ایران شناسی بدون دروغ، 230، نتیجه 38، حقه بازی ها در هند،7

آشنایی با ادله و اسناد رخ داد پلید پوریم

مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۳۰

پس سلسله ای از سلاطین مغول - تیموری حاکم شده بر هند ساخته اند، که تعداد زمام داران آن، به شرحی که خواندید و نیز خواهد آمد، از ۵ تا ۲۷ نفر متغیر است و هر بررس جدید به خوش آمد خود و یا حد اکثر بر اساس نقش اندازی های مسخره ای چون نمونه ی زیر، به زمان لازم، اشخاصی را  از جمع آن امپراتوران عالی جاه، اخراج و یا وارد کرده است!

مثلا کخ در صفحات آغازین کتاب اش، بر این مینیاتور درجه ی هشتم، شرح زیر را آورده که به انفراد، وسعت مسخرگی در ساخت سلسله ی تیموریان هند را برملا می کند:

«تصویر گروهی از یک خاندان: اکبر بین پسرش، جهانگیر و نوه اش، شاه جهان نشسته است و تاج تیموری را به شخص اخیر منتقل می کند. در مقابل هر یک از این افراد وزیرش ایستاده است: از چپ به راست، اعتماد الدوله، خان اعظم و آصف خان». (کخ، معماری هند در دوره ی گورکانیان، ص ۱۶)

این که با تطبیق کدام علامات و آلبوم، مثلا اکبر دانستن نفر میانی بر تخت نشسته را می توان تایید کرد، هنوز سئوال نیست. بنا بر ظاهر مینیاتور و بر اساس سیمای حاضران و به دلیل جوانی، نوه شناختن گیرنده ی تاج را می توان مفروض گرفت، اما مطابق مسطورات موجود، اکبر باید تاج را به فرزندش جهانگیر تفویض کند که این جا با افسوس تاج را می نگرد، حال آن که بر روال تقسیمات و منقولات، جانشین پدرش بوده است! وانگهی می گویند اکبر به سال ۱۶۰۵ میلادی درگذشته و تاج داری شاه جهان از سال ۱۶۲۷ میلادی، یعنی ۲۱ سال پس از مرگ پدر بزرگ، آغاز شده که الزاما قضایای مضبوط در این پرده ی رنگین حقه بازی را در صورتی با منطق اجرای نمایش نامه ی تاریخی مغولان هند منطبق می کند که برگزاری این مراسم منقوش را در زیر سنگ لحد اکبر و به مناسبت بیست سالگی درگذشت او گمان کنیم. حالا اگر درون تان با دیدن چنین تصاویری از جعلیات دانشگاه های غربی آشوب نمی شود و با دیدن این گونه نشانه های واضح کودنی در سازندگان موهومات برای مردم این منطقه ی مصیبت دیده، دچار قی و قسیان نیستید، خود صحت مندرجات در باب وزرای این اشباح تاریخی رنگ روغن دیده را تعیین کنید!؟ راه دیگر خلاصی از لطمات این به اصطلاح اسناد زمام داری مغولان در هند، این که تصور کنیم شاه جهان این تاج را در صندوق خانه ای تا نوبت زمام داری خود به امانت گذارده که آن گاه نمی دانیم جانشین اکبر، یعنی جهانگیر، به جای این تاج تیموری چه بر سر می گذارده است؟! مورخ راهی برای فرو نشاندن خشم ناشی از مواجهه با این همه کلاشی، جز نمسخر و بد زبانی حتی الامکان کنترل شده نسبت به مولفانی همچون این کخ جهود نمی شناسد.  

اینک بدون تعارفات مصطلح و ملاحظه و پنهان کاری های متداول و برای نمایش اثر انگشت کنیسه و کلیسا در پروراندن مجموعه ای از پرت نویسی ها، من جمله  در باب مغولان هند، مناسب می دانم به یادگارهایی رجوع کنم که علی الاصول و به دلایل گوناگون باید بر آن گردن گذارد. تقریبا هرکس که حتی نصفه و نیمه و به تفنن اوراق کتابی را در موضوع هند و مردم و تاریخ نو و یا باستانی آن ورق زده باشد، از جایگاه والای فرهنگی و سیاسی جواهر لعل نهرو آگاه است. مردی که به سال ۱۸۸۹ میلادی در خانواده ی یکی از اشراف هند به دنیا آمد، ۷۵ سال پر تلاطم و آوازه را از سر گذراند و سرانجام به سال ۱۹۶۴ میلادی چشم بر جهان بست. در معروف ترین کالج های انگلستان درس خواند، اندکی بیش از ده سال عمر را در زندان غارت پیشگان و اشغالگران  انگلیسی گذراند، همراه و دوش به دوش مهاتما گاندی رهبر جاودان آزادی و استقلال هند، مبارزه انحصاری مردم هند در راه آزادی را رهبری کرد و در نهایت پس از عمری رزم همراه با مشقت و استقامت به عنوان اولین نخست وزیر دولت مستقل هند به سال ۱۹۴۶ میلادی برگزیده شد و برای اعلام محدوده ی وسیع آگاهی های او در باب سرزمین هند کافی است به یکی از تالیفات او به نام کشف هند اشاره کنم. چنان که کتاب سه جلدی او با نام نگاهی به تاریخ جهان، از دانش نسبی و البته مغشوش و سهل گیرانه ی او در باب سرگذشت جهان حکایت می کند. کتابی که اینک برگ هایی از ترجمه فارسی آن را باز می کنم تا با ارائه سطوری از آن معلوم شود که این عنصر نام آور سیاسی و فرهنگی هند نیز مطلب چندانی از حکومت مغولان در سرزمین اش نمی داند.  نهرو هم در مراجعه مختصر و دست و پا شکسته ی خود، در موضوع ظهور مغولان در هند، غالبا به مستنداتی متوسل است که کاغذی است و ابطال آن ها با نقل از سطور هر یک از آن ها میسر است. چنان که در باب گمانه های بابر در باب هند به بیوگرافی او رجوع می کند که هند را چنین توصیف کرده است:

«هند کشور بسیار زیبایی است که در مقایسه با کشور ما دنیای به کلی مختلف و متضادی است. کوه ها و رودخانه ها، جنگل ها و جلگه ها،حیوان ها و گیاهان، بادها و باران ها و مردم و زبان های شان، همه طبیعت دیگری دارند... همین که از سند بگذرید سرزمین، درخت ها، سنگ ها، قبایل و ایلات، عادات و آداب مردم همه دیگر مال  هندوستان است، حتی مارها و افعی ها هم متفاوت هستند. قورباغه های هندوستان شایان توجه می باشند. هر چند از نوع نژاد قورباغه های ما هستند اما شش هفت «گز» بر روی آب می روند... سرزمین هندوستان چیز های جالب و توصیه کردنی کم دارد و مردم آن زیبا و خوبرو نیستند. آن ها هیچ تصوری از لطف اجتماعات دوستانه یا معاشرت و اختلاط آزادانه یا مراودات خانوادگی ندارند. آن ها نه هوش نه ذکاوت دارند نه فهم فکری، نه رفتار مودبانه و نه مهربانی و لطف دوستانه، نه نبوغ و استعداد اختراع مکانیکی یا طرح و اجرای کارهای دستی و نه جرات و دانش برای طرح های هنری و معماری، آن ها نه اسب های خوب دارند نه گوشت خوب، نه انگور و هندوانه و میوه های خوب نه یخ یا آب سرد و نه غذای خوب یا نان خوب در بازار هاشان پیدا می شود، نه حمام و مدرسه دارند، نه شمع ومشعل و نه شمعدان... مهم ترین چیز عالی هندوستان آن است که کشوری است بزرگ و پهناور که مقادیر زیادی طلا و نقره دارد. یک حسن دیگر هندوستان هم آن است که کارکنان و کارگران هر شغل و هر کسب و کاری بیشمار و بی پایان هستند، برای هر کار و شغلی اشخاص معینی هستند که همان کار و شغل را پدر بر پدر از قرون متمادی در دست داشته اند». (جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ص ۵۹۷)

فغان بابر قلابی مغول و محروم مانده از خوردن یک شکم هندوانه ی خوب درهند، از این مطلب بر هواست که مردم آن سرزمین در ۵۰۰ سال پیش در مبحث مکانیک، اختراعات نداشته اند و در کشوری که شمع و مشعل نبوده، کسی به حمام و مدرسه نمی رفته و هندوانه و انگور خوب نمی خورده، مقادیر بسیار زیادی طلا و نقره، که گویا همراه باران های موسمی از آسمان سرازیر می شده، سراغ دارد و نیز گروه بی شماری از افزارمندانی را می شناسد که بدون آب یخ و نان و گوشت خوب، نسل در نسل در کار خود استاد بوده اند! آیا خود را ناظر اجرای نمایش نامه دل آشوب کنی نمی بینید که بازیگران آن با قهقهه به ریش تماشا چیان خویش  می خندند؟! نهرو پس از به صحنه آوردن چنین بابری، تاریخ مغولان هند را این گونه پی گیری می کند: 

«وقتی بابر در گذشت وظیفه دشواری در مقابل پسرش همایون قرار گرفت. زیرا همایون مردی دانشمند و با فرهنگ بود اما مثل پدرش لیاقت و ارزش نظامی نداشت. به این جهت در سراسر امپراطوری تازه اش آشفتگی هایی بروز کرد و عاقبت هم ده سال پس از مرگ بابر در سال ۱۵۴۰ یکی از روسا و امرای افغانی استان بیهار به نام «شیر خان» نیروی او را شکست داد و او را از هند بیرون راند. بدین قرار دومین امپراطوری از سلسله مغولان کبیر سرگردان شد و ناچار بود خود را مخفی سازد و انواع ناملایمات و محرومیت ها را تحمل کند. در دوران همین سرگردانی در بیابان راجپوتانا بود که همسر همایون در ماه نوامبر ۱۵۴۲ پسری به دنیا آورد. این پسر که در صحرا متولد شد «اکبر» بود که بعدها یکی از بزرگترین امپراطوران هند گردید». (جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ص 599)

بدین ترتیب هنوز امپراتوری مغول هند کاملا نطه نبسته دومین سلطان آن را سرگردان بیابان ها می بینیم تا سرانجام و پس از دو سال در به دری، همسرش در زیر آسمان باز فرزندی بیاورد که ماموریت باز گرداندن حاکمین مغول به هند را داشته است. گفته اند که همایون با کمک شاه طهماسب اول دوباره بر هند مسلط می شود. حالا اگر بپرسیم شاه طهماسب صفوی که قادر بود به یک سرگردان در بیابان چنان کمکی برساند که در چشم بر هم زدنی از اصفهان به سمت هند براند و آن را دوباره تسخیر کند، به کدام علت خود هوس دست یافتن به ان سرزمین را نداشته، در پاسخ شاید برگی بر تاریخ تیموریان هند بیافزایند که همایون و طهماسب دو برادر ناتنی از پشت چنگیز خان بوده اند!

 «وقتی همایون مرد اکبر فقط سیزده سال داشت. مانندپدر بزرگش در دوران جوانی به تخت سلطنت نشست. او یک لَله و سرپرست داشت به نام «بایرام خان» که «خان بابا» نامیده می شد، اما پس از چهار سال او خود را از قید سرپرست و راهنمایی و دستور های دیگران آسوده ساخت و حکومت را به دست خود گرفت... پایتخت اکبر هم در ابتدا شهر «اگره» بود، در آنجا قلعه و ارگ شهر را به دستور او ساختند. سپس شهر دیگری به نام «فاتح پورـ سیکری» که حدودا سی کیلومتر با اگره فاصله دارد، اهمیت یافت. او این مکان را از آن جهت که مرد مقدسی به نام «شیخ سلیم چیستی» در آنجا زندگی می کرد برگزید و در این محل شهر بزرگی ساخت که به روایت یکی از مسافران انگلیسی همان زمان «خیلی از لندن بزرگتر» بود. این شهر مدتی بیش از پانزده سال پایتخت امپراطوری اکبر بود. سپس «لاهور» را پایتخت خود قرار داد... «فاتح پورـ سیکری» هنوز با مسجد زیبا و با «بلند دروازه» و ساختمان های متعدد دیگرش باقی و بر سر پا است. این شهر اکنون خالی از سکنه و زندگی است اما در میان خبابان ها و کوچه ها و در تالار های وسیع و پهناور کاخ هایش انگار هنوز هم اشباح یک امپراطوری مرده در حرکت است». (جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ص 600)

         

طراحی بالا از مجموعه ی فاتح پور سیکری، قریب دو هکتار ابنیه ی پوشیده با رنگ روغن و نوسازی های جدید را نشان می دهد که باید چشم توریست ها را خیره نگهدارد. این به اصطلاح شهر، که دروغ تراش بی شرمی آن را بزرگ تر از لندن اندازه زده، چهار دیوار مختصری است که شرح آن را می توان در مقدمه جزوه فاتح پور سیکری، که در تمام هتل های دهلی یافت می شود، چنین خواند:

«فاتح پور سیكري در 37 كيلومتري غرب آگرا قرار دارد و محل سكونت شيخ سليم چیستي بوده است. اكبر، امپراتور مقتدري بود كه به تمام اديان احترام مي گذازد. مي گويند به اين جا آمد و با اين قديس بيعت كرد و از او خواست برايش دعا كند تا صاحب فرزند پسر شود. گفته مي شود اين قديس او را تقديس كرد و همسر اكبر باردار شد. در 30 آگوست 1569، پسر اكبر متولد شد و او را محمد سليم ناميدند كه بعدها با لقب امپراتور جهانگير، تاج گذاري كرد. اكبر در آن جا كاخ هايي ساخت اما به علت كمبود آب، آن منطقه را ترك كرد. آرامگاه شيخ سليم از مهم ترين عمارات مجموعه است و از سراسر جهان، زائر دارد. گفته مي شود اگر كسي به ضريح آرامگاه دخيل ببندد و آرزو كند، دعايش برآورده خواهد شد. آن گاه صاحب آرزوی حاجت روا شده، بايد دخيلي كه بسته را بگشايد. پس از ورود به محوطه ی فاتح پور سیكري، به عمارت هايي مي رسيم از جمله: نوبت خانه، ديوان عام، ديوان خاص، خاص محل، چر چرمن، پنج محل، منجم خانه، كاخ مريم، كاخ جوزابي، حوا محل، كاخ بربال، منار هيران، مسجد جامع، آرامگاه شيخ سليم، آرامگاه، اسلام خان، بلند دروازه، بائولي، خانه هاي ابوالفضل و فيضي و غيره».

آیا بپنداریم نهرو از موقعیت اگرا، فاتح پور سیکری و قلعه سرخ بی خبر بوده، نمی دانسته که آن قلعه کیلومترها با آگرا فاصله دارد و مجموعه ی مستقلی است که با هیچ تمهیدی نمی توان آن را در جای حصار و ارگ شهر اگرا قرار داد، چنان که گمان او بر ساختن شهر فاتح پور سیکری به عنوان پایتخت جدید اکبر نیز به کلی نادرست بود، زیرا فاتح پور سیکری نه شهر که فقط خلوتگاه و مسجد و قبری مجرد، در میان بیابان است از آن شیخ سلیم چیستی، که بنا بر نقشه ی بالا، خیابان و کوچه هم ندارد.

این هم طراحی مجموعه ی قلعه ی سرخ و یا قلعه ی اگرا است که نه شهر و یا حصاری بر گرد شهر اگرا، بل محوطه ی جداگانه ی کوچک و بی اسلوب و جمع و جوری است شامل یک رشته بناهای دور از هم که قریب هزار متر در ۷۵۰ متر مساحت دارد، با فضاهای خالی و آزاد فراوان و نیمه مشجر با خندقی گرداگرد آن، که در بروشورهای راه نما چنین توصیف شده است:

«پس از تاج محل، قلعه آگرا از مراكز ديدني هند است كه اكبر، امپراتور مقتدر مغول آنرا ساخته شده. قلعه آگرا تركيبي از عمارتها و كاخهايي است كه توسط اكبر، جهانگير، شاه جهان و ارانگزب بنا شده و در واقع به موزه اي از بناهاي متنوع فرمانروايان مغول تبديل شده است. قلعه از ديوارهاي محكم و ضخيم از جنس سنگ ماسه اي ساخته شده است. قبلا دو راه آب پر از كودكوديل و قورباغه در اطراف آن قرار داشت كه عبور دشمن را مشكل مي كرد. ساخت آن حدود هشت سال و تحت نظارت كشيم خان، فرمانده ارشد اكبر و حاكم كابل انجام گرفت. اين قلعه پيش تر چهار دروازه داشت كه امروز دو دروازه داير است. دو دروازه ديگر يعني دروازه آب و دروازه درشاني براي هميشه مسدود شده است. دروازه ضلع جنوبي، دروازه امر سينگ، مخصوص عموم است. پس از عبور از اين دروازه، كاخ جهانگير، گريپ گاردن، خاص محل، ديوان خاص، شيش محل، سومان برج، نگين مسجد، ديوان عام، مينا مسجد و موتي مسجد است».

آیا نهرو را نسبت به پاره ای از تاریخ متاخر هند این همه ناآگاه فرض کنیم یا مطلب را باید از دریچه ی دیگری نگریست تا با منتهای بی فرهنگی و دشمن خویی مراکز دانشگاهی غرب در امور انسانی و از کوشش بی پایان مورخین مزدور کنیسه و کلیسا در گمراه کردن مردم مشرق نسبت به آثار و نشانه های سرزمین خویش آشنا شویم. چنان که به سهولت و برای تولید چنگیز مغول، جاده های کهن چین را دیوار دفاعی در برابر مغولان گفته و مزرعه چغندر پاسارگاد را به نام کاخ کورش به ثبت جهانی رسانده اند!    

«مسلما بسیار متعجب خواهی شد که برایت بگویم اکبر بیسواد بود. یعنی خواندن و نوشتن را نمی دانست، با این همه مردی بسیار تحصیل کرده و مطلع بود که گروهی کتابخوان داشت که کتاب ها را برایش می خواندند. به دستور او بسیاری از کتاب های سانسکریت به زبان فارسی ترجمه شد... در صرف غذا بسیار محتاط بود. در هر سال فقط سه یا چهار ماه گوشت می خورد ... هر شب کمتر از سه ساعت را برای خواب صرف می کرد، حافظه ای فوق العاده داشت. در حالی که چندین هزار فیل داشت نام تمام فیل هایش را می دانست همچنین نام تمام اسب ها و غزالها و کبوتر هایش را نیز می دانست... هر چند که نمی توانست چیزی بخواند و بنویسد هر چه در قلمرو سلطنتش روی می داد میدانست و اشتیاق او به دانش به قدری زیاد بود که می کوشید هر چیز را فورا بیاموزد و همچون مرد گرسنه ای بود که می خواهد تمامی غذایی را که به چنگ می آورد و در یک لقمه ببلعد». (جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ص 610)

باید قادر شویم برای این اعجوبه ی سیاسی و فرهنگی اکبر نام، در میان امپراتوران مغول هند نام و مراتب جدیدی خلق کنیم که بتواند طلسم را از گریبان این صاحب استعداد بی سواد و درعین حال بسیار تحصیل کرده و صاحب اندیشه ای چابک بگشاید، که گرچه نام هزاران فیل و غزال و کبوتر و میمون خود را می داند و اشتیاق فراوانی به کسب دانش دارد، اما تا پایان عمر از به خاطر سپردن چند الفبای معمول و مدرسوی عاجز مانده است!!!

«پس از اکبر سه پادشاه شایسته دیگر سلطنت کردند اما هیچ چیز فوق العاده درباره ی آنها وجود ندارد. هر وقت یک امپراطور می مرد، بر سر جانشینی او میان پسرانش رقابت های کم نظیری به وجود می آمد. پس از اکبر پسرش جهانگیر که از یک مادر راجپوت متولد شده بود، به سلطنت رسید. او تا اندازه ای سنت هایی را که پدرش به وجود آورده بود ادامه داد، اما ظاهرا به هنر و نقاشی و باغ ها و گل های اش از حکومت و سلطنت بیش تر علاقه داشت... پس از جهانگیر پسرش شاه جهان پادشاه شد که مدت سی سال از ۱۶۲۸ تا ۱۶۵۸ سلطنت کرد در زمان سلطنت او که معاصر لوئی چهاردهم فرانسه بود شکوه و عظمت پادشاه مغول هند به اوج خود رسید و در زمان سلطنت او بذر های انحطاط نیز کاشته می شد... سپس اورنگ زیب به سلطنت رسید که آخرین پادشاه از مغولان کبیر بود. او سلطنت خود را با زندانی کردن پدر پیرش آغاز کرد. سلطنت او چهل هشت سال از ۱۶۵۹ تا ۱۷۰۶ طول کشید». (جواهر لعل نهرو، نگاهی به تاریخ جهان، ص 613)

آثار بی حوصلگی و آشفته نویسی بیش تر، ناشی از بی خبری نسبت به ترتیب ادامه ی تاریخ قلابی مغولان هند، از این گفتار نهرو سرریز می کند و در عین حال که تذکر می دهد در باب به گمان او آخرین سلاطین مغول هند، جز رقابت بر سر جانشینی مطلب فوق العاده ای نمی نوان گفت، یادآور می شود که به زمان شاه جهان شکوه و جلال حاکمان مغول در هند، به عنوان مایه ی سقوط، به اوج خود رسیده بود؟! سرانجام نیز نهرو سلسله ی گورکانیان هند را در پایان روزگار اورنگ زیب بر می چیند و گرچه بدین ترتیب خود را از ادامه ی دوخت و دوز قصه های نو خلاص می کند، اما دویست سال پایانی عمر آن سلسله را بلاتکلیف می گذارد، که انتهای آن بسیار نزدیک به ما و در میانه ی قرن نوزده میلادی می گذرد! باید خردمندان را از قبول سلطه ی آن سلسله کشویی در هند برحذر داشت که نهرو، موجه و معتبرترین صاحب نظر تاریخ هند، طومار آن ها را پس از پنج حاکم بر می چیند، کسانی پس از ۱۴ یا ۱۷ سلطان و بالاخره دهخدا به دنبال ۲۷ زمام دار از تاریخ بیرون می فرستند!!! (ادامه دارد)

ارسال شده در جمعه، ۱۷ مهر ماه ۱۳۸۸ ساعت ۰۷:۴۵ توسط naina

ارسال پیام به این نوشته
نام: *
ای میل:
وب سایت:
پیام: *
کد امنیتی: *
عکس جدید
نظر بصورت خصوصی برای نویسنده مطلب ارسال شود
دوست گرامی پیام شما پس از تأیید نویسنده نمایش داده خواهد شد.
 
 

کلیه حقوق مندرجات این صفحه برای وب سایت ` حق و صبر ` naria.asia محفوظ است.

طراحی و راه اندازی،
گروه برنامه نویسی تحت وب بنیان اندیشان