتیب و عجالتا برای آن دسته از نامه های کمال الملک از حسین آباد به قاسم غنی در سبزوار هم، که تاریخ ماقبل 1307 هجری شمسی زده اند، از دو جهت فاتحه بخوانید: یکی این که در همین اقوال به هم ریخته، از سال شمار زندگی او، کمال الملک در ماقبل 1307 به حسین آباد نرفته بود و دیگر این که قاسم غنی تا سال 1307 هجری شمسی در بیروت بوده است و اگر با این دلیل، بهری از آن نامه ها باطل و جاعلانه می شود، پس تمامی آن ها را به دور بریزید، زیرا آن که چند نامه به وضوح قلابی را ساخته، همان کسی است که مجموعه را آماده کرده است و اگر اصرار بر حفظ نامه های استاد دارند، پس بر روی کرونولوژی کنونی زندگی کمال الملک خط بکشند! اما به راستی آیا برای کور شدن کمال الملک سند تایید کننده نداریم؟!

در چند منبع، این عینک دسته کائوچویی را، که یکی از شیشه های آن تار است، با شرح زیر عکس، به عنوان عینک پس از کوری نقاش، که همیشه همراه داشته، چاپ کرده اند. در این عکس شیشه ی چشم راست تیره است که نشان می دهد آن حادثه خلاف برخی منقولات، چشم چپ کمال الملک را کور نکرده است، اما دشواری کار چنان که خواهد آمد آن جاست که در تصاویر و یا تابلو های موجود، تا دم مرگ، کمال الملک را با عینک سیمی، با دو شیشه روشن و غالبا بدون دسته ی گوش، نشان می دهد.

  

این تابلو، پرتره ای است که نقاش در ۱۳۰۱ شمسی، سالی پس از حادثه، از چهره ی خود کشیده است. چشم چپ او کاملا سالم است، عینک سیمی بدون دسته کائوچویی به چشم دارد و شیشه سمت راست هم تا آن جا که می توان تشخیص داد، تیره نیست!

این همان تابلو است که با تغییراتی، مثلا کم کردن کرک های مو، به سمت راست چرخانده اند. در این جا چشم راست سالم است و چشم چپ، شیشه ی تیره دارد، اما عینک باز هم سیمی و کاملا بدون دسته است!

در کتاب نامه های کمال الملک، این عکس به عنوان یکی از آخرین تصاویر نقاش چاپ شده است. از پس دو شیشه روشن عینک سیمی او، دو چشم روشن شهلا پیداست و از آن چشمی که به گواهی قاسم غنی تخلیه شده بود، خبری نیست!

 این هم آخرین عکس پیرمرد، چاپ شده در همان کتاب نامه های کمال الملک، باز هم با عینکی بدون شیشه تار و دو چشمی که مستقیم به عکاس خیره است. چرا نکبت دروغ سراپای داده های مربوط به این سرزمین را، تا اندازه ی کور بودن و یا نبودن ناشناسی به نام کمال الملک، پوشانده است؟! (ادامه دارد)

ارسال شده در سه شنبه، ۰۳ فروردین ماه ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
نویسنده : Farhang
چهارشنبه، ۰۴ فروردین ماه ۱۳۸۹ ساعت ۰۴:۰۶
 
استاد سلام خسته نباشید
میخواستم خواهش کنم اگر ممکن است همانطورکه راجع به کمال الملک حقیقت را گفتید لطفادر مورد موسیقی
سنتی ایران هم توضیحی بفرمایید.رشته من موسیقی
کلاسیک است ومیخواهم بدانم که این سازهای تار- سه تار و سنتور و همچنین دستگاههای موسیقی سنتی از
کجاامده اند.من از هر استاد موسیقی سنتی که سئوال کردم جز داستان و افسانه یا چند بیت شعر
چیزی نشنیده ام..همانطور که میدانید ما حتی نت نویسی در موسیقی ایرانی نداریم و این نت نویسی
کنونی تقلیدی از نت نویسی اروپائی است. ایاشخصیت
هایی مانند باربد و نکیسا وجود داشته اند؟
با تشکر

 
نویسنده : حمید رضا ایرانی
سه شنبه، ۰۳ فروردین ماه ۱۳۸۹ ساعت ۲۱:۲۰
 
آخه نوکر حزب توده، نوکر ملت روسیه، تو رو چه به تاریخ.

احتمالاً الان هم مواجبتو از آمریکا یا انگلیس یا کشورای عربی میگیری.

احتمالاً تا چند وقت دیگه هم با چند تا مدرک قلابی میای میگی از اول خلیج فارس، خلیج العربی بوده.

تو اسم خودت رو میزاری ایرانی.

اینقدر ترسویی که نمیزاری کسی تو سایتت کامنت بزاره.

واسه یه لقمه نون حاضری وطن و ناموستو بفروشی.

 
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان