ایران شناسی بدون دروغ، 240، نتیجه 48، حقه بازی ها در هند، 17

  آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۴۰

تمام عوامل قابل ارزش گذاری، صحت شیوه ی بنیان اندیشانه در بررسی تاریخ و تمدن، برای اثبات اجرای قتل عام پوریم و رسوخ نامحدود جعل و دروغ در آگاهی های کنونی را تایید می کند. کافی است هر پدیده ی دخیل در مبانی اجتماعی رشد را، از قبیل آشنایی با وضعیت حمام و کاروان سرا و بازار و مقبره ها، تعیین درصد افزایش نفوس، مراجعه به نقشه های جغرافیایی تولید شده در قرون اخیر، پی گیری موضوع خط و زبان، باریک شدن در فرم و متن کتیبه ها و هر عامل و آرایه ی ماهوی دیگر، که امکانات را توضیح می دهد، به خوبی و ناقدانه بکاویم تا آگاه شویم یک گنگ همآهنگ، با سنگر قرار دادن کرسی های دانشگاهی، در مبانی شناخت اخلال کرده و با حد اکثر استفاده از ابزار جعل، آگاهی های عمومی آدمی و به ویژه مردم شرق میانه را در موضوع تاریخ و فرهنگ و هویت، به دروغ آلوده و با تسخیر کامل پایگاه های آموزشی، تربیت دست پروردگان و نان خورانی مطیع و در کوششی یک قرنه، در باب مراحل رشد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی، در انحنای بزرگی از جغرافیای شرق اسلامی، که می توان  آن را هلال دروغ نامید، افسانه های موهومی را کشفیات آکادمیک نام داده و از کاه کوه ساخته اند.
اینک گریبان شان را در حین اجرای جرم گرفته ایم. از علت سکوت و مخفی کاری آن ها در باب ماجرای تعیین کننده ی پوریم می پرسیم تا در جای پاسخ، جانوران گزنده و پر هیاهوی خود را از قلاده رها کنند، مستند تختگاه هیچ کس را پیش روی شان می گذاریم تا عالی رتبه ترین کارشناسان شان، لات منشانه جواب دهند: خوب که چی؟! و بالاخره سئوال می دهیم اگر اسلامبول و قونیه و اصفهان و شیراز و دهلی و اگرا را منزلگاه عثمانیان و صفویه و بابریان تعریف کرده اید، آیا توان ارائه ی نقشه و رسامی قدیم غیر مجعولی، حاوی ذکر نام این شهرها، دورتر از دو سه قرن پیش دارید؟ اگر آری، برای دیدار آن به کجا رجوع کنیم و اگر نه، پس مندرجات درباره ی این امپراتوران را، در هر اندازه ای، باید جمع آوری و به عنوان سند خیانت فرهنگی غرب، حفاظت و کلاسه کرد. 

  

کتاب پایان دنیا در توضیح این رسامی می نویسد: پدر سنت ایزودور که در فاصله ۶۰۰ تا ۶۲۳ میلادی، اسقف اعظم سویل بوده، این نقشه ی جهان را که رسام آن نامعین است و دنیا را به گونه ای که می بینید میان اروپا و آفریقا و آسیا تقسیم کرده، در مجموعه ای گرد آورده است. زمان این اسقف عالی مقام درست با طلوع اسلام در سال های آغازین قرن هفتم میلادی برابر است. توهم جغرافیایی فوق لاغری آگاهی نسبت به مراکز تجمع و تمدن آن دوران را، با ملاحظه آن چه به دنبال خواهد آمد، تعیین می کند و به آسانی برچسب جعل و شیادی را بر پیشانی مورخانی می کوبد که از ارتباطات جغرافیایی و بین المللی و لشکر کشی های بزرگ هخامنشی، قرن ها مقدم بر ظهور مسیح هم گفته اند! شاید هم بر سبیل مزاح حتی بتوانند ادعا کنند که سربازان مسلمان برای تصرف اسپانیا از هدایت نقشه ی بالا برخوردار بوده اند! 

 

همان کتاب، این نقشه را که در تاریخ ۱۴۵۹ و پیش از آغاز دوران ورود به اوقیانوس ها، توسط یک راهب ونیزی به نام فرا مائرو با جمع آوری آخرین اطلاعات ناخدایان مدیترانه آماده شده، در زمره ی رسامی های پیش رفته ی میانه ی قرن پانردهم میلادی می داند. قاره آمریکا در تاریخ ترسیم این نقشه، هنوز کشف نشده بود و به همین دلیل برقراری اندک تطابقی میان داده های این رسامی با جغرافیای آن دنیای واقعی که امروز می شناسیم، ناممکن است.

و این رسامی، از نقشه های نادری است که منطقه ی نخستین اکتشافات در قاره ی آمریکا را تعیین می کند: جزایر آمریکای مرکزی و حاشیه ی کوچکی از آمریکای جنوبی. سواحل قاره ی آفریقا به طور کامل شناخته شده، اما حدود و شکل سرزمین نجد مشخص نیست و در حوزه ی ایران، فقط دریای بزرگی با حوالی جنگلی آن دیده می شود.

  

قریب یک قرن بعد و به سال ۱۵۹۵، از یک آلمانی به نام میشل مرکاتور این نقشه از قاره ی آمریکا و هنوز به خط و زبان لاتین باقی مانده که با نقشه ی یادداشت قبل از آبراهام اورتالیوس از همین قاره و در همان زمان اختلاف ناچیزی دارد. مطلبی که گواه سلامت این رسامی هاست و نه فقط از آگاهی گام به گام نسبت به جغرافیای جهان می گوید،  بل می توان به اطلاعات آن ها، از جمله در باب اسامی اماکن، به میزان لازم اعتماد کرد، زیرا این نقشه ها مربوط به زمانی است که کنیسه و کلیسا هنوز بنای دروغ در باب تاریخ و هویت دیگران را پی ریزی نکرده بود و شاهدی است بر این که غربیان، همین اواخر، امکان و ابزار و کنجکاوی و انگیزه ی لازم را برای شناخت جهان اطراف خود به دست آورده و به زحمت و تدریج، سرانجام در سه قرن پیش تصویر نسبتا موجهی از تجمع و تمدن های دور و نزدیک منزلگاه خویش جور چینی کرده اند. در این صورت اگر در قرن پانزده و شانزده و حتی هفدهم میلادی، هنوز هم به فرم طبیعی بخش بزرگی از جهان و از جمله منطقه ی ما دست نیافته اند، پس چه گونه و از روی کدام نشانه خبر می دهند که هفتصد سال پیش سواران چنگیز در جهات مختلف، جهان گیری کرده و مثلا نیم میلیون را در نیشابور بی نشان سر بریده اند؟!! اگر اذهان آدمی در سه قرن پیش هم تصور درستی از جغرافیای جهان ندارد، پس خشایارشا، همراه پنج میلیون لشکر و خدمه، چه گونه مسیر عبور به یونان را پیدا کرده است؟! بدین ترتیب بی اعتنا به هر نام و نغمه ای باید اساس داشته های صادره از سوی مراکز انسان شناسی غرب را در تمام حوزه ها و کرسی ها به دور بریزیم و از مسیرهای معین و روشن، نادرستی تعاریف آنان را برملا کنیم.

 

حالا زمان بازگشت و دنبال کردن مباحث پیشین در باب امپراتوران خمیری مغول در هند و کمپانی پوشالی انگلیس با نام کمپانی هند شرقی است. دوربین عکاسی در سال ۱۸۳۹، یعنی درست ۱۷۰ سال پیش به هندوستان رسید و عکاسان اندکی از ماجراهای مربوط به آن سرزمین از سال ۱۸۵۰ میلادی تصویر برداشته اند که عکس فوق یکی از آن هاست. الگویی از سرنوشت ملتی که بدون هیچ سابقه و تجربه ی قابل شناخت از هجوم و دفاع، مورد یورش غارتگران انگلیسی قرار گرفتند، به زودی در برابر شقاوت وارد شوندگان از پای درآمدند و تسلیم شدند.

و این هم عکس دیگری از همان زمان، یعنی صد سال پس از ورود سربازان دربار انگلیس به هند. عکاس مجله ی لایف در توضیح این عکس مختصرا نوشته است: آخرین نگاه! مرده نه کودک است و نه پیر مردی از پا افتاده و کم مقاومت. از سطور آخرین نگاه او هنوز میل بازگشت به زندگانی خوانده می شود و آن چه توان دوام را از او ربوده، بشقاب و ظرفی است که مدت ها رنگ و بوی طعام را ندیده است.

و این ها هم از همان قبیله و قوم اند و این تصویر را هم در همان زمان برداشته اند. تصویری که فریاد می زند ملتی را حتی از روابط معمول در بدوترین تجمع آدمی چنان محروم کرده اند که جنازه ها نیز صاحب و فریاد رس و جمع آوری کننده ندارند. چنان که هیچ کس را نشناخته ایم که مسئولین این انهدام عمومی را اعلام کند. زیرا خواندیم مولفی هندی معتقد بود که انگلیس برای هند پیشرفت و دموکراسی ارمغان آورد. آیا به زمان خود این استعمارگر پیر در محکمه ی تاریخ چه پاسخی خواهد داشت؟!

 

و این هم یک هندی دیگر که به درخت شفا در معبدی پناه برده تا گرسنگی مزمن اش را علاج کند. آیا متجاوزین غربی از هستی و دارایی این جهانی برای او جز همان پارچه ی پوسیده ای که از میان پاهای اش گذرانده، چه باقی گذارده اند؟!

حالا به آن ها که زنده اند نگاه کنید. یک همزیستی بی تنش میان آدم و جانور برای جست و جوی لقمه ای میان زباله ها که بتوان وصله ی شکم کرد. قریب سالی پیش درست نظیر همین تصویر را از کودکان عراق دیدم که در میان محتویات یک کامیون رباله کش به دنبال خوراک می گشتند. چنین است سوقات متمدنین و دموکراسی سازان مشرک و نجس غربی برای مردم مسالمت جوی مشرق زمین، که جز در افسانه های یهود ساخته هرگز سودای تسخیر سرزمینی را نداشته اند.

و سرانجام این پیرمرد هندو یک بانوی انگلیسی صاحب را بر گرده ی خود جا به جا می کند، چنان که امپراتوری بریتانیا قرن ها بر دوش مردم مشرق و بومیان آفریقا سوار بود. نگاه پر نخوت زن، با آن عینک آفتابی، از فراز شانه ی باربر، انعکاس تصوری است که یک اشغالگر نسبت به مردمی دارد که در بند او اسیر و زیر دست تازیانه دار او گرفتار مانده اند. آیا یک کمپانی که ظاهرا به قصد تجارت و داد و ستد به هند وارد شده، از چه راهی توانسته است ملتی آرامش طلب و منزوی را به چنین واماندگان فاقد اختیاری بدل کند؟!! (ادامه دارد)

ارسال شده در جمعه، ۲۰ آذر ماه ۱۳۸۸ ساعت ۰۳:۳۰ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان